December 1, 2009

Up in the Air

در آسمان، بلاتکلیف

 

Up_In_The_Air_2 کار جدید جیسن رایتمن، فیلمساز مبتکر سینمای متعارف، «در آسمان» بر اساس کتابی از نویسنده نیویورکی والتر کرن، مردی کوسه مانند را در محور خود دارد که در قامت موقر و خوشپوش و خوش رفتار و خونسرد و حاضرجواب جرج کلونی، شغلش این است که مدام در سفر باشد از شهر به شهر دیگر، برای بیرون کردن کارمندان شرکتهائی که روسای آنها دل ندارند خودشان آنها را بیرون کنند. فیلم طنز گزنده ای را با نظاره گری اجتماعی موشکافانه در هم می آمیزد، برای تصویر تاثیر تکنولوژی های نوین ارتباطات در سرعت بخشیدن به رابطه ها، ولی در عین حال، در قطع کردن ارتباط انسانی واقعی میان آدمها.

 

مدتی است که از این فیلم حرف می زنیم به خاطر گردشش در فستیوالها... جیسن رایتمن Jason Reitman، انتقاد اجتماعی را با کمدی عاطفی در می آمیزد، یعنی از دو راه اشک تماشاگر را در می آورد. زادگاهش کانادا و شهرت استوار پدرش به عنوان هنرپیشه، کارگردان و تهیه کننده هم شاید به کارگردان جوان کمک کرد. در هر حال، جیسن رایتمن، از راویه هزل وارد سینما شد با فیلم «ممنون که سیگار می کشید»، که نشان داد می تواند دوروئی ها و نفاق های ذاتی در روابط اجتماعی را برملا کند.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

حالا در فیلم «در آسمان» با هنرپیشه طراز اولی مثل جرج کلونی کار می کند و سوژه ای که در Up in the Air کتاب تحسین شده نویسنده و منتقد سابق ادبی مجله نیویورک، والتر کرن Walter Kirn، پرورانده شده، یعنی بلائی که ارتباطات جدید، و سهولت تماس با هزاران آدم، بر سر رابطه های انسانی آورده... کتاب، در باره زندگی یک آدم در حالت بی وزنی است، برای همین هم اسمش در آسمان است که در انگلیسی بی جهت و هدف و بلاتکلیف هم معنی می دهد... اما این بی وزنی ممکن است ظاهری سرخوش و بی خیال داشته باشد، اما همانطور که در کتاب نشان داده، به تدریج نومیدی و افسردگی، این سرخوشی فربینده را از بین می برد.

 

***

 

در فیلم «در آسمان» جرج کلونی، کارشناس اخراج کارکنان شرکتهاست و از شهری به شهر دیگر، مدام در حال پرواز است، با همسفران ناشناس، که تلاشش برای شکستن رکورد ذخیره مسافت پرواز، دچار وقفه می شود وقتی با زنی مشابه خودش آشنا می شود که مثل خودش عاشق پرواز و سفر مداوم، و عشقبازی بدون عشق است.

 

برای شرکت در مراسم افتتاح اکران همگانی فیلم در آسمان Up In The Air که در جشنواره های دنیا درخشیده، هنرمندان فیلم در لس آنجلس روی فرش قرمز حاضر بودند -- از جمله جرج کلونی، که همراه با مادرش نینا بروس کلونی به مراسم آمده بود. همبازی کلونی، ورا فارمیگا، در لباسی از دولچه و گابانا... فرش قرمز را نورباران کرد. سناریست و کارگردان فیلم جیسون رایتمن، هم با پدرش، ایوان رایتمن کارگردان و تهیه کننده برجسته کانادائی آمده بود، که از جمله تهیه کنندگان فیلم «در آسمان» هست.

 

Up_In_The_Air_4 کلونی می گوید مطرح کردن اخراج کارمندان شرکتها، باید با حساسیت در فیلم مطرح می شد که فقط کمدی نباشد، و آنچه این آدمها می کشند، تصویر شود و جیسن هم هوشمنمدانه عمل کرد که فیلم را با آدمهای واقعی شروع می کند.

 

زندگی بی پروا و بی پیوند اما سرخوش مسافر دائمی وقتی به وقفه دچار می شود که مجبور می شود همکار جوانی با بازی Anna Kendrick را در سفری دور آمریکا، همراه خود ببرد. سناریست و کارگردان جیسن رایتمن می گوید این فیلم در باره اکنون است، فیلمی در باره ارتباط انسانی، تکنولوژی که آشکارا در باره این اقتصاد هم هست... فیلمی است قابل رابطه گرفتن.

 

قهرمان فیلم که به سالی 322 روز پرواز می بالد، روزهایش را در کنار صدها ناشناسی می گذراند که هرگز دوباره آنها را نخواهد دید.

جیسن رایتمن می گوید ما در عصر عجیبی زندگی می کنیم که آدم ممکن است هزاران دوست در فیس بوک داشته باشد که حتی یکی را هم از نزدیک ندیده است. ارتباط انسانی به حال عجیبی افتاده و پرواز مداوم تمثیل خوبی برای آن است برای اینکه آدم با غریبه ها همسفر است و با صندلی بغل دستی حرفهائی می زندکه با آشنایان خودش نمی تواند بزند. او می گوید تکنولوژی، تجدد، یا مدرنیته، و سفر، آدمها را به هم نزدیک و در عین حال، از هم دور کرده اند و رابطه انسانی را باید ارزش گذاشت برای اینکه در شکست همه چیز، تنها چیزی است که برای آدم باقی می ماند.

 

***

 

Up_In_The_Air_book_cover کتاب والتر کرن متاثر از ریزش ارزش سهام و رکود کوتاه اقتصادی پایان دهه 1990 بود که در سال 2001 بیرون آمد و در فیلم، زمینه اصلی کتاب کاملا حفظ شده، ولی خوب، ضمن اینکه کمدی است، با نشان دادن بیکاران واقعی از نزدیک و شنیدن تجربه بیکار شدن این آدمها، در آغاز فیلم، پسزمینه واقعی به این داستان می دهد. چارچوب کتاب والتر کرن، بر مبنای تلاش آدمی است برای رسیدن به یک هدف مشخص. اما هدف پوچ و بی معنی ای مثل جمع کردن یک میلیون مایل در کارت پرواز آدمی که اخراج آدمها و نشان دادن همدردی ظاهری به آنها و توضیح بسته اخراج و بیمه بعد از اخراج و نظائر آن است، خودش نگران است که اخراج زودهنگامش از شرکتی که این کار رویائی را به او داده، باعث شود به هدفش یعنی یک میلیون مایل نرسد، و جالب است شخصیت این آدم در آغاز به اندازه همین هدف، پوک و فرصت طلب و سطحی به نظر می رسد... کوسه کشتارگری است و نقشی شبیه به یک جلاد دارد، چون آدمها را باید با پنبه سر ببرد موقع اخراجشان از شرکتها. فیلم «در آسمان» مثل کتاب، خود این شخصیت روایت می کند و جالب است که جملاتش بیشتر به عبارات تبلیغات بروشورهای داخل پرواز شبیه است... انگار مغزش از مطالب مجلات مجانی داخل پرواز پر است، ریه هایش به هواپیمای کنترل شده اطاقهای هتل ها و معده اش به غذای رستورانها و فرودگاه ها خو کرده، خودش جائی در فیلم می گوید 322 روز سال را در سفر است و 43 روز مرارت بار در آپارتمانش... و طبیعی است که در طول داستان فیلم، شاهد انسان شدن تدریجی این آدم هستیم هر چند که برخلاف فیلمهای این طوری، رستگاری در پایان داستان وجود ندارد.

 

موضوعی که در باره فیس بوک می گفت را خیلی ها حتما از نزدیک لمس کرده اند. آدمهائی را می بینیم که در لابی هتل ها یا درسراسراهای فرودگاه، ساعتها مشغول فیس بوک هستند. شاید آنها خودشان را تنها احساس نمی کنند، ولی منظره انسانی که خم شده روی کامپیوتر و کامنت های پوچ و بی معنی دیگران زیر لینک ها را می خواند و به این و آن سر می زند، به طرز رقت آوری تنهاست و چیز مجازی را جانشین ارتباط انسانی کرده.

 

این را در صحنه های مختلف، به خصوص در صحنه های رابطه او با الکس، زنی با بازی ورا فارمیگا، که در یک بار هتل پیدا می کند، نشان می دهد وقتی هر دو نشسته اند روی تختخواب هتل، و جلوی کامپیوتر یا پای تلفن... و حتی رابطه آنها باهم سطحی است.. وقتی در کنار هم نیستند، برای هم با تکست عشقبازی مجازی می کنند اما برخلاف سکس تلفنی یا کامپیوتری، هیچکدام با بدنشان کاری ندارند... بلکه در حال عشقبازی تکستی، دارند پال تلفن هم حرف می زنند.

 

Up_In_The_Air_poster اما این شخصیت جلادمانند و از خود راضی و توخالی، که مهم ترین چیز براش گرفتن صندلی بهتر یا سرویس مجانی از میهماندار هواپیماست، به قول انتونی لین، منتقد نیویورکر، شخصیت خونسرد و با متانت و خوش پوش جرج کلونی خیلی شبیه شخصیت کری گرنت است مثلا در فیلم Bringing Up Baby ولی آنچه فیلم جیسن رایتمن را تازگی و طراوت تحریک آمیزی می بخشد این است که برخلاف آن فیلم و برخلاف تمام فیلمهای کمدی عشقی سنتی، در این فیلم زنی مثل کترین هپپورن وجود ندارد که این مرد سطحی و بدون زندگی درونی و عاطفی را متوجه کند که چه چیزهائی را دارد از دست می دهد. برعکس، در این فیلم، جرج کلونی مثل کری گرنت است که در شخصیت الکس با بازی ورا فارمیگا، به نوع مونث خودش برخورد می کند، به نسخه ای از خودش برخورد می کند. هرچند هیچوقت نمی دانیم شغل این زن چیست اما او هم کوسه ای مثل خود این آدم...او هم مشغول تکنولوژی و سفر مداوم است و رابطه بدون عشق و پیوند را ترجیح می دهد.

 

انتونی لین می گوید الکس شخصیتی است که ورا فارمیگا منتظرش بود برای اینکه برخلاف خیلی از بازیگران دیگر، از این موهبت برخوردار است که یکباره می تواند سرد و یخ بشود ولی ناگهان ذوب بشود در فاصله چند ثانیه... و چنان در ابراز خواسته های خودش صراحت دارد و آزاد است، که شخصیتی مثل کلونی و تماشاگر را راغب می کند که بیشتر او را بشناسند و این آرزو، چیز خطرناکی است، به خصوص برای مردی که به عشق می خندد.

 

جذابیت شخصیت کلونی در این فیلم وقتی معلوم می شود که در کنار شخصیت ورا فارمینا که مثل خودش است، در مقابل شخصیت دختر جوان قرار می گیرد، دختر بیست و چندساله، ناتالی، با بازی دشواری برای انا کندریک... مقایسه از این نظر جالب است که این دختر جوان با همه زرنگی و عمق کم آگاهی اش از جهان، خیال می کند حساب همه چیز را کرده و برای همه عمرش برنامه مشخصی ریخته از تحصیل و کار گرفته تا ازدواج و بچه و بازنشستگی، شخصیت رایان بینگام کلونی هم خیال می کند که همه چیز را در کنترل دارد، البته تا جائی که به آدمی عشق نداشته باشد و وابستگی پیدا نکند.

