May 31, 2009

Terminator Salvation

مقاومت چریکی علیه نظام آدمخوار

 

terminator_salvation_3 در جدید ترین فیلم از مجموعه ترمینتر با نام رستگاری، یکی از پرفروش ترین فیلمهای روز در سینماهای آمریکا، کریستین بیل در نقش جان کانر، رهبری یک گروه مقاومت مردمی را به دست می گیرد برای نابود کردن شبکه مخوف ماشین های «خودآگاه» آدمخوار، که با هدف نابودی نسل بشر از روی کره زمین، به شکار و انهدام سازمان یافته آدمها مشغول هستند. سناریوی فیلم تلفین ماجرای ترمینتر است با کتاب جاده The Road از نویسنده معاصر Cormack McCarthy برنده جایزه پولیتزر برای همین کتاب.

 

فیلم «رستگاری» Terminator Salvation جدیدترین فیلم از مجموعه ترمینتر با هنرپیشه های جدید و داستان جدید، بعد از شش سال، از هفته پیش به پرده سینماها بازگشت. این مجموعه 25 سال پیش با فیلم ترمینتر با شرکت آرنولد شوارتزنگر شروع شد به کارگردانی جیمزکمرون و «رستگاری» نخستین بار است که آرنولد در ترمینتر حضور ندارد. با این حال، آرنولد شوارتزنگر، حالا فرماندار ایالت کالیفرنیاست، نقش کوتاهی دارد ودر خبر ها بود که برای نمایش اندام ماهیچه ای او، این بار دیگر از بدل و نقاشی کامپیوتری استفاده کرده اند.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

آرنولد شوارتزنگر در مجموعه Terminator یک روبات یا آدم ماشینی بود با توانائی های خارق العاده برای کشتن که از آینده آمده بود کشتن بچه ای به نام جان کانر، که قرار بود در آینده قیام آدمها علیه ماشین ها را رهبری کند اما تبدیل می شود به مدافع آن بچه و در فیلمهای بعدی، با فرستادگان دیگر آینده به جنگ می پردازد.

 

وجه مشخصه آن فیلم ها، که نمونه های دیدنی از سینمای حادثه ای یا اکشن در ترکیب با افسانه علمی بودند، حضور آرنولد بود که با طرز بازی کردن و آن لهجه اش، انگار همیشه به تماشاگر چشمک می زد و کل داستان فیلم و افکت ها یا ترفندهای بصری آن را دست می انداخت.

در فیلم جدید با نام رستگاری، که چهارمین قسمت از مجموعه ترمینتر است، روبات های جدیدی جای آرنولد را گرفته اند، و کریستین بیل، در نقش اوکانر، همان پسری که آرنولد حراست می کرد. این فیلم «مک جی» تهیه کننده و کارگردان تلویزیون و سینما، کارگردانی کرده است.

 

***

 

در فیلم جدید ترمینتر، با نام رستگاری، شبکه مخوف آدم مصنوعی ها، به نام Skynet با انفجارهای اتمی، موفق شده است که تمدن بشری را محو کند و ماشین های کشنده ترمینتر روی کره زمین به شکار آدمها مشغول اند. کریستین بیل نقش «جان اوکانر» رئیس نیروی مقاومت را بازی می کند.

 

کریستین بیل می گوید اول فکر می کردم شاید این اسطوره دیگر به آخر رسیده و حرفش زده شده، ولی به سناریوئی دست یافتیم در باره آخرالزمان، یعنی جهان بعد از روز قیامت، که واقعا تازگی دارد. او می افزاید که چنین فیلمی بیشتر در باره حس اشتیاق دسته جمعی تماشاگران است هنگام دیدن آن، و آن را به سفری هیجان انگیز در قطار شهربازی تشبیه می کند.

 

هنرپیشه استرالیائی سم ورتینگتن در این سفر با کریستین بیل همراه است. ورتینگتن می گوید جهان فیلم اول ترمینتر گسترده تر شده، لمس پذیرتر و جسمانی تر شده و شوق انگیز تر که به پول بلیط بیارزد.

 

terminator_salvation_McG bale کارگردان «رستگاری» در ساختن سریالهای تلویزیونی تجربه اندوخته است و فیلم حادثه ای فرشتگان چارلی. مکگی می گوید کار او بیشتر بر همکاری مشترک استوار است، و آن را از کارگردان ران هاوارد یاد گرفته است که معتقد است کارگردان بودن گوش دادن به تعداد زیادی صداهای مختلف است و در هم ادغام کردن آنها در یک بینش واحد. او می گوید هر چند از اول برایش روشن بود نوع فیلمی که می خواهد بسازد برایش روشن بود، از نتیجه کار خیلی راضی است و آن را از جمله مدیون پدر همین خانم برایس هاوارد است.

 

شرکت هلسیون، با خریدن کلیه حقوق ترمینتر، تصمیم گرفت آن را هم در سینما و هم به عنوان یک بازی کامپیوتری به روز کند. تهیه کننده درک اندرسن، یکی از دو مدیر شرکت هلسیون، می گوید از خیلی کارگردان سئوال کردند چه بینشی در باره ترمینتور دارند و جواب مکگی مو را روی گردن او راست کرد چون با هدفی که شرکت هلسیون برای این فرنچایز داشت تطبیق می کرد و همان داستانی بود که آنها می خواستند بازگو کنند.

 

ویکتور کوبیچک، مدیر دیگر هلسیون می گوید میگوید در تولید فیلم جدید نسبت به هوادران مجموعه احساس مسئولیت می کرد و می خواست آنها رستگاری را واقعا به عنوان قسمت چهارم ماجرای ترمینتر قبول کنند.

 

***

 

terminator_salvation_1 فیلم «رستگاری ترمینتر» داستان پیچیده ای دارد چون گذشته و آینده و حال را با هم مخلوط کرده بعضی آدمها از گذشته آمده اند بعضی از آینده، و در حال با هم روبرو می شوند. هر چند که جان کانر در سال 2018 زندگی می کند و همدست او از گذشته به آنجا آمده و ماشین های ترمینتر از آینده آمده اند، ولی برخلاف فیلمهای قبلی اینجا سفر در زمان نداریم. با این حال، از جبر گیج کننده منطق سفر در زمان خلاصی پیدا نکرده. چیزی که تماشاگر ترجیح می دهد به آن فکر نکند.

 

این ترمینتر چهارمی، کار هنرمندی است که به مخفف اسمش مک جی نامیده می شود، ولی اسم اصلی اش هست جوزف مکگینتی که تصمیم گرفته داستان «جاده» The Road از کورمک مککارتی Cormack McCarthy را با ماجرای ترمینتر پیوند بدهد. مککارتی، نویسنده داستان «این کشور برای پیرمردها نیست» برای کتابش «جاده» جایزه پولیتزر را هم گرفت. برای همین است که پرداختن تضادهای رفت و برگشت بین حال و آینده و گذشته، کنار گذاشته شده و به جای آن، یک فیلم آینده نگر در باره جنگ تحویل تماشاگر می دهند که ایده محوری آن، قیام و شورش مردمی علیه قدرت مخوف و غیرقابل نفوذ یک حکومت شرور و جنایتکار است و به سبک فیلمهای افسانه علمی حادثه ای جدید سینمای آمریکا، از جمله فیلم «سلحشور تاریک» یا Dark Knight جدید ترین قسمت مجموعه بتمن که با شرکت همین کریستین بیل، سال گذشته نزدیک به یک میلیارد دلار در دنیا فروش کرد، فضای تیره و دیدگاهی بدبین دارد به آینده بشریت.

 

کریستین بیل که قرار است در یک فیلم دیگر از این مجموعه ظاهر شود، برای خیلی از تماشاگران، یادآور نقشی است که در مجموعه بتمن Batman بازی می کند. ولی درست است در فیلمهای بتمن به خصوص در Dark Knight هم علیه زور و فساد مبارزه می کند، ولی فرق آن این است که در فیلم ترمینتور، شخصیت جان کانر، با بازی کریستین بیل، یک رهبر مقاومت و قیام مردمی است، نه یک مبارز منفرد.

 

با این حال، خیلی ها از جمله جاناتان نولن، برادر کریستوفر کارگردان سلحشور تاریک و همچنین سناریست مطرح هالیوود پال هگیس، سازنده فیلم کرش، در دستکاری کردن سناریو دست داشته اند، علاوه بر دو سناریست اصلی فیلم، جان برانکاتو و مایکل فریس.

 

اول فیلم، جان کانر یک رهبر هسته مقاومت محلی است و صدای مقاومت روی رادیو، و روسای او، فرمانده های مقاومت او را وادار می کنند که اسلحه جدیدی که از نزدیک می تواند ماشین های آدمکش را نابود کند، امتحان کند، و همدستانی را در این راه از دست می دهد از جمله جوانی پدرش را که می خواهد او را نجات دهد.

 

مردم با نزدیک به 80 میلیون دلار در دو هفته اخیر از این فیلم استقبال کردند ولی در هفته اول فروشش نتوانست به مقام اول برسد. از جمله منتقدهائی که این کار را به عنوان فیلمی در باره مقاومت مردمی در برابر نظامهای ظالم تحسین کرده اند، یکی جو نومائیر، منتقد دیلی نیوز است که آن را به فیلم Road Warrior تشبیه کرده وتحسینش کرده که خواسته فیلمی به سبک قدیم بسازد و از سبک مونتاژ سریع متداول امروزی پرهیز کرده.

 

سرمنتقد نیویورک تایمز، AO Scott که او هم از این فیلم بدش نیامده، نوشته نوعی صداقت وحشی و حیوانی در این فیلم هست که که در دیگرفیلمهای تابستان امسال پیدا نمی شود، و نه آرمانهای کله پوک استارترک در آن هست و نه جنبه های متظاهرانه و کله خشک X-Men به جای آن فیلمی است که بامحدودیت هایش کنار آمده و از دستاوردهایش خوشحال است.

 

terminator_salvation_4 از دید منتقد نیویورک تایمز، از جمله این دستاوردها، توانائی فیلم است در بازگوئی سریع قصه، که هرچند کمتر از دو ساعت طول می کشدو پر است از شخصیت های جانبی با اهمیت و انواع انفجارها و کشتارها و تعقیب و گریزها، اصلا شلوغ به نظر نمی رسد. اسکات نوشته این فیلم فرنچایز ترمینتر را که در 25 سال گذشته فقط سه فیلم داشته، احیا می کند. جک اندرسن منتقد ورایتی معتقد است که این فیلم تیره تر و از نظر سبک کار، یک دنده تر است فیلمهای قبلی این مجموعه است و آن را با اولین فیلم مجموعه مقایسه کرده، کار هنرمند برجسته جیمز کمرون.

اما از دید اوئن گلیبرمن در هفته نامه پرتیراژ کمپانی تایم، سرگرمی هفته Entertainment Weekly این فیلم همان داستان فیلمهای زامبی ها، یعنی مردگان زنده خور را تکرار می کند، در حالیکه جای مرده های متحرک یا زامبی ها را این ماشین های جدید گرفته اند. اشکالی که بعضی دیگر از منتقدها به این فیلم گرفته اند این است که طرف جنگ یعنی دشمن اوکانر که نظام ماشین های جهانخوار هستند، هویت و شخصیت خاصی ندارند، بلکه یک کل هستند.

