May 22, 2008

Narina: Caspian Prince

جهاد خیر علیه شر در «شاهزاده خزر»

 

در «شاهزاده خزر» فیلم جدید مجموعه «وقایع نارنیا» قهرمانان فیلم قبلی، که یک سال است به زندگی خود در دوران جنگ دوم در انگلستان بازگشته اند، از سوی شاهزاده خزر باردیگر به سرزمین افسانه ای نارنیا فراخوانده می شوند تا این سرزمین را از چنگ سپاه ظالمی که می خواهد شگفتی و جادو را در آن نابود کند، بیرون بیاورند. «شاهزاده خزر» Caspian Prince فیلمی که در نخستین روزهای اکران خود با فروش 56 میلیون دلار، به فیلم شماره یک بازار آمریکا تبدیل شد، دومین روایت از مجموعه سینمائی وقایع نارنیا Chronicles of Narnia است.

 

کتاب مجموعه «وقایع نارنیا» کتابهائی است که نویسنده و محقق برجسته ایرلندی، سی اس لوئیس C. S. Lewis برای بچه ها نوشته است و در میان آثار بیشمار او، از تحقیق و داستان برای بزرگسالان، یگانه اند. روایت سناریست و کارگردان فیلم، اندرو ادمسن Andrew Adamson از کتاب، به تعبیر مایکل سراگا Michael Sragow منتقد بالتیمور سان، روایتی آزاد اندیشانه و پسافمینیستی است، که توانسته ضمن آنکه جاذبه های داستان لوئیس را حفظ کرده، آن را مال خودش بکند. کارگردان وقایع کتاب را تغییر داده، پس و پیش و کم و زیاد کرده، و آن را تبدیل کرده است به نمایشی از عجائب خیره کننده، پر از وحشت، عشق و شادی.

 

در داستان «شاهزاده خزر» چهار کودک قهرمان فیلم قبلی، «شیر، جادوگر و جامه» The Lion, the Witch and the Wardrobe یکسال بعد، بار دیگر به فراخوان ناگهانی شاهزاده خزر، کشور خود انگلستان را ترک می کنند تا به سرزمین افسانه ای محبوب خود، نارنیا Narnia بازگردند.

 

در انگستان، هنوز جنگ دوم ادامه دارد، اما در نارنیا، یکهزار و چهارصد سال گذشته است و این سرزمین زیر چکمه های خشن حکمران ظالمی به نام تلمارین Telmarines اسیر است و او که قرنها پیش این سرزمین را تسخیر کرده، می خواهد موجودات جادوئی آن، آدمهای حیوان سر، حیوانات آدم سر، پریان، کوتوله ها، جن ها و حیوانات گویای آن را نابود کند.

 

قهرمانان نوجوان به یک شاهزاده به نام خزر Caspian کمک می کنند علیه حکومت سیاه ظلم تلمارین، قیام کند. بازیگر انگلیسی بن بارنز Ben Barnes نقش «شاهزاده خزر» را بازی می کند.منتقدها این فیلم را به خاطر توانائی اش در نمایش تغییر سیال همه جنبه های زندگی ستوده اند، تغییر زندگی از خصوصی به اجتماعی، از خانه برادر تا تمدنی در آستانه قیامت.

 

اگر آدم کتاب های نارنیا را نخوانده باشد و فیلم اولی را هم ندیده باشد، کمی در تعقیب داستان و درک شخصیت های فیلم حاضر با مشکل روبرو خواهد شد. فیلم با جیغ یک زائو شروع می شود، و بخش عمده دوساعت و 18 دقیقه مدت فیلم به دو نبرد اختصاص دارد، نبردها، میان اهالی نارنیا است، از جمله انواع موجودات عجیب و غریب، حیوانات آدم سر، آدمهای حیوان سر، پرندگان افسانه ای و موشهای جنگنده، به عنوان نمایندگان خیر، و سپاه شر، تیلمارین ها.

 

به قول تای بر، منتقد باستن گلوب، پیامی که از داستان این فیلم بر می آید این است که بدون ایمان نمی توان پیروز شد، حالا ایمان به شیر تمثیلی، یا ایمان به خدائی که این شیر نماینده آن است، و آشکارا خدای تلمرین های شرور نیست. از این دیدگاه، این فیلم هم مانند مجموعه کتابهای نارنیا و آثار دیگر سی اس لوئیس، در اعتقادات مذهبی مسیحیت ریشه دارد و این نکته است که وقتی به تهیه کننده فیلم نگاه کنیم، آشکار تر می شود. شرکت والدن مدیا، که این فیلم را با همکاری دیزنی ساخته است، به فیلیپ انشوتز Philip Anschutz سرمایه دار میلیاردر و مبلغ مسیحیت تعلق دارد.

 

از یک دیدگاه، داستان فیلم «شاهزاده خزر» یک جنگ مذهبی، یا جهاد، میان نیروی خیر و شر است و به همین سبب، باید گفت، شاید سازندگان فیلم ناخواسته فیلمی تماشائی در تبلیغ فواید جنگ مذهبی ساخته اند.

 

بیش از دو هزار نفر، از بازیگر، سیاهی لشگر و کارکنان فنی، در ساختن این فیلم دست داشتند. در این میان، کار ساختن بیش از یکهزار و 600 پرده نقاشی کامپیوتری، با هنرمندانی بود که از بهترین های جهان برگزیده شدند، از جمله، از کارشناسان شرکت ولتا دیجیتال Welta Digital زلاندنو، که در ساختن مجموعه سینمائی خداوندگار حلقه ها، کارساز بودند. آنچه صدها نقاش متخصص در شرکت گرافیک کامپیوتری ولتا دیجیتال آقای پیتر جکسن در زلاندنو و دیگر کمپانی های نقاشی دیجیتال برای فیلم «شاهزاده خزر» تامین کرده اند، منظره های گسترده و عظیم صحنه های طبیعت دست نخورده و اولیه است، و صحنه های جنگ موجودات افسانه ای، و درختان متحرک...

 

فیلم «شاهزاده خزر» به مراتب از فیلم قبلی تیره تر است و به گفته مایکل رکتشافن Michael Rechtshaffen، منتقد هالیوود ریپورتر، فیلم قبلی، انتظار چندانی برای تماشای دنباله ایجاد نکرده بود ولی این دنباله، نشان می دهد که نارنیا هنوز هم می تواند جادو کند.

 

تاد مککارتی Todd McCarthy منتقد نشریه تخصصی Variety فیلم «شاهزاده خزر» را یک فیلم در ژانر فیلمهای جنگی قرون وسطائی می داند، و می نویسد برخلاف فیلم قبلی، این فیلم یک سفر خیالی به سرزمینی افسانه ای نیست، هر چند که از فیلم قبلی تمیزتر و حرفه ای تر ساخته شده.

 

تنها ایراد کلادیا پوئیگ Claudi Puig منتقد USA Today از این فیلم این است که طولانی است و به خصوص صحنه های جنگ در آن کشدار است. او می نویسد «شاهزاده خزر» یک سفر جادوئی نفس گیر ماجراجویانه است.

 

اما تای بر Ty Burr منتقد باستن گلوب می نویسد اگر سروصدا و موسیقی کوبنده را از این فیلم بگیریم، چیزی که می ماند یک فیلم در باره شمشیربازی و جادوگری است، که از فیلم قبلی بهتر ساخته شده و نشان می دهد که اندرو ادمسن، چیزی بیشتر از یک مسافر است، اما در بینش سینمائی، به پای پیتر جکسن Peter Jackson سازنده خداوندگار حلقه ها Lord of the Rings نمی رسد.

 

تفاوت این فیلم با فیلمهای اخیر در باره جنگهای قرون وسطائی، یا جنگهای باستانی و اسطوره ای، در این است که در هیچکدام از صحنه های جنگ آن، حتی یک قطره خون ریخته نمی شود. سازندگان فیلم سعی کرده اند اثری به وجود بیاورند که در آمریکا با گرفتن رده بندی PG برای همه خانواده دیدنی باشد. صحنه های جنگ، با صحنه های نرم تر در آمیخته شده اند، و به همین خاطر، تکلیف فیلم کمی با خودش روشن نیست. این فیلم را به نوجوانی تشبیه کرده اند که سخت تلاش می کند توازن خود را بدست بیاورد، هر چند که سرانجام، سر به راه می شود.

 

مایکل اسرگو در بالتیمور سان می نویسد: داستانگوئی بااطمینان ادمسن به قدرت اشاره اعتقاد دارد و هیچوقت هیچ چیز را به وضوح بیان نمی کند. از دید این منتقد، برای شخصیت های فیلم، داستان آن روایتی افسانه ای از نسبیت است: برای شخصیت های فیلم که در انگلستان نوجوان هستند، یک سال گذشته در حالیکه برای مردم نارنیا، صدها سال. آنها در نارنیا بچه هائی هستند در سرزمین شگفتی، در حالیکه از نظر مردم نارنیا، آنها پادشاهان و ملکه عادل و مهربان و دوست داشتنی دوران قبل هستند.

 

کارگردان ماجراهای محیرالعقول کتاب را طوری روایت می کند گوئی واقعی هستند، و در ضدونقیض آنها تامل کند و سعی ندارد مانند فیلمهای افسانه – علمی جدید، آنها را با تئوریهای شبه علمی توجیه کند. هنر او در این است که جهان های تودر توی فیلم را از هم جدا نگه دارد و نگذارد ذهن تماشاگر مشوش شود.

 

منتقد لس آنجلس تایمز می نویسد از تاکید فیلم بر پرش مدام میان صحنه های نرم و صحنه های خشن که بگذریم، این فیلم از فیلم اول این مجموعه خوش پردازتر است، و کاملا در سنت دیرینه شرکت والت دیزنی ریشه دارد در ساختن فیلم برای نوجوانان، قبل از آنکه فیلم نوجوانان به خشونت و سلاخی، آلوده شود.

 

کایل اسمیت Kyle Smith منتقد نیویورک پست New York Post هم همین جنبه از کار کارگردان اندرو ادمسن و همکارانش را ستایش می کند. او می نویسد آنها با امتناع از پیروی از مد روز، فیلمی ساخته اند که کهنه نخواهد شد.

 

برخی منتقدها به رشد شخصیت ها در قصه بین فیلم اول و فیلم دوم اشاره کرده اند، که چگونه برای هر یک از آنها، واکنش خاصی به تغییر در داستان تعبیه شده که به آنها بعدهای تازه می دهد، در حالیکه شاخص های قبلی آنها را به تماشاگر یادآور می شود. مثلا یک شخصیت دارد بالغ و زیبا می شود و با این تحول مشکل دارد. یا شخصیت دیگری، به مسئولیت خود در برابر دنیا پی می برد.

 

علاوه بر چهار شخصیت اصلی، که ماجراهای آنها در جهان موازی، وقایع نارنیا را تشکیل می دهد، در فیلم دوم، با شخصیت های جدیدی هم روبرو می شویم، هم انسان، و هم غیرانسان. از آن جمله، باید به شخصیت کوتوله سرخ غرغرو اشاره کرد با بازی پیتر دینکلج Peter Dinklage که در فیلم «مامور ایستگاه» Station Agent درخشید. شخصیت دیگر، یک موش شمشیرباز نقاشی متحرک است به نام ریپیچیپ Reepicheep که صدایش را کمدین انگلیسی ادی ایزارد Eddie Izzard تامین می کند.

 

مجموعه نارنیا اثر سی. اس. لوئیس، هفت جلد است. فیلم «شیر، جادوگر و جامه» که سال 2005 به بازار آمد، اولین از این مجموعه بود که قرار است به تدریج توسط کمپانی والت دیزنی Disney و با همکاری شرکت والدن مدیا Walden Media فیلم بشود. این تصمیم بعد از آن اعلام شد که فیلم اول با استقبال شدیدی از سوی تماشاگران در سراسر دنیا روبرو شد به طوریکه نزدیک بیش از 700 میلیون دلار فروش کرد.

 

برای فیلم حاضر، که به گفته کنت توران Kenneth Turan منتقد لس آنجلس تایمز Los Angeles Times هم به فیلم قبلی شبیه است و هم با آن متفاوت است، فروشی معادل 80 میلیون دلار در سه روز اول پیش بینی می شد و به این ترتیب، فروش 56 میلیون دلاری سه روز اول این فیلم، از انتظار شرکت والت دیزنی پائین تر است.