 

کلونی در این نقش، هم خونسردی و هم طنز درونی اش را با این شخصیت در آمیخته، و هم غم و یاس تیره های که به تدریج بروز می کند. به قول تاد مککارتی، منتقد ورایتی، کلونی تا حالا به این اندازه روی پرده از جاذبه مغناطیسی برخوردار نبوده. در این شخصیت خوش پوش و به دقت آراسته، کلونی آدم سرزنده و حاضر جوابی است که هر کاری می کند، به نظر خودش طبیعی و درست می آید.

 

Up_In_The_Air_1 ورایتی نوشته زمانبندی در صحنه های بین کلونی و فارمیگا، مثل بازی تنیس است و انگار هرکدام دیگری را با ضربه تازه ای شگفت زده می کنند و مسابقه همینطور بی نفس ادامه پیدا می کند. شخصیت کلونی در سخنرانی های روحیه بخشی به عنوان بخشی از کارش بعضی مواقع ایراد می کند، به شغل باختگان توصیه می کند که آدم نباید به جائی یا کاری وابسته باشد و باید همه دارائی های مورد علاقه اش را در یک کوله پشتی خلاصه کند که وابستگی نداشته باشد. شخصیت کلونی در فیلم «در آسمان» همین توصیه را زندگی می کند.

 

ولی به قول دیوید ادلستاین، قهرمان فیلم، همان اندازه که خونسرد و با حال است، همان اندازه هم آدم گمشده است، یا خودباخته ای است که در عین حال، هم عشق و جاذبه کاپیتالیسم یا نظام سرمایه داری را تصویر می کند و هم بی روحی ذاتی آن. فیلم جیسن رایتمن هم همینطور است... زیر ظاهر روشن و درخشان یک کمدی پر از اشارات با نمک، عمقی غم انگیز و ماتم زده دارد که به خصوص با اشاره ها به سرنوشت آدمهائی که اخراج می شوند، جهان واقعی را هم انعکاس می دهد.

 

فیلمی است که خیلی تحسین برانگیخته و حتی صحبت از اسکار می شود برای کلونی و حتی برای رایتمن... هنر رایتمن از دید منتقد نیویورکر این است که در فیلمهایش کمدی را با عاطفه و آگاهی اجتماعی ترکیب می کند. دیوید جرمین، منتقد خبرگزاری آسوشیتدپرس، می نویسد کم پیش می آید که کتابی که به فیلم هالیوودی تبدیل شده، به آن فیلم خدمت کرده باشد و در این مورد چنین است که شخصیت ضعیف و بیمار و دلگیر محور کتاب، حالا با یک آدم با اعتماد به نفس و دوست داشتنی عوض شده... که برخلاف شخصیت بینگام در کتاب، که از اول دلزده است، شخصیت کلونی دست کم در ابتدای فیلم خیلی راضی و مغرور است از زندگی که دارد. این منتقد معتقد است که رایتمن همانطور که در «ممنون که سیگار می کشید» نشان داد، استعداد خارق العاده ای دارد در بیرون کشیدن ستون فقرات کتابها، و فیلم کردن آنها و هر لحظه فیلمش به اندازه کتاب والتر کرن، هوشمندانه است.

ویدیو و دنباله مقاله...

November 30, 2009

The Secret Lives of Pippa Lee

زندگی های مخفی پیپا لی: کمدی درام یائسگی

 

pippa_blake_robin فیلم «زندگی مخفی پیپا لی» که اکرانش از امروز شروع می شود، فرصتی است برای هنرپیشه توانا رابین رایت پن و چهره هائی مثل وینونا رایدر و آلن آرکین، جولی ان مور، و بلیک لایولی، ستاره سریال گاسیپ گرل و کیانو ریوز، در نقش پسر خوش تیپ ولی روانی همسایه... فیلم کوچکی است با فهرستی مغرور از هنرپیشه های بزرگ، در باره زن 50 ساله ای که زندگی اش بعد از 30 سال با شوهری که 30 سال از او بزرگتر است، را خالی می بیند و با خاطره های گذشته ای عصیانگر و یاغی دست و پنجه نرم میکند. این فیلم کار چهارم سینمائی ربکا میلر، دختر نویسنده برجسته آرتو میلر است که می گویند به خوبی از درون، به ملالت زندگی آدمهای مرفه ولی پا به سن، نگاه انداخته، که وقت زیاد دارند و نمی دانند با خودشان چه بکنند.

 

فیلم « زندگی های مخفی پیپا لی» کار یک هنرپیشه، نویسنده و فیلمساز، خانم ربکا میلر است، دختر نویسنده فقید آرتور میلر، و همسر هنرپیشه برجسته ایرلندی، دنی یل دی لوئیس، کارش را حدود 15 سال پیش ابتدا با هنرپیشگی شروع کرد و بعد اولین فیلمش انجلا را 12 سال ساخت --

 

موفقیتش با فیلم Personal Verlocity که سال 2002 یعنی پنج شش سال پیش جایزه ساندنس را برد و خانم ربکا میلر را تثبیت کرد به عنوان یک سینماگر مستقل و صاحب سبک... این هم براساس یک مجموعه قصه کوتاه بود که سال قبلش بیرون داده بود --داستان سه زن بود که از مردهائی که دوست نداشتند، فرار می کنند، با آرزوی رسیدن به استقلال فردی...

 

فیلم دیگرش تصنیف جک و روز The Ballad of Jack and Rose را به یاد داریم با شرکت شوهرش دنی یل دی لوئیس و کمیل بل Camille Belle، که آنهم براساس کتابی از خودش به همین نام، فضای تمثیلی ای داشت پدر و دختری را نشان می داد در یک جزیره دور افتاده، که آنها هم با تضاد استقلال در محیط شخصی و انزوائی که داشتند با خاطره گذشته ای پرشور دست و پنجه نرم می کردند. فیلم جدید، «زندگی های مخفی پیپا لی» با همین مفاهیم سروکار دارد، زنی در 50 سالگی، در آستانه یائسگی ... باز هم درگیر خاطره های جوانی ای متفاوت و واقعیت های تازه زندگی زناشوئی با مردی که روزگای نجات دهنده و پناهگاهش بود ولی حالا باید پیش از غذا قند خونش را اندازه بگیرد.

 

Pippa_Lee_3 نویسنده سینماگر، ربکا میلر Rebecca Miller در کار جدیدش «زندگی های مخفی پیپا لی» زنی را تصویر می کند که آرامش زندگی خانوادگی اش، از یک طرف با خاطرات گذشته پیچیده خودش و از سوی دیگر با خیانت شوهر 80 ساله اش، ناشر پولداری با بازی آلن آرکین، در مخاطره قرار می گیرد.

رابین رایت پن می گوید بحران میانسالی شخصیت او، در همه وجود دارد چون همه، از زن و مرد، در مقاطعی از زندگی با تغییر دینامیک رابطه ها روبرو می شوند، مثل مادری که وقتی بچه هاش بزرگ شده اند، به نوع دیگری از مادر تبدیل می شود. وینونا رایدر نقش دوست و مونس قدیمی شخصیت رابین رایت را بازی می کند.

 

آلن آرکین می گوید شخصیت او با مشکل پیرشدن روبرو است و زنی جوانتر و باید با محیط جدیدش در پارک مسکونی سالمندان، کنار بیاید... آرکین می گوید شخصیت او از آنهاست که نمی خواهند با متانت پیر بشود و می افزاید که خیلی از مسائل این شخصیت را شخصا درک می کند. راوی فیلم، خود پیپا لی است که می گوید ازدواجش در 20 سالگی با مرد موفقی 30 سال مسن تر از خودش، او را از ورطه سقوط نجات داد.

 

بلیک لایولی می گوید ایفای نقش جوانی پیپا لی در این فیلم چالش نوینی برای او بود که شباهتی به خودش ندارد و از دختر معصوم 15 ساله تبدیل می شود به زن 25 ساله ای که با مردی 50 و چند ساله زندگی می کند.

 

***

 

Pippa_Lee_4 شاید خیلی ها، به خصوص جوانهای قدیم، با موضوع فیلم آشنائی داشته باشند... یعنی بازگشت خاطره ها در یک مقطع تازه از زندگی، چون شخصیت محوری فیلم که راوی داستان هم هست، یعنی هنرپیشه ای که خانم رابین رایت پن آن را به قول منتقدها با بلوغ و عمق و چند لایه بازی کرده. او با پیرمرد یک دنده و کج خلقی زندگی می کند، که علیرغم سه حمله قلبی، و نقل مکان از وسط نیویورک به پارک خلوت مسکونی سالمندان، بازهم حاضر نیست ضعف پیری را قبول کند و از این که اصلا از حضور همسر به مراتب جوانتر از خودش که حالا تبدیل به دایه اش شده، خشمگین است.

 

اما این کتاب و این داستان، یک رویه طنزآمیز هم دارد ناشی از طبیعت پسامدرن آن، یعنی در واقع هزل یا بازگوئی توانم با طنز رمان ها و درام های فمینستی دهه 1970 است، فیلمهائی مثل «خاطرات یک کدبانوی دیوانه» Diary of a Mad Housewife یا فیلم «زن مجرد Unmarried Woman ... به این ترتییب، فیلم «زندگی مخفی پیپا لی» یک کمدی درام یائسگی است... جنبه هائی از طنز پسامدرن پدرو آلمدووار اینجا هست.

 

به قول لو لامنیک، مننتقد دیلی نیوز نیویورک، اگر اسم فیلم «زنی در آستانه فروپاشی روانی» A Woman on the Verge of Nervous Breakdown را پدرو المدووار نگرفته بود، خانم ربکا میلر باید آن را می گذاشت روی این فیلم... در هرحال، تمرکز روی شخصیت پیپا است که وقتی پسر جوانتر همسایه با بازی کیانو ریوز از راه می رسد، این کدبانوی متشخص که همیشه ظاهری آراسته دارد، از درون به هم می ریزد، در کنکاش خاطره های یاغیگری های جوانی خودش... و وسوسه بازگشت به لذت های خطرناک.

 

pippa_book_cover پیپا ناخواسته، خوابرو شده است، و در عالم بی خبری، رانندگی می کند و بعضی عادات قدیمش مثل سیگار کشیدن را ناخودآگاه تکرار می کند... شخصیت کنونی پیپا، زن میانسالی که مدام فشار خون شوهر پیرش را اندازه می گیرد، و برای نخبگان ادبی میهمانی های شیک می دهد، در واقع یک ظاهرسازی به شدت حراست شده است ... این تصویر، مدام در تضاد قرار می گیرد با دختر جوان یاغی و سرکش جوانی اش با بازی بلیک لایولی، که در 16 سالگی از دست مادر معتادش فرار می کند و ولگردی می کند در محلات نه چندان خوشنام شهر... که البته شباهت ظاهری این دو بازیگر، یعنی رابین رایت پن و بلیک لایولی هم خیره کننده است.

 

بازگشت خاطره ها، قلمرو آشنائی است که به قول لیز بردز ورث، منتقد Empire خانم ربکا میلر با نوشته و فیلمش، به این قلمرو آشنا، اصالت تازه بخشیده با چرخش های هوشمندانه داستان و عمق عاطفی که در تمام طول فیلم تماشاگر را شگفت زده و اغوا می کند. اما تا چه اندازه این داستان به زندگی خود ربکا میلر، یعنی دختر یکی از نویسندگان برجسته معاصر، مربوط می شود؟

 

در تصویری که از درون زندگی مرفه ثروتمندان فرهنگی بدست می دهد، شاید خیلی از خاطرات بزرگ شدن خودش در آن باشد... هر چند که به هرحال، از شش سالگی دیگر با پدرش زندگی نمی کرد... به قول یک منتقد نیویورک تایمز، خانم ربکا میلر از درون آن زندگی، تصویر روشنی از ساختار طبقاتی جامعه آمریکا تصویر می کند و نگاهی بدون لغزش و غیراحساساتی دارد به غم و بیمی که در زندگی آدمهای طبقه متوسط بالا هست، به خصوص در آستانه مرگ... وقتی آدم وقت زیاد می آورد و نمی داند با خودش چکار کند.