 

با این حال خیلی هم آن را کوبیده اند از جمله جو مورگنسترن در وال استریت جورنال نوشته این فیلم گوشخراش است و کسالت بار، و نیک پینکرتون در ویلج وویس نوشته از جمله چیزهائی که در این فیلم نابود می شود، ارزش لذت و تفریح از تماشای فیلم است. راجر ایبرت جنگ و گریزهای مداوم این فیلم را به یک بازی ویدیوئی تشبیه کرده با این تفاوت که مجبور نیستید خودتان آن زا بازی کنید و مایکل رکتشافن در هالیوود ریپورتر یادآور شده که بدون آرنولد، این مجموعه صفای خودش را از دست داده.

ویدیو و دنباله مقاله...

May 28, 2009

Up

سفر «بالا» به درون و بیرون

 

up_scene درفیلم نقاشی متحرک «بالا» – برنامه افتتاحیه جشنواره سینمائی کن - بیوه مرد 78 ساله، بریده ازمردم و زندگی، با کمک 20 هزار بادکنک انباشته از گاز هلیوم، خانه اش را به پرواز در می آورد به سوی دوردستهای آروز و خیال، و کودکی که اتفاقی او را در این سفر روی جنگلهای سرسبز آمریکای جنوب همراه می شود، ارزش زندگی را به او یادآور می شود

 

فیلم کارتونی «بالا» از شرکت دیزنی - پیکسار، دو هفته پیش، نخستین فیلم کارتونی بود که در جشنواره سینمائی کن به عنوان برنامه افتتاحیه نشان داده شد. فیلم «بالا» بعد از Incredibles نخستین فیلم پیکسار است که قهرمانهای آدم هستند. تا حالا بیشتر اهالی فیلمهای پیکسار، اشیاء یا حیواناتی بودند که با جادوی نقاشی وموسیقی و دوبله، صدای و روحیات انسانی و بار عاطفی پیدا می کردند، مثل اسباب بازی ها، در Toy Story یا ماشین ها در Cars --  حالا در خلق شخصیت ها، به جائی از تخصص و مهارت در کارشان رسیده اند که بتوانند شخصیت های انسانی و باور پذیر خلق کنند.

 

فیلم «بالا»  فیلم دهمین فیلم «پیکسار» Pixar است  که استیو جابز، بنیانگذار شرکت Apple آن را به وجود آورد. شرکت معظم دیزنی، بنیانگذار فیلمهای کارتونی بلند مدت و صاحب شاهکارهای کلاسیک سینمای کارتونی، بعد از اینکه دید نمی تواند با پیکسار رقابت کند، آن را خرید و ادغام کرد.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

فیلم «بالا» نخستین فیلم سه بعدی «پیکسار» است که تصاویر آن، با عینک های مخصوص جان می گیرند.  خود دیزنی قبلا کارتونی سه بعدی داشته مثل فیلم «بولت»  Bolt  و  قبلا شرکتهای رقیب دیزنی، از جمله دریم ورکز DreamWorks فیلم سه بعدی کارتونی بیرون دادند. مثلا فیلم  Monsters & Aliens که  با تکنولوژی تازه ای از شرکت Intel مستقیم به صورت سه بعدی طراحی شده بود.  پیکسار هم اعلام کرده است که از تکنولوژی تازه ای برای ساختن تصاویر سه بعدی استفاده کرده -- اما منتقدها هر  چند در ستایش فیلم «بالا» همصدا هستند اما همه فکر نمی کنند که سه بعدی، کمکی به انتقال داستان یا احساسات و عواطف فیلم کرده باشد. بعضی حتی تجربه تماشای سه بعدی را باعث پرت شدن حواس تماشاگر دانسته اند.

 

***

در فیلم «بالا» پیرمرد بدعنق و رویائی که با هیچکس معاشرت نمی کند، راهی پیدا می کند برای پروازاندن خانه اش با استفاده از بادکنک های پر از گاز هلیوم، و همراه با یک همسفر اتفاقی، که بچه همسایه است که می خواهد به او محبت کند، در آسمانها روی آمریکای جنوبی به پرواز در می آید.

 

اد ازنر Ed Azner، بازیگر کهنه کار سینما و تلویزیون که نقش «کارل» رااجرا می کند، در مصاحبه ای می گوید این شخصیت پیر است و زندگی عشقی خارق العاده ای با زنش داشته که حالا تنهاش گذاشته، بدون فرزند، و در رویاهای زیبایش هنوز با اوست.  او می گوید به  این شخصیت احترام می گذارد،  چون برای حفظ رویاهایش، با سگهای جامعه مبارزه می کند.

 

اد ازنر Ed Azner سناریست و کارگردان فیلم پیت داکتر Pete Docter می گوید شخصیت کارل یک پیرمرد خلق تنگ است ولی مثل شخصیت اسکروج در داستان کریسمس از چارلز دیکنز، یا ریک در فیلم کازابلانکا، یکباره به زندگی بر می گردد چون مثل آن شخصیت ها، آدمی است که به روزمرگی افتاده و واقعا زندگی ندارد.  و تنها در ارتباط اجباری با این بچه است که  به زندگی بر می گردد.

 

در بیابانی دور افتاده، پیرمرد و بچه همسفر سوم خود را پیدا می کنند، سگی که با قلاده سحرآمیز، می تواند به همه زبانهای دنیا صحبت کند، با صدای باب پیترسون، همکار کارگردان -- پیت داکتر می گوید در کنار خلق تنگ، شخصیت  پیرمرد قلب گرمی دارد که  ومردم دوست است و ضمنا خنده دار هم هست و تنها اسمی که برای بازی این نقش به نظر رسید اد ازنر است که انگار نقش برای او نوشته شده.

ماجراهای تخیلی فیلم، با استفاده از نقاشی متحرک سه بعدی، برای تماشاگر لمس پذیرتر می شود.

 

داکتر می گوید در صحبت با همکارش باب پیترسن، فکر فرار، سهم بزرگی در این داستان داشت و توضیح می دهد که چون خودش آدمی درونگرا است، که زیاد نمی تواند با مردم باشد و کارگردانی عکس این است و بنابراین، آخر روز بعد از سروکله زدن با آدمها، دوست دارد به کنجی بگریزد و تنها باشد و خانه پرنده این حس دور شدن از دیگران و تنها بودن را متجلی می کند.

***

 

 

up-3 اول بار بود که جشنواره کن با یک فیلم نقاشی متحرک افتتاح می شد. ولی  درست است که حضور دیزنی و شرکتهای دیگر عمده آمریکائی به جشنواره کن رونق می دهند، چون هم ستاره ها را می آورند و هم پارتی های بزرگ را می دهند، ولی خوب فیلم بالا یا Up برای افتتاح جشنواره سینمائی بی مناسبت هم نبود، برای فیلمی است که اگر سینماباز باشی، مثل اهالی جشنواره کن، از اشاره ها و برداشتها و الهام هائی که از فیلمهای عمده و کلیدی سینما گرفته، لذت می بری.

 

مثلا بدیهی است که داستان خانه پرنده، اشاره مستقیم است به یکی از قصه های کلیدی ادبیات کودکان در آمریکا و دنیا، یعنی جادوگر شهر زمرد، که گردباد خانه قهرمان داستان «دوروتی» را می برد به دوردستها.   فیلم Wizard of Oz هم با شرکت جودی گارلند، یکی از فیلمهای تاریخی سینماست و مفهوم  فیلم Up هم در  باره  رهائی از قیدهای زمینی و  پریدن با خیال ها و آرزوها، خیلی از آن داستان ملهم است.

 

از طرف دیگر شخصیت های محوری، یعنی پیرمرد و بچه،  و همچنین شیوه احساساتی قصه گوئی آن هم یادآور فیلمهای چاپلین است، و چرخش های داستان را مایکل ریکتشافن ، منتقد هالیوود ریپورتر، بزرگداشتی از آثار هیچکاک می داند.  جنبه هائی هم از فیلم «زندگی خارق العاده ای است» It’s A Wonderful Life روایت همیشگی شبهای کریسمس تلویزیون ها در آمریکا را در آن می بینی، داستان مردی که به ارزش زنده بودن و رابطه های زندگی اش پی می برد، آنهم درست در لحظه ای که می خواهد با زندگی وداع کند.

 

فیلم دیگری که خود پیت داکتر از آن تاثیر دارد، فیلم حماسی ورنر هرتزاگ است «فیتزهرالدو» در باره مردی که اراده کرد برای رسیدن به موقع به اپرا، یک کشتی را بکشد بالای کوه برای صرفه جوئی در وقت.   اینجا خانه را برده در آسمان... این بیوه پیرمرد، از ترس اینکه به خانه سالمندان منتقل شود، 20 هزار بادکنک را به خانه اش می بندد و پرواز می کند به طرف جائی که با زنش رویای رسیدن به آن را در سر داشت.   تاثیر چاپلین به خصوص در صحنه های آغازین فیلم است که ما را بر می گرداند به جوانی این آدم، و داستان آشنائی اش را نشان می دهد، با الی، همسر از دست رفته اش، و اینکه چطور عشق به ماجرا و کشف سرزمین های جدید  و جادوئی در آمریکای جنوبی، آنها را به هم نزدیک کرد.

 

up_poster_1 صحنه خارق العاده ای  که ما نشان دادیم، یعنی بلند شدن این خانه، که به خصوص در سه بعدی، نفس گیرتر می شود، این صحنه را دارند مجانی پخش می کنند در دنیا، به خاطر اینکه تحریک تماشاگران به دیدن فیلم، و تنها وقتی بلیط بخری و بنشینی درسینما، می بینی فیلم چیز دیگری است، فیلم داستان یک عشق رومانتیک و افسانه ای است، که در غالب یک فیلم حادثه ای – ماجرائی بازگو می شود. به قول ریچارد کورلیس، منتقد هفته نامه تایم که دیوانه و مدهوش این فیلم شده، چهار و نیم دقیقه اول فیلم که شیرین ترین و غم انگیزترین چهار و نیم دقیقه ای است که در سینما دیده اید.     دیوید ادلستاین منتقد هفته نامه «نیویورک» نوشته نصفه اول فیلم، با منطق رویا جلو می رود، و ربط آزاد خاطرات، ولی در نصفه دوم، تاحدودی فرمولی می شود.

 

تا اینجا که تعریف های منتقدها از فیلم، به انتقادها می چربد، و تعریف ها گاهی خیلی هم ستایش آمیز است. مثلا راجر ایبرت نوشته این یک فیلم خارق العاده است با شخصیت هائی باورپذیر به اندازه شخصیت های هر فیلمی ... و شاهکار دیگری است از پیکسار که پیشتاز نقاشی متحرک مدرن است. فیلمی است که مثل فیلمهای جادوئی دوران کودکی، تخیل را قلقلک می دهد.  خیلی ها این فیلم، هم مضامین فیلم و هم جنبه های بصری آن را با کار موفق و خیره کننده سال گذشته شرکت پیکسار تشبیه کرده اند، یعنی فیلم Wall e که یک ماشین اشغال کوبی را نشان می داد که هیکلش بی شباهت به پیرمرد قهرمان فیلم «Up» نبود، که تنها بازمانده بود روی کره زمینی که چیزی جز آشغال روی آن باقی نمانده. اینجا هم همان بیان تغزلی «وال ای» را می بینیم، و بیان تصویری و احساسی با موسیقی مایکل جاکینو، روح پیدا می کند و مثل «وال ای» داستان بدون نیاز به کلمه، جلو می رود. این فیلم هم مثل وال ای در باره یک موجود تنهاست، و کم حرف، ولی پراحساس، که دست به سفری خطرناک می زند به دوردستها، و مثل وال ای، سفر دو جنبه دارد، هم سفری است پرماجرا به بیرون، و هم سفری است عرفانی به درون...