 

نویسنده ایرلندی تبار، آقای کلایو استیپلز جک لوئیس Clive Staples Jack Lewis (که همیشه به سی اس لوئیس شناخته می شود)، به خاطر تحقیقاتی مشهور است که روی تاریخ و ادبیات قرون وسطی انجام داده است. او در کنار جی آر تولکین، نویسنده مجموعه «خداوندگار حلقه ها» Lord of the Rings در دانشگاه آکسفورد تدریس می کرد، و در کارش از تولکین خیلی تاثیر پذیرفته است. لوئیس، که در جوانی از کلیسای ایرلند Church of Ireland بریده بود و به خدا اعتقاد نداشت، در سی سالگی باردیگر به مسیحیت روی آورد و ایمان مذهبی از آن پس در کار او نقش عمده ای ایفا می کند. لوئیس و از جمله به خاطر برنامه های رادیوئی در زمان جنگ دوم جهانی شهرت پیدا کرد که در آنها معنی مسیحیت را از دیدگاه جدیدی برای شنوندگان توضیح می داد.

 

مشخصات فیلم

 

وقایع نارنیا: شاهزاده خزر The Chronicles of Narnia: Prince Caspian سناریست و کارگردان اندرو ادمسن Andrew Adamson بازیگران: جرجی هنلی Georgie Henley، سکندر کینز Skandar Keynes، ویلیام موزلی William Moseley، بن بارنز Ben Barnes و انا پاپلول Anna Popplewell. محصول مشترک شرکتهای والدن مدیا Walden Media و والت دیزنی Walt Disney Pictures .


ویدیو و دنباله مقاله...

Indiana Jones

 
 
 
 
ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین


 
 
جنجالی ترین برنامه شصت و یکمین دوره جشنواره سینمائی کن، نمایش قسمت جدید مجموعه «ایندیانا جونز» Indiana Jones بود که در آن دو غول سینمای معاصر آمریکا، کارگردان استیون اسپیلبرگ Steven Spielberg و تهیه کننده و سناریست، جرج لوکاس George Lucas، دست به دست هریسن فورد Harrison Ford ستاره اول این سری داده اند، در کنار بازیگران برجسته دیگر، از جمله شیا لوبوف Shia LeBeauf و کیت بلانشت Kate Blanchet. اما به نظر منتقدها، این چهارمین فیلم از سری «ایندیانا جونز» که «ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Scull نام گرفته است، به زیبائی و استحکام فیلم اول این سری Raiders of the Lost Ark نیست، ولی می تواند به اندازه قسمتهای دوم و سوم آن برای انبوه تماشاگران سرگرم کننده باشد.
هر سال در جشنواره کن، یک فیلم جنجالی و پرهزینه از سینمای هالیوود عرضه می شود که سایه عظیم آن بر تمام جشنواره سنگینی می کند و ستارگان آن هدف خبرها و گزارشها و مصاحبه های متعددی هستند که مطبوعاتی های اعزامی از سراسر جهان سعی دارند برای راضی کردن سردبیران و خواننده های خود، هر روز مخابره کنند. دو سال پیش، فیلم «رمز داوینچی» The Da Vinci Code محصول شرکت والت دیزنی با شرکت تام هنکز Tom Hanks چنین موقعیتی داشت و امسال، نوبت چهارمین داستان از مجموعه سینمائی «ایندیانا جونز» بود که تبدیل به عظیم ترین حادثه جشنواره کن بشود.

 
اما برای تماشاییون اسپیی(دیروز)،ی نخستییش درآمد، جمعیتیی. او. اسکات A. O. Scott منتقد نیویورک تایمز New York Times برای اسامی سازندگان و هنرمندان این فیلم که روی پرده ظاهر می شد، اول فیلم خیلی بیشتر دست زدند تا آخر فیلم.
آقای اسکات می افزاید، البته معلوم نیست که آخر فیلم، تماشاگرها از آن نومید بودند یا از تماشای دوساعت صحنه های تعقیب و گریز پرسروصدا خسته شده بودند. اما هر چه بود، همه با اشتیاق آنجا بودند و کمپانی پرامانت، پخش کننده فیلم هم امیدوار است روز پنجشنبه 22 می، که این فیلم در سراسر دنیا همزمان اکران خواهد شد، میلیونها تماشاگر حس و حال همین تماشاگران فیییلم برای همه اسامی ایی پرده ظاهر می شود، دست نزنند. حوصله آقای اسکات از این فیلم سر رفت، و می نویسد حتما اسپیلبرگ هم موقع ساختن آن خمیازه می کشید.
هفته نامه تخصصی ورایتی Variety، یکی از اولین نشریات دنیا که نقد مفصل و رسمی خود را در باره محصول جدید شرکت دریم وورکز Dreamworks منتشر کرده است، می نویسد شاید در تاریخ سینما دنباله هیچ مجموعه ای به این اندازه مورد انتظار تماشاگران نبوده باشد. میان فیلم قبلی از این مجموعه و فیلم حاضر بیشتر از 19 سال فاصله افتاد و هریسن فورد، ستاره فیلم، که نقش دکتر ایندیانا جونز، باستانشناس ماجراجو را بازی می کند، حالا 65 ساله است.
از دیدگاه تاد مککارتی Tod Mccarthy منتقد ورایتی، فیلم جدید هر چند به خوبی و صلابت فیلم اول این مجموعه، یعنی «غارتگران کشتی گمشده» Raiders of the Lost Ark که در سال 1981 اکران شد، نیست، اما به اندازه دو فیلم بعدی، سرگرم کننده است. از دید کرک هانیکات Kirk Honeycutt منتقد مجله تخصصی هالیوود ریپورتر Hollywood Reporter آنچه برای علاقمندان این مجموعه نومیدکننده است، این است که فیلم جدید، طنز و عشق (رومانس) فیلم اول را که 27 سال پیش ساخته شده بود، ندارد، و فیلمی است که انگار برای ساختن آن زور زده اند. هریسن فورد 65 ساله آشکارا زور می زند که یادآور جوانی اش باشد یا به سرعت دلخواه اسپیلبرگ حرکت کند، و سناریست فیلم، دیوید کوپ David Koepp فیلم را از اکروبات بازی و تعقیب و گریزهای حیرت انگیز پرکرده، که هیچ ربطی به داستان فیلم ندارند.
فیلم پر از شوخی در باره سالمندشدن است، برای اینکه ایندیانا جونز در این فیلم مانند هنرپیشه آن به نیمه شصت سالگی رسیده است. ریچارد کورلیس Richard Corliss منتقد هفته نامه تایم Time می نویسد شوخی در باره پیری، همانقدر که در باره شخصیت ایندیانا جونز و بازیگر آن، هریسن فورد، صدق می کند، در باره خود اسپیلبرگ و جرج لوکاس هم صادق است. او یادآور می شود که سی سال پیش این دو هنرمند در ساحلی در یکی از جزائر هاوائی، به هم متعهد شدند که یک فیلم حادثه ای درست کنند، که آقای لوکاس بنویسد و تهیه کند، و آقای اسپیلبرگ کارگردانی کند.
اسپیلبرگ، 61 64 یگر آنها از جمله مونتور فیلم ماییلیامز هم از نیمه شصت سالگی. تایم می نویسد آنها باییر چپاول زمان بر توانائی هایییده بگیرند.
از دید منتقد تایم، صحنه هائی در فیییرمردها در خانه سالمندان شبیه است، و فیلم گاهی به ورطه روزمرگیی می افتد، و حتی عنوان فی.
زمان دهه 1950 است و هنگام شکار کمونیست ها در مطبوعات و دانشگاه ها در آمریکا، و ایندیانا جونز کار خود را از دست می دهد و همراه با شاگرد جوانش، با بازی شیا لابوف، عازم جنوب آمریکا می شود که مادر او را نجات دهد و جمجمه بلورین اکاتور Akator را بدست بیاورد. در این سفر، این دو قهرمان با یک جاسوس با بازی ری وینستن Ray Winston برخورد می کنند که هر نیم ساعت کارفرمایش را عوض می کند و به یک افسر بدکار روسیه شوروی برخورد می کنند، با بازی کیت بلانشت Kate Blanchett و با مجنونی با بازی جان هرتJohn Hurt همسفر می شوند که عمر خود را در جنگل گذرانده است.
مانند فیلمهای دیگر، هدف این سفر، دست یافتن به ییء جادوئی باستانی است، و مانند فیلمهای پیشین، رقیب ایندیانا جونز برای دستیازی به این شیء جادوئی، ییی باستانی این شیء برای مقاصد پلی. در فیلم حاضر، لشگر تمامیت طلب، از اتحاد شوروی است.
سازندگان فیی به یادماندنی فیلم های قبلی را ای. از یی بین المللی هستیم و از طرف دیگر، ایندیی و شلاق آشنایش در اینجا ظاهر می شود. مثل فیلم های قبلی، اینجا هم ییب و گریز با ماشیی در باره خانواده ایندیانا جونز افشا می شود و البته، سخن از باستانشناسی است.
اما باستانشناسی از نوعییندیانا جونز انجام می دهد، خودش حرفه ای قابل انتقاد است. برای ایین استاد دانشگاه در ماههای فراغت خود به نقاط دوردست می رود برای ایی باستانی آنجا را از عزیزترین و جادوئی ترین اشییدن به این شیء جادوئیی. یزی به تلالوی آن تمدنهای باستانی اضافه نمییین چهار فیلم، ایندیانا جونز دست خالی به خانه باز می گردد.
***
فیلم «ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» 22 دقیقه پویییرتر شده، ربوده می شود، در تیراندازی ها و بعد از تعقیب و گریز، از تصادف ماشین در ییم و مرموز، سواری بر ییی، جان سالم به در می برد، ولی ظاهرا همه اینها برای اسپیلبرگ فقط دستگرمی است.
در این فیلم نیز ماریان، معشوق سابق ایندیانا جونز، با بازی خانم کرن الن Karen Allen که حالا 56 سال دارد، باز می گردد و منتقدها نوشته اند در چشمهایش برق می زند و هنوز هم مغرور و سربلند گام بر می دارد. در مقایسه با ایندیانا جونز و معشوق سابقش، دیگر هنرمندان فیلم بچه هستند. کیت بلانشت، که نقش یک افسر سخت دل روسی را بازی می کند، 39 سال دارد و شیا لابوف، در نقش مات ویلیامز جوان، 21 ساله است. در جریان فیلم، معلوم می شود که ماریون مادر مت است.
یییندیانا جونز، این مجموعه را ادامه خواهد داد.
منتقد ورایتی، شروع پرهیجان وپرحادثه این فیلم را به شروع فیلم «نجات گروهبان رایان» Saving Private Ryan فیلم دیگری از اسپیلبرگ، تشبیه می کند، ولی می افزاید این شروع هیجان انگیز، انتظاری نسبت به ادامه فیلم در تماشاگر ایجاد می کند که درادامه، فیلم آن را بر نمی آورد.
بعد از ساعت اول، ادامه داستان فیلم رها می شود و سیلی از موجودات عجیب و انفجارها و تعقیب و گریزها، به سوی تماشاگر سرازیر می شود.
ایرادییچیده و ضرباهنگ سریع این فیلم گرفته اند ایییت ها فرصت بدهد همدی.
با این حال، منتقد ورایتیی ایی توضیح قصه در آن گنجانده شده، سناریوی دیویی آید: یی اییلم را مستقیم و باریی دارد و نمی گذارد به حشو و زوایییت خود ایندیانا جونز، صادق و وفادار مانده است. به همین سبب، و به خاطر بازی خود هریسن فورد، شخصیت ایندیانا جونز همانگونه ظاهر مییعنی ییییی فورد برای سن خودش، خوش اندام و خوش قیافه به نظر می رسد، و هرگز در فیلم ادعا نمی.
ورایتی می نویسد: از نظر فنی، همه دقایق این فیلم به همان خوش ساختی ای است که از اسپیلبرگ و بهترین تیم هالیوود انتظار می رود. سه تن ازهمکاران همیشگی اسپیلبرگ بار دیگر در این فیلم در کنار او هستند. یکی آقای مایکل کان Michael Kahn مونتور فیلم است، و دیگری آهنگساز برجسته جان ویلیامز John Williams، و طرحهای هنرمند صحنه آرائی، گای هندریکس دیاس Dyas Guy Hendrix خیره کننده است، به خصوص در آراستن محفظه باستانی و مدوری که جمجمه بلورین در آن جای دارد.
برای سه فیلم اول این مجموعه، فیلمبردار برجسته انگلیسی داگلاس اسلوکومب Douglas Slocombe، تصاویری جسورانه ولی تمیز و شفاف کار کرده بود. اما فیلمبردار اخیر اسپیلبرگ، آقای یانوش کامینسکی Janusz Kaminiski هر چند تلاش می کند همان سبک تصویربرداری را که با کار خودش خیلی تفاوت دارد، تقلید کند، ولی نمی تواند از به کار بردن بعضی از جنبه های سبک خود، مثلا اشعه های پراکنده نور، یا پسزمینه مه آلود، خودداری کند.
منتقد مجله تایم می نویسد هدف از ساخته شدن این فیلم این است که به نستالژی فوری تبدیل شود، و در واقع، گردهمائی دارودسته قدیمی است که بیست سی سال پیش سعی کردند با این فیلم یک ژانر کلاسیک سینما، یعنی ژانر فیلم های حادثه ای – افسانه ای را، احیا کنند، و به همین خاطر نمی توان از این فیلم انتظار تازگی فیلمهائی مثل «مرد آهنی» یا «قهرمان سرعت» Speed Racer را داشته باشیم.