 

Pippa_Lee_poster این یک درام خانوادگی است که به قول استیون هولدن، منتقد نیویورک تایمز، خانم ربکا میلر در نقش نویسنده و کارگردان، موفق شده از تبدیل آن به کلیشه های گریه دار و سانتی مانتال، پرهیز کند. اما فیلم روی دوش هنرپیشه هنرمند خانم رابین رایت پن است که به قول کلادیا پوئیگ، منتقد یواس ای تودی، کم پیش می آید نقشی چند بعدی به این صورت به قامت بازیگری برازنده باشد... چنین چیزی به خصوص برای بازیگرهائی کم پیش می آید که از مرز چهل سالگی گذشته باشند و به همین خاطر، فیلم «زندگی مخفی پیپا لی» که بازی شایسته اسکار از خانم رابین رایت پن در آن هست، تبدیل می شود به یک شگفتی خوشحال کننده.

 

داستان پیچیده فیلم از جمله مورد انتقاد قرار گرفته و مثلا جاشوا راتکاف در تایم آوت نیویورک می نویسد شاید برای مردم سخت باشد و حتی عصبانی کننده باشد که بخواهند این داستان درهم برهم و برآشفته ی فیلم «زندگی مخفی پیپا لی» را دنبال کنند. این منتقد جذاب ترین شخصیت، جوانی پیپا است با بازی متفاوتی از بلیک لایولی، ولی کارگردان بیشتر مجذوب شخصیت مادر قرصی ی اوست. فروپاشی روانی و بازگشت روحیه به پیپا لی، از دید این منتقد، خیلی سطحی و شبیه آگهی های قرص های روان درمانی است.

 

مشکل دیگر این فیلم این است که جولی کریستی اخیرا در فیلم «دور از او» بازی کرد، در باره پیرشدن یک زوج و خاطره، و حتی شباهت ظاهری رابین رایت پن با جولی کریستی بیشتر خاطره آن نقش را زنده می کند. الیشا سایمون، منتقد ورایتی، شخصیت های فیلم «زندگی مخفی پیپا لی» را مقوائی تنموصیه می کند و می گوید فیلم مشکل لحن دارد، و خود فیلم هم مثل شخصیت محوری آن، روان گسیخته یا اسکیتزوفرنیک است که هر چند قابل دیدن است، اما نه فیلم تجاری است و نه یک فیلم هنری و پیش بینی کرده بود که مشکل بازاریابی پیدا کند. اما یک پیش بینی منتقد ورایتی که این فیلم را زمستان پیش در جشنواره برلین دیده بود درست در نیامده، یعنی خیلی از منتقدها برخلاف پیش بینی الیشا سایمون، ازاین فیلم ستایش کرده اند.

ویدیو و دنباله مقاله...

November 29, 2009

Fantastic Mr. Fox

فیلم شگفت انگیز وس اندرسن: آقای روباه

 

Fantastic_Mr_Fox_still_1 فیلم عروسکی «آقای روباه شگفت انگیز» ساخته هنرمند برجسته سینمای معاصر آمریکا، وس اندرسن، که منتقدان آن را با بهترین کارهای تیم برتون مقایسه می کنند، اقتباس آزادی است از کتاب نویسنده انگلیسی «روآلد دال» -- داستان آقای روباه، پدر فداکاری است که بعد از سالها پرهیزگاری، به جوجه دزدی باز می گردد. روباه، با با صدای جرج کلونی، روزنامه نگاری موفقی است که از زندگی زیرزمینی خسته شده و بعد از نقل مکان به تنه یک درخت آفتابگیر، شبیخون های شبانه به ذخائر کشاورزان را از سر می گیرد، و جنگ و گریزی سهمگینی شروع می شود بین روباه و همدستانش و اتحاد اقتدارطلب کشاورزان.

 

یکباره نسلی از هنرمندان سینمای آمریکا به فیلمهای عروسکی و داستانهای کودکان روی آورده اند، تقریبا همزمان از سه کارگردان هم نسل، سه فیلم بیرون آمده براساس داستانهای بچه ها... آنهم به صورت نقاشی متحرک، عروسکی، یا استاپ موشن یا ترکیبی از همه آنها...

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

از اسپایک جونز، فیلم «جائی که چیزوحشی ها هستند» Where the Wild Things Are روی پرده است که از یک کتاب معروف بچه ها اقتباس شده نوشته موریس سندک Sendak، - بهار آینده، فیلم تیم برتون اکران می شود با شرکت جانی دپ، «آلیس در سرزمین عجایب.» حالا هم که فیلم وس اندرسن «آقای روباه شگفت انگیز» بیرون آمده، بر اساس داستانی از روآلد دال، همان نویسنده ای که تیم برتون کتاب «چارلی و کارخانه شکلات» او را فیلم کرد.

 

حالا محققان دانشگاهی، و منتقدان در همه جهان می نشینند به مقایسه این سه کار و همگی می پردازند به این سئوال که این رنسانس یا نوزائی سینمای بچه ها ناشی از چیست؟ منتقد ویلج وویس، اسکات فانداس، می پرسد آیا شاید از امتناع این نسل سی و چند ساله ها یا نسل به اصطلاح ایگرگ باشد از بیرون آمدن از دوران بچگی و بی خیالی نوجوانی؟ ولی البته این سئوال، ربطی به این نسل ندارد، بلکه وقتی به خود این کتابها بر می گردد. کتاب The Fantastic Mr. Fox روآلد دال که سال 1970 بیرون آمد یا کتاب Where the Wild Things Are از سندک که چند سال قبل از آن بیرون آمد، اگر نگاه کنی، اینها کار بچه نیست، بلکه کار آدمهای بزرگسالی است که از زاویه دید دنیای بچگی، دارند در روح و روان خودشان و مسائل زندگی، کندوکار می کنند.

 

فیلم «آقای فاکس شگفت انگیز» وس اندرسن با عروسکهای کوچک دست ساز و دوربین های عکاسی دیجیتال (نه فیلمبرداری) ساخته شده، با تکنیک استاپ موشن stop motion که یعنی برای هر یک ثانیه فیلم 24 عکس گرفته می شود، ولی حالت کاردستی که تصاویر فیلم به تماشاگر القا می کنند، غلط انداز است.

 

***

 

فیلم «آقای روباه شگفت انگیز» علیرغم ظاهر ساده و ناشیانه اش، حاصل تلاش گروه بزرگی طراح، نقاش، عکاس، برنامه نویس کامپیوتر و هنرمند دیگر است در استودیوهای طراحی، عروسک سازی، عکاسی، صدابرداری، و پساتولید. اندرسن می گوید وقتی معلوم شد که کتاب «آقای فاکس شگفت انگیز» را فیلم می کند، تردید نداشت که تکنیک استاپ موشن را انتخاب می کند، چون آن را دوست دارد.

 

Fantastic_Mr_Fox_still_Anderson مستر فاکس، با صدای جرج کلونی، در روایت وس اندرسن، کار به عنوان ستون نویس روزنامه را به کشمکش خطرناک سرقت شبانه از انبار کشاورزان و گله چوپانان ترجیح داده اما این تمدن با طبیعت درنده و حیوانی اش خوانا نیست

 

اندرسون می گوید دال شخصیت آقای روباه را نوشت به صورت تصویری از خودش، و ما هم از آغاز همین استنباط را داشتیم، و دال آدم جالب و رنگارنگی بود و این به شخصیت اضافه شد. او می گوید چون وقت زیادی همراه با سناریست نوا بامبک، در خانه خود دال گذراندند، خیلی جزئیات شخصیت خود دال به شخصیت روباه قهرمان داستان وارد شد. اندرسون می گوید جرج کلونی برای این نقش طبیعی بود چون ما دنبال یکی می گشتیم که طبیعتا قهرمان باشد.

 

عکاسی صحنه ها برای فیلم به سبک استاپ موشن، 24 عکس برای هر ثانیه فیلم، به کندی پیش می رود، و خیلی وقت گیر است به طور که معمولا روزی دو سه ثانیه فیلم گرفته نمی شود. اندرسن می گوید ساختن اینطور فیلم یک روند خیلی طولانی است و خیلی دقیق، و یک میلیون تصمیم باید گرفته شود، خیلی بیشتر از یک فیلم زنده... برای اینکه همه چیز باید ساخته تشود و آدم باید نه برای لحظات داستان، برای هر تک عکس باید تصمیم بگیرد... و کار خیلی ظریف تر است.

 

علاوه بر طراحی شخصیت ها و سکانس ها و حتی حرکات از قبل، اندرسن نقش های مختلف را خودش بازی کرده بود و کنار هم روی ویدیو گذاشته بود تا پیشرفت دیالوگ و قصه را به همکارانش نشان دهد. اندرسن می گوید جمعی از بهترین انیمتاتورهای دنیا را در لندن کنار هم جمع کرده است. او می گوید برخلاف دیگران که با سابقه هستند، او تازه کار بود و باید از همه آنها یاد می گرفت او می گو.ید اما روند کار متفاوت بود با تجربه آنها، به خاطر روش کار او.

 

Fantastic_Mr_Fox_still_4 عکاسی در سی صحنه مختلف، همزمان انجام می گرفت. و تصاویر و ویدیوی زنده، از طریق اینترنت به کارگردان فرستاده می شد که ممکن بود در پاریس باشد برای ضبط صداها با مریل استریپ. اندرسن می گوید ما می خواستیم فیلم در جائی شبیه خانه کولی ها اتفاق بیافتد، مثل خانه خود دال در آن قسمت از انگلستان، و حتی مثل آن خانه را ساختیم و می خواستیم پاییز باشد و همه جا باران زده و گل آلود، ولی این نشد البته، چون کنترل گل ولای در فیلمبرداری استاپ موشن خیلی سخت است.

 

***

 

اندرسن و دیگر هنرمندان هم نسل او که به تکنیک های غیرزنده انیمیشن یا نقاشی کامپیوتری روی آورده اند، دارند امکانات تازه ای را تجربه می کند. در میان فیلمهای اخیر به طریق ترکیب انیمیشن با بازیگران از روی یک کتاب عمده باید از باید A Christmas Carol هم یاد کنیم براساس داستان چارلز دیکنز در روایت رابرت زیمه کیس. ولی فیلم فنستیک مستر فاکس هرچند که بخشی از این گرایش به انیمیشن می تواند حساب شود، اما عکس جریان آب رودخانه شنا می کند. وقتی زیمه کیس و جیمز کمرون (با فیلم جدیدش «اوتار») و کارگردان های دیگر، صدها میلیون دلار هزینه می کنند که با گرافیک های بی نقص و طبیعی گونه، جهان های کامل و باورپذیری خلق کنند، در ترکیب با بازیگران زنده، وس اندرسن فیلم انیمیشنی ساخته که مخصوصا ظاهری low tech دارد و حالت کاردستی بچه ها را دارد، انگار با تکنولوژی دهه 1950 هم می توانست ساخته شود.

 

به قول ای او اسکات، منتقد نیویورک تایمز، مخصوصا طوری ساخته شده انگار چند بچه کف کلاس درس این شخصیت ها و صحنه های دست ساز را به وجود آورده اند که گاهی مخصوصا خام و ناشیانه جلوه می کند. شخصیت هاش، این جانواران پشمالو با چشمهای شیشه ای، شبیه عروسکهای کوکی قدیمی هستند که روی طاقچه در همزیستی ناجوری قرار گرفته اند با بازی های کامپیوتری.