 

در باره تاثیر سه بعدی بعضی منتقدها می گویند سه بعدی یا دوبعدی این فیلم فرقی ندارد. از  جمله، رابرت ویلانسکی، منتقد Village Voice که ده دقیقه اول این فیلم را بی نقص و بقیه اش را خیلی نزدیک به بی نقص توصیف کرده نوشته لازم نیست سه بعدی ببینید برای اینکه تاثیری جز پرت کردن حواس شما ندارد. منتقد دیگری نوشته جالب است که پیکسار فیلم سه بعدی بیرون داده، برای اینکه نقاشی متحرک های پیکسار از اول هم سه بعدی بودند، به خاطر نوع تصویرسازی.

 

up_bn bm دیوید ادلستاین، منتقد هفتگی نیویورک نوشته بعضی از صحنه ها، مثل فروافتادن از روی صخره، سرگیجه آور است، و اشیاء از جمله هزاران بادکنک رنگی که خانه را هوا می برند، در سه بعدی، مثل انگور روی خوشه، چیدنی می شوند، و وقتی آن پرنده افسانه ای عظیم الحثه سرش را نزدیک صورت شما می آورد، در سه بعدی، حتی نم نفسهای او را هم حس روی پوست خود، احساس می کنید.

ویدیو و دنباله مقاله...

May 27, 2009

Management

مدیریت دل عاشق

 

management_3 کمدی - عشقی جدید «مدیریت»، ستاره محبوب کمدی های عشقی سینما و تلویزیون، خانم جنیفر انیستن را در برابر بازیگر توانا، استیو زان قرار می دهد که در اینجا نقش مدیر بی آینده یک هتل ارزان سرراهی را بازی می کند که از ناگهان از عشق، قوت می گیرد. فیلم کار اول نمایشنامه نویس و سناریست استیون بلبر است که به قول منتقدها، راهی غیرمتداول در هالیوود بر می گزیند و به خصوص به شخصیت بیرنگی که جنیفر انیستن همیشه به عنوان دختر همسایه بازی می کرد، عمق تازه ای می بخشد. 

 

اکران عمومی فیلم «مدیریت» جمعه پیش به صورت محدود شروع شد. ظاهرا منتظر واکنش ها هستند برای اکران گسترده تر. منتقدها بیشتر از بازی ها تعریف کرده اند و سینماباز ها برای دیدن کار استیو زان به تماشای این فیلم می روند، هنرمندی است که تا حالا در نقش های جانبی درخشش خارق العاده داشته، مثلا اگر یادت باشد چند سال پیش در کنار کریستوفر بیل در فیلم ورنر هرتزاگ ظاهر شد به نام Rescue Dawn و همین چندماه پیش در کنار پسر تام هنکز در فیلم مستقل Great Buck Howard هم درخشید.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

واژه «مدیریت» در اسم فیلم، اشاره اش به شخصیت استیو زان است -- آدم بازنده و بی حالی و انگیزشی که یک متل متعلق به پدرمادرش را در یک جای دورافتاده در آریزونا اداره می کند و با دیدن شخصیت جنیفر انیستن، یکباره دگرگون می شود و انگیزش تازه پیدا می کند برای زندگی اش و دنبال او راه می افتد می آید این سر آمریکا... تمام فیلم روی محور توانائی زان در جاانداختن این تغییر در این شخصیت، می چرخد، و عشق میان دو غریبه را امکان پذیر می کند.

 

***

در فیلم «مدیریت» جنیفر انیستن نقش یک زن خیلی جدی و فعال را بازی می کند که می خواهد در کار فروش تابلوهای زینتی به هتل ها، پیش برود ولی گرفتار عشق مدیر یک هتل ارزان و دورافتاده در آریزونا می شود که اتفاقی شبی را در آن می گذراند.

 

برای افتتاح فیلمش، خانم انیستن هفته پیش در لس آنجلس روی فرش قرمز حاضر شده بود، همراه با سایر دست اندرکاران فیلم. خانم انیستن می گوید این نقش به خود او شبیه نیست و برای همین ایفای آن جالب بود. بازی در نقش مدیر هتل دور افتاده، فرصتی بری هنر نمائی به هنرپیشه کمدی و همه فن حریف هالیوود داد که توانائی های خود را نشان دهد. استیو زان از جنیفر انیستن تعریف می کند که علیرغم شهرت و موقعیش، آدم افتاده ای است که برای کارکردن با او هر صبح با اشتیاق از جا بلند می شد. زان این فیلم را یکی از بهترین کارهای خود می داند.

 

***

 

management_2 انتخاب بازیگر یکی از جذابیت های فیلم مدیریت است، به خاطر اینکه برخلاف همه فیلمهای کمدی عشقی، نخستین برخورد دو شخصیت این فیلم، به قول بتسی شارکی، منتقد لس آنجلس تایمز، نه رومانتیک است نه با نمک. این منتقد نوشته بین او دو آدم، هیچ نوع جاذبه جنسی وجود ندارد، اما به خاطر بازی این دو هنرپیشه، آنها با هم به یک فضای راحت و مشترک در رابطه می رسند که از خیلی رابطه های عشقی در فیلمهای هالیوودی، باورپذیرتر جلوه می کند.

 

مایک، مرد بی هدفی است که در کاروکسب پدرومادرش، یعنی همان متل، یا هتل ارزان کنار جاده در اریزونا، کار و زندگی می کند. در آغاز فیلم، او با یک بطری شراب ارزان و بدمزه در لیوانهای پلاستیکی در اطاق ساده و رنگ و رو رفته هتل، از زن تنهائی که یک شب آنجا مانده، دلبری می کند و از او در اطاق ماشین های رختشوری هتل، سرپائی و عجولانه، کام می گیرد، اما بعد چنان گرفتار این زن جدی و اهل کسب و کار می شود که کار و زندگی را ول می کند و شروع می کند تعقیب کردن او از دور آمریکا.

 

از امتیاز های کار سناریست و کارگردان یکی هم این است که سعی نکرده این آدمها را کم سن تر از آنچه هستند نشان بدهد. یعنی اینجا برخلاف همیشه که سعی می کند خودش را در نقش آدمهای بیست و چند ساله جا بزند، در این فیلم خانم انیستن نزدیک شدن به چهل سالگی را پنهان نمی کند و همین عمق رابطه او با شخصیت استیو زان را بیشتر می کند یعنی بعد تازه ای از معنی به فیلم می دهد به خاطر اینکه یافتن عشق برای آدمهای چهل ساله معنی دیگری دارد تا برای جوانهای بیست و چند ساله.

 

management_1 شخصیت قهرمان زن Sue با بازی جنیفر انیستن، تابلو می فروشد برای تزئین هتل ها و دفاتر، و این تابلو های بی رنگ و بی قواره، چیزی در باره شخصیت این زن می گویند، که علیرغم جدیتش در کار و کسب و علاقه اش به کار نیک، کمبود عاطفی دارد که خودش هم نمی داند. دوست پسرش با بازی وودی هارلستون در نقش یک هیپی میلیونر هم نمی تواند این را برایش تامین کند. جذابیت این داستان، به قول پیتر راینر، منتقد هفتگی رولینگ استون، عدم تناسب روحیات و خلق و خوی این دو آدم است. به همین دلیل رابطه آنها خیلی کند پرورده می شود و جلو می رود.

 

از دید استیو هولدن، منتقد نیویورک تایمز، فیلم «مدیریت» می خواهد ترکیبی باشد بین کمدی عشقی های کلاسیکی که در آنها مرد در ابراز عشق عاجز و ناشی است، مثل فیلم Graduate مثلا، و فیلمهای کمدی جاده ای، مثل Little Miss Sunshine اما از دید این منتقد، به خوبی فیلمهائی که نام بردم نیست، هر چند که اصالت خودش را به عنوان یک فیلم جمع و جور و کوچولوی خوشدل و گرم حفظ می کند، و ایستادگی می کند دربرابر کلیشه های هالیوودی، و اجازه می دهد که شخصیت ها راه غیرمتعارف خودشان را در زندگی پیدا کنند، به این امید که از بن بست زندگی معاصر آمریکائی، دنبال پول و خوشبختی تعریف شده در آگهی های تلویزیون، مفری یا راه فراری پیدا کنند.

 

فیلم مدیریت را کارگردان استیون بلبر Belber بر اساس نمایشنامه خودش، سناریو کرده و ساخته، و از این نظر در میان فیلمهای هالیوودی جنیفر انیستن، یک کار غیرمتعارف به حساب می آید. بلبر که چهل و دو سال دارد، سابقه اش در نویسندگی سناریو است، بیشتر برای تلویزیون، و برای اولین بار است که کارگردانی می کند.

 

از منتقدهائی که فیلم را دوست داشته، راجر ایبرت، منتقد قدیمی شیکاگو سان تایمز، که می گوید گاهی انتخاب هنرپیشه برای یک فیلم، مهم ترین جنبه کار کارگردان است و ابراز خوشحالی کرده که استیو زان برخلاف همیشه نقش یک آدم خنگ را بازی نمی کند، بلکه اینجا، شخصیت باهوشی است که فاقد مهارتهای اجتماعی.

 

شخصیت جنیفر انیستن هم یادآور شخصیتی است که در فیلم «یک دختر خوب» سه چهار سال پیش بازی کرده بود، زن موفقی که برای گرفتن مقام بالاتر مجبور بود وانمود کند نامزد یا شوهر دارد.استیون ریا، منتقد فیلادلفیا اینکوایرر، هم از فیلم بدش نیامده، و نوشته انیستن به این نقش هوش و جذابیت بخشیده

.

استیون هولدن، در نیویورک تایمز نوشته انیستن با قبول این نقش، گام بزرگی در تحول هنری خودش برداشته و نشان می دهد که می خواهد با جنبه های تیره تر درون خودش تماس بگیرد و از شخصیت بی رنگ و رمقی که در فیلمهای هالیوودی به عنوان یک دختر معمولی بازی می کند، دور بشود. او با پرهیز از اغراق در بازیگری، موفق می شود که تنهائی و ناامنی درونی ای در فراسوی ظاهر کاردان و جدی این زن قرار دارد به تماشاگرنشان بدهد.

ویدیو و دنباله مقاله...

May 26, 2009

In Plain Sight (on USA Network)

«در معرض دید»

 

in-plain-sight-shot سریال پلیسی غیرمتعارف و زن محور -- سریال «در معرض دید» در شبکه کابلی «یو.اس.ای» آمریکا -- ماجراهای پلیسی یک کارآگاه اداره حراست از شهود دادگاههای جنائی را مخلوط می کند با نابسامانی ها و کاستی های زندگی خصوصی این زن. این سریال بخشی از روند تازه انتقال سریالهای داستانی به شبکه های تلویزیون کابلی دانسته می شود.