مشخصات فیلم

ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین Indiana Jones and the Realm of the Crystal Skull سناریست و تهیه کننده: جرج لوکاس George Lucas کارگردان: استیون اسپیلبرگ Steven Spielberg بازیگران: هریسن فورد Harrison Ford، کیت بلانشت Kate Blanchett، شیا لابوف Shia LeBeauf و ری وینستن Ray Winston. فیلمبردار: یانوش کوزینسکی Janusz Kaminiski آهنگساز: جان ویلیامز John Williams


ویدیو و دنباله مقاله...

May 21, 2008

Edge of Heaven

سرگردان میان دو فرهنگ

در فیلم جدید فاتح اکین، کارگردان برجسته ترک تبار سینمای آلمان، مانند آثار دیگر او، فرهنگهای ترکیه و آلمان باردیگر در برخورد با یکدیگر، زندگی آدمهای قصه را در هم می کوبند. فیلم ماجراهای پراکنده شش شخصیت، چهار ترک و دو آلمانی، را باز می گوید، از نسلهای مختلف، که حوادث زندگی، آنها را در تماس هائی عاطفی و گاه مرگبار با هم قرار می دهد. این فیلم را منتقدان جهان به عنوان یکی از بهترین فیلم های دهه اخیر، ستایش کرده اند.


فاتح اکین Fatih Akin که دو سال پیش با فیلمش «روبرو» Head On خود را به عنوان یکی از کارگردانان اصیل سینمای معاصر تثبیت کرد، در سال 1973 از پدرومادری ترکی در آلمان زاده شده است و در کارهایش نشانه های از تاثیرپذیری از این دو فرهنگ را به نمایش می دهد. فیلم جدید او، «لب بهشت» The Edge of Heaven فیلمی است پرعاطفه با لایه های تودرتوی عشق و احساسات انسانی که تنیده شده در نگاه فیلمساز به زندگی در فرهنگ دوگانه.

«لب بهشت» Auf der anderen Seite جایزه بهترین سناریو را از جشنواره کن پارسال گرفت. این فیلم، از جاذبه های امسال جشنواره فیلم ترایبکا در نیویورک بود، و اکران آن از این هفته در آمریکا شروع می شود. در این فیلم، آقای اکین به سرنوشت های محتوم و درهم پیچیده شش شخصیت می پردازد، چهار ترک و دو آلمانی، که در جریانهای عشقی و سیاسی ای درگیر شده اند که از کنترل خودشان بیرون است.

در نخستین بخش این فیلم پیچیده، با شخصتی محتومی روبرو می شویم به نام ییتر Yeter – (با بازی نورسل کوسه Nursel Kose) یک روسپی سختکوش ترک، که در خیابانهای تمیز شهر آلمانی برمن Bremen کار می کند، و هیچ تصوری از آینده وامیدی به فردای خود ندارد. او بیشتر درآمدش را می فرستد به ترکیه برای آیتن Ayten دختر 27 ساله اش، که یک فعال سیاسی است، در مبارزه خشن با حکومت.

ییتر، از قضای اتفاق، با یک مهاجر ترک مسن تر از خود به نام علی Ali برخورد می کند، و برای فرار از لاتهای خیابان و آسایش بیشتر، قبول می کند که با علی زندگی کند و فقط برای او کار کند. نجات، پسر علی، که در دانشگاه، به دانشجویان آلمانی ادبیات آلمان درس می دهد و آثار گوته را برای آنها تشریح می کند، ابتدا با پدرش که یک روسپی را به خانه آورده، مخالفت می کند، اما بعد خودش به او دل می سپارد.

در دومین بخش فیلم، آیتن، دختر 27 ساله ییتر، و فعالیت سیاسی او در ترکیه، محور داستان است. بعد از مرگ ییتر، نجات به ترکیه می رود که آیتن، دختر ییتر، را پیدا کند. اما نمی داند که آیتن، از دست پلیس ترکیه به آلمان گریخته. آیتن در آلمان، در خانه یک دختر آلمانی جوان به نام لاتی Lotte با بازی پتریشیا زیولکاسکا Patrycia Ziolkowska پناه می گیرد، اما دو دختر که حرف هم را نمی فهمند، عاشق هم می شوند.

در داستان پیچیده و ملودراماتیک فیلم، فاتح آکین بی مهابا و بدون خجالت، از قضا و اتفاق و تقدیر استفاده می کند، و از این نظر، بعضی منتقدها را به یاد فیلم بابل Babel انداخته است که اتفاق های غیرمحتمل، از جمله گلوله خوردن اتفاقی زن آمریکائی در جاده مراکشی، محور داستان های تودرتوری آن را تشکیل می داد. اما فرق فیلم «لب بهشت» با «بابل» در این است که اکین شخصیت هایش را عمیق تر و غنی تر می پردازد و برخلاف الهاندرو گونزالس ایناریتو Inarritu کارگردان بابل، کمتر در بند شکل و سبک فیلمبرداری است.

با این حال، داستانگوئی به سبک «بابل» که حالا در خیلی از فیلم ها معمول شده است، یعنی داستانگوئی غیرخطی و فاقد محور، یا محورگریز، چارچوب مناسبی به آقای اکین می دهد برای درهم ریختن حادثه ها و روکردن ندیده ها و شگفت زده کردن تماشاگر با چرخش های غیرمحتمل قصه ها. با این حال، حتی قصه گوئی ملودراماتیک هم برای اکین اهمیت ندارد برای اینکه آخر هر قصه، تیتر شروع آن قصه است، و تماشاگر با علم به پایان هر قصه، آن را نگاه می کند. آکین دنبال چشم اندازی پهناورتر از خود قصه است. دانستن پایان قصه، تماشاگر را بیشتر به فکر و تحلیل وامی دارد.

اما از دید اسکات، منتقد نیویورک تایمز، هر چند به خاطر اینکه یک فیلم بین المللی است و تقریبا از همان سبک درهم تنیدن داستان و روایت غیرخطی فیلم بابل در فیلم «لب بهشت» استفاده شده، اما فرق کار فاتح اکین و ایناریتو در این است که اکین از شخصیت های پراکنده و متفاوت فیلم خود برای بازگو کردن یک حس مشترک ترس و وحشت، استفاده نکرده است.

تاکید بر اتفاق در قصه های فیلم، از دید انتنی لین Anthony Lane منتقد هفته نامه نیویورکر New Yorker انگار به ماشین تقدیر، قدرت تازه ای بخشیده است. آقای لین از قدرت فاتح اکین در تصویر کردن فضاهای سیاسی و اجتماعی با استفاده از چند نمای زودگذر تعریف کرده است. مثلا حالت و فضای شهر استانبول را با یک نما از تظاهرات خیابانی، چند نمای از تعقیب و گریز پلیس و فعالان سیاسی، و دستگیر شدن همراهان آیتن، نشان می دهد. وقتی فعالان سیاسی دستگیر می شوند، آنها نام های خود را به مردم فریاد می زنند و رهگذران را می بینیم که دست می زنند. تشویق رهگذران ممکن است همدلی مردم با فعالان سیاسی را نشان دهد، اما در جهان فاتح اکین، معنی عکس می دهد. اکین در مصاحبه ای گفته است که آنها دارند شجاعت پلیس ها را تشویق می کنند. اما هر جور که این صحنه تعبیر شود، صحنه ای است سرشار از احساسات آماده انفجار.

برای این منتقد، خارق العاده در باره کار فاتح اکین این است که فیلمی پر از این عواطف سرخورده و انفجاری، خودش لحن آرامی دارد، فیلمی عصبانی نیست، و سرانجام به آرامشی گیج می رسد. او می نویسد اکین، با سرعتی بسیار پیش می تازد اما فیلم او عجول نمی نماید. داستان او را سرعت جلو نمی برد، بلکه آنچه این داستان را پیش می برد، غیر قابل اجتناب بودن حوادث است.

تم های اصلی اکین، به گفته دیوید ادلستاین Edelstein منتقد مجله هفتگی نیویورک، جابه جائی جغرافیائی است و ناهماهنگی. او می نویسد مثل شخصیت های فیلم، خود فیلم هم فاقد محور و مرکزیت است، و شاید محور آن همین خلاء باشد، که هویت های همه در آن محو می شود. ادلستاین می نویسد این شخصیت ها هیچکدام در وطن خود، در خانه خود نیستند. همه به نوعی جدا افتاده اند، اما هیچکدام نمی توانند از میراث فرهنگی و قومی خود فرار کنند.

داستانهای فیلم قابل خلاصه شدن نیستند، چون هم زیادند و هم خیلی پیچیده، اما ادلستاین می نویسد اکین، در داستانگوئی استادی ماهر است، و قادر است بدون زحمت، چشم انداز فیلم را از دید شخصیت های مختلف، عوض کند، و از نماهای نزدیک و خصوصی، به راحتی به فضاهای گسترده و پهناور و آرام، مهاجرت می کند و شخصیت هایش را به تماشاگر نزدیک می کند، قبل از اینکه آنها را به سرنوشت های محتومشان برساند.

در این فیلم، تماشگران فرصت می یابند مجددا با بازیگری روبرو شوند که در دهه های گذشته یکی از چهره های اصلی موج نوی سینمای آلمان بود. در فیلم «لب بهشت» خانم هنا شیگولا Hanna Schygulla نقش مادر لاتی را بازی می کند، زنی به نام سوزان، که با رابطه دخترش و آیتن، فراری مرموز ترک، مخالف است. جذابیت فیلم، این است که اجازه می دهد این شخصیت، که ابتدا یک زن محافظه کار و بورژوای آلمانی به نظر می رسد، در برابر تماشاگر شکوفان شود، ابعاد قابل لمس پیدا کند، و مثل بقیه فیلم، در خاطر تماشاگر باقی بماند.

سابقه خانم هنا شیگولا به عنوان سوگلی راینر فاسبیندر، کارگردان پرکار موج نوی سینمای آلمان دردهه 1970 هر چند بعضی از تماشاگران جوانتر ممکن است آن را به یاد نیاورند، اما روی این فیلم سنگینی می کند. مادر لاتی در فیلم قبلا هیپی بوده و حالا مسئولیت های زندگی او را به یک عضو طبقه متوسط تبدیل کرده است. خانم شیگولا این دو جنبه از درون این زن را با مهارت تصویر می کند.

در جهانی که اکین تصویر می کند، بچه ها گم می شوند، والدین گمشده هرگز پیدا نمی شوند، و شکاف میان نسل ها و میان ملت ها، نه تنها جوش نمی خورد، بلکه عمیق تر و عمیق تر می شود. با این حال، چنانکه ای. او. اسکات ،A. O. Scott سرمنتقد فیلم نیویورک تایمز New York Times می نویسد، در حالیکه زندگی های شش شخصیت فیلم اکین زیر ظلم بی قاعده و درهم برهم زندگی مدرن، به هم گره می خورند و در هم می پیچند، احساس می کنیم که روابط انسانی قویتر و تنومند تر می شوند، انگار در فراسوی ظلم کور زندگی امروز، یک نظام شکننده، نضج می گیرد. و هر چند فیلم پر از خشونت است، چه خشونت اتفاقی و چه خشونت سیستماتیک سیاسی، لحن فیلم به طرز کنجکاوی برانگیزی، ملایم و نرم است.