 

Fantastic_Mr_Fox_still_poster از طرف دیگر، شاید وس اندرسن همیشه کارتون می ساخته و خودش نمی دانسته. اوئن گلیبرمن منتقد EW می نویسد تا حالا اندرسن از بازیگرهای واقعی شخصیت های کارتونی می ساخت و آنها را فضاهای ساختگی فیلمهاش می گذاشت، فیلمهاش مثل The Royal Tenenbaums یا زندگی دریائی استیو زیسو، یعنی به عبارت دیگر، در تا حالا در فیلمهایش واقعیت را می گرفت می پیچاند و پیچانده اش را جلوی تماشاگر می گذاشت در حالیکه در فیلم Fantastic Mr. Fox برعکس عمل کرده، یعنی دنیای ساختگی ولی مشغول کننده این عروسکهای دست ساز را گرفته، از آن واقعیت ساخته..

 

آنها که کار وس اندرسن را دنبال می کنند، می گویند اینجا هم اندرسن به موضوع مورد علاقه اش یعنی خانواده ناکارآمد و ناهنجار می پردازد، رابطه پدر خانواده و مادر، و بچه می پردازد. بچه های متعدد کتاب روآلد دال را خلاصه کرده در یک بچه کج خلق ولی با احساس و استعدادهای ویژه،ِ با صدای جیسن شوارتسمن، که مثل فرزندان فیلم «رویا تننبام» و «زندگی دریائی آقای استیو زیسو» با پدر و مادر غیرمتعارفی سروکار دارد.

 

در کتاب روئالد دال، که آن را بعد از یک دوره سختی کشیدن درزندگی و بیکاری و غم از دست دادن عزیز نوشته، پدر خانواده، مستر فاکس، نان آور خانواده و حراست کننده خانواده است، که برای غذا دادن به خانواده اش، ناچار است از دزیدن جوجه و گندم کشاورزانی که برای مبارزه با او، همدست می شوند. یعنی برای حراست خانواده و نان آوردن دست به خطر می زند. در روایت سینمائی اثر، وس اندرسن یک لایه به مفهوم پدر به عنوان نان آور و نگهبان خانواده، اضافه کرده. انگیزه مستر فاکس از جوجه دزدی و شبگردی، در فیلم، بازگشت به طبیعت وحشی درون خودش است. طبیعتش، خطرکردن را اقتضا می کند، و مقاومت در برابر قید و بندها. اینجا هم پیام، باز آدمی است که که در برابر بزرگ شدن، به معنی همرنگ جماعت شدن و از جستجو و تلاش و شکار دست برداشتن، مقاومت می کند.

 

این پیام، یعنی رجوع به اصل و تردید در قیدو بندهای یکسان سازنده در زندگی معاصر،ِ که می خواهد زندگی قالبی رابه همه تحمیل کند.. این پیام در فیلمهای دیگر اندرسن و هم نسلهایش هم هست، که بزرگداشت یگانگی و ابتکار و فردیت و بیان شخصی هستند، پیامی به مراتب پیچیده تر از پیام ساده کتاب دال در باره نقش حمایتگر پدر است. از آنجا که تماشاگر با مستر فاکس و همدستانش در شبیخون به محصول کشاورزان همداستانی می کند، انسانها، یعنی کشاورزهائی که به انبارهاشان سرقت زده می شود، به صورت، فاشیست های سرکوبگر ظاهر می شوند، و بعضی مواقع، آقای فاکس یک رهبر انقلابی هم به نظر می رسد، به خصوص که می خواهد از زیرزمین بیرون بیاید و وارد جنگی نابرابر می شود، که بدون اسلحه، با زیرکی و به ضرب ذکاوت، در آن برنده می شود.

 

آیا این فیلم برای بچه ها مناسب هست یا فقط ظاهری بچگانه دارد؟ ای او اسکات می نویسد این فیلم نه برای بچه هاست و نه برای بزرگها. برای کسی است که از آن خوشش بیاید و اگر همه از آن خوششان می آمد، نمی توانست این اندازه جالب باشد. بعضی ها چه بزرگ چه بچه، ممکن است با چنان شدتی درگیر آن بشوند که انگار فیلم اصلا برای آنها ساخته شده..

 

Fantastic_Mr_Fox_still_2 لو لومنیک، منتقد دیلی نیوز می نویسد این انیمشن خوشرنگ و خوش طرح، با آن همه حوادث جانبی که زیر نظر مارک گوستاوسون کار شده، خارق العاده ترین انیمیشن از نوع خود از زمان «کابوس قبل از کریسمس» تیم برتون به این طرف است... هنری سلیک، مدیر انیمیشن فیلم تیم برتون قرار بود در طرح مسترفاکس کار بکند اما رفت فیلم خارق العاده کورولاین را ساخت که آن هم کار دل انگیز دیگری است.

 

اما تعریفها از فنتستیک مستر فاکس، شاید به خطر بینش یگانه ای است که ، با جدیت و یکدندگی، دنبال می کند و همچنین به خاطر پیامی است که در باره توازن بین نیازهای غریزی انسان و زندگی اجتماعی و شهری امروز در فیلم هست، خیلی ستایش شده. مستر فاکس می گوید من یک حیوان وحشی هستم و ضمنا یک پدر و یک شوهر. ضمنا یک روزنامه نگار و رهبر و سخنران هم هست، اما در وهله اول، یک حیوان وحشی. این حرفی است که از شخصیت های این فیلم راحت می شود پذیرفت. کنت توران، منتقد لس آنجلس تایمز، می نویسد موفقیت اندرسن در این است که توانسته بین قسمت اول آن جمله، یعنی من حیوان وحشی هستم، با قسمت دوم آن، یعنی و ضمنا یک پدر و یک شوهر، توازن صحیحی برقرار بکند.

 

راجر ایبرت در شیکاگو سان تایمز می نویسد حیوانهای قهرمان فیلم به قدری به شدت مشغول زندگی های پرتنش خود هستند که پروای تماشاگر را ندارند... انگار حاضر نمی شوند از شدت و سرعت زندگی به خاطر همراه شدن با تماشاگر، اندکی بکاهند. شری لندن، در هالیوود ریپورتر می نویسد اندرسن جهانی ساخته یگانه، که به اندازه کار های دیگر او، سبکی متمایز و مبتکرانه دارد.اسکات فونداس، نوشته حاصل زحمت و سخت و دردآوری که برای ساختن فیلم استاپ موشن به کار رفته، شگفت آور و تحسین آمیز است، به خاطر تغییر خارق العاده و مداوم زاویه دید، و پرسپکتیو، طراحی شدیدا لمس پذیر، و یکجور لرزش عمدی در حرکات، که فضای ساختگی آن را غنی تر می کند.

ویدیو و دنباله مقاله...

November 26, 2009

A Single Man

نخستین فیلم طراح مد، تام فورد: مجرد

 

A_Single_Man_6 «مجرد» نخستین تجربه سینمائی تام فورد، مدیر طراحی سابق مارک گوچی، که در آن هنرمند انگلیسی کالین فرث، نقش یک استاد ادبیات دانشگاه را بازی می کند که هشت ماه است غم از دست دادن عشق و شریک 16 سال زندگی اش را فرومی خورد، چون در جامعه لس آنجلس دهه 1960، همجنسگرائی، حتی از نزدیکان هم پنهان نگه داشته می شود. فیلم تام فورد، دنیائی که نویسنده کریستفور ایشروود در رمان 1965 خود ساخته، با طراحی دقیق و ظرافت بصری، زنده می کند.

 

ظاهرا فقط خواننده ها و هنرپیشه ها نیستند که می خواهند کارگردان سینما بشوند. تام فورد Tom Ford، با ابتکار و خلاقیت، چهره مزون گوچی Gucci را عوض کرد، و طرح هاش نه تنها میلیاردها دلار فروش برای مزون گوچی آن زمان، و حالا برای مارک خودش، پول ساخته، بلکه میلیاردهای دیگر هم برای مقلدها ساخته.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

کارگردان های سینما در محدوده کار خودشان، نقشی شبیه به خدا بازی می کنند، تصمیم می گیرند که دنیا چه شکلی باشد. طراحی مثل تام فورد، با آن نفوذ خارق العاده در طول دهه ها روی نحوه لباس پوشیدن و آراستن، و شکل و کاربرد لباس یا وسایل دیگر زندگی، تاثیر مشابه خداگونه ای را نه در دنیای مجازی فیلم، بلکه در کل جهان عینی ایفا می کنند، و طبیعی است که چنین هنرمندی بخواهد فیلمسازی را هم تجربه کند، که اختیار خلق یک دنیا را کاملا به دست بگیرد.

 

اما دنیائی که تام فورد در فیلم «مجرد» یا A Single Man تصویر می کند، برداشتی است از دنیائی که نویسنده کریستوفر ایشروود Christopher Isherwood در رمان کوتاه سال 1965 خودش، «مجرد» تصویر کرده بود... این کتاب در زمان خودش یک اثر انقلابی بود، به خاطر اینکه قهرمان آن یک همجنسگرا است.

 

برای بازی در این نقش، کالین فرث جایزه بهترین بازیگر را از جشنواره ونیز گرفت و خود فیلم هم در همان جشنواره یک جایزه جانبی مربوط به خاطر مطرح کردن همجنسگرایان گرفت و تام فورد، کارگردان فیلم هم نامزد جایزه شیرطلائی بود برای بهترین فیلم.

 

***

 

فیلم «مجرد» کالین فرث، نقش تصویر یک روز از زندگی این استاد همجنسگراست. روزی که با اندوه و افسردگی ناشی از مرگ معشوق جوانتر، و شریک 16 سال عمرش، در رویای غرق شدن در آب شروع می شود و خاطره تشییع جنازه ای که به او اجازه ندادند در آن حضور یابد.  کالین فیرث می گوید چهره انسان جالب ترین تصویر روی پرده سینما است و بهترین کارگردانان، مثل اینگمار برگمن، همیشه حداکثر بهره سینمائی را از قدرت بیانگر چهره برده اند. او می گوید شخصیت او در فیلم مجرد، واقعا خفقان گرفته. فیلم باتصویر او زیر آب شروع می شود و افسرده از خواب برمی خیزد با فکر خودکشی و خلاص شدن از زندگی غیرقابل تحمل.

 

A_Single_Man_3 تنهائی عظیم این انسان، در فضاهای لس آنجلس چهل سال پیش فیلمبرداری شده است، در عصر به ثمررسیدن طراحی مدرن. کارگردان تام فورد می گوید درونمایه کلی فیلم «عزلت» و انزواست و درسی که از این داستان می گیریم این است که ارزش چیزهای کوچک زندگی را بدانیم. در فرهنگ ما، خوشبختی همیشه موکول به چیز دیگری است مثل گرفتن شغل جدید یا داشتن فلان دوست دختر، یا فلان جفت کفش... اما این چیزها مهم نیستند بلکه مهم این است که درک کنیم زندگی همین خواستن و جستن است و از همین زندگی باید در این لحظه لذت ببریم.

 

فیلم «مجرد» برای اولین باردرجهان بهار گذشته در جشنواره ونیز به نمایش در آمد. شهرت جهانی کارگردان فیلم در حرفه طراحی مد، برای خیلی ها کنجکاوی برانگیز بود. متیو گود Matthew Goode، نقش معشوق جان باخته را بازی می کند، که در رویاها و خاطرات شخصیت اصلی حضور می یابد.  گود می گوید زیبائی فیلم در این است که حادثه خاصی اتفاق نمی افتد، زیبائی اش در بطالت و ابتذال آن است، در یادآوری مردی که عاشقش بوده، لحظه های کنار هم نشستن، کتاب خواندن، با هم بودن... بعضی ممکن است بگویند اگر به این ها سوزن بزنی خون ازشان در نمی آید اما فیلم در باره این است که همجنسگرایان هم احساس دارند، آن هم به طرز غریب دهه 1950.