 

سریال «در معرض دید» In Plain Sight سریال تلویزیونی نسبتا جدیدی است از سریالهای غیرمتعارف تلویزیون کابلی آمریکا، که در آن بار دیگر محور ماجراهای پلیسی، یک کارآگاه زن است. این سریال، ظاهرا ادامه جریانی است که در تلویزیون آمریکا به راه افتاده -- کانالهای کابلی دارند سریالی می شوند، برعکس شبکه ها که دارند می روند به طرف مسابقه و مجله های خبری.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

تا همین بیست سی سال پیش، تماشاگران آمریکا بین سه شبکه تلویزیونی تقسیم می شد، و اینها بودجه و امکانات فراوانی داشتند برای خلق سریالهای داستانی، که به آنها scripted می گویند -- پر هزینه با هنرپیشه های معروف، که حالا خرج آن به مراتب بیشتر می شود از برگزارکردن مسابقه بهترین طراح یا بهترین آشپز یا بهترین داماد یا عروس، که یا چاقی که بیشتر از دیگران لاغر می شود، که این روزها تلویزیون های آمریکا و دنیا را پر کرده است. دلیل آن این است که اینترنت، تلویزیونهای کابلی، تماشای DVD و بازیهای کامپیوتری، به شدت از تماشاگران شبکه های تلویزیونی کاسته است.

 

این هفته شبکه NBC که روزگاری متوسط تماشاگران در بهترین ساعات شب Prime Time به 50 میلیون نفرمی رسید، هفته پیش به طور متوسط در prime time 4 میلیون و 400 هزار تماشاگر داشت که سقوطی رکورد شکن بود، و موفق ترین برنامه تلویزیون همان هفته یعنی American Idol نزدیک به 29 میلیون تماشاگر داشت، و شبکه فاکس را با متوسط 10 میلیون تماشاگر، برنده رقابت میان شبکه های تلویزیونی کرد. این در حالی است که بیشتر تماشاگران در جاهای دیگر هستند.

 

اما روندی که همزمان جلو می رود این است که تلویزیون های کابلی مثل همین کانال USA و همچنین TNT و به خصوص AMC دارند به سمت نمایش بیشتر سریالهای داستانی می روند ولی برای اینکه بتوانند تشخص یا تمیز لازم را در بازار شلوغ رسانه ای داشته باشند، قهرمانهای غیرمتعارف انتخاب می کنند. اغلب آنها سراغ هنرپیشه های درجه اول سینما ولی با سابقه سینما می روند که از گرفتن نقش اول سریال و کار دائم در تلویزیون استقبال می کنند.

 

و به تدریج، شخصیت های باصلابت زن، محور داستانها می شوند. مثلا گلن کلوز Glen Close در سریال Damages نقش یک وکیل زرنگ و نیرنگ بازی می کند. باربارا سجویک در سریال Closer نقش یک کارآگاه پلیس را بازی می کند، و شماری دیگر...

در سریال «درمعرض دید» همین هفته نمایش سال دوم آن آغاز شد، خانم مری مککورمک Mary McCormmak را داریم، زن جاافتاده ای که بیست سالگی اش خیلی فاصله گرفته، که نقش یک کارآگاه اداره حراست از شهود را دارد، که خانواده شاهد را با هویت و شغل جدید در شهری در دوردست، سکنی می دهد. این شهود در محاکمات خطرناک مافیا و جرائم سازمان یافته، در خطر قرار دارند.

 

***

 

In_Plain_Sight_2در داستانهای سریال در معرض دید، زندگی خصوصی این زن کارآگاه سرسخت و نترس، از جمله رابطه اش با مادر الکلی و بوالهوس و دوستان غیرمتعارف، چاشنی ماجراهای پلیسی می شود.

 

مری مککورمک می گوید از بچگی دختر قلدری بود، و معروف بود که پسرهای محل را کتک می زند. او می گوید بازی کردن در نقش زن قلدر پلیس را دوست دارد و ضمنا دوست هم دارد که خالق سریال، دیوید میپلز Maples از این شخصیت یک ابرقهرمان نساخته است. زندگی خصوصی شخصیت به هم ریخته است و همیشه دوست داشتنی نیست، و گاهی هم خودخواه و بدعنق می شود.

 

تماشاگران و منتقدان زیر چهره سرسخت و قلدری که خانم مککورمک از این زن ارائه می کند، گاهی لطافت و آسیب پذیری می بینند که جذابش می کند. خانم مککورمک می گوید در فصل جدید سریال، مادر الکلی شخصیت او، با بازی Mary Ann Warren سرانجام به آسایشگاه منتقل می شود و رابطه آنها عوض می شود، چون قبلا مادرش را غیرمست ندیده بود و خواهرش هم می رود سراغ تحصیل و با شخصیت جاش مولینا رابطه جدی ای را شروع می کند و شخصیت او می ماند که بعد چه خواهد شد. داستانهای این سریال برنامه حراست از شهود اداره آگاهی فدرال آمریکا را نمایش می دهند که برای در هم شکستن مافیا به وجود آمد.

 

خانم مککورمک می گوید یک کارآگاه بازنشسته حراست از شهود در FBI به آنها گفته که حالا شهود محاکمه دستجات خشونت آمیز خیابانی و محاکمات متهمان به اعمال تروریستی به کمک این برنامه حراست می شوند.

 

***

 

اما برنامه های تلویزیون کابلی را نشود با سریال های شبکه ها که میلیونها دلار خرج آن می کنند، نمی توان مقایسه کرد، به خصوص از نظر امکانات اجرائی، مثل صحنه های بزرگ و شلوغ، یا ستارگان برجسته. این سریال که از هفته پیش سال دومش را شروع کرد، اول بار که پخش شد، درست یک سال پیش در شبکه USA Today استقبال زیادی داشت، یعنی بیشترین تماشاگر تاریخ این کانال بود یعنی نزدیک به 3 میلیون تماشاگر بین 24 تا 54 سال این را تماشا کردند که رقم خارق العاده ای است برای شبکه کابلی.

 

in-plain-sight-maryولی وجه مشخصه این سریالهای کابلی، کم خرج بودن آنهاست که اغلب هم در صحنه های بزرگ و حادثه ای صرفه جوئی می کنند و هم در هنرپیشه ها، ولی ناچار هستند این کمبود را با خلاقیت جبران کنند، یعنی با داستان غیرمتعارف، و شخصیت های خاص و دراما، یعنی چیزی خلق کنند که تماشاگر پای آن بنشیند. در سریال های AMC به خصوص Mad Men که اینجا هم در باره آن گزارش دادیم از بهترین نمونه های آن را دیده ایم -- (که یک سریال داستانی و دراماتیک است در باره تبلیغاتچی های نیویورک در دهه 1950 و نقشی که در ساختن سلیقه عمومی و اقتصاد مصرفی بازی کردند). نمونه دیگر سریالهای درخشان تلویزیون کابلی، سریال Breaking Bad است که اینجا معرفی کرده ایم، که در آن یک استاد شیمی دانشگاه، در آستانه مرگ از بیماری سرطان، تصمیم می گیرد ماده مخدر قوی تولید کند و بفروشد که برای زن و بچه اش ارث بگذارد.

 

در سریال «در معرض دید» هم همین روند را می بینی، با قرار دادن داستان در نقطه ای دور افتاده در استان نیومکزیکو، با جنبه های خاص و غیرعادی دادن شخصیت زن کارآگاه و خانواده اش، سعی می کند توازنی ایجاد کند بین داستان پلیسی و درام مبتنی بر شخصیت های دردمند از نظر روانی.

 

هر چند نصف تماشاگران تلویزیون همیشه زن بوده اند، ولی سریال های زن محور تازگی دارند. در گذشته، قهرمانان تقریبا همه مرد بودند، یا هم خانوادگی بود، مادر خانواده قهرمان بود با مسئولیت هائی در بیرون. اما حالا شاید به علت بازتاب موقعیت اجتماعی زنان در آمریکا، سریالهای کابلی با آوردن هنرپیشه های قدرتمند زن، که شاید تاریخ مصرف آنها در سینما به عنوان ستاره یک کم گذشته باشد، سریالهای تازه ای خلق کرده اند که هم بازتاب این واقعیت تاریخی است و هم زنها را در نقش هائی غیر از همدست آرتیسته، یا معشوق آرتیسته یا دزده قرار می دهد.

 

In_Plain_Sight_4زنهای کارآگاه، رئیس پلیس و وکیل و قاضی و دادستان در سریالهای پرخرج شبکه ها مثل Law & Order و CSI این راه را برای زنهای سریالهای کابلی گشوده اند که حالا جسورانه تر و قائم به ذات تر زندگی می کنند، مثلا شوهر یا معشوق ندارند، و ابائی هم ندارند که سعی کنند مرد مورد علاقه شان را بلند کنند. این نوع تازه ای از رفتار زنانه را پیشنهاد می کند که ضمن شرکت در اعمال زور و خشونت، درونی نرم و آسیب پذیر دارد و جسارت آن را دارد که آن را هم به موقع آشکار کند.

 

بعضی منتقدها شخصیت پردازی و بعضی داستانهای سریال «در معرض دید» را ستوده اند، و حتی آنها که از اولین قسمت آن انتقاد کردند، یادآور شدند که به تدریج بهتر و بهتر شد. مثلا استار لجر، پرتیراژترین روزنامه ایالت نیوجرسی نوشته تا وقتی یک قسمت آن را ندیده اید، در باره اش تصمیم نگیرید.

 

منتقد دیلی نیوز نیویورک نوشته شخصیت مری مککورمک در همه داستانها و همه منازعه ها برنده نمی شود، اما این سریال برنده است. لس آنجلس تایمز نوشته داستانهاش تقریبا تکراری و قابل پیش بینی هستند، اما بازیگرها موفق می شوند حواس تماشاگر را از این موضوع پرت کنند.

منتقد تلویزیونی سنفرانسیسکو کرانیکل، تیم گودمن، پارسال وقتی این سریال شروع شد، نوشته بود مدیریت USA نتوانسته این سریال را از سطح متوسط و میانمایه بالاتر بکشد به خاطر محافظه کاری ذاتی اش، و نوشته در برابر سریالهای خوش ساختی مثل Damages و Madmen که روی شبکه های کابلی آمده، یک عالمه هم سریال متوسط آمده از جمله In Plain Sight .

 

از نظر این منتقد، شخصیت مککورمک، با اینکه عصبانی سکسی و بدعنق و خیلی چیزهای دیگر است، ولی تقلیدی است. او نوشته داستانهای سریال، کپی برداری از منابع دیگر هستند، به طوریکه بیشتر از بیست دقیقه نمی شود تحملش کرد. نشریه پرتیراژ کمپانی تایم، مجله هفتگی سرگرمی، EW انتقاد کرده که داستانها معمولا باورپذیرنیستند. مثلا قابل قبول نیست که یک دکتر ثروتمند حاضر بشود برود در شهر دورافتاده در یک کلینیک، مقام پائینی بگیرد فقط چون دخترش شاهد دادگاه محاکمه یک پسر لات است که به او تجاوز کرده.

 

in-plain-sight-kamاز دید کن تاکر، منتقد این نشریه، تنها جاذبه سریال شخصیت مککورمک است که در میان زنهای جوان هواخواه دارد. الساندرا استانلی در نیویورک تایمز هم نوشته در قسمت اول سریال، تاکید روی احوالات شخصیت مککورمک زیادی است، و هر چند خوب است ولی زیادی است، مثل فشاردادن زیاد روی گاز ماشین، که باعث جوش آوردن می شود. با این حال، از دید این منتقد، همه قسمت های بعدی سریال در سال اول آن، از قسمت اول آن، که قرار بود نمونه باشد، بهتر بودند.