از دید منتقد نیویورک تایمز، یکی از پیام های فاتح اکین این است که ترحم و غمخواری، نه آسان به دل انسان می افتد، و نه آسان ابراز می شود. او شخصیت های غنی فیلم را بدون دلبستگی تصویر کرده است و نشان می دهد که چگونه نیت های خیر آنها نتیجه معکوس می دهد و انگیزش های بد آنها، عواقب شرربار دارد.

اسکات می نویسد: آقای اکین عمیقا و دقیقا، از شرارت و بی عدالتی و نفاقی که در هر دو فرهنگ، فرهنگ آلمان و فرهنگ ترکیه، وجود دارد، آگاه است؛ ولی در عین حال، دوربین او، زیبائی اصیل هر دو کشور را جذب می کند، از شهر تمیز و نظیف برمن گرفته تا شهر شلوغ و پرجنب و جوش استانبول، تا تپه های پوشیده از بته های چای و دهکده های ماهیگیری ساحل دریای سیاه -- فیلم «لب بهشت» عمیقا در این اماکن ریشه دارد، و کلیشه های رایج در باره شرق و غرب را با درکی که از هر محل نشان می دهد، در هم می کوبد.

ادلستاین، منتقد «نیویورک» می نویسد آلمان و ترکیه در فیلم اکین عکس هم تصویر می شوند، انگار یکی آینه مقابل دیگری است. آلمانی ها که در ظاهر لیبرال و آزادمنش به نظر می رسند، از درون شخصیتی سرکوفته دارند و پنهانی به ارتجاع گرایش دارند، در حالیکه ترک ها، که فاسد و سرکوبکر نمایش داده می شوند، در درون، غنائی عاطفی دارند.

با این داستانهای تودرتو، به قول دیوید انسن David Ansen منتقد هفته نامه نیوزویک Newsweek ، اکین می خواهد همه موضوع های مطرح جهان را در این دو ساعت فیلم بچپاند: از مهاجرت، تروریسم و بنیادگرائی اسلامی گرفته تا برخورد فرهنگهای شرق و غرب. اما انسن می نویسد: اکین از هر صحنه فیلم چنان تصویر نیرومند و متقاعد کننده ای می سازد، که تماشاگر خوشحال است که با او همه جا همراه شود.

سرانجام داستان های فیلم، به ترکیه ختم می شود. نجات، استاد ترک تبار دانشگاه در آلمان، در جستجوی آیتن در ترکیه گم می شود و پدرش علی، دنبال او به سرزمین پدری باز می گردد. آیتن، در آلمان دستگیر می شود و چون با تقاضای پناهندگی اش مخالفت می شود، به ترکیه باز می گردد، و لاتی هم برای یافتن او به استانبول می رود و در آنجا با مرگ روبرو می شود. سوزان، مادر لاتی، دنبال او به استانبول می رود تا به روح دخترش آرامش ابدی بدهد.

منتقد نیویورک تایمز می نویسد بازگشت همه شخصیت های فیلم به ترکیه معنی سیاسی ندارد. آقای اکین ترکیه را به آلمان ترجیح نمی دهد. درست است که فیلم نسبت به ناآرامی های اجتماعی در ترکیه نگران است، اما فکر سوزان، مادر لاتی، که مشکلات ترکیه با پیوستن آن به اتحادیه اروپا حل خواهد شد هم تصور عبث لیبرالهای اروپائی است، که علیرغم حسن نیت آنها، محدودیت های خودش را دارد. او می نویسد: موضوع اکین سیاست نیست. اسکات می نویسد: مانند رومان نویس های بزرگ، فاتح اکین هم در فیلمهایش در پی نمایش آن جنبه های لجوج و سرکش تجربه های خصوصی انسانی است که سیاست و وقایع سیاسی در برابر آنها کمرنگ می شوند.

در یکی از صحنه های پایانی فیلم، فعالان سیاسی ترک به صورت آیتن که با افتخار، فعالیت های سیاسی گذشته خود را رد می کند، تف می اندازند، اما آیتن، زنی نیست که از آرمانهایش دست برداشته باشد یا از ادامه راه منصرف شده باشد. بلکه اینک او زنی است که در آن برخورد کوتاه عاشقانه اش با لاتی، و در بخشش ملایمی که از سوزان مادر لاتی دیده، عشق را از نزدیک لمس کرده است و بنابراین، هدفی والاتر و شریفتر از فعالیت سیاسی در زندگی خود پیدا کرده است.

از این دیدگاه، فیلم «لب بهشت» به سینمای روز تعلق دارد. برای اینکه در جریانی شیرجه می رود که همه ما را در آن دست و پا می زنیم، همه پدرها و پسرها، مادرها و دخترها، همه آنها که ترک وطن کرده اند و درد بازگشت دارند، شخصیت های این فیلم را درک می کنند. داستان فیلم، هر چند خیلی ظریف و پیچیده است، اما هرگز مبهم نمی شود، و می تواند در هر جای دیگر دنیا، نظیر داشته باشد، مثلا در خانواده های مکزیکی مهاجر به آمریکا.

منتقد نیویورک تایمز می نویسد در پایان فیلم، تماشاگر، شخصیت ها را به قدری خوب شناخته که باورش نمی شود این فیلم را فقط یک بار دیده است، هر چند که وقتی فیلم را دو باره ببینید، آن را کاملا نو می یابید، انگار ا اصلا آن ندیده اید.

مشخصات فیلم

لب بهشت The Edge of Heaven

سناریست وکارگردان: فاتح اکین Fatih Akin

بازیگران: نیگول یسیلچای Nurgül Yesilçay، باکی دورژاک Baki ، Davrak تانسل کرتیز Tuncel Kurtiz و هنا شیگولا Hana Schygulla

پخش در آمریکا از استاندراد ریلیسنگ Standard Releasing

ویدیو و دنباله مقاله...

May 20, 2008

Changeling



نمایش «عوضی» فیلم جدید کلینت ایستوود در جشنواره کن




«عوضی» Changeling فیلم جدید هنرمند سالخورده سینمای آمریکا، فرصتی برای هنرنمائی خانم انجلینا جولی Angelina Jolie ، ستاره جنجالی سینمای هالیوود است، که نقش مادری را بازی می کند که مطمئن است بچه ای که پلیس به عنوان بچه گمشده اش به او تحویل داده، عوضی است و بعد از نمایش آن سه شنبه شب در جشنواره فیلم کن، این انتظار را در ناظران بیدار کرد که جایزه نخل طلائی را برای استاد 78 ساله به ارمغان بیاورد.

ظهور «عوضی» Changeling فیلم جدیدی از کلینت ایستوود در جشنواره کن، به نظر غیرممکن می رسد. کلینت ایستوود، هنرمندی که به نودمین دهه عمر خود نزدیک می شود، همین سال گذشته دو فیلم بزرگ و عمده به جهان داد، یکی به ژاپنی، «نامه های از ایووجیما Letters from Iwo Jima و یکی به انگلیسی، «پرچم پدران ما» Flags of Our Fathers، و این بعد از بود که از ساختن فیلم «رودخانه میستیک» Mystic River فارغ شده بود و فیلم «بچه یک میلیون دلاری» Million Dollar Baby را عرضه کرد، فیلمهائی که یکی پس از دیگری برای کلینت ایستوود و دیگر هنرمندان همراه او، جوائز اسکار و جایزه های سینمائی دیگر به ارمغان داشتند. به این ترتیب، در پنج بهار اخیر، آقای ایستوود چهار بهارش را در کن بوده است با یک فیلم جدید.
اما ایستوود، خستگی ناپذیر است. در حالیکه به خاطر نخستین نمایش جهانی فیلم «عوضی»، در جشنواره کن در کنار انجلینا جولی روی فرش قرمز، ایستاده است، آقای ایستوود فیلم دیگری به نام «گرن تورینو» Gran Torino را هم آماده نمایش کرده است.
آقای ایستوود در مصاحبه ای با کنت توران Kenneth Turan منتقد فیلم لس آنجلس تایمز، پرکاری سالهای اخیر خود را ناشی از تقدیر می داند و می گوید «نمی دانم یکباره چی شد!» آقای ایستوود می گوید: «به این نقطه از زندگی رسیدم که دیگر مجبور نبودم فیلمهای کلیشه ای (ژانر) بسازم و می توانم هرچه بخواهم بسازم و من در این حالت رشد می کنم و به خود می بالم و خوشم می آید.»
ناظران در جشنواره کن می گویند امسال بخت گرفتن جایزه نخل طلائی برای کلینت ایستوود بسیار است، به خصوص که هنرپیشه و کارگردان برجسته سینمای آمریکا، آقای شان پن Sean Penn ریاست هیات داوران جشنواره کن را بر عهده دارد. اما برای بعضی ها، دادن جایزه اول به ایستوود از طرف هیات داوران شان پن، ممکن است نوعی تضاد منافع در بر داشته باشد برای اینکه شان پن خود را به ایستوود مدیون می داند. تنها جایزه اسکاری که شان پن گرفته است، به خاطر هنرنمائی اش بود در فیلم رودخانه میستیک Mystic River از کلینت ایستوود.
استقبال تماشاگران در جشنواره کن از فیلم «عوضی» بیسابقه بود. تماشاگران، که در حضور کلینت ایستوود، و خانم انجلینا جولی، ستاره فیلم، و همسر او، آقای برد پیت Brad Pitt این فیلم را می دیدند، به قول خبرنگار شبکه تلویزیونی فاکس، «دیوانه وار» تشویق کردند و از کف زدن و غریو کشیدن، باز نمی ایستادند.
***
درام جدید کلینت ایستوود، بعد از فیلم برنده جایزه اسکارش، «بچه یک میلیون» دلاری، دومین فیلمی است از کلینت ایستوود که در آن، قهرمان فیلم، یعنی آن شخصیت منفردی که همیشه در برابر زور و فشارهای اجتماعی مقاومت می کند، یک زن است. در این فیلم هم انجلینا جولی، مثل شخصیت هیلری سوئنک Hillary Swank در «بچه یک میلیون دلاری» مادر جوانی است که از همه طرف مشت می خورد، اما این بار، صحنه مبارزه، رینگ بوکس نیست، بلکه اداره فاسد پلیس و آگاهی لس آنجلس است و آسایشگاه روانی و دادگاه ها.
«عوضی» ما را به سال 1928 و شهر لس آنجلس می برد و ماجرای واقعی زنی را بازگو می کند به نام کریستین کالینز Christine Collins (با بازی خانم جولی»، که پلیس اعلام می کند پسر 9 ساله که پنج ماه پیش گم کرده بود، پیدا شده. ولی کریستین می داند پسری که پلیس به او تحویل داده، پسر گم شده او نیست. وقتی کریستین می گوید پسر پیدا شده، فرزند او نیست، پلیس به دست و پا می افتد و رئیس پلیس پیشنهاد می کند که کریستین «به طور آزمایشی» پسر پیدا شده را منزل ببرد!
مشکل او این است که هیچکس حرف کریستین را باور نمی کند، و به خصوص پلیس فاسد لس آنجلس، از قبول اشتباه خود امتناع می کند. سرانجام کریستین را به آسایشگاه روانی می فرستند. در عین حال، در دادگاهی دیگر، مردی به جرم آزارجنسی و قتل 20 پسربچه تحت محاکمه است. نتیجه برخورد این دو ماجرا، تکان دهنده است و به پایان حیرت انگیزی می انجامد.
برخلاف فیلمهائی که از دهه 1920 ساخته می شود، در فیلم «عوضی» تصور رومانتیکی از آن دوره به عنوان دوره ای پاکیزه و معصوم نمی بینیم. بلکه کلینت ایستوود شهر و اداره پلیس آن را فرورفته در لجنزار فساد و سوءاستفاده تصویر می کند و جامعه ای را نمایش می دهد که در آن وقتی زنها، حرف مردها را به چالش بگیرند، با آنها مثل دیوانه و ناقص العقل رفتار می شود.
ایستوود بار دیگر در این فیلم به تم مورد علاقه خود سر می زند، و تلاش فرد را برای رسیدن به حق نمایش می دهد. کریستین، قهرمان فیلم، راه دیگری برای خود نمی بیند جز اینکه ایستادگی کند و سرانجام موفق می شود مردم شهر را باخود همراه کند که از پلیس وسیاستمداران فاسد، حساب بخواهند.
بیشتر منتقدها، بازی خیره کننده خانم انجلینا جولی در نقش کریستین را «یکپارچه» و نیرومند توصیف کرده اند. جذابیت بازی او در این است که شاید برخلاف انتظار، برای نمایش تنش درونی و استیصال این مادر فرزند گم کرده، جیغ و داد راه نمی اندازد. حضور خانم جولی در نقشی که به ناحق کارش به آسایشگاه روانی کشیده می شود، همه را به یاد یکی از فیلمهای اولیه و موفق خانم انجلینا جولی می اندازد، فیلم «دختر، گسیخته» Girl, Interrupted – و این تعبیر را همراه دارد که خانم جولی مایلی بود به یکی از موفقیت های خیره کننده خود در یک فیلم جدی، بازگردد.
در آسایشگاه روانی فیلم «عوضی» خانم جولی با ستاره جدید سینمای هالیوود، خانم ایمی رایان Amy Ryan همبازی است و صحنه های شوک الکتریکی خانم رایان توسط دکترهای شرور این آسایشگاه، از صحنه های به یادماندنی فیلم است.
از دیگر بازیگران برجسته ای که در این فیلم می درخشند، باید از جان مالکوویچ John Maclovich نام برد که نقش یک مبلغ مذهبی رادیوئی را بازی می کند که علیه پلیس لس آنجلس سخنوری می کند و به دفاع از کریستین کالینز می پردازد.
در محافل جشنواره کن، صحبت این است که اگر فیلم «عوضی» اسکار نگیرد، خانم انجلینا جولی، که با شکم حامله به این مراسم آمده بود، برای این بازی شایسته نامزدی جایزه اسکار است.
منتقد هالیوود ریپورتر می نویسد خانم جولی تصویر خود به عنوان یک ستاره سینما را با بازی در این فیلم نفی می کند و زنی را بازی می کند که اعتماد خود را به هر چه تصور می کرده می داند، از دست داده است، زنی هم مصمم، و هم آسیب پذیر.
داستان این فیلم را سناریست آن، آقای جی. مایکل استارشینسکی J. Michael Starczynski با تحقیق در پرونده های پلیس و دادگستری لس آنجلس و همچنین آرشیو روزنامه های آن زمان، پیدا کرده است و نوشته است، و فیلم، که تلاش می کند تا جای ممکن وقایع تاریخی را بازسازی کند، گاه تماشاگر را زیادی در دادگاه ها نگه می دارد، با این حال، کرک هانیکات می نویسد کلینت ایستوود و سناریست او داستان را سریع جلو می برند و این فیلم که دوساعت و 21 دقیقه به طول می انجامد، اصلا کوتاه به نظر می رسد.
خانم جولی عامل اصلی ساخته شدن فیلم «عوضی» بود و هم او بودت که کلینت ایستوود و آقای ران مایر Ron Meyer مدیر استودیوی فیلمسازی یونیورسال Universal Pictures را به ساختن این فیلم راضی کرد. بخشی از سرمایه برای این فیلم را نیز شرکت Imagine پرداخت کرده است.
روزنامه لس آنجلس تایمز می نویسد این شرکت قرار بود این بود این فیلم را که اولین کار سینمائی نویسنده آن است، به کارگردانی «ران هاوارد» Ron Howard تهیه کند، اما وقتی برنامه ریزی کار ممکن نشد، شرکت Imagine سناریو را برای کلینت ایستوود فرستاد.
ترکیب کلینت ایستوود و انجلینا جولی، قاعدتا باید فروش خوبی برای فیلم «عوضی» تضمین، با این حال، به قول کرک هانیکات Kirk Honeycutt منتقد نشریه تخصصی هالیوود ریپورتر Hollywood Reporter می نویسد بازاریابی برای فیلم «عوضی» ممکن است کار سختی باشد برای این که داستان فیلم همه وحشت های پدرومادرها را لمس می کند: گم شدن بچه، آنهم در دوره ای که برای جامعه امروز آمریکا غیرقابل تصور است. این منتقد پیشنهاد می کند که استودیوی یونیورسال این فیلم را به تماشاگرانی بفروشد که فیلم در باره فساد پلیس، از جمله فیلمهای مارتین اسکورسزی Martin Scorsese را دوست دارند.
از نظر تمرکزش بر یک دوره خاص از تاریخچه شهر لس آنجلس، داستان فیلم، فصل دیگری است از داستانهائی که در فیلم های برجسته ای مثل «محله چینی ها» Chinatown (از رومن پولانسکی) و «محرمانه لس آنجلس» LA Confidential (از کرتیس هنسن Curtis Hanson). شبیه آن را در فیلم های معاصرتر هم داریم، مثل فیلم «روز کارآموزی» Training Day نوشته دیوید آیر Ayer و فیلم «پادشاهان خیابان» Street Kings، از دیوید آیر.
فیلم «عوضی» پائیز امسال در آمریکا اکران خواهد شد.