 

***

 

A_Single_Man_4 تام فورد برای فیلم اولش با جسارت، موضوع بحث انگیزی را انتخاب کرده. ولی حضور تام فورد طراح و صحنه پرداز را در فیلم حس می کنیم. ولی حاصل کار، همانگونه که در آن زمان درفستیوال ونیز هم گفتند، کاری است که هم از نظر عاطفی برانگیزاننده است، و هم از نظر سبک و بصری، حاکی از اعتماد به نفس تام فورد است.

 

موضوع فیلم، از یک طرف غم از دست دادن معشوق است و از طرف دیگر، زندگی مخفی عاطفی این آدم است که همجنسگرائی خودش را باید پنهان کند. اما اینکه تام فورد، به عنوان طراح، چه نقشی در این فیلم دارد، خوب، همانطور که یک طراح انتظار می رود، فیلم ظاهر شسته ورفته و پاکیزه ای دارد از نظر طراحی خطوط و رنگها و فضاها، به طوری که انگار روی جزئی ترین چیزها از لباسهائی که قهرمانان فیلم تن می کنند تا مبلمان منازل دقت وسواس آمیز به کار رفته که به قول کارینا لانگ ورث، منتقد نشریه ویژه سینمای مستقل، ایندی وایر، عکسها و تصاویر، فیلم انگار از صفحات مجله ووگ ایتالیا بیرون آمده.

 

اما نقش تام فورد طراح، به ظاهر آراسته و خطوط دقیق ترکیب های بصری فیلم، محدود نیست، بلکه فورد از این طریق، نقش استایل style یا سلیقه شخصی در انتخاب لباس و خودآرائی، را کندوکاش می کند در تعریف و بیان هویت انسان... شخصیت ها با مدلهای خاص و وسواس آمیز موها یا لباسشان، تعریف می شوند.

 

لانگ ورث می نویسد اما سوای این پیروزی در سطح، فیلم از سناریوی شوخ و چند بازی بسیار قوی برخوردار است که به زیبائی ظاهر آن، عمق می بخشند. منتقد هالیوود ریپورتر، دبرا یانگ، می نویسد بازی نرم و با امساک کالین فرث در تضاد است با روح اوپراگونه و غلوگر کارگردانی... که مثلا از گذاشتن یک قطعه سولوی اوپرا روی صحنه خودکشی، تردیدی به دلش راه نمی دهد یا بی خیال حرف مردم است وقتی در صحنه عزاداری، کت شلوارهای تام فورد تن عزاداران می کند... از دید این منتقد، با این وسواس بصری، فیلم «مجرد» A Single Man یک تصویر آرمانی و رومانتیک از لس آنجلس چهل سال پیش، نشان می دهند.

 

A_Single_Man_1فیلم به خاطر القای فضائی که همجنسگرائی مخفی نگه داشته می شد، و تصویر نفسانی عشق همجنگسرا، جایزه جانبی سینمای همجنگسرایان را در جشنواره ونیز گرفت. اما موضوع فیلم، فقدان است و قطع امید از زندگی... فیلم A Single Man به موضوع تبعیض علیه همجنسگرایان اشاره تلویحی دارد -- ولی خوب، داستان در زمانی اتفاق می افتد که همجنسگرایان مخفی بودند و در فلاش بک ها می بنیم که از شرکت در تشییع جنازه معشوق از دست رفته، منع می شود. می گویند فقط برای اعضای خانواده است. یعنی که این رابطه خانواده حساب نمی شود.

 

از اشارات تلویحی فیلم «مجرد» به تبعیض علیه همجنسگرایان، یکی وقتی است که در کلاس درس، جرج، شخصیت کالین فرث، با آن لهجه پاکیزه بریتانیائی و کلمات شمرده و گزیده، به دانشجویان می گوید اجتماع، چیزی که شبیه به خودش نیست، دوست ندارد. و جای دیگر، به صراحت بیشتر، وقتی شخصیت جولیان مور دوست قدیمی که هنوز عاشق این مرد است به او می گوید رابطه او و دوست جان باخته اش، رابطه واقعی نبود. ما این رابطه را در فلاش بک های ذهن جرج، شخصیت کالین فرث، می بینم. آدمی دلشکسته و امیدباخته، که دلیل زنده ماندن را گم کرده، و فیلم موفق می شود حس ترحم تماشاگر را به این آدم جلب کند و کشش داستان در این است که تماشاگر آرزو می کند این آدم در تلاش های ناشیانه اش برای خودکشی، موفق نشود.

 

A_Single_Man_book_coverفیلم تقریبا داستان ندارد، یک روز از زندگی این آدم است. از صبح که در خواب است در یک سکانس زیرآبی رویائی و بصری، تا وقتی بیدار می شود و راه می افتد. روزی مثل یکی روزهای هشت ماه اخیر زندگی اش، هشت ماه بعد از آنکه معشوق جوانش را یک تصادف رانندگی از دست داد.

 

خود این روز، ماجرا می شود، مثل یک سفر، به قول دیوید انسن، منتقد نیوزویک، فیلم «مجرد» یک سفر درونی است، مثل رومان کریستوفر ایشروود، خاطرات گزنده را می بافد در جزئیات دقیق روز این آدم، این آدم که استاد ادبیات دانشگاهی کوچک است. دیدارش با زن (جولی ین مور) که دوستش دارد به یاد قدیم... خاطرات و حسرت ها... رابطه های احتمالی با همجنسگرایان جوان، که رد می کند، اما در همان میخانه که با دوست از دست رفته اش، جیم آشنا شده، در پایان فیلم، با یک دانشجوی جوان که به او علاقمند است، روبرو می شود و برخلاف کتاب، در فیلم مجرد، داستان اینجا در حالت تعلیق شیرینی رها می شود، که امیدبخش است.

 

می توان گفت که این فیلم، روی هم رفته تبلیغ خوبی است برای مارک «تام فورد.» شاید اکران آن هم بی ارتباط نباشد با فصل خرید کریسمس در آمریکا که فروشگاه ها پر است از انواع پوشاک زنانه و مردانه و کفش و کیف و همه چیز با مارک تام فورد. از دیدگاه بازاریابی که نگاه کنی، فیلم «مجرد» به مارک تام فورد، عمق و محتوای عاطفی می بخشد.

 

A_Single_Man_posterولی منتقدها هم فیلمش را ستایش کرده اند. لیس فلپرین، منتقد ورایتی می نویسد کارگردانی ظریف تام فورد، شگفتی دلپذیر این فیلم است، با توجه به اینکه تنها سابقه اش در فیلمسازی نظارت بر آگهی های شرکت گوچی بوده که تام فورد مدیر هنری اش بود و حالا هم برای مارک خودش. این منتقد می نویسد البته زیبائی لباسها و دکورها، هرچند ستایش آمیز است اما کمتر از خود کارگردانی، شگفت انگیز استِ، چون مهارت و حساسیت او در کارگردانی، انتظار نمی رفت.

 

وندی آیدی، منتقد تایمز لندن، که فیلم را در ونیز دیده، زیبائی آن را ستوده و می نویسد سختی کار کارگردان در تبدیل این کتاب به فیلم، ذهنی بودن این داستان است که به صورت یک مونوگ یا تک گوئی جلو می رود، که ترجمه کردن آن به تصاویر را سخت می کند.

خیلی از منتقدها از بازی کالین فرث تعریف کرده اند که در این طراحی و فیملبرداری غلو شده، شخصیت را با سکوت و خوددار و بدون اغراق بازی می کند. انسن می نویسد فیلم کشش ساکت و نفسانی ای دارد و وقار بصری، که تردیدی به جا نمی گذارد که تام فورد پشت دوربین است. انسن نوشته فیلم به قدری زیباست که گاهی زیبائی آن حواس تماشاگر را پرت می کند و ممکن است مغایر با نثر ساده ایشروود باشد اما قلب زخمی این داستان و هوش نیشدار آن، حفظ شده.

ویدیو و دنباله مقاله...

November 11, 2009

The Road

جاده: از آخرالزمان تا بی نهایت

 

The_Road_5 «جاده» فیلم تازه ای است بر اساس یکی از کتابهای جدید کورمک مککارتی، که اخیرا فیلم «کشور جای پیرمردها نیست» را از کار وی دیدیم. در فیلم جاده، که دنیائی پس از فاجعه (آخر الزمان) را تصویر می کند، پدری (با بازی ویگو مورتنسن) بعد از مرگ همسر (با بازی شارلیز تران) به امید یافتن نور و گرما و چیزی برای خوردن، همراه پسر خردسالش به راه می افتد به سوی جنوب، علیرغم خطرات جاده ای که حالا انسانها برای خوردن یکدیگر کمین کرده اند.

 

هنگام بحث در باره فیلم 2012 که آن هم آخرالزمان را تصویر می کند، اشاره کردیم که فیلمهای فصل سینمائی حاضر، تصویر تاریک و تلخی از جهان را تصویر می کنند -- فیلم امروز هم ظاهرا در همان دسته قرار می گیرد، برای اینکه این هم در باره جهان بعد از قیامت است و آخرالزمان.

فانتزی در باره قیامت زیاد شده. تازگی فیلم نقاشی متحرک «9» در این باره بود. دو ماه دیگر، فیلم جدید دنزل واشینگتن، به نام «کتاب الای» در این باره است The Book of Eli و دیروز فیلم 2012 هم همین بود. اما فیلم جاده که در جشنواره ونیز توجه خیلی از منتقدهای جدی را جلب کرد، وبعضی آن را موفقیتی خیره کننده در سینمای امروز می دانند و بعضی شکست بزرگ، روایت وفادارانه ای است از رمان تکان دهنده و تیره نویسنده برجسته آمریکائی، کورمک مککارتی، که به خاطر آن جایزه پولیتزر هم گرفت.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

رمان جدیدش است که مک کارتی آن در سال 2006 یعنی یک سال بعد از نوشتن «کشور جای پیرمردها نیست» نوشته -- در جاده، دهمین رمان کورمک مکارتی، که برای آن جایزه پولیتزر گرفت، کارگردان استرالیائی تبار، جان هیلکوت با کمک فیلمبرداری وهم آلود و فراموش نشدنی هاویه اگیره ساروب Javier Aguirresarobe جهانی شبیه به پیامد توفان کترینا را تصویر می کند در صفحات جنوب لوئیزیانا... در فیلمی که انتظار می رود از رقبای عمده برای جوائز سینمائی فصلی که در راه است، باشد.

 

***

 

برای افتتاح فیلم «جاده» کار جدید کارگردان استرالیائی جان هیلکوت، ستارگان فیلم، چند شب پیش در سینمای تاریخی چاینیس هالیوود، روی فرش قرمز می درخشیدند، از جمله ویگو مورتنسن، که به قول منتقدها، بازی عمرش را در این فیلم ارائه داده، و خانم شارلیز تران... اینجا در مقابل برق دوربین ها. کارگردان استرالیائی، «جان هیلکوت» John Hillcoat کوشیده است جهان تاریکی که مککارتی در جاده توصیف کرده را با همه جزئیات آن به تصویر بکشد. رابطه پدر و پسر، در محور این داستان قرار دارد.