ویدیو و دنباله مقاله...

May 25, 2009

Cannes: Palm D’Or

مرور برندگان جوائز جشنواره کن

 

white_balloon یک روز بعد از اعلام جوائز کن، در گزارش امروز نگاهی داریم به برندگان جوائز اصلی هیات داوران جشنواره، از جمله فیلم «روبان سفید» برنده نخل طلائی، فیلم «یک پیغمبر» برنده جایزه بزرگ (جایزه دوم) فیلم «کشتار» برنده بهترین کارگردانی، و فیلم های «آکواریوم» و «تشنگی» که به طور مشترک جایزه سوم را برنده شدند، و همچنین برندگان جوایز بهترین بازیگری، فیلمهای «انتی کرایست» و «حرامزاده های بی سیرت»

 

دیروز نتایج کن درست نیم ساعت قبل از آنکه برنامه ما شروع بشود، اعلام شد که  سریعا همان روز گزارش آن را دادیم، اما هنوز گزارش کاملی نرسیده بود. حالا هم با اینکه یک روز گذشته، خبرش کهنه شده است. تنها کسی که نتایج جشنواره کن را نمی داند آنها هستند که نمی دانند جشنواره کن خوردنی است یا پوشیدنی و آنها اقوام و قبایلی هستند که هنوز به صورت اولیه در جنگلهای آمازون زندگی می کنند. ولی اطمینان داریم که گزارشی که می خواهیم بدهیم، کسی ندیده.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

فیلم «یک پیغمبر» از ژاک اودیار Jacques Audiard فرانسوی که تقریبا همه منتقدها در باره برنده شدن آن اتفاق نظر داشتند، جایزه اول یعنی نخل طلائی را نگرفت و به جای آن، برنده جایزه Grand Prix شد که جایزه دوم کن حساب می شود. جایزه اصلی به مایکل هانکه فیلمساز اتریشی تعلق گرفت به خاطر فیلمی ساده درباره خشونت و تحمل ناپذیری قومی و دینی در دهکده ای آلمانی پیش از جنگ اول جهانی...

 

***

 

قبل از آغاز مراسم رسمی اهدای جوائز یکشنبه شب در کن، رفت و آمد ستارگان سینما و کارگردانهای مطرح، خبرنگاران مشغول کرده بود. ایزابل اوپر رئیس هیات داوران، کارگردان اتریشی مایکل هانه که را برنده نخل طلائی شصت و دومین دوره فستیوال کن معرفی کرد. «هانکه» می گوید زنش دائم از او می پرسد که خوشحال است یا نه و جواب آن سخت است چون خوشحالی چیز کمیابی است، ولی حالا می تواند که بگوید که در این لحظه، خیلی خوشحال است.

 

ایزابل اوبر رئیس هیات داوران امسال جشنواره کن، از «مایکل هانکه» متشکر است برای اینکه هشت سال پیش خانم اوپر به خاطر بازی در فیلم «معلم پیانو» اثر مایکل هانکه، برای دومین بار از جشنواره کن به عنوان بهترین بازیگر جایزه گرفت. فیلم روبان سفید، گوشه ای از ظهور سوسیال ناسیونالیسم در آلمان را نشان می دهد قبل از جنگ اول جهانی، در تصویر فجایع خشونت آمیز و تبعیض آلودی که ظاهرا بچه ها مرتکب شده اند در یک دهکده پروتستان مذهب آلمانی.

 

مایکل هانکه در جمع خبرنگاران گفت امیدوار است حالا که جایزه گرفته، فیلم آلمانی زبان او در بازار آلمان فروش بهتری داشته باشد و هدف از این جوائز هم این است که برقابلیت بازاریابی فیلم افزوده شود.

 

prophet_1 کارگردان فیلیپینی بریلیانته مندوزا برنده جایزه بهترین کارگردانی اعلام شد برای فیلم «کشتار» Kinatay-- مندوزا در فیلم خشن و صریحش، کشتار، رهگذری را نشان می دهد که برای جلوگیری از یک جنایت فجیع و خشونت آمیز کاری نمی کند. آقای مندوزا می گوید خبر جایزه گرفتن او، خانواده و همکارانش را در فیلیپین خوشحال کرد.

 

مندوزا می گوید خوشحال است که در رقابت با غولهای سینما برنده شده و یادآور می شود که در چهارسالی که از شروع کارش می گذرد، دو بار به بخش مسابقه کن راه یافته.

 

کارگردان کره ای پارک چن ووک، برنده مشترک جایزه ویژه هیات داوران می گوید برای اولین بار است در تاریخ کن که یک فیلم دراکولائی نامزد جایزه نخل طلائی شده بود. فیلم تشنگی از پارک پن ووک در جایزه سوم یعنی جایزه ویژه ژوری با فیلم انگلیسی Fish Tank سهیم شد.

 

برنده دیگر جایزه ویژه هیات ژوری کارگردان انگلیسی اندرا آرنولد کارگردان فیلم Fish Tank یا اکورایوم.. اینجا با برگه جایزه در میان خبرنگاران. او می گوید حس غریبی است چون آدم دلش نمی خواهد اسمش را صدا بزنند و برود آن بالا حرف احمقانه ای بزند. برای همین از جایزه خوشحال است ولی نمی خواست برود آن بالا برای قبول آن.

 

antichrist خانم شارلوت گنزبورگ به خاطر فیلم انتی کرایست و کریستف والتز به خاطر بازی در فیلم حرامزاده های بی سیرت از کوئنتین ترنتینو، جوائز بهترین بازیگر زن و مرد را در یافت کردند. فیلم انتی کرایست از کارگردان پرمدعای دانمارکی لارس وان تری یر، جنجالی ترین و بحث انگیز ترین فیلم امسال کن بود. خانم گنزبورگ، کارگردان لارس وای تری یر را یک هنرمند بزرگ قلمداد می کند و به خود می بالد که با او کار کرده.

 

منتقدهای بین المللی در گزارش های گوناگون در باره فیلمهای جشنواره کن، از میانمایه بودن فیلمهای خیلی از بزرگان سابق کن انتقاد کردند. اما جشنواره کن، بی اعتنا به ماموریت خود که معرفی و کشف هنرمندان غیرمتعارف از سراسر جهان است ادامه داد و ظاهرا هیات داوران با گزینه های بعضا غیرمنتظره و غیرمتعارف، موفق شد در لحظات پایانی جشنواره، هیجان بیافریند.

 

***

 

خیلی ها از جایزه بردن روبان سفید شوک شدند. البته مایکل هانکه فیلمساز بزرگی است که تا حالا پنج بار نامزد جایزه نخل طلای کن بوده و به خاطر همان فیلمی که ایزابل اوپر برنده جایزه کن شده، خود مایکل هانکه هم جایزه نخل طلائی گرفت. ولی خیلی ها فکر نمی کردند که برای بار دوم این جایزه را بگیرد. هانکه سال 2005 هم برای فیلم Caches جایزه بهترین کارگردانی را از همین جشنواره کن گرفته بود و به اصطلاح یکی از مشتریهای پروپاقرص کن است.

 

اما مانولا درگیس منتقد نیویورک تایمز بر نقش ایزابل اوپر رئیس هیات داوران در اختصاص دادن این جایزه به مایکل هانکه تاکید کرده بود، همینطور که جایزه شارلوت گنزبورگ برای فیلم انتی کرایست را هم کار ایزابل اوپر می دانست و نوشته چون خودش خیلی نقش های غیرعادی را در فیلمها با صلابت بازی کرده، از بازی با صلابت و آشتی ناپذیر شارلوت گنزبورگ در فیلم انتی کرایست به این وسیله تقدیر کرده. هنرپیشه مشابه دیگری که اینجور نقش را در فیلمهای فرانسوی و ایتالیائی بازی کرده، خانم آسیا آرجنتوست که او هم امسال در هیات ژوری کن عضو بود.

 

به هرحال، در فیلم انتی کرایست خانم گنزبورگ، نقش یک مادر فرزند از دست داده است که برای عزداری، آن هم در خانه ای دورافتاده در جنگل، و در طبیعت خیالی فیلم، اعمال جنسی خشن و شدیدی انجام می دهد با بدن خودش و با همبازی اش ویلم دوفو، بعضی تقریبا در عریانی کامل.

به قول تاد مککارتی، منتقد هالیوود ریپورتر، حرکات آنها این فیلم را تبدیل می کند به بهترین فیلم برای علاقمندان عشقبازی بیمار و سادیست های دردطلب. این منتقد فیلم «لارس وان تری یر» را یک باد بزرگ هنری از معده، توصیف کرد که نه برای هواداران فیلمهای هنری لارس وان تری یر، زیادی وقیحانه است و برای هواداران فیلمهای وقیح و هرزه، زیادی هنری.

 

fish_tank چند تا از فیلمهای برنده را اینجا معرفی کرده بودیم اما بعضی ها را اسم نبرده بودیم، مثلا فیلم «تشنگی» و فیلم «اکواریوم» یا Fish Tank -- فیلم Fish Tank را هم از فیلمهای محبوب رئیس ژوری کن ایزابل اوپر و همکارش آسیا آرجنتو می دانند و منتقد جانان دین، برنده شدن آن را پیش بینی کرده بود. لسلی فلپرین، منتقد ورایتی، صداقت کارگردان فیلم Fish Tank خانم آرنولد را ستایش کرده و اینکه بدون احساسات آبکی و بدون موعظه کردن تماشاگر، با اعتماد به نفس کار کرده. در این فیلم، تصویری روشن و طبیعت گرایانه عرضه شده، از یک نوجوان متظاهر به بی حالی که به قول ری بنت منتقد ورایتی فیلمی است نفس گیر.

 

و خیلی فیلمهای خوب یا قابل ملاحظه هم بودند که در میان جایزه بگیر ها نیستند. در میان فیلمهائی که جایزه بگیر نبودند، یکی از فیلمهای قابل ملاحظه «خیال خانه دکتر پاراناسوس» یا The Imaginerium of Dr. Paranassus. کار جدید کارگردان انگلیسی ی آمریکائی تبار، تری گیلیام Terry Gulliam است -- هنرمند که شهرتش را مدیون سریال مانتی پایتون و فیلمهای درخشان و تخیلی مثل فیلم برزیل است.

قهرمان فیلم جدید او که خارج از مسابقه نشان داده شد، یک آینه سحرآمیز دارد که به مردم امکان می دهد در آن لایه های تاریک و ترسناک تخیل خود را تماشا کنند. این فیلم به خاطر حضور هیث لجر، بازیگر جوانمرگ شده استرالیائی، خبر ساز بود.

 

Imaginarium ولی خیلی از منتقدها آن را تحویل نگرفتند بیشتر به خاطر ابهام داستانش، از جمله جیمز کریستوفر در تایمز لندن نوشته نمی شود فهمید منظور از آن چیست. و مککارتی در ورایتی یادآور شده که مرگ هیث لجر وسط تولید، به این فیلم لطمه زد و اشاره کرده تری گیلیان ده سال است که بیشتر از ده سال است که نتوانسته قابل ملاحظه ای عرضه بکند.