مشخصات فیلم

«عوضی» Changeling سناریست جی. مایکل استارشینسکی J. Michael Starczynski کارگردان کلینت ایستوود Clint Eastwood بازیگران: انجلینا جولی Angelina Jolie و جان مالکوویچ John Malkovich پخش در آمریکا از شرکت یونیورسال Universal Pictures


ویدیو و دنباله مقاله...

May 18, 2008

Blindness

افتتاحیه مایوس کننده جشنواره کن: کوری

 

فیلم «کوری» Blindness از کارگردان برزیلی فرناندو میرلس، علیرغم انتظارها، در پی نخستین نمایش جهانی اش در برنامه افتتاحیه شصت و یکمین جشنواره سینمائی کن، با انتقاد منتقدان روبرو شد. این فیلم براساس رمانی از نویسنده پرتغالی Jose Saramago  برنده جایزه نوبل ادبیات، ساخته شده است و داستان آن، تمثیلی واضح است در باره پیامد کور شدن اهالی یک شهر در اثر یک بیماری مرموز.

معروف است که برنامه های افتتاحیه جشنواره کن به طور سنتی معمولا فیلمهای بد است که انتظار زیادی از آنها می رود، و به قول منتقدان آمریکائی، کار جدید فرناندو میرلس Fernando Meirelles  اعجوبه برزیلی سینمای معاصر، این سنت را تداوم بخشید، برای اینکه به طرز شگفت انگیزی مایوس کننده بود. سه هنرپیشه عمده سینمای هالیوود، نقش های اصلی فیلم «کوری» را  در کنار هنرپیشگانی از ملیت ها و نژادهای مختلف، بازی می کنند و به خاطر حضور اینها، کمپانی Miramax این فیلم را پائیز امسال در آمریکا پخش خواهد کرد.

 

فیلم «کوری» Blindness شهری امروزی اما ناشناس را نشان می دهد که مردم آن یکی بعد از دیگری به بیماری مرموز و واگیردار کوری دچار می شوند. قهرمانان این فیلم، یک زن و شوهر پزشک هستند با بازی جولین مور Julianne Moore و مارک روفالو Mark Ruffalo.  زن دکتر، سرانجام تنها شخصیت بینا می شود در شهری از کورها.  از جمله چهره های عمده دیگر فیلم، هنرپیشه کهنه کار سینمای آمریکا، آقای دنی گلوور Danny Glover است، در نقش پیرمردی  با چشمبند سیاه، که نقش راوی داستان را دارد.  ستاره سینمای مکزیک، گیل کارسیا برنال Gael Garcia Bernal نیز ایفاگر  یکی دیگر از نقشهای عمده این فیلم است. داستان فیلم، پستی و بلندیهای زندگی های ساختگی قهرمانان فیلم را دنبال می کند، و هر چند داستان فیلم، حوادث بد را یکی بعد از دیگری ردیف می کند، خیلی از منتقدها نوشته اند تنها چیز دیدنی این فیلم، دکورها و صحنه آرائی های درخشان آن است که شهر تورانتو، محل فیلمبرداری را به جهنمی زشت تبدیل کرده است. 

 

فیلم «کوری» بر اساس داستانی از نویسنده پرتغالی خوزه ساراماگو Jose Saramago است که در سال 1999 به این شرط به تهیه کنندگان این فیلم فروخته شده بود که شهر محل حادثه هرگز در فیلم معرفی نشود.  رمان نویس شهری بی هویت نماینده همه شهرها را برای فیلم خود می خواست و تهیه کنندگان با این شرط موافقت کردند و با استفاده از صحنه آرائی خارق العاده، وعده خود را وفا کردند.

 

اما کارگردان، که همیشه علاقه زیادی به اغراق و زیاده گوئی دارد، اثری خشن و حیوانی به وجود آورده است. ولی به قول منتقد نیویورک تایمز، دست سنگین کارگردان برای ساختن این داستان که زیر بار تمثیل واضح خود، خم شده است، زیادی است. نویسنده می خواهد از یک سو با تمثیلی آشکار می خواهد بگوید همه کور هستید، و از سوی دیگر، با تمثیلی مرموز می خواهد این سئوال را در تماشاگر برانگیزد که برای چه.  این منتقد نوشته برای کارگردان کافی نیست که شخصیت ها را بی دلیل به کوری دچار کند و بعد عملا و تلویحا کورها را نشان دهد که عصاکش کورها شده اند، بلکه با اصرار تصویر را پر از رنگ سفید تابنده می سازد، به طوری که چشم تماشاگر را نیز آزار می دهد.  این ترفند، برای چند بار اول با حال و جالب است، اما تکرار آن خسته کننده می شود و نشان می دهد که این کارگردان کاری جز کوبیدن به مغز تماشاگر بلد نیست، و نمی تواند به درون آن مغزها راه پیدا کند.

 

دیو کلهون Dave Calhoun منتقد نشریات Time Out در نقدی از کن، فیلم جدید فرناندو میرلس را یک ساخته تئاتری توصیف می کند که از یکسو قادر است شدت درونی فیلم «پرواز از آشیانه فاخته» One Flew Over the Cuckoo’s Nest را دارد و از سوی دیگر، مثل فیلم خداوندگار مگسها Lord of the Flies به کاوش در باره ارتباطات انسانی در جامعه بحرانی می پردازد.

 

از نظر این منتقد هم سناریوی این فیلم در تبدیل کردن یک حکایت به سینما، شکست خورده است زیرا زیاده از اندازه بر اتفاقات تاکید دارد و کمتر بر افکار واندیشه ها، و تماشاگر آن، طعمه پیچیدگی و سرعت داستان فیلم می شود، و کمتر فرصت می یابد بر یک لحظه، یک صحنه، یا یک فکر تمرکز بدهد و به معنی آن دقیق شود.

 

فرناندو مریلس با فیلم «شهر خدا» City of God در سال 2002 در صحنه سینمای جهان مطرح شد، که فیلمی بود به قول منتقد نیویورک تایمز، پر از گلوله و خالی از مغز کافی. در آن فیلم که محبوب علاقمندان فیلمهای هنری بود، مریلس از زندگی زاغه نشینان استفاده ابزاری کرده بود. بعد از آن، مریلس با تبدیل «همیشه باغبان»  Constant Gardner رمانی از آقای جان لوکاره John Le Carre ، جاسوسی نویس برجسته، سطح کار خود را بالاتر برد.  اینک،  با فیلم «کوری،» اقتباس از اثری ادبی که برنده جایزه نوبل شده است، موقعیت روشنفکری آقای مریلس را بالاتر می برد، هر چند حاصل کار فیلمی است که شاید چندان مورد استقبال تماشاگران قرار نگیرد.

 

مشخصات فیلم

 

کوری Blindness

 

براساس کتاب خوزه ساراماگو Jose Saramago

سناریست دان مککلر Don McKellar

کارگردان فرناندو میرلس Fernando Meireless

بازیگران: جولین مور Julianne Moore، مارک روفالو Mark Ruffalo، دنی گلور Danny Glover و گیل گارسیا برنال Gael Garcia Bernal.

پخش در آمریکا از شرکت میرامکس Miramax


ویدیو و دنباله مقاله...