 

مورتنسن می گوید در این داستان می بینیم که پسر اشتباهات پدر را یادآور می شود و می گوید این درسهائی نیست که به من آموختی و درس اخلاقی که پدر می گیرد، امیدبخش است. پدر و پسر در سفر هولناک خود در طول فیلم، تلاش می کنند از سرمای تاریک و آسمان تیره از خاکستر اتمی، راهی به سوی دریای جنوب بجویند و در برابر فجایعی که می بینند، حس ترحم و همدردی با انسانیت را در خود بیدار نگه دارند.

 

شخصیت مادر، با بازی شارلیز تران، ماندن و مرگ را به سفر خطرناک ترجیح می دهد. شارلیز تران می گوید شاید الان راحت بشود گفت تصمیم چه باید باشد اما به هر دو حق نمی دهد و نمی خواهد در باره تصمیم شخصیت زن قضاوت کند.

 

فجایعی که پدر و پسر در سفر خود با آنها روبرو می شوند، نمایانگر برداشت تلخی هستند که نویسنده کورمک مککارتی از طبیعت انسان رقم زده. مورنتسن می گوید مایه فرد، جامعه و دولت و حتی خانواده، در شرایط دشوار است که به آزمون گذاشته می شود.

 

The_Road_2 فیلم جاده تلاش می کند به فضای شاعرانه و حماسی رمان کورمک مککارتی وفادار بماند و درس اخلاقی آن را به تماشاگر منتقل کند. شارلیز ترون می گوید این فیلم تصویرگر بدترین شرایط است، و در بدترین مقضیات است که ما باید به چیزی پاک در درون خود ایمان داشته باشیم برای اینکه ما در عین حال به بدترین و خوب ترین قادر هستیم و این فیلم، یادآور و تاکید کننده این نکته است.

 

مورتنسن می گوید هر مکتب معنوی، از بودائی گرفته تا یهودیت، با مسیحیت و اسلام، همه مهرورزی را کمال عقل می دانند وقتی مثل شخصیت های این فیلم همه چیز از خانه و غذا و وطن و امید از دست رفته، چیز ساده ای باقی می ماند: اینکه سر آخر متوجه می شوند همدیگر را دارند.

 

***

 

به خصوص که این نویسنده و کتابهاش برای تماشاگران ما در ایران هم آشناست به خاطر ترجمه های فارسی. مثلا رمان جاده همین چند ماه پیش در ایران در آمد به ترجمه حسین نوش آذر، توسط انتشارات مروارید. قبل از آن انتشارات چشمه کتاب « کشور جای پیرمردها نیست» را با ترجمه امیراحمد آریان بیرون داده بود، با اسم «جائی برای پیرمردها نیست» -- خیلی در ایران مقاله و نقد در باره اش منتشر شده....

 

مککارتی، را اغلب با فاکنر مقایسه می کنند به خاطر علاقه اش به تصویرکردن زندگی در دشتهای غرب آمریکا و صفحات جنوب، و فضای خالص وسترن ها، اما اغلب جهانی را تصویر می کند در پیامد یک انهدام یا فروپاشی... جالب است که در هفتاد سالگی دارد بهترین کارهایش را منتشر می کند.

 

رمان آخری او، جاده، رمان دهمش را از بهترین کارهاش می دانند. داستان فیلم، ده سال بعد از آخرالزمان شروع می شود، زمین لرزه ها و آتشسوزی هائی که بیشتر دنیا را نابود کرده، ده سال پیش بوده... که البته برخلاف فیلم 2012 که دیروز توصیف کردیم، این فجایع و خرابی ها اصلا در فیلم نمایش داده نمی شود.

 

Cormac McCarthy جهانی تصویر می شود در پیامد قیامتی عظیم، وقتی فاجعه ای جهانی، مثل جنگ اتمی مثلا، بیشتر دنیا ویران و نابود کرده. ویگو مورتنسن پدر گرسنه و لاغر اندامی است با چهره ای دردکشیده، شبیه به کنده کاری های «ال گرکو» هنرمند برجسته اسپانیا، که دست پسرش را می گیرد و سفری طولانی و طاقت فرسا را شروع می کند در قحطی و وحشت این سرزمین قیامت زده، آمریکای سوخته و بمب زده، و تمام دارائی شان را می گذارند در یک چرخک خرید و راه می افتد در جهانی که خطر آدمخواران و نومیدی پدر را بارها به طرف خودکشی می راند اما تنها چیزی که آنها را نجات می دهد، عشقشان به همدیگر است.

 

شخصیت تران، که هنگام فاجعه حامله بوده، هم ضعیف است هم قوی، برای اینکه سرسختانه و شاید واقع بینانه تر از شوهرش، معتقد است که تنها راه نجات، خودکشی است.  در این دنیای مرگبار و خاکستری، تقریبا حیوانی نیست، و آدمهای اندکی توانسته اند زنده بمانند، برای اینکه چیزی از زمین نمی روید و ذخیره های غذائی کره زمین، سالهاست تمام شده. تعبیر آن شعر فروغ است که «و آنگاه خورشید سرد شد و برکت از زمین ها رفت...و سبزه ها به صحراها خشکیدند و ماهیان به دریاها خشکیدند... و در غارهای تنهائی… زنها... بچه های بی سر…»

 

اما در ساختن فیلم از رمان های مشهور و برجسته ادبی، همیشه بحث وفاداری مطرح است... به خصوص از طرف هواداران نویسنده... که در مورد فیلم جاده ظاهرا راضی به نظر می رسند. ولی به چه قیمتی. از دید منتقد ورایتی، تاد مکارتی، این وفاداری باعث شده است که فیلم بی بخاری از آب در بیاید.

 

تاد مککارتی، نویسنده ورایتی،  می نویسد چالش کارگردان این بود که اولا چیزی بسازد که در برابر این رمان عرض اندام کند و ضمنا چیزی باشد که در جهانی به این تیرگی که تصویر می کند، ارزش تماشا داشته باشد ولی غیر از جنبه های بصری حماسه تیره سفر این پدر و پسر در جهان پسا اخرالزمان، این فیلم در همه قسمت های دیگر کار، کم می آورد. تاد مککارتی منتقد ورایتی نوشته برادران کوئن برای اولین بار ثابت کردند که می شود یک رمان کورمک مککارتی را به فیلمی هنری و قابل تماشا تبدیل کرد، و جالب است که برعکس آن کتاب، رمان «جاده» خیلی سینمائی نوشته شده، پر از تصویرسازی های دقیق از آمریکای بعد از قیامت، و با دیالوگ خیلی کم، که واقعا تصاویر سینمائی اش از صفحه روی پرده می جهند.

 

اما این منتقد معتقد است که کارگردان و فیلمبردارش در حالیکه که غرق تصویرگری این جهان بودند، تصویراصلی و بزرگتر را گم کردند، که همان زمانبندی یا pacing درام داستان باشد... به این ترتیب، بهائی که کارگردان برای وفاداری به فضاهای توصیف شده در فیلم پرداخته، از دید دیگری، دور کردن فیلم از عرف هالیوود و سینمای رایج است.

 

The_Road_poster_1 فضای دودزده و تیره فیلم که کورمک مککارتی اول کتاب توصیف می کند که سیاهی شب هایش عمیق است و روزهایش تیره و تار، وفاداری به این جهان، به قول دبورا یانگ، منتقد هالیوود ریپورتر در این فیلم به قیمت فداکردن رنگ، صحنه های بزرگ و تصویرگری استاندارد هالیوودی تمام شده از جهانی پیامد قیامت در آمریکا، که از دید این منتقد باید برای آن به کارگردان جان هیلکوت آفرین گفت.

 

کارگردان هیلکوت به کمک فیلمبردارش هاویه اگیرساروب -- هنرمند برجسته ای که زیبائی فیلم های دراکولائی مدرن Twilight مدیون کار اوست --- در فیلم «جاده» دنیائی هولناک و سترون ساخته اند، که وجه مشخه ی آن، فقدان رنگ است، که همه چیز آن از گرد نرم خاکستری رنگی پوشیده شده است و حتی دریا، خاکستری است، تنها لحظه ای که این فضای مرگبار گریبان تماشاگر را رها می کند، در لحظه های فلاشبک است به دنیای پیش از قیامت، که در جهان گرما و عشق و موسیقی هست.

 

منتقد نیویورک ابزور،نویسنده کهنه کار، رکس رید، کار جان هیلکوت در روایت سینمائی این اثر را یک موفقیت هنری خارق العاده توصیف کرده. ظاهرا حتی اگر به خاطر فضای سیاهش فروش زیادی نداشته باشد، تمجید بعضی منتقدها را در کنار خود دارد.

 

The_Road_book_cover خیلی ها مسحور تصاویر این فیلم از جهان سوخته و سترون بعد از قیامت شده اند. منتقد ورایتی که آن را یک پله بالاتر از فیلمهای زامبی توصیف می کند به خاطر اینکه مهاجمان آدمخوار یا آدمهائی که اجزائی بدن خودشان را کباب کرده و خورده اند، دست کمی از زامبی ها ندارند.

علاوه بر ورایتی که زیاد از این فیلم خوشش نیامده، باید از راجر ایبرت هم اسم برد که در نقدش نوشته کارگردان جان هیلکوت تصاویر رمان مککارتی را زنده کرده است اما فیلمش از احساس عاطفی خالی است و مثل این می ماند که به قول آن جوک مشهور، آهنگ ترانه ای را یاد گرفته اما شعرهاش را نه. یا به قول مارک تواین، شعرهای ترانه ای را یادگرفته و آهنگش را نه.

 

منتقد روزنامه پرتیراژ گلوب اند میل کانادا، که این فیلم را در جشنواره تورانتو تماشا کرد، می نویسد این رمان هم مثل «کشور جای پیرمردها نیست» داد می زد برای تبدیل شدن به فیلم، و بعد از تمجید از تصاویر خارق العاده فیلم از جهانی هولناک و سترونی که در کتاب توصیف شده، از بازی ها تعریف کرده و از کارگردان جان هیلکوت هم تعریف کرده به خاطر کارگردانی خوددار و امساک آمیزش، اما نوشته چیزی که کم دارد، سنگینی جگرسوزی تقریبا غیرقابل تحملی است که ریتم اثر است، بافت اثر است و آن پژواکهای کمرنگ انجیلی در نثر کورمک مککارتی است که با آنها، داستان «جاده» یک اودیسه، یا سفرحماسی است و بدون آنها، یک گردش.

ویدیو و دنباله مقاله...

November 8, 2009

Precious (Based on Push by Sapphire)

مظلوم کوه پیکر: پرشس

 

precious_3 فیلم پرشس طی سال گذشته با شرکت در جشنواره ها و جمع کردن اظهارنظرهای مثبت و جلب حمایت بزرگان رسانه ای مثل اوپرا وینفری، به یکی از فیلمهای مطرح روز تبدیل شد. این فیلم براساس رمانی از شاعر نیویورکی «سفایر» داستان دختر نوجوان کوه پیکر، عقب مانده ذهنی و بیسوادی است که از تجاوز وحشیانه پدرش دو فرزند دارد و مبتلا به ویروس بیماری ایدز، که باعث می شود از مدرسه اخراجش کنند. فیلم داستان تلاش این دختر است برای کسب شان و انسانیت در هم شکسته.