 

اما فیلم محبوب منتقدها در جشنواره کن که یکی از جوائر فرعی را هم گرفت، کمدی جدید کارگردان انگلیسی کن لوچ Ken Loach بود فیلمی به نام «در جستجوی اریک» که قلب منتقدهای سرسخت را هم گرم کرد. لوچ با فیلم «بادی که جو ها را می لرزاند» The Wind That Shakes the Barley در سال 2006 جایزه نخل طلائی را گرفت در فیلم جدیدش کن لوچ سراغ یکی از ستارگان فوتبال بریتانیا رفته، اریک کانتونا، فوتبالیست فرانسوی تیم منچستر یونایتد، که پیش بینی شده یکی از پرفروش ترین فیلمهای کن لوچ باشد.جذابیت داستان فیلم رابطه اریک کانتونا و یک پستچی غمگین است به نام اریک، با بازی Steve Evets که تلاش می کند از واقعیت های ناگوار زندگی خودش فرار کند.

ویدیو و دنباله مقاله...

May 24, 2009

White Rabbits: “It’s Frightening”

خروشنده و ترکانده: وایت ربیتز

 

ویدیوی گروه وایت ربیتز White Rabbits Video گروه راک نوپای «وایت ربتیز» (به معنی خرگوشهای سفید) با انتشار آلبوم دوم خود سه شنبه پیش، آغاز جدیدی را نوید می دهند. وجه مشخصه این گروه شش نفری که پیانو و گیتار را با هم مخلوط می کنند، حضور دو نوازنده طبل هاست و سازبندی غیرعادی که از سازهای غیرکوبه ای هم برای ایجاد ریتم یا ضرباهنگ استفاده می شود. در مصاحبه که پنجشنبه شب با آنها داشتیم، از جمله در باره تبدیل شدن به یک گروه راک نیویورکی صبحت کردیم.

 

شیرین است قبل از رسیدن گروه به جدول بیلبورد و فروش صدهزار CD، آنها را پیدا کنی... وقتی خودشان هم مطمئن نیستند به چنین مرتبه ای خواهند رسید... اما برای موزیک بازهای قهار، شادی پیدا کردن گروه هائی که اسم آنها سال آینده یا سالهای آینده در جدولها خواهد آمد، مثل لذت کشف است و عضویت در یک باشگاه خیلی خصوصی که هنوز جمعیت زیادی را به آن راهی نیست.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

بیشتر از یکهزار نفر، شب جمعه، یعنی سه شب پیش، در کلوپ باوری بالروم Bowery Ballroom نیویورک، جای خالی باقی نگذاشته بودند، برای دیدن اولین کنسرت White Rabbits -- بعد از انتشار دومین آلبوم گروه It's Frightening -- که آن هم سه شنبه هفته پیش بیرون آمد... شش نوازنده، ترانه سرا و آهنگساز گروه White Rabbits که اصلشان از شهر دانشگاهی کولومبیا در ایالت میسوری است، سه چهار سال است در بروکلین نیویورک منزل گزیده اند. آلبومهای آنها را TBD Records یک کمپانی صفحه پرکنی غیروابسته بیرون می دهد که سال گذشته به خاطر انتشار آلبوم In Rainbows از گروه Radiohead شهرت پیدا کرد. پنجشنبه پیش این گروه با یک اجرای انفجاری در بائری بالروم نیویورک، تور تازه ای را دور آمریکا شروع کردند.

 

***

 

آهنگ Percussion Gun یا تفنگ کوبه ای، نخستین تک ترانه از آلبوم جدید گروه «وایت ربیتز» است که هفته پیش بیرون آمد. ترانه ای در باره سرخوردگی و غم غربت، آغازی تازه برای این گروه.

 

ویژگی گروه White Rabbits حضور دو طبل نواز است در میان شش نوازنده، به اضافه بده بستان پیانو و گیتار. سازبندی ای که در اولین آلبوم آنها Fort Nightly هم شنیده می شود. گیتاریست و آهنگساز گروه وایت ربتیز، گرگ رابرتز می گوید در کار گروه راک پستی و بلندی زیاد بوده و هست، ولی آدم باید موفقیت را چنان سخت بخواهد که هر چه پیش آید مهم نباشد.

 

استیون پترسون، پیانیست، آهنگساز و خواننده گروه می گوید خیلی از گروههای نیویورک می خواهند آن باشد که یکشبه به شهرت می رسد ولی چنین هدفی همیشه به نومیدی می انجامد و دلیل خوبی برای موسیقی زدن نیست.عضای گروه وایت ربیتز روی صحنه بائری بالروم مشغول تنظیم صداها بودند، که نگذارند صدای بلند طبل ها و گیتار بیس، صدای ظریف دوگیتار و یک پیانو را در خود غرق کند. گرگ رابرتر، گیتاریست، خواننده و آهنگساز گروه می گوید داشتن دو طبال و اتفاقی پیش آمد و به کار گروه جهت بخشید.

 

استیو می گوید ضرباهنگهای چندگانه به ترانه ها حال می دهند. او می گوید خوشش می آید که ریتم ها را بین سازهای مختلف، حتی سازهای غیرکوبه ای تقسیم کند، و شاهد تداخل آنها باشد، به خصوص در این آلبوم. گروه وایت ربیتز دو سال است مدام در تور هستند و در اجراهای زنده، تماشاگران را میخکوب می کنند.

 

استیو می گوید در اجرای زنده بیشتر می ترکانند. سطح انرژی و تهاجم یک اجرای زنده را به آلبوم ضبط شده که برای گوش کردن مکرر است، نمی توان منتقل کرد. او می گوید سعی می شود که آلبوم ضبط شده پرانرژی باشد ضبط و زنده، دو شکل هنری مجزا هستند.

گروه وایت ربیتز شش نفری ترانه و آهنگ می نویسند و ترانه ها را هنگام تمرین یا سر ضبط می سازند. استیو می گوید آلبوم اول را بیشتر در تمرین ها خلق کردند، برای همین فشرده تر است. شش نفری، در یک اطاق... ولی در آلبوم جدید موفق شدند که سر ضبط، در استودیو ترانه بنویسند وسازبندی دنبال آن خودش آمد.

 

It's Frightening by White Rabbits گروه وایت ربیتز سه سال پیش از شهرکی در ایالت میسوری به نیویورک کوچ کردند.گرگوری رابرترز می گوید برای رسیدن به هدف تبدیل شدن به یک گروه نیویورکی، با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کردند و خیلی از آن به موسیقی گروه منتقل شده، که با این حال عقیده ندارند یک کار نیویورکی است. استیو می گوید صدای مدروز نیویورک هر سه چهارماه یکبار عوض می شود.

 

منتقدان در کار اولیه این گروه تاثیرهائی از موسیقی ملل پیدا کردند، به خصوص سبک اسکای جامائیکائی و کالیپسوی، موسیقی آفریقائی تباران جزایر کارائیب.

 

استیو می گوید تاثیر موسیقی ملل در ترانه سازی البوم اول نبود، بلکه در سازبندی ها بود ولی حالا آنها بهتر با دو طبال داشتن و بخش کوبه ای گروه کنار آمده اند. به عقیده او، تاثیر موسیقی ملل در آلبوم قبلی، یکجور ادا بود.

استیو می گوید پرثمرترین و ارضاکننده ترین جنبه کار موسیقی، لذت خود هنرمند است از ترانه ای که تازه تمام کرده و همین انگیزه برای داشتن گروه و نواختن موسیقی کافی است.

 

***

 

rabbits_interview2 موسیقی راک پرانرژی و حرارتی دارد گروه White Rabbits که ضمن اینکه خیلی هیجان انگیز است، و پر است از ضرباهنگ های چندگانه، ولی رقصی نیست و یک جهت خاص از موسیقی امروز است که به طور موازی جلو می رود با موسیقی ضرباهنگ دار و رقصی دیگری که خیلی مد روز است که اسم جدیدش Electro Pop است و قبلا به آن Synth Rock می گفتند که در کار وایت ربیتز از آن خبری نیست، جای آن، موسیقی ارگانیکی است که در آن کمتر به صداهای پرداخته (process) شده بر می خوری، ولی پر است از شعر و احساس و تغزلی که روی این ضرباهنگ چندگانه یا پولی ریتمیک سوار شده، و از نظر استفاده کوبه ای از پیانو کارش جالب است، و آن هم یک سبک از راک است که گیتار و پیانو را مخلوط می کند.

 

طرز خواندن استیون پترسون را بعضی منتقدها، از جمله منتقد نشریه فرهنگی Examiner آقای زک زواگیل، تشبیه کرده است به ترکیبی از طرز خواندن تام یورک، خواننده ریدیوهد و جنبه غمگین و دلخسته آن را هم شبیه ترانه های جوزف آرتور می داند، اما شکنجه و ضجه روانی ای در صدای استیون پترسون است که به قلب شنونده چنگ می کشد، به خصوص وقتی با کوردهای اوج گیرنده پیانو همراه می شود.

اما دو گروه خیلی به وایت ربیتز نزدیک هستند و طبعا در کار آنها تاثیر گذاشته اند، یک گروه Walkmen است -- یکی از خدایان راک مستقل نیویورکی یا بروکلینی که وایت ربیتز خیلی با آنها تور رفتند، و دیگری گروه Spoon است، یکی گروه باسابقه تر راک مستقل، که در ترانه هایش سازهای ارگانیک و کوبه های چندگانه یا پولی ریتمیک خیلی استفاده می کند و آهنگساز و ترانه سرای آن گروه، Britt Daniel تهیه کننده آلبوم جدید وایت ربیتز است. آلبوم It's Frightening یا ترسناک است.

 

White Rabbits in Bowery Ballroom از حرفهای آنها می شد فهمید که تلاش خیلی سختی دارند انجام می دهند برای مطرح شدن و یافتن جائی در موسیقی امروز که شایسته هنرشان باشد. از واقعیت های موسیقی راک امروز این است که دست به قدری زیاد است که حتی کار خوب و درجه اول در سطح بین المللی هم در بیشتر موارد در همهمه شهرت و اعتبار موسیقیدانان برتر گم می شود. در کشوری که سر هر بازارچه ای یک گیتارفروشی چند دهنه وجود دارد، شاید تعداد جوانهائی که در گاراژ منازل تمرین موسیقی می کنند سر به میلیون می زند... این جوشش و فوران خلاقیت اما، همانطور که توضیح داد، اگر برای ارضای نیازهای فردی باشد، معنی پیدا می کند.

 

آلبوم قبلی این گروه مثلا، که دو سال پیش بیرون آمد و منتقدان همه مجلات، از مجلات تخصصی راک گرفته تا ستون نویس های موسیقی در روزنامه ها، از آن ستایش کردند، فروش چندانی نداشت، ولی گروه را دو سال در جاده و در حال تور نگه داشت که حاصل آن، هوادارانی هستند که حالا در شهرهای مختلف در کلوپهای هزارنفری یا 500 نفری یا 2 هزار نفری، پذیرای آنها می شوند.

 

این آلبوم همین سه شنبه پیش بیرون آمده و تاکنون نقدهای خیلی مثبت گرفته. اگزامینر نوشته کار جدید این گروه آنها را در کنار گروه های تجربی پاپ دهه 1990 از جمله ریدیوهد Radiohead قرار می دهد و نشان می دهد که موسیقی راک به گیتار محدود نمی شود.