May 9, 2008

Critics Leave Newspapers, Gradually

اخراج تدریجی منتقدان سینما از مطبوعات آمریکا

 

کاهش خواننده واگهی، روزنامه های عمده آمریکا را به کم کردن هزینه ها و بیرون کردن نویسنده ها و خبرنگارها واداشته است. روز پنجشنبه 8 می اعلام شدکه نیویورک تایمز صد نویسنده و سردبیر را برکنار کرد. برای استودیوهای پخش کننده فیلم، کم شدن نقد فیلم در نشریات محلی، کار فروش فیلمهای باارزش و از تهیه کنندگان مستقل را دشوار تر ساخته است.
مارک اولسن، منتقد نیوزویک، که خودش از جمله نویسندگانی است که در ماه اخیر یا بازخرید شدند یا بازنشسته شدند یا به صورت دیگر، کنار گذاشته شدند، در مقاله ای در باره یک فیلم کمدی نه چندان سنگین، نوشته بود: نوشتن در باره یک همچه فیلمی، کار سختی است که آدم را در علت وجودی اش به عنوان منتقد به تردید می اندازد. برای اینکه کسانی که این نقد را می خوانند که هیچوقت نمی روند یک همچه فیلمی را ببینند، و آنها که می روند برای چنین فیلمی پول می دهند، اصولا حوصله ندارند نقد فیلم بخوانند.
منتقد سینمائی روزنامه ها، مثل خیلی از گونه های اصیل طبیعت، در خطر انقراض نسل قرار گرفته است. خیلی روزنامه ها در سراسر آمریکا دارند منتقدها را دسته دسته بیرون می کنند. روزنامه های شهر های بزرگ، که روزگاری وسیله عمده اطلاع رسانی و بحث های سیاسی و هنری بودند، چند سالی است که با مشکل مالی روبرو هستند، به خاطر رقابت با رسانه های جدید، به خصوص اینترنت، که دست کم در تئوری، دو طرفه هم هست، یعنی مردم هم می توانند با گذاشتن نظر و کامنت، در بحث شرکت کنند.
روزنامه ها طبعا از خرج ها می زنند. مثلا نیتن لی،Nathan Lee یکی از دو منتقد تمام وقت هفته نامه Village Voice نیویورک دو هفته پیش اخراج شد. هفته قبل از آن، جن استیوارت Jan Stuart و جین سیمور Gene Seymour را روزنامه Newsday بازخرید کرد. همان هفته، دیوید انسن، منتقد نیوزویک جزو 111 عضو هیات تحریریه این مجله بود که بازخرید شدند. علاوه بر اینها، منتقدهای 10 تا روزنامه دیگر، از جمله در شهرهای دن ور، تمپا و فورت لادردیل، فیلادلفیا و خیلی هفته نامه های غیر متعارف دیگر، یا بازخرید شدند، یا اخراج.
خیلی از تهیه کننده ها و کارگردان های سینما از این وض شاکی هستنند، مثلا اسکات Scott Rudin تهیه کننده دو فیلم باارزش سال پیش -- «خون به پا خواهد شد» و «در این کشور برای پیرمردها جا نیست» -- گفته بدون منتقدها، که بحث های روشنفکرانه در باره محتوای فیلم ها را طرح می کنند، هیچکدام از این فیلم ها نمی تواند تماشاگر خودش را در بازار پیدا کند.
روزنامه ها سعی می کنند با چاپ نقدهای سندیکائی از منتقدان بزرگ، و همچنین با استفاده از نقدهای منتقدان خبرگزاری ها، جای خالی منتقدهای محلی را پر کنند. اما منتقدها هم از جاهای دیگری سردرآورده اند و در رسانه های دیگری، دنبال خواننده می گردند. به این ترتیب، واقعا نمی توان گفت که کم شدن شمار منتقدها در روزنامه های شهرهای عمده، نقد فیلم را کم کرده است.
منتقدانی که بازنشسته یا بازخرید شده اند، همه در رسانه های چاپی کار می کردند، که به تدریج با تثبیت شدن اینترنت، دارند مخاطب و آگهی های خودشان را از دست می دهند، و راه بقای خودشان را در رقابت در فضای مجازی پیدا کرده اند.
علاوه بر سایت های اینترنتی، که خوانندگان انبوه پیدا کرده اند، مثل مجله وزین Slate یا Salon.com روزنامه هائی مثل نیویورک تایمز هم خیلی روی وب سایتهاشان خرج می کنند و حتی وال استریت جورنال که عکس چاپ نمی کرد، حالا در وب سایتش ویدیو هم می گذارد.
اینترنت پر است از وبسایت هائی که به نقد فیلم اختصاص دارد، یا کارهای یک نفر، یا کارهای چند نفر... . و به قول دیوید کار David Carr، منتقد نیویورک تایمز New York Times، خیلی از علاقمندان جدی سینما، به این وب سایت ها مراجعه می کنند که جا برای نقدهای خیلی مفصل و تجزیه و تحلیل دارند، مثل ریل دات کام Reel یا Slant یا صدها نمونه دیگر.
منتقدهای روزنامه های محلی، بازماندگان دورانی هستند که جز روزنامه ی محلی، چیز دیگری نبود برای خواندن در باره فیلم، و کار آنها هم بحث روشنفکرانه نبود، بلکه نقش منتقد در روزنامه های کثیرالانتشار محلی، نوشتن یک جور راهنمای مصرف یا consumer report است که مثلا می گوید اگر خواستید بچه را سینما ببرید، این فیلم مناسب نیست. ولی تنها روزنامه های معتبر عمده هستند که در نقدها، به مطالب روشنفکرانه می پردازند. اینجور مطالب در نشریات محلی غیرمتعارف شهرها هم یافت می شوند وبرخی از آنها، بعد از آنکه از نسخه چاپی منصرف شدند، در وب جا خوش کرده اند.

ویدیو و دنباله مقاله...

May 8, 2008

Diving Bell & the Butterfly

جشن معجزه خلاقیت



نقاش و مجسمه ساز برجسته نیویورکی، جولین اشنابل، با فیلم سومش، خود را به عنوان یکی از هنرمندان نوآور سینما تثبیت کرد. فیلم او، که کتاب یک روشنفکر فرانسوی در باره تجربه بیماری اسارت در جسم را به تصویر کشیده است، جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره کن گرفت و نامزد چهار جایزه اسکار بود، از جمله اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی. اینک که این فیلم به بازار DVD آمده، فرصتی برای تجدید دیدار با آن است.


فیلم «قفس غواصی و پروانه» The Diving Bell & the Butterfly از فیلمهای برجسته و ستایش شده سال 2007 -- اثری است از هنرمند نیویورکی، جولی یَنْ اِشنابِل Julian Schnabel – نقاش، مجسمه ساز و فیلمساز، که نامزد چهار جایزه اسکار، برای بهترین کارگردانی، بهترین سناریو، بهترین فیلمبرداری و بهترین مونتاژ بود.

این فیلم براساس کتابی است به نام «قفس غواصی و پروانه.» 'Le scaphandre et le papillon'از ژان دومینیک بوبی Jea-Dominique Bauby سردبیر مجله Elle در فرانسه. نویسنده کتاب، در اثر سکته مغزی کنترل تمام اعضای بدن خود را از دست می دهد، ولی با کمک بازو بسته کردن پلک چشمش، ارتباطی عمیق و دوجانبه با جهان اطرافش ایجاد می کند و تمام این کتاب را از طریق پلک زدن می نویسد. کتاب او، اعماق تجربه زیستن و تمنای بودن را به تماشاگر نشان می دهد، در حالیکه ستایش آن شور و تعهد و شوق موجود در خلاقیت ادبی است که در صفحات این کتاب و اینک در تصاویر این فیلم متبلور می شود.
به قول دیوید ادلستاین Edelstein، منتقد مجله هفتگی نیویورک، فیلم «قفس غواصی و پروانه» یک شاهکار است در باره وضعیت انسان. دیوید دنبی Denby در مجله هفتگی نیویورکر New Yorker نوشته این فیلم تجربه ای است ناگشوده و با شکوه.
جولین اشنابل، هنرمندی است که از اوائل دهه 1980 جزو پنج هنرمند طراز اول نسل خودش شناخته می شد. وقتی اولین فیلمش را ده یازده سال پیش ساخت، فیلمی در باره مرگ نقاش مهاجر از هائیتی، ژان میشل باسکیات Jean-Michel Basquiat، هرچند فیلم خوبی بود و خوب هم تحویل گرفته شد، اما همه آن را به عنوان یک کار تفننی دانستند برای کسی که سالانه دهها میلیون دلار از فروش نقاشی ها و مجسمه هاش پول در می آورد.
فیلم «قفس غواصی و پروانه» سومین فیلم اشنابل است. این فیلم در باره بیماری نادری است که اصطلاحا عارضه قفل شدن از درون می گویند Locked-in Syndrome -- اما از دید بیمار، و به همین سبب، موفق می شود که این بیماری نادر را عمومیت بدهد به وضع انسان در دنیا، با این پیام که آیا همه ما به نوعی قفل شده از درون هستیم در زندگی ای که عنانش در کف هیچکس نیست.
نام فیلم اشاره به Diving Bell یا محفظه فولادی است که غواص های اعماق اقیانوس توش می روند که از گزند دندان کوسه در امان باشند. این محفظه، تعبیر این آدم است که بدنش شده یک جسم بدون حرکت، انگار در داخل بدنش اسیر است مثل محفظه غواصی، یا قفس غواصی، که مفهوم اسارت را بهتر می رساند، و پروانه هم که معلوم است، تعبیر آزادی است و رهائی.
با اینکه که اشنابل برای این فیلم جایزه بهترین کارگردانی فستیوال کن را گرفت و جایزه بهترین کارگردان گلدن گلوب Golden Globe را گرفت، بعضی ها اکراه دارند بروند سینما این فیلم را ببینند برای همین هم فروش زیادی نداشت. زیرا برای بعضی از تماشاگران موضوع آن از دور، رقت آور به نظر می رسد.
در حالیکه فیلم با رقت به زندگی این آدم نگاه نمی کند، بلکه عاطفی است، به شدت هم عاطفی است، اما رقت انگیز و احساساتی نیست. گریه ات را در می آورد، اما نه به خاطر احساسات، بلکه به خاطر اینکه فیلمی است به شدت برانگیزاننده و روحیه بخش، عشقت را به زندگی، به دنیا، به اطرافیانت، به بودن در دنیا و لذتهای زندگی تشدید می کند. تجربه انسانی را تصویر کرده که در داخل یک بدن بدون حرکت اسیر شده –ولی از انسانیتش چیزی کم نشده، یعنی تخیلش و حافظه اش، دست نخورده باقی مانده.
در فیلم قفس غواصی و پروانه، تماشاگر بیشتر مواقع، از درون چشم قهرمان فیلم ژان دومینیک بوبی به دنیای بیرون نگاه می کند، و گاهی هم سر می برد به درون، به خاطره، به آرزو، یا رویاهای او خیره می شود. این فیلم را اشنابل با شرکت هنرپیشگان فرانسوی و در بیمارستانی ساخته است که بوبی ماههای آخر عمر را در آن گذراند.
جولین اشنابل در مصاحبه با خبرگزاری آسوشیتدپرس می گوید با دیدن بیمارستانی که بوبی در آن جان داد، بلافاصله تصمیم گرفت که فیلم باید آنجا گرفته شود و بازیگران فیلم را از میان کارکنان و متخصصان آن برگزید و خودش هم نزدیک آنجا خانه گرفت و از جمله با برنارد شپیوس و ان ماری پری یر، دوستان بوبی دیدار کرد که سناریست فیلم، ران هاروود Ron Harwood آنها را ندیده بود و حرفهای آنها کمک خارق العاده ای به فیلم بود.
بوبی هر حرف از هر کلمه کتابش را با یک حرکت پلک چشمش باید مشخص می کرد و دویست هزار بار چشمک زد برای کل کتاب، هر کلمه دو دقیقه طول می کشید تا نوشته شود.
اشنابل می گوید: از پشت چشمک چه چیز دیده می شود؟ وقتی آدم سریع چشمک می زند، تصویر کاملا سیاه نمی شود و آدم به جای تصویری که آنجا هست چیزی می بیند و اینطوری، آدم می تواند صدجور چشمک داشته باشد، به معانی مختلف، و این فقط به معنی بازوبسته شدن شاتر دوربین نیست.
نقش دومینینک بوبی را هنرپیشه فرانسوی متیو آمارلیک Mathieu Amalric بازی می کند که در فیلم مونیخ Munich از استیون اسپیلبرگ درخشید.
اشنابل می گوید هر چند که همیشه می خواست فیلم را به فرانسه و با بازیگران فرانسوی بگیرد، ولی می خواست نقش اول را جانی دپ Johnny Depp بازی کند، که نشد. او می گوید تهیه کننده فیلم، کتی کندی Kathy Kennedy که روی فیلم مونیخ با استیون اسپیلبرگ کار کرده بود، آمارلیک را پیشنهاد کرد و او دومین کسی بود که اشنابل برای این نقش می خواست.