 

اول اسم این فیلم «پوش»  بود ولی چون یک فیلم دیگر به آن اسم به بازار آمد، اسمش را عوض کردند، هر چند که فیلم براساس داستانی است از شاعره سیاهپوست نیویورکی، خانم سفایر... که حالا اسمش آمده داخل اسم فیلم، (پرشس براساس پوش از سفایر) شاید از روی لجبازی، که کلمه پوش از بین نرفته باشد.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

همین نامگذاری متظاهرانه سروصدای بعضی از منتقدها را در آورده که مثلا تصور کنید اگر فیلمهای دیگر هم اسم کتاب و نویسنده را بیاورند داخل عنوان فیلم که چه شلوغ بازاری می شد... در هر حال، این فیلم که بیشتر منتقدها، غیر از چند منتقد سختگیر، آن را ستایش کرده اند، قرار است در تعطیلات کریسمس امسال در آمریکا، یکی از فیلمهای معنوی و امیدبخش باشد اما مثل فیلمهای حادثه ای، این هم فضای تلخ و سیاهی دارد. بعد از موفقیت فیلم در ساندنس، ستاره میلیاردر تلویزیون اوپرا وینفری و فیلمساز و نویسنده و کارگردان فیلمهای تجاری سیاهپوستی، تایلر پری، اسم و پول خودشان را روی این فیلم گذاشتند، و «پرشس» موفق شد تابستان امسال در جشنواره تورانتو هم جایزه بگیرد. حالا فیلمی که تصور می شد یکسره به DVD خواهد رفت، از روز جمعه پیش پخش سراسری می شود در آمریکا، در سطح یک فیلم عمده هالیوودی.

  ***

 

برای افتتاح اکران عمومی فیلم غیرمتعارف پرشس Precious بر اساس داستانی از سفایر، چند شب پیش در سینمای چاینیز هالیوود، مرایا کاری، ستاره پاپ و یکی از بازیگران فیلم، همراه با شریک زندگی اش، بازیگر و رپر نیک کنن، به ستاره تلویزیون اوپرا وینفری، و و نویسنده و فیلمساز پرفروش تایلر پری خوشامد می گویند. فیلم کم خرج پرشس، ابتدا با حمایت خانم مرایا کری پای گرفت ولی پیوستن خانم وینفری و آقای پری به تهیه کنندگان فیلم، آن را تبدیل کرد به یک حادثه سینمائی، با بخت های اسکار.

 

precious_2 در مراسم افتتاح فیلم، در کنار نویسنده داستان، خانم سفایر، ستاره دیگر فیلم، خانم پائلا پتن، اینجا با شوهر خواننده موسیقی آر اند بی، رابین تیک... و سناریست و کارگردان فیلم، لی دنی یلز، و مونیک، کمدینی که در نقش مادر پرشس، نقش متفاوتی در این فیلم بر عهده گرفته. جمع کثیری از بزرگترین هنرمند آفریقائی تبار آمریکا، گرد آمده بودند، از جمله سیدنی پواتیه، اینجا با دخترش، روی فرش قرمز... ستاره برجسته سینما ویل اسمیت، خواننده آر اند بی، و پاپ، خانم میسی گری، هنرپیشه برجسته، آقای فارست ویتیکر...

 

فیلم «پرشس» که جایزه اول جشنواره ساندنس را زمستان گذشته به خود اختصاص داد، داستان امیدبخش دختر نوجوانی است در محله هارلم نیویورک در دهه 1980، که خود را از جهان بیسوادی، خشونت خانگی، تجاوز جنسی، فقر و تحقیر اجتماعی، بیرون می کشد.

کارگردان لی دنی یلز می گوید باور نمی کرد که کار فیلمش در فرصتی کوتاه، از مراسم محقر جشنواره ساندنس به شکوه فرش قرمز و ستاره باران هالیوود کشیده شود. لی دنیلیز می گوید به قدری برایش باورنکردنی و رویائی است که زبانش را بند آورده.

نقش پرشس، نخستین کار سینمائی بازیگر نوآمده گبوری سیدیبه است، که حالا از او به عنوان یکی از نامزدهای حتمی جایزه اسکار اسم برده می شود. می گوید اگر فیلم جایزه ببرد، معنی اش این است که مردم آن را دوست داشته اند و دنی یلز در انتخاب او برای ایفای نقش اصلی، اشتباه نکرده.

نجات دهنده پرشس از دنیای تاریکش، یک معلم مدرسه است با بازی پائلا پتن، که می تواند روح رنج دیده این دختر درشت هیکل را، از ورای پرده های متعدد افسردگی و گوشه گیری، ببیند. خانم پتن می گوید فیلم به سختی ساخته شد. او می گوید فیلم را بدون امید به پخش ساختند و فکر می کرد اولین شب نمایش آن را در اطاق نشیمن منزل مادرش برقرار کند. او می گوید بعد ناگهان جشنواره ساندنس پیش آمد و از آن به بعد، دیگر خارج از انتظار بود. او می گوید تا حالا در افتتاح فیلمی در تئاتر افسانه ای چاینیز هالیوود نبوده.

 

precious_5 فیلم پرشس که در ساندنس با نام «پوش» نمایش داده شد، به خاطر حضور ستاره پاپ مرایا کری ن خبر ساز شد. به عنوان تلاش تازه ی او برای مطرح شدن در سینما، بعد از ناکامی های چند سال پیش. خانم مرایا کری می گوید قبلا متوجه نبود که باید در انتخاب همکاران سختگیر باشد و می افزاید خوشحال است که حالا با لی دنیلز کار کرده که از نظر او، نابغه است.

 

***

 

حتما حضور این ستارگان هالیوود و تلویزیون کمک می کند به شناسنانده شدن فیلم. ولی هر فیلم گمنامی بالاخره سعی می کند یک ستاره به عنوان میهان و چهره هالیوودی به عنوان اکزکیتو پرودسر بالای پوسترش داشته باشد، ولی چیزی که تماشاگران را به آن می کشد، شخصیت غریب قهرمان آن، و ماجرای هولناکی است که بر سرش می آید..

 

فیلم پرشس در دو خط کار می کند، یکی سرگرمی خالص است. یعنی با وقاحت تمام دنیای شرور و غیرآزاری را نشان می دهد (مثل سیرک وحشت) که تماشای آن مثل تماشای فیلمهای سلاخی یا شکنجه، لذت بیمارگونه ای برای تماشاگر دارد، ولی در عین حال، فیلمی است با دیدگاهی تلخ و پیام اجتماعی در باره مصیبت و ظلم و خشونت بیرحمانه ای که ترکیب فقر و بیسوادی و جهل و الکل و مواد مخدر می توانند به همراه داشته باشد، که از پایان شب سیاه، به روز و به نور می رسد و به قول راجر ایبرت، تنها یک عنصر است است که این فضای یاس آور را رستگار می کند، و آن امید است.

 

قهرمان فیلم، که گبی یا گبوری سیبیده نقشش را با ظرافت عجیبی بازی کرده، دختر 16 ساله است در ده 1980 هارلم، مبتلا به بیماری داون، یا مونگولیسم است که نوعی نارسائی ذهنی مادرزادی است اما در زندگی کوتاهش با غفلت و آزار پدرومادر مواجه است. از پدر خودش یک بچه دارد و یکی هم حامله است. در مدرسه چیزی یادنگرفته و بیسواد است... و به خاطر حاملگی مجدد، او را از مدرسه بیرونش انداخته اند... در مدرسه و خیابان و خانه مدام مورد مضحکه است. این ها را با این جزئیات می گویم چون فیلم بیرحمانه جزئیات این بدبختی ها را به رخ تماشاگر می کشد.

 

precious_4 معلم یک مدرسه ویژه رانده شدگان، او را کشف می کند و نیروی درونی اش را تقویت می کند که خودش را از موقعیت بیرون بکشد... مرایا کری، نقش یک مددکار اجتماعی را بازی می کند که نقشی را در آوردن این آدم به زندگی و اجتماع بازی می کند... به هر حال، فیلمی است که فجایع انسانی را جلوی تماشاگر ردیف می کند و بعد اشک تماشاگر را در می آورد با بردن تماشاگر به ذهن این دختر و فانتزی ها و رویاهای او و سرانجام، از شوق پیروزی انسانیت...

.

به این ترتیب شاید بتوان گفت اسکار گرفتن حتمی است. معروف است که فیلم های اشک آور در باره آدمهای بدبخت، شانس اسکار بیشتر دارند. اگر نامزد بشود، فکر نکنم کسی بتواند دریغ کند جایزه دادن به یک چنین فیلمی در پیروزی امید، جایزه به انسان بی پناهی که جیغ و داد آزاردهنده مادرش سهل انگار و جاهل و تجاوزهای خشونت آمیز پدر برایش تنها نشانه های عشق والدین است.

 

به قول بتسی شارکی، منتقد لس آنجلس تایمز، فیلمی که مدام تماشاگر را به چالش می کشد. از دید این منتقد، ظرافت کار کارگردان لی دنیلز که فیلم Monster's Ball و Woodsman را تهیه کرده، در این است که از این کوه لغزان 180 کیلوئی با جثه ترسناکش، یک انسان سه بعدی با آرزو و رویا می سازد. ماجرای غیرآزاری و خشونت خانگی که سفایر در اولین داستان بلندش، کتاب، کتاب پوش، توصیف کرده، 13 سال پیش، وقتی که به بازار آمد، سروصدای زیادی به پا کرد و باعث شهرت خانم سفایر شد که آن موقع شاعر گمنامی بود... جذابیت کتاب، زبانی بود که سفایر برای راوی خلق کرده بود، زبان مقطع و شکسته ای که اول به نظر زبانی از کرات دیگر یا تمدن های دیگر می رسید، نه زبان انگلیسی... برای تبدیل شدن آن به فیلم، دنیل داستان را رقیق کرده با اضافه کردن رویاهای دختر...

 

داستان این آدم به اندازه کافی تکان دهنده است که اگر فیلم مستند هم در باره آن ساخته میشد، اشک همه را در می آورد و خطر این فیلم همین است که به یک فیلم سانتی مانتال اشک انگیز تبدیل شود و بحث بین منتقدها هم همین است. آنها که طرفدار فیلم هستند، کار لی دنیلز و همکار سناریست او را تحسین می کنند به خاطر اینکه جلوگیری کرده اند از تبدیل شدن این فیلم به کلیشه آزار و شکنجه و دلسوزی... ولی منتقدهائی که آن را کوبیده اند، از جمله منتقد مجله وزین نیویورکر و دیوید ددلستاین، منتقد هفتگی نیویورک، موضع سرسختانه تری علیه فیلم گرفته اند. انتونی لین بعد از دست انداختن ادائی که در اسم فیلم در آورده اند، که اسم نویسنده ونوول او هم جزو اسم فیلم شده... درست از همان چیزی که بعضی منتقدها تعریف کرده اند، یعنی تشریح جزئیات تجاوز و آزارهای دیگر به این موجود بی آزار ولی بی انگیزش.

 

precious_poster- انتنی لین می نویسد: ظاهرا لی دنیلز، کارگردان، متوجه نیست که این تصاویر قوی، به جای اینکه بحث یا پیام اخلاقی فیلم را تقویت کنند، آن را تضعیف می کنند. این منتقد به خصوص صحنه های خواب و رویای دختر 16 فربه شانزده ساله که به فیلم اضافه شده که مثلا خودش را روی فرش قرمز هالیوود تصور می کند، را نابه جا می داند و می نویسد این فیلم یک قصه شاه پریان است، در باره ستمگری و ظلم و توان مندی و قدرت گیری درونی است که خرابش کرده اند -- که ترکیب خیالات واهی و تبهکاری در آن، عصبانی کننده است. انتونی لین می نویسد شکاف بین واقعا برآشفته شدن و زورتپان شدن، بازیکتر است از آن که ما حاضر به تائیدش هستیم.

 

اما آنچه بیشتر منتقدها یکصدا ستوده اند، بازی هاست، به خصوص بازی این دختر نوجوان، بازیگر نوآمده، گبوری سی دی بی، که به قول منتقد هالیوود ریپورتر، دوئین برج Duane Burge، که فیلم را در ساندنس دیده، موفق می شود زیبائی و جذابیت درونی این زن جوان را که از دید ظالمانه مردم دیگر، هیولا جلوه می کند، به تماشاگر نشان دهد.