 

دیلی نیوز سنفرانسیسکو، در مقاله ای از کوین کلی، Kelly اسم خرگوشهای سفید را بیشتر به خرگوشهای داستان آلیس در سرزمین عجایب شبیه می داند و نوشته پاپ غیرمتعارف این گروه، هم برای آنها که وسط می رقصند خوب است هم برای آنها که ساکت و مغوم کنار ایستاده اند و کفششان را نگاه می کنند، یعنی ترکیبی از سبک کفش نگر ها یا shoegazer هاست و رقصی ها.

ویدیو و دنباله مقاله...

May 21, 2009

Inglorious Bastards in Cannes

بازنویسی خیالی تاریخ : انتقام یهودیان از آلمانی ها

 

bastards_1 نمایش اثر جدید کارگردان آمریکائی، کوئنتین ترنتینو در جشنواره کن -- فیلم«حرامزاده های بی سیرت» به خاطر شمار کثیر هواداران سرسخت ترنتینو در میان فیلمبازهای جهان، با انتظارهای جدی و سروصدای زیادی همراه بود. در این فیلم که «برد پیت» نقش یک افسر آمریکائیمی کند، یک انتقام خیالی گرفته می شود توسط یهودیان آمریکائی و آلمانی از آلمان نازی، با به خاک و خون کشیدن سربازان آلمانی پشت خط جبهه در فرانسه دردوران جنگ دوم جهانی.

 

نخستین واکنش منتقدها به این فیلم درهم یا مخلوط بود.  فیلمی است که یک عده سرباز یهودی آمریکائی را نشان  می دهد تحت فرماندهی برد پیت در جنگ جهانی دوم، پشت خط جبهه در فرانسه،  که کشتار خون آلودی به راه می اندازند از دشمنان آلمانی، که رویا یا آروزی انتقام یهودیان است از آلمان نازی. 

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

بعضی منتقدها از بعضی جنبه های آن تعریف کرده اند اما همگی از طولانی بودن آن شکایت کرده اند که نشان می دهد قبل از رسیدن به اکران عمومی، باید از نو مونتاژ بشود. در اهمیت این فیلم همین بس که انجلینا جولی بچه ها را ول کرد و شب افتتاح آن روی فرش قرمز فستیوال کن به برد پیت پیوست و رنگین نامه ها و رنگین نماها، همه با خوشحالی گزارش دادند که آنشب انجلینا حتی با برد پیت شام خورد. ظاهرا پیت التماس کرده بود که با نیامدنش خبری گنده تر از افتتاح فیلم به وجود نیاورد که همه چیز دیگر را تحت الشعاع قرار بدهد.  چون شایع بود که می خواهند جدا شوند.

 

به هرحال، از کنجکاوی جهانی در باره فیلم، خود ترنتینو هم در جشنواره کن، جوگیر شده بود، واعلام کرد که فیلمش را برای جهان ساخته و مرکز ثقل جهان هم آنجاست که او ایستاده، یعنی وسط جشنواره کن، که شاید اگر آدم ترنتینو باشد، و کنار برد پیت جلوی صدها خبرنگار نشسته باشد، چنین احساسی بهش دست بدهد، ولی اینجور  حرفها  از دور جلوه دیگری دارد، مثلا در تهران یا نیویورک یا حتی لس آنجلس، یا هالیوود دقیقا، در استودیوی یونیورسال، که یک عده قیچی بدست منتظرند کار جدید ترنتینو را قبل از نمایش عمومی سلاخی کنند.

 

***

 

bastards_3هنرمندان فیلم «حزامزاده های بی سیرت» با حضور خودشان جشنواره کن را نورباران کرده بودند. یکی از بزرگترین شبهای کن بود که خیلی ها انتظارش را می کشیدند، افتتاح فیلم جدید کونتین ترنتینو با شرکت برد پیت، که در کنار شریک زندگی اش خانم انجلینا جولی روی فرش قرمز حاضر شد، همراه با بازیگران دیگر فیلم و  همچنین سناریست و کارگردان کوئنتین ترنتینو.

 

ترنتینو در مصاحبه مطبوعاتی در برابر خبرنگاران از تجربه نمایش ناگهانی فیلم برای همه جهان سخن گفت.  ترنتینو می گوید: فیلم، در فستیوال کن، یکباره در مقابل قضاوت همه دنیا قرار می گیرد که همزمان شروع می کنند به نظردادن و بنابراین فیلم، مثل گربه ای از داخل گونی، بیرون می پرد روی کره زمین. او می گوید فقط یک  فیلمساز آمریکائی نیست بلکه برای کره زمین فیلم می سازد.

 

برد پیت می گوید صبح شبی که ترنتینو این سناریو را برای او آورد، دید پنج بطری شراب خالی کنار اطاق افتاده و دستگاهی  برای دود کردن... و نفهمید که چطور شش هفته بعد از آن در لباس سروان آلدو  رین سر صحنه فیلمبرداری بود. او می گوید پارسال اگست بود و ترنتینو گفت سال دیگر در کن خواهیم بود. پیت می گوید از این فیلمها کم پیش می آید.

 

در این روایت دیگرگون از تاریخ جنگ دوم، برد پیت یک افسر آمریکائی است که در فرانسه با یک بانوی یهودی همدست می شود برای راه انداختن حمام خون در تالار یک تئاتر، یعنی روایتی نوین و دیگرگون می سازد از انهدام دشمن آلمانی.

 

inglo_quent برد پیت می گوید هدف او از قبول این نقش، امتحان یک کار تازه بود و می افزاید چون سنش بالا رفته می خواهد با کسانی کار کند که خوشش می آید، چون هر نقش، بازیگر را ماهها از خانواده دور می کند و بهتر است برای انسان مفهومی داشته باشد، تنوع باشد.

ترنتینو می گوید همیشه می خواسته با برد پیت کار کند و در جواب یکی از سئوالهائی که خبرنگاران مدام از او می پرسند، که با کدام بازیگرها دوست دارد کار کند، همیشه اسم برد پیت را می آورد تا اینکه سرانجام سناریوئی که به درد پیت بخورد نوشت.

 

***

 

ترنتینو که با فیلم Pulp Fiction پانزده سال پیش جایزه اول جشنواره کن را گرفت، مثل خیلی دیگر  از هنرمندان هم نسلش به کن برگشته برای اینکه مهر تائید دیگری بگیرد برای بازگشتش در بلوغ ولی همه منتقدها در این که موفق بوده در این کار، با هم هم نظر نیستند.  اسم عجیبی دارد فیلم جدید ترنتینو، که ظاهرا اسم یک فیلم ایتالیائی قدیمی است که ترنتینو برداشته بدون اینکه ربطی به آن فیلم داشته باشد.

 

ترنتینو متخصص فیلمهای قدیمی است، چون سابقا در ویدیوکلوپ فیلم اجاره می داده. واژه Inglorious به معنی بی سیرت،  بی آبرو، یا بی شکوه است، یعنی کسانی که انتظار بهتری از آنها می رفته ولی خرابکاری کرده اند.  ما  ترجمه کردیم بی سیرت به خاطر اینکه لغت قدیمی تر و کمتر معمول تری را انتخاب کرده باشیم که ظاهرا بازی است که خود ترنتینو خواسته با استفاده از این واژه ویکتوریائی انجام بدهد.

 

bastards_Quentin اما مثل اسمش، ترنتینو صحنه های فیلمش را از هم فیلمهای دیگر الهام می گیرد. کارهای ترنتینو بیشتر در باره سینماست تا چیز دیگر، و فیلمهاش ترکیبی از صحنه ها و اشاره ها و بازسازی های فیلمهای دیگر هستند مثلا در Kill Bill از فیلمسازهای هنک کنگی فیلمهای کاراته ای و کونگ فو ستایش می کند به اضافه وسترن های ایتالیائی دهه 1970 یا در فیلم Death Proof ما را می برد به فضای فیلمهای درجه دوم همان دهه در باره جادوی اتوموبیلهای عجیب و غریب... فیلم جدیدش هم حال و هوای فیلمهای موج نوی سینمای فرانسه را دارد به خصوص فرانسوا تروفو و فیلمش «آخرین مترو» ولی خود  ترانیتنو اشاره کرد که این فیلم هم یک وسترن ایتالیائی است که آن را با تصویرنگاری فیلمهای جنگ دوم پیوند داده باشند.

 

اما فیلم آرزوئی را برآورد می کند که در تاریخ اتفاق نیفتاد. یعنی هیچکس سقوط آلمان نازی و مرگ هیتلر را که در بونکر زیرزمینی او در برلین اتفاق  نیفتاد ندید، اما در انتقام خونینی که در این فیلم نشان داده می شود، شکست آلمانی ها را می آورد در یک تئاتر قرار می دهد. وسط شهر پاریس، آن هم به دست یک بانوی دلیر و خونخوار یهودی به نام شوشانا دریفوس ...

 

ریچارد کورلیس، منتقد هفته نامه تایم از جشنواره کن نوشته  ترنتینو اولین کسی نیست که آرزو کرد سقوط رایش سوم را به چشم ببیند ولی اولین کسی است که دوساعت و نیم فیلم را به تصویر کردن این آروزی انتقام اختصاص داده، یک رویای انتقام، در فیلمی حماسی چهار زبانه.  کورلیس در این فیلم هم خط درونمایه کارهای اخیر ترنتینو، یعنی Kill Bill  و Death Proof را دیده که  محورآنها زنهای خونخوار و قوی هستند و در این فیلم، یکی در نقش شوشانا، که ملانی لوران بازی می کند و یکی هم در نقش بریجیت، هنرپیشه سینمای آلمان درزمان رایش سوم، با بازی دایان کروگر، دو قهرمان زن آفریده. کار اینها و شش مرد همدست آنها که دو یهودی آلمانی هم در میان شان هستند، در فیلم ترنتینو این است که آلمانی ها را قیمه قیمه کنند، و باز فرصتی است برای نمایش خشونت، که برخلاف اسم فیلم، با شکوه است. 

 

بعضی از منتقدان بین المللی بلافاصله نقدهای ستایش آمیز نوشتند. مثلا منتقد ماهنامه Empire که آشکارا یکی از هواداران ترنتینو و سینمای خاص اوست، نوشته فیلمی است درخشان و هر قسمت آن به اندازه اشتباه عمدی در املای اسم فیلم، من در آوردی است. این منتقد از بازی ها به خصوص تعریفل کرده و آنها را بهترین و جسورانه ترین فیلم ترنتینو دانسته هم از نظر سناریو و هم از نظر کارگردانی. اما مایک گودریج در اسکرین اینترنشنال و خیلی منتقدهای دیگر از جمله هالیوود ریپورتر از طولانی بودن این فیلم انتقاد کرده اند.

 

inglo_film گورریچ نوشته چالش قابل ملاحظه ای است برای تماشاگر عادی که 154 دقیقه دوام بیاورد هر چند که حادثه در فیلم کم نیست و فیلم به سبک همیشه ترنتینو پر از صحنه های خونین است، اما فیلمساز قسمت های طولانی از فیلم را به دیالوگ اختصاص داده که به نظر این منتقد حوصله تماشاگر را سر می برد. 