برای اشنابل، ساختن فیلم یک جنبه شخصی هم داشت، چون خواندن سناریو همزمان شد با بیماری سرطان و مرگ پدر خودش. اشنابل می گوید سعی کرد فیلمی بسازد از درون مغز پدرش، فیلمی که شاید به بیماران و دیگران کمک کند. شاید بچه های خودش یا دیگران این فیلم را ببینند و به آنها کمک کند از مرگ نترسند.
فیلم درباره نقص عضو و جنبه های روانی توانبخشی و غلبه کردن بر نارسائی های جسم زیاد دیده ایم که بیشترش هم روحیه می دهد هم تاکید می کند بر پشتکار این آدمها، ولی شاید چیزی که این فیلم را متفاوت می کند، کتاب خود بوبی است، از دید یک آدم فلج.
فیلم اشنابل ما را درون مغز این آدم می برد، که در سال 1995 چهل و سه سال داشت و در اوج موفقیت حرفه ای خودش بود وقتی به سکته مغزی دچار شد.
اصلا اول فیلم تا مدتها ما خود بوبی را نمی بینیم، تا وقتی خودش اتفاقی تصویر خودش را در شیشه ندیده، ما هم او را نمی بینیم و در عوض به تصویر ناقص و زاویه عجیب جهان نگاه می کنیم از دید تنها چشم سالم این آدم که حتی سرش را هم نمی تواند تکان بدهد.
به قول دیوید انسن Ansen منتقد نیوزویک، Newsweek اشنابل، فیلمی ساخته که بیرحمانه غیراحساساتی است، در حالیکه خیره کننده است از نظر بصری، و موفق شده داستانی در باره اسارت جسمانی و نوزائی روحانی را به تصاویری روحیه بخش و نشاط آور تبدیل کرده، که به قول این منتقد، شکوفاتر و شکوفاتر می شود، و ساختار فیلم در واقع از ساختار روند بیداری ذهنی این آدم پیروی می کند، که از روبروئی با مرگ، زنده تر می شود.
ولی تبدیل شدن یکی aاز نقاشان عمده معاصر، به یکی از فیلمسازان عمده ی معاصر، خودش از حوادثی است که کمتر در جهان هنر پیش می آید که هنرمندی سرآمد یک رشته باشد و بپرد به رشته دیگر و آنجا هم سرآمد بشود.
اشنابل به عنوان نقاش و بعد مجسمه ساز، هنرمندی است که با ابعادی عظیم تر از ابعاد انسانی، ابرانسان بود یا می خواست باشد... زندگی اش هم همینطور است، و از خودنمائی هم ابائی ندارد. ساختمانی در گرینویج ویلج Greenwich Village خریده داده توش براش استودیوی نقاشی و مجسمه سازی ساخته اند ساختمانی است به بلندی یک ساختمان 17 طبقه که داده آن را قرمز زنگ کنند سرو صدای همه محل در آمده، و در فیلمسازی هم جهش خیره کننده ای داشته.
دیوید ادلستاین نوشته موضع اشنابل به عنوان یک نقاش هر چه باشد، باید اذعان کردکه اشنابل فیلمساز بزرگی است، که نه تنها به نور و به بافت تصاویر مسلط است، بلکه به عواطف هم تسلط دارد.
تماشای فیلم اشک شادمانی به چشم تماشاگر می آورد، اشک از شدت عاطفی این تجربه است و اشک است به خاطر عظمت خلاقیت و نبوغی و الهامی که در ساختن فیلم به کار رفته. و جالب است که ما به عنوان تماشاگر، برخلاف دیگر آدمهای فیلم، حتی برخلاف تراپیست ها و دوستانش که به دیدنش می آیند، برای این آدم ناراحت نیستیم، دلمان به حالش نمی سوزد، برای اینکه ما در مغز او هستیم ، در جهان ذهنی او، و می دانیم در مغزش چی می گذرد.
اشنابل مخصوصا زنهای فیلم را از زیباترین بازیگران مطرح روز برگزیده است. نقش مادر بچه ها را امانوئل سینی یر Emanuel Seigner بازی کرده و ماریا هاندز Hands، نقش معشوقش را بازی می کند، حتی تراپیست های بیمارستان، هنرپیشه های زیبا هستند، از جمله زن خود اشنابل، اولاتز لوپز گارمندیا Olatz Lopez Garmendia. و به قول منتقدان، همه اینها خارق العاده بازی کرده اند، با امساک، بدون اغراق. دلیل حضور این هنرپیشه های زیبا این است که اشنابل جسورانه می خواهد روند توانبخشی این آدم را به صورت یک بده بستان طولانی بین شهوت و مهربانی تصویر کند.
برای اینکه تمام تمایلات جنسی این آدم زنده است، هر چند حرکتی نمی تواند بکند و ما با او سهیم هستیم در این خواست و تمایلات جنسی، مثلا وقتی تراپیست توانبخشی لبهای زیبایش را غنچه می کند که به او تمرین حرکت صورت بدهد یا زبانش را داخل دهانش می چرخاند، یا تراپیستی که روی مکالمه با او کار می کند، مدام دارد با او لاس می زند و اینطوری تحریکش می کند. البته حضور این همه زن زیبا، یک بعد جذابی به فیلم داده است که غیر منتظره است.
اشنابل در فیلم «قفس غواصی و پروانه» همکاری سناریست خارق العاده ای مثل ران هاروود Ron Harwood را در کنار دارد که مثلا فیلم پیانست Pianist را برای پولانسکی نوشته، یا فیلم الیور توئیست Oliver Twist را برای رومن پولانسکی نوشته... و فیلمبرداری عجیب و غریب این فیلم هم از فیلمبردار کارکشته ی فیلمهای اسپیلبرگ است، یعنی یانوش کامینسکی. و فیلمبرداری خیلی مهم است اینجا، برای این که تقریبا تمام تصاویر فیلم ذهنی است... زاویه ها، حرکتهای دوربین همه اینها ذهنی است...یعنی بیشترش از دید شخصیت اصلی است.
به روایت دیگر، این فیلم ستایش از یک معجزه انسانی است. نوشته شدن این کتاب، فقط از طریق پلک زدن، به معجزه شبیه است. او 200 هزار پلک زده، یا برای هر کلمه ناچار بود دو دقیقه پلک بزند تا حروفش در بیاید. پس یکی از دلایلی که این فیلم، اینطور خارق العاده از آب در آمده، تاکیدش بر این معجزه است.
یک معجزه، به تعبیر راجر ایبرت، Roger Ebert منتقد شیکاگو سان تایمز Chicago Sun-Times، خودآگاهی انسان است، که معجزه روند تحول است و تمام آن چیزهای دیگر، یعنی بینائی، شنوائی، ذائقه، بویائی، لمس، همه اینها جعبه ابزارهائی هستند که خودآگاهی برای خودش خلق کرده. اما، معجزه ای که فیلم آن را جشن می گیرد، معجزه خلاقیت ادبی است توانائی این آدم است برای نوشتن کتابش. در سراسر فیلم، شاهد آدمهائی هستیم که برای بوبی دعا می کنند، اما بوبی، یک روشنفکر فرانسوی است که به شدت دنیوی است و مخالف با خرافات و مذهب. او با تکیه به توانائی های خارق العاده انسان اثرش را به وجود می آورد و کتاب او، در واقع داستان نوشته شدن خودش است، چنانکه این فیلم هم داستان نوشته شدن آن کتاب است، ضمن آنکه فصل هائی از آن را که خاطرات بوبی از رابطه اش با نزدیکانش است، بازسازی می کند.
به قول دیوید دنبی Denby، منتقد New Yorker علیرغم بی اعتقادی قهرمان فیلم به مذهب، مسیر حرکت قهرمان فیلم به سوی رستگاری است، اما از طریق هنر، یعنی مردی است که به انسانیت کامل خودش فقط وقتی دست می یابد که حرکت و لمس، سکس و حس های دیگر بدنی، از او گرفته شده. این آدم بر می خیزد، از طریق هنرش، اینجا هنر و خلاقیت بشری است که زندگی دهنده و نوید بخش است یعنی معجزه است. دیوید دنبی در باره اهمیت این فیلم نوشته: نوزائی روح بوبی چیزی کمتر از نوزائی سینما نیست که در فیلم اشنابل شاهد آن هستیم.


مشخصات فیلم

قفس غواصی و پروانه “The Diving Bell and the Butterfly”
سناریست ران هاروود Ron Harwood
کارگردان: جولین اشنابل Julian Schnabel
بازیگر اصلی: متیو آمارلیک Matieu Amarlic
تولید و پخش از پته فیلمز Pathe Films

ویدیو و دنباله مقاله...

There Will Be Blood


نبرد نفت با دین


 خون به پا خواهد شد



«خون به پا خواهد شد» There Will Be Blood فیلم جدیدی از هنرمند برجسته سینمای آمریکا، پال تامس اندرسن Paul Thomas Andersonکه به روی ِDVDبه بازار آمد. این فیلم، بر اساس رمان «نفت» از آپتن سینکلر Uton Sinclair –با بازی دنی یل دی لوئیس Daniel Day Lewisدر نقش یک سوداگر نفت در غرب وحشی، نامزد هشت جایزه اسکار بود و از جشنواره های سراسر جهان، نامزد دهها جایزه شده، هم برای بازی دنیل دی لوئیس، و هم برای کارگردانی و سناریوی پال تامس اندرسن. در این فیلم، نبرد بی امان تکنولوژی و سرمایه به کمک نفت برای نوسازی جهان تصویر شده است که در راه پیشرفت بی امان، خود موانعی از جمله تزویرگران مذهبی را از میان بر می دارد و آتش حسرت تمنای آن چنان است که زندگی پیشگامان صنعت و سوداگران انبوه را به جهنم سیاه تبدیل می کند.




فیلم «خون به پا خواهد شد» نقطه عطفی است در زندگی دو هنرمند اصلی، پال تامس اندرسن، سناریست و کارگردان، و دنیل دی لوئیس، هنرپیشه نقش اول -- این اثر، حاصل همکاری دو هنرمندی است که هردو، به کم کاری شهرت دارند و با معیارهای امروزی، به طمانیه کار می کنند و برای هر کار سالها وقت می گذارند. آخرین فیلمی که از پال تامس اندرسن دیدیم «مست از شربت عشق» Punch Drunk Loveپنج سال پیش بود و دنی یل دی لوئیس Daniel Day-Lewis هم هفت سال است که بعد از «دستجات نیویورک» Gangs of New Yorkدر فیلمی نبوده.


دنی دی لوئیس بازیگری بسیار وسواسی است و به گوشه گیری معروف است. پال تامس اندرسن، که دارد به چهل سالگی یعنی دوران بلوغ خلاقیت هنری اش می رسد، وارث سینمای هنرمندانه ی رابرت آلتمنRobert Altmanدانسته می شود و حالا خیلی ها می گویند خودش را از زیر سایه آلتمن بیرون کشیده و با «خون به پا خواهد شد» کار حماسی ای به وجود آورده که بلندپروازی رسیدن به قله استنلی کوبریک Stanley Kubrickرا دارد.


فیلم «خون به پا خواهد شد» ما را به آمریکای غرب وحشی می برد و داستان رقابت است بر سر امتیازهای استخراج نفت. دنی یل دی لوئیس نقش سوداگری را بازی می کند که به جان خودش و اطرافیانش برای رسیدن به مقصود رحم نمی کند. قهرمان فیلم، سوداگری است که در مسیر معدن زدن برای نقره به نفت می رسد و بیشتر از آنچه تصورش را می کرده پولدار می شود. ولی داستان بهائی انسانی است که در راه رسیدن به این ثروت باید بپردازد.


رمان نفت Oilاز آپتان سینکلر Upton Sinclairکه در دهه 1920 بیرون آمد، نقش حرص و آز و رقابت های خونین را در شکل گیری نظام سرمایه داری در آمریکا نشان می دهد ولی این را با درام انسانی و روابط خانوادگی و عواطف سرکش از عشق و نفرت و تلاش قاطی کرده، و آورده در برابر بحث دین و رستگاری در آن دنیا.