 

منتقد لس آنجلس تایمزنوشته صورت گوشتالود جلوی کار بازیگر با عضلات صورت را برای نشان دادن عواطف می گیرد اما خانم سی دی بی زود تماشاگر را به درون او می کشد. منتقد نیویورک تایمز ای او اسکات، از ترکیب عجیب و غریب بازیگر های این فیلم تعریف کرده که بعضی از سینما بعضی از تلویزیون وکمدی و بعضی مثل مرایا کری از خوانندگی آمده اند، ولی موفق می شود بازی های یکدست از آنها بگیرد.

ویدیو و دنباله مقاله...

October 1, 2009

A Steady Rain on Broadway

فروش مداوم نمایش «باران مداوم»

 

steady_rain_play2 دنی یل کرگ، بازیگر با سابقه تئاتر و سینمای بریتانیا، که با شرکت در فیلمهای جیمزباند حالا به شهرت بین المللی رسیده، در نمایش «باران مداوم» در کنار هیو جکمن، که اخیرا در نقش ولوورین یا گرگین، در فیلم جدید مجموعه اکس من بازی کرد، روی صحنه می رود. نمایشی که د ر تئاتر شونفلد برادوی روی صحنه رفت، به خاطر جاذبه این دو بازیگر و ظاهرا انتظارهائی که از پیش از کارآنها می رفت، شب افتتاح با استقبال هنرمندان برجسته هالیوودی روبرو شد، اما منتقدهای سختگیر نیویورکی، هم از اجرا و هم از متن نمایش، نوشته نویسنده جوان شیکاگوئی، کیث هاف، ایراد گرفتند.

 

برای افتتاح اجراهای نمایش «باران مداوم» در برادوی، جمعی از مشهورترین چهره های مطبوعات، سینما، تئاتر و تلویزیون چند شب پیش در نیویورک بودند، از جمله جری ساینفلد، کمدین برجسته، روپرت مرداک، ارباب بین المللی رسانه ها، ستاره سینما و تلویزیون ووپی گلدبرگ، و همچنین متیو برودریک، در کنار طراح مد، دایان فون فورستنبرگ و شوهرش، سرمایه دار برجسته بری دیلر، و همچنین ستاره سینما، خانم الن بارکن...

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

در این نمایش، دنی یل کرگ برای اولین بار روی صحنه برادوی، ظاهر می شود و با هیو جکمن، ستاره سینما و تئاتر همبازی است که برای بازی در نمایش های برادوی، جایزه تونی گرفته است و اخیرا هم خودش مجری برنامه اهدای جوائز تونی بود.

 

نمایش «باران مداوم» که حالا در نیویورک برای تماشای آن صف می کشند، نوشته کیث هاف، است که اینجا کنار بازیگران و کارگردان جان کراولی دیده می شود.

 

دو ستاره برجسته و پرجاذبه هالیوودی، در نمایش «باران مداوم» در نقش دو مامور پلیس شیکاگو ظاهر می شوند از قدیم دوست و بچه محل بوده اند، اما وقتی ماجرای هول انگیز و سرنوشت سازی برای آنها روی می دهد، هریک روایت متفاوتی از آن تعریف می کنند.

 

شب افتتاح نمایش در مقابل تماشاگران و منتقدان، زنگ ممتد تلفن جریان نمایش را مختل کرد. کارگردان جان کراولی می گوید زنگ تلفن قطع نمی شد و اگر در نمایش دو بازیگر با هم حرف می زدند می توانستند تلفن را نادیده بگیرند اما آنها دارند مستقیما با تماشاگر حرف می زنند و خیلی خوب با این تلفن برخورد کردند.

 

از ویژگی های اجرا، لهجه پلیس های شیکاگوئی است که این بازیگران استرالیائی و انگلیسی، روی صحنه با دقت بازسازی کرده اند. دنیل کرگ می گوید با مربی دیالوگ ساعتها و ساعتها تمرین کردند... او می گوید هنوز هم تشنه است و خود را در نقش احساس می کند.

هیو جکمن می گوید مدتها با پلیس های شیکاگو وقت گذارندند، کارآگاه ها، پلیس های درشت اندام، با آنها پیتزا خوردند و به ورزشگاه ریگلی رفتند و پلیس ها خیلی صادق و دست و دل باز بودند انگار در این فرصت کوتاه، یک دوره دانشگاهی در باره زندگی پلیس های شیکاگو طی کردند.

تمام نمایش روی دوش دو بازیگر است که تمام مدت روی صحنه هستند و با خودشان و خطاب به تماشاگر، بده بستان کلامی دارند.

کارگردان می گوید این دو بازیگر ساعتها شبانه روز ماهها تمرین کرده اند، هر چند هر دو خیلی با استعداد هستند اما یک شبه به این نتیجه نرسیده اند بلکه ساعتها کار کرده اند.

 

steady_rain_outside دنی یل کرگ می گوید نیازی به اغراق در بازی نبود برای اینکه نمایشنامه بسیار خوب و صادقانه و صریح نوشته شده. او می گوید دکورها هم خوب هستند هرچند که خودشان روی صحنه چیزی نمی بینند. او می گوید نمایشی است خام، داستان دو داستانی که تعریف می شود و به کمک نیاز دارد.

 

هیو جکمن می گوید تئاتر خام است، که در آن دو بازیگر با هم بده بستان دارند، و خیلی از آن هم مکالمه رودرو با تماشاگر است. شوق انگیز است که تماشاگران برادوی اهل آن هستند و بنابراین هر شب اجرا تازه است و متفاوت با شب قبل، در بیست اجرای پیش از افتتاح که اینطور بود و حتما بقیه اش هم همینطور است. باران مدام تا اواسط دسامبر با این هنرپیشه ها روی صحنه برادوی خواهند بود.

 

***

 

به قول نویسنده واشنگتن پست، جان کلی، شاید این نمایش نتوانسته باشد نظر همه منتقدها را جلب کند اما طرز برخورد هیو جکمن با زنگ ممتد تلفن همراه در طول نمایش، باید جایزه بگیرد، به خاطر اینکه بدون این که از نقش بیرون بیاید، فریاد زند «جواب می دی این تلفن را یا نه؟» این جریان، در لندن هم خیلی سروصدا کرده. روزنامه گاردین چندین خبر و مطلب را به ان اختصاص داده. روزنامه های نیویورک، شیکاگو تریبون، همه ویدیوی «تی ام زی» که درگزارش ما بود را در وب سایت هایشان قرار داده اند. گاردین مقاله دارد باره اینکه بازیگر های دیگر در صحنه های دیگر تئاتر به زنگ ناگهانی تلفن همراه یکی از تماشاگرها چطور واکنش نشان داده اند.

 

اما اگر همین نمایش را دو بازیگر با سابقه تئاتری نیویورکی اجرا می کردند، فکر نمی کنم این قدر شلوغ می شد شب افتتاح و خبرش این طور به ما می رسید... اسامی درخشان آن ستاره ها و شناختی که مردم از آنها دارند، حالا کمک می کند به مطرح شدن یک کار جدی، و بعد که اجراهای دیگری از آن روی صحنه می آید، تماشاگر پیدا خواهد کرد. اما نمایش چیزی که تماشاگر برایش پول داده است، تامین می کند، یعنی فرصت حضور از نزدیک روی صحنه با این دو ستاره جذاب سینما... این نمایش رکورد دار فروش هفتگی بلیط برای یک نمایش غیرموزیکال در تئاتر برادوی است که طی اجراهای قبل از افتتاح رسمی اش، previews نزدیک به یک میلیون و دویست هزار دلار فروش کرده.

 

steady_rain_play نمایش «باران مداوم» یک درام در باره پلیس هاست، که قرار است حضور سکسی و پرجاذبه این دوستاره هالیوودی، که هر دو در اوج شهرت و قدرت خود هستند، در تضاد قرار بگیرد با خشونت و پرده دری نقش هائی که بازی می کنند، و تماشاگر را جلب کند.

 

در 90 دقیقه نمایش این دو بازیگر ماجرای چند هفته از زندگی دو مامور پلیس را تعریف می کنند. که داستان از هم پاشیدن تدریجی دوستی و رابطه حرفه ای آنهاست در خلال این حوادث جنائی.... نمایش جدید نویسنده کیث هاف، پر است از صحنه های خونین جنائی و قتل به قدری که به قول پیتر مارکس، منتقد واشنگتن پست، با خلاصه های آن می توان برای تمام فصل یک سریال پلیسی تلویزیون، داستان جمع کرد.

 

نمایش در باره تضاد این دو آدم است که از یک محل می آیند و با هم بزرگ شده اند، اما یکی، شخصیت دل نشین تری دارد، مغموم تر و درستکارتر است و انگار همه کارش این بود که خلافکاری های همکاران خشن و بی احساسش را تمیز و صاف و صوف بکند. این نقش را «دنی یل کرگ» بازی می کند. هیو جکمن، نقش پلیس تهبکار و سیاه دل را بازی می کند. نویسنده نمایش، کیث هاف، نویسنده جوان شیکاگوئی است برنده جوائز و بورس های متعدد، و این اولین کارش است که در برادوی روی صحنه می آید، بعد از اینکه شش هفته در تئاتر «شیکاگو دراماتیستز» روی صحنه بود و به عنوان کار جدید، جایزه جف را گرفت و همچنین جایزه بهترین اجرا را... کار دیگر او، «تحت تعقیب خوشبختی» اخیرا در تئاتر «استپن ولف» شیکاگو اجرا شد ، در برنامه معرفی نمایش های جدید.

 

ولی منتقدهای سرسخت نیویورکی این نمایش را چطور تحویل گرفتند؟ چند تا نقد خوب گرفته، از جمله در نیوزدی، لیندا واینز می نویسد نمایش احساسی، تیره، کوچک ولی خشن دونفری کیث هاف، قهرمان ندارد، و ابرانسانی غیر از استعدادهای درشت دست، در آن نیست. هر چند این دو هنرمند را در فیلمهای حادثه ای دیده ایم، اما این نمایش، خودش چیزی نیست غیر از یک رمان ارزان جنائی - پلیسی، که این دو بازیگر با بازی هنرمندانه شان آن را زنده می کنند.

 

اما منتقدهای دیگر، کار را خوب تحویل نگرفته اند. بن برنتلی، منتقد نیویورک تایمز می نویسد نمایش «باران مداوم» را باید یک سکوی لق دانست برای دو تا خدای پرده سینما، که روی آن بایستند تا توسط علاقمندانشان پرستیده شوند. منتقد نیویورک تایمز می نویسد اشتباه نشود، کار آنها نقص ندارد، اما اگر کتاب تلفن را هم روی صحنه بخوانند، بازهم می توانند مطمئن باشند که همین قدر بلیط می فروشند.

 

منتقد لس آنجلس تایمز، چارلز مکنالتی، می نویسد این دو هنرپیشه شایسته تحسینی که مردم نثارشان می کنند هستند برای اینکه گیراترین جنبه کار کیث هاف را درشت می کنند، علیرغم آنکه نمایش پر است از صحنه های آبکی حادثه ای، و به تدریج باورپذیری اش را از دست می دهد.

دیوید رونی در ورایتی این اجرا برای تماشاگر، میخکوب کننده توصیف کرده و می نویسد: نویسنده با عناصر آشنائی که معمولا با اصطلاحات حادثه ای توصیف می شوند، با چشمان جستجوگر یک بازجوئی زبردست پزشکی قانونی و ذهنیت یک روانکار روحیه شناس، روبرو شده.

ویدیو و دنباله مقاله...