 

هالیوود ریپورتر هم نوشته برای کوئینتین ترنتینو، تاریخ تکرار نخواهد شد و این فیلم هم یکی دیگر از سلسله فیلمهای نومید کننده شصت ودومین فستیوال کن است. منتقد گاردین نوشته بعضی بازی های نسبتا خوب در این فیلم هست، اما همه چیز به شدت کسالت آور است.

 

منتقد گاردین پیتر بردشاو به ترنتینو توصیه می کند برگردد سر ساختن فیلمهائی مثل Kill Bill که با خوشحالی استفاده ابزاری می کنند از خشونت و قصه و علائق تماشاگرها و همه کلیشه های سینمائی.  این منتقد که فیلم جدید ترنتینو را به سبک اسم «کیل بیل» کیل هیتلر اسم گذاشته، نوشته این فیلم برای ترنتینو کار نکرد.

ویدیو و دنباله مقاله...

May 20, 2009

Cannes Festival: 3 Movies

جشنواره کن، سه فیلم

 

Cannes3_fest در میان فیلم های مطرح در شصت و دومین دوره جشنواره سینمائی کن، از جمله به فیلم جنجال برانگیز «لارس وان تی یر»، کارگردان دانمارکی می پردازیم، و آخرین کار پدرو المدور، کارگردان برجسته اسپانیائی، با شرکت ستاره اسپانیائی پنه لوپه کروز، و همچنین فیلمی به نام «مردم عادی» -- فیلمی از صربستان در باره منشاء خشونتهای فجیعی که آدمهای معمولی در جنگها مرتکب می شوند.

 

در این گزارش بار دیگر سر می زنیم به سواحل نیلگون مدیترانه، و شصت و دومین دوره جشنواره بین المللی کن، برای نگاهی به چند فیلم  از کارگردانان برجسته بین المللی.  فیلم «لارس وان تری یر» داد و بیداد خیلی ها را برانگیخته...   این کارگردان پیشتاز دانمارکی  در مصاحبه مطبوعاتی در کن، حالت دفاعی به خود گرفت، چون خیلی ها متهمش کرده اند به هرزه نگاری، یا پورنوگرافی، برای اینکه در این فیلم خشونت و جنسیات وقیح را با هم تلفیق کرده، فیلمی به نام دجال، یا ضد مسیح AntiChrist که از رقبای جایزه اول جشنواره کن هم هست. اگر یادت باشد این کارگردان در سال 2000 با فیلم «رقصنده در تاریکی» Dancer in the Dark جایزه اول کن را گرفت و به این ترتیب، دنیا با هنرمندی آشنا شد که چپگرائی سیاسی را با فرمول های هنری اکسپرسیونیستی و تجربی مخلوط کرده بود.

 

در گزارش امروز، همچنین می پردازیم به فیلم جدید پدرو المدور، کارگردان برجسته اسپانیائی، فیلمی به نام «آغوش های شکسته» Broken Embraces --  اما فیلمی که بیشتر از فیلمهای این چند روز اخیر منتقدها را به خودش مشغول کرده است، یک فیلم است از صربستان در باره جنگ به نام «آدمهای عادی» که می خواهد نشان بدهد تمام آن کسانی که فجایع را در جنگ بالکان و جنگهای دیگر مرتکب می شوند، آدمهای عادی هستند که  در موقعیت های غیرعادی، دست به اعمال حیرت انگیز می زنند.

 

***

 

Cannes3_lars فیلم دجال یا انتی کرایست که در آن یک زن و شوهر جوان در جنگلی دورافتاده  مورد حمله و تجاوز جنسی وقیحانه قرار می گیرند را خیلی ها پسند نکردند اما به موضوع بحث عمومی تبدیل شد.   در آخرین کار لارس ون تری یر، کارگردان جنجالی دانمارکی،  ویلیام دو فو، بازیگر آمریکائی در مقابل شارلوت گنزبورگ، هنرمند فرانسوی ظاهر می شود.

 

در کنفرانس مطبوعاتی دیروز، خبرنگارها برخوردی تهاجمی با فیلم داشتند، از جمله خبرنگاری می خواست بداند چرا ون تری یر چنین فیلمی را ساخت. وان تری یر گفت سئوال عجیبی است و نمی خواهد جواب آن را بدهد. او می گوید برخلاف ظاهر، او همه حاضران را میهمان خود می داند و می افزاید برای خودش فیلم می سازد و از این فیلم کوچولو خیلی هم خوشش می آید و آنرا برای تماشاگر یا کس دیگری نساخته و توضیحی به کسی بدهکار نیست.

 

ویلیام دو فو می گوید برخلاف کارگردانهای دیگر، وان تری یر به تمرین قبلی اعتقاد ندارد و ده صفحه دیالوگ دست بازیگر می دهد و او را می فرستد جلوی دوربین و بازیگر نمی داند که باید چه بکند یا دوربین باید چکار بکند یا باید لخت شود یا لباس بپوشد و کجا باید مکث کند. ولی بعد واکنش نشان می  دهد. او می گوید این تکنیک برای بازیگر در را به انگیزش های مختلف باز می کند.  ویلیام دو فو  ون تری یر را کارگردان بزرگی توصیف می کند که طرز کارش برای بازیگر بهشت است.

 

هنگام نمایش فیلم، خیلی از تماشاگران آن را هو کردند و خیلی دیگر بجای وحشت یا چندش، به آن خندیدند، اما بعضی تحسین کردند و گفتند باید نخل طلائی بگیرد. کارگردان صربیائی ولادیمیر پریسیچ با فیلم «مردم عادی» یکی از تکان دهنده ترین روایت ها از خشونت و جنگ را به جشنواره کن آورده است.

 

Cannes3_prisic فیلم مردم عادی یک روز در زندگی  چند سرباز صرب را در زمان جنگهای بالکان نشان می دهد که بدون فرمان مشخصی وارد یک مزرعه متروک می شوند که بعد از یک روز بطالت، غروب دستور می گیرند تمام سرنشینان یک اتوبوس را به قتل برسانند.

کارگردان ولادیمیر پریسیچ می گوید فکر اصلی فیلم این است که خشونتها در جنگها را مردم عادی مرتکب می شوند که به دستورات مافوق عمل می کنند.  او می گوید قبلا آن را اینطور نمی دید و سپس به تحقیق پرداخت در باره جنگ های عراق، یوگسلاوی و الجزایر، و سرانجام سناریو را سریعا نوشت، در کمتر از یک ماه.»

 

علیرغم آنکه فیلم در باره خشونت است، اما خشونت نمایش داده نمی شود.  ولادیمیر پریسیچ می گوید در باره خشونت، فکرش این بود که آن را همیشه در جائی دور از چشم تماشاگر قرار بدهیم، غیرمستقیم باشد، که تماشاگر با استفاده از تخیلش قسمت نادیده را تصویر کند. او می گوید وقتی در مغزمان صحنه های گمشده را در مغزمان تصویر می کنیم خیلی ترسناک تر و خیلی واقعی تر است.  فیلم «مردم عادی» با پیام هولناکش در باره قابلیت توسل به خشونت در همه، از نامزدهای جایزه نخل طلائی است.

 

از فیلمهای مطرح جشنواره کن، فیلم «آغوشهای شکسته» کار جدید پدرو المدور است --  که بار دیگر، ستاره اسپانیولی سینمای جهان، پنه لوپه کروز، را جلوی دوربین المدور قرار می دهد. فیلم «آغوش های شکسته»  داستان نویسنده و کارگردانی است که  14 سال پیش در اثر یک تصادف دهشتناک، بینائی اش را از دست داده و همراه با آن عشق زندگی اش را و اسمش را عوض می کند چون احساس می کند در آن حادثه مرده است.

 

Cannes3_pedro penny المدور می گوید در این فیلم به کمدی مشهورش «زنی در آستانه حمله روانی» بازگشته به خاطر اینکه همه شخصیت های فیلم در سینما کار می کنند و او می خواست همه کمدی بازی کنند، یعنی فیلمی که متضاد است با آنچه هر یک در زندگی واقعی تجربه می کنند.

خانم کروز می گوید سناریو برای او شگفت انگیز بود و بهترین سناریو، پیچیده ترین و جذاب ترین و شجاعانه ترین  به طوریکه بعد از خواندن آن احساس خوشبختی کرد که پدرو المدور چنین نقشی را به او می سپارد، که متفاوت است با هر نقشی که قبلا بازی کرده.

 

***

 

طبق معمول نامزدها به تدریج چهره می کنند اما هنوز هم هنرمندانی مثل ژاک اودیار فرانسوی و جین کمپیون نیوزیلندی شانس زیادی دارند برای جایزه گرفتن، بیشتر از هنرمندانی مثل لارس وان تری یر که می خواهند با اطوارهای افراطی توجه جلب کنند. یادم نمی رود فیلمی که به خیال خودش در باره آمریکا ساخته بود با بازی نیکول کیدمن، و منتقدی نوشته بود آدمی که هیچوقت در آمریکا نبوده گنگسترهای آمریکائی را که مظهر فردیت گرائی و هرج و مرج حامعه آمریکائی هستند، به صورت فاشیست های اروپائی تصویر کرده...

 

در فیلم جدیدش هم ظاهر کار  حمله با ارزشهاست و نمایش خشونت برای محکوم کردن آن اما به قول منتقدی، با توسل به هرزه نگاری یا پورنوگرافی می خواهد تماشاگر جلب کند. از این نظر، مقایسه این دو فیلم جالب است یکی در باره خشونت کور علیه یک زن و شوهر مصیبت زده در جنگلی دور افتاده، و دیگری در باره خشونت کور در صحنه جنگ، و آن یکی که پیام جدی تری در باره  همدستی آدمهای معمولی در فجایع دارد، از نشان دادن خشونت پرهیز می کند در حالیکه شاید تماشای آن دردناک تر از سیرکی باشد که وان تری یر ساخته.

 

فیلم پدرو المدور از آن فیلمهاست که برخلاف خیلی دیگر از فیلمهای کن، شاهد اکران جدی آن در آمریکا خواهیم بود.  برخلاف  بسیاری دیگر از فیلمهای کن.  به قول مانولا درگیس منتقد نیویورک تایمز فستیوال کن فستیوالی است که دور از زرق و برق فرش قرمز، فیلمهائی را در آن نشان می دهند که معمولا تماشاگران آمریکائی یا حتی تماشاگران انبوه در همه جای دنیا نمی توانند انتظار تماشای آنها را داشته باشند مگر اینکه راه های طولانی طی کنند برای رسیدن به سینمای هنری محل یا از طریق ویدیو و دی وی دی.

 

به قول لیسا شوراتزبام، منتقد اینترتینمت ویکلی EW، فیلم المدور، هواداران کار او را با قصه گوئی ظریفش و درخشان  و جوشش های تصویری اش، راضی می کند، به خصوص در سالی که روزهای اول فستیوال را فیلمها ی خونین از جمله فیلم لارس فون تری یر تسخیر کرده بودند. با این حال، نوشته چیز تازه ای در آن ندید. 

 

ولی کرک هانیکات، منتقد هالیوود ریپورتر نوشته این دو فیلم است در یک فیلم. یکی فیلمی است کمدی که دارند می سازند و دیگری ماجرای عشق کارگردان و قهرمان آن فیلم است که در عین حال دارد اتفاق می افتد و فرصتی است برای المدور که راجع به مفهوم سینما به تفکر بپردازد.

ویدیو و دنباله مقاله...