دنی یل دی لوئیس در مصاحبه با خبرگزاری آسوشیتدپرس می گوید بازی در این نقش برای او هم درمان بود و هم رهائیبخش. او می گوید همه ما گهگاه افکار آدمکشی یا غیرآزاری به سرمان می زند اما بخشی از مکانیسم ناخودآگاه ما این است که این فکرها را کنار بزند که بتوانیم در جامعه کنار هم زندگی کنیم، وگرنه اجتماع از هم می باشد. و خوب، البته جذاب است بازی کردن با این فکر که اگر به این پیوندهای دست و پاگیر مقید نبودیم، چه می شد.


نقش مقابل دنی یل دی لوئیس را پال دی نو Paul Danoایفا می کند در نقش یک موعظه گر مسیحی، که معتقد است فیلم کارگردان پال تامس اندرسن حتما باید جایزه ببرد.


پال دینو می گوید برای خودش جایزه نمی خواهد اما خیلی مایل است که فیلم شناخته شود، حالا یا از طریق گرفتن جایزه یا از طریق نقدهای خوب برای اینکه ارزشش را دارد. او می گوید تصور نمی کند این جور فیلم ها دیگر کمتر ساخته می شود و به عنوان یک علاقمند فیلم نمی تواند کار دنی یل دی لوئیس و پال تامس اندرسن را در این فیلم ستایش نکند. او می گوید فیلم برای جایزه یا تعریف دیگران ساخته نشده و بعد از وقت گذراندن سر صحنه فیلمبرداری در تگزاس با این دو هنرمند، تجربه داشته است که هرگز برایش عوض نخواهد شد.


سوداگر نفت در این فیلم می خواهد در زمین کلیسا چاه بزند. دنی یل دی لوئیس در باره ارتباط این فیلم با اوضاع امروز جهان می گوید: خوشبختانه هنگام کار روی این فیلم از اخبار جهان دور بود، ولی خیلی ها گفته اند که فیلم می تواند به موضوع های امروزی اشاره داشته باشد و پال تامس اندرسن هم خنگ نیست و می داند چه می گذرد و بنابراین شگفت انگیز نیست که چیزهای مربوط به امروز در کار او باشد اما تمرکز فیلم بر چیز دیگری است و اگر انسان بخواهد به ربط کارهاش با زمانه زیاد توجه کند، در از آن خارج می شود و در مسیر اشتباهی قرار می گیرد.


در یک نظرسنجی سالانه از صد وشش منتقد آمریکائی، که وب سایت هواداران سینمای مستقل، یعنی IndieWIRE انجام داده، اکثریت منتقدها فیلم «خون به پا خواهد شد» را برجسته ترین فیلم سال دانسته اند، یعنی در پنج رشته اول شده: بهترین کارگردانی، بازیگری، فیلمبرداری و سناریو...


فیلم های پال تامس اندرسن مثلا مگنولیا Magnoliaیا «شبهای قرکمر» Boogie Nightsa را آدم به خاطر تصاویرش و حرکت های دوربین و صحنه پردازی اش نمی تواند فراموش کند – مهارت فنی اش و تسلط خارق العاده اش به صحنه و بازیگرها را برای ساختن شعر بصری به کار می برد که آدم سالها نمی تواند تصاویر آن را فراموش کند. ولی خوب ضمنا همه این ها، یک طرف دیگر هم دارد که متظاهرانه است، یعنی دارد مثل طاووس، چتر می زند و می خواهد مهارتش را به رخ بکشد. اما جالب است که در تماشای فیلم There Will Be Blood این اتفاق نمی افتد، یعنی به چنان بلوغی رسیده که از حیرت کردن و حیرت انداختن از مهارت فنی خودش عبور کرده.


با این حال، این فیلم ادامه کار های دیگرش است، این جا هم همان وسواس و دلمشغولی را داریم نسبت به رابطه های خانوادگی، به خصوص رابطه پدر و فرزند... این سوداگر نفتی که نقشش را دنی یل دی لوئیس بازی می کند، همه جا پسر ده ساله اش را همراه می برد، پسر یتیمی که در اثر یک حادثه در معدن از کودکی او رخودش بزرگ کرده. و پسر از نقشی که برای معصوم جلوه دادن پدر بازی می کند، آگاه است. اینجا هم با ایمان و صداقت در مقابل آز و طمع و ثروت سرو کار داریم. نقش ایمان و سرنوشت در زندگی، و نگاه پال تامس اندرسن به آمریکا، به عنوان یک چشم انداز فرهنگی و عاطفی.این ها را در فیلم های قبلش اش، مگنولیا، بوگی نایتز، پانچ درانک لاو دیدیم که حالا در «خون به پا خواهد شد» متجلی می شود، اولین فیلمی از اوست که داستان آن در دوران معاصر نمی گذرد، هر چند که سه دهه از ریشه گرفتن نوعی طمع برای ثروت را در آمریکا تصویر می کند، در آغاز قرن بیستم.


آپتن سنیکر، نویسنده پرکار اوائل دهه بیست آمریکا نیز دلمشغول همین موضوع ها بود، و از موضع چپگرایانه می نوشت، در ضدیت با رشد سرمایه داری انبوه، که او آن را غیرانسانی می دید. کتاب «نفت» او نیز به همین موضوع می پردازد. از این دیدگاه، دو عامل فساد و خطر برای بشر امروز وجود دارد، هر دو سازمان یافته و هر دو چند ملیتی، با شعباتی در همه دنیا. یکی شرکتهای نفتی هستند و دیگری دیگری تشکیلات دینی. رمان سینکلر «نفت» نشان می دهد که دست کم از اول قرن بیستم وضع به همین منوال بود.


آپتن سینکلر یک رمان نویس پرفروش بود و فعال سیاسی چپ بود که در زمان خودش که خیلی حساسیت داشت نسبت به فعالیتی که برای سازمان دادن به کارگران و اتحادیه ها صورت می گرفت، و مقاومت در برابر اینها از طرف کارخانه داران و سرمایه داران. رمان نفت بیشتر در باره جنجال های شرکت های نفتی در زمان ریاست جمهوری وارن هاردینگ است بر سر چاه زدن در زمین های ملی، که آن موقع موضوع روز بود.


محور داستان رمان نفت Oil! ولی، دعوای صاحب چاههای نفت با پسرش است که افکار سوسیالیستی دارد بر سر حقوق کارگران. در برداشت پال تامس اندرسن، دعوای پدر سرمایه دار و پسر سوسیالیست را به کلی دور ریخته اند، ولی یک جنبه از رابطه پدر و پسر را نگاه داشته است، و آن نیاز پدر به تسلط و تلاش پسر برای احراز استقلال است. جنبه دیگری که از رمان اپتن سینکلر در فیلم هست، نشان دادن خصلت های شخصی آدمهائی است که بنیانگذار این شرکتهای عظیم سرمایه داری انبوه بودند، یعنی سوداگران اولیه برای نفت.


شخصیت بنیانگذار، ضمن آنکه از شوردرونی خستگی ناپذیری تامین می شود، نسبت به آدمهای اطرافش بی اعتماد است و آن ها را ناقص و کودن می داند. از صحنه های کلیدی فیلم دیالوگی است بین او و مردی که خودش را برادر او جا می زند. در این صحنه اعتراف می کند که هدفش از پولدار شدن این است که از آدمهای دیگر فاصله بگیرد. ما اعتماد به نفسش را می بینیم و جدیتش و پشتکارش را هم می بینیم، مثل یک ابرمرد که ریاضمتندانه تلاش می کند. از این جهت، پارسائی او بسیار بیشتر از روحانی شیادی است که با او در می افتد. اما از جهت دیگر، مرد نفتی و مرد روحانی نقطه مقابل هم هستند، مثل تصویری در یک آینه. دعوای آنها بر سر نفت است و در فیلم خواهیم دید که کدام سوداگرتر است.


اما فراتر از این، می بینیم که رسیدن به هدف برای این آدم، یعنی تبدیل شدن او به یک ارباب بزرگ نفتی، خوشبختی برایش نمی آورد، و فیلم در باره چیزهائی است که او باید در این راه قربانی کند، مثل خانواده، مثل غرور... اول فیلم که او را می بینیم توی یک چاله دارد در تاریکی شب کلنگ می زند در یک معدن، آخر فیلم بعد از میلیونها ثروت هنوز هم گیر است ولی از چاله در آمده افتاده توی چاه.


خیلی از منتقدان می گویند این فیلم شاهکار پال تامس اندرسن است و بلوغ یک هنرمند را نشان می دهد که آمده به جائی تکیه بزند که رابرت التمن و استنلی کوبریک در تاریخ سینما دارند. دیوید انسن Ansen منتقد نیوزویک Newsweek نوشته این یک فیلم درنده است که با درنده خوئی از آن دفاع خواهد شد و با همان درنده خوئی به آن حمله خواهد شد، و وقتی گردو غبار این نبردها فروکش کند، آنچه باقی می ماند یک فیلم کلاسیک وسواس آمیز خواهد بود.


گلن کنی Kennyدر ماهنامه سینمائی پرومی یر Premiere نوشته «خون به پا خواهد شد»یک فیلم تاریخی نیست، بلکه یک اثر پوچی گرایانه است و یک کمدی سیاه و ترسناک است بر محور یک چهره شیطانی و تکرو.


دیدید دنبی Denbyدر مجله نیویورکر New Yorker نوشته «خون به پا خواهد شد» فیلمی است مفتون کننده و غیرعادی... تادمککارتی، در ورایتی Varietyآن را فیلمی جسورانه و شگفت انگیز و خارق العاده لقب داده که در کار پال تامس اندرسن نقطه عطفی است. ولی خوب، انتقاد هم شده. مثلا اد گونزالس Gonzales در اسلنت Slantنوشته در این فیلم سبک کار، و ظرائف هنرمندانه در صحنه پردازی، کارگردانی، فیلمبرداری و بازیگری پیروز است، ولی فیلم از انسانیت خالی است، وکارگردان از این همه توانائی خو در ساختن تصویرهای سینمائی هنرمندانه استفاده می کند، فقط برای اینکه درزهای یک قصه تقلیدی در باره اصطکاک فرهنگی را بپوشاند.


جنبه های سمبولیک این داستان نیز جای بحث دارد، و همیشه با بحث نفت همراه است. مثلا زمینی که کنده می شود، بدن انسان است و نفتی که بیرون می آید، خون انسان است که جاری می شود. این ربط پیدا می کند به صحنه ای که مرد روحانی مرد نفتی را با مایعی که به طور تمثیلی خون عیسی مسیح است، غسل می دهد تا گناهانش را پاک کند. این خط سمبولیک، می تواند بحث را بکشاند به جنگ عراق و خاورمیانه، که به هرحال، یکی از حوزه های نفتی دنیا است.


از این جهت، یک سر این بحث در سیاست است، که این جستجو برای نفت به دنبالش کشیده می شود، ولی سر دیگرش هم کشیده می شود به فعالیت برای حفظ محیط زیست وگرمایش زمین، که «فیلم خون به پا خواهد شد»در باره آن هم هست.


لس آنجلس تایمز در مقاله ای در باره این فیلم و فیلم «به سوی طبعیت وحشی» Into the Wildاز شان پن Sean Penn و نوشته بود از نظر این فیلم ها، آمریکا و به تعبیر وسیع ترش، سراسر زمین، بهشت گمشده است. پیکر معصومی است که لوث شده است، غارت شده است، و دارد از دست می رود.


رید جانسن، نویسنده لس آنجلس تایمز، Reed Johnson نتیجه گیری کرده که هزینه های ویرانگر مصرف بی رویه هم برای طبیعت و هم برای بشریت، در سال 2007 به صورت موضوع عمده فرهنگی در آمده و فیلم «خون به پا خواهد شد» و فیلم «به سوی طبعیت وحشی»نمونه های آن هستند. فکر تقدس طبیعت خالص این مرز و بوم، فکری است که ریشه در روح ملی آمریکا دارد و سرش بر می گردد به یک متفکر آمریکائی قرن نوزده به نام هنری دیوید تورو، که در یک کلبه منزل کرده بود و به همه جهان مدرن که او خطرات آن را پیش بینی می کرد، پشت کرده بود و آثارش خیلی از مطالب امروز هواداران محیط زیست و مخالفان جهانی شدن را تداعی می کند.



مشخصات فیلم


خون به پا خواهد شد

There Will Be Blood


سناریست و کارگردان پال تامس اندرسن Paul Thomas Anderson


بازیگران دنیل دی لوئیس Daniel Day-Lewisو پای دینو Paul Dano


پخش در آمریکا از پرامانت ونتج Paramount Vantage


ویدیو و دنباله مقاله...