January 30, 2009

Chandi Chowk to China

از بازار دهلی به پایتخت چین: بالی وود به هالی وود


 
chandi_3نمایش سراسری فیلم تازه کمپانی برادران وارنر -- ترکیبی یگانه از سینمای بالی وود و هنک کنگ، با سرمایه هالیوود. نام فیلم جدید هندی که در سینماهای آمریکا پخش گسترده دارد، برخلاف آنچه ممکن است تصور کنید، «زاغه سگ میلیونر» یا Slumdog Millionaire نیست، هر چند که با آن نسبت دارد، چون آن فیلم هم از کمپانی برادران وارنر است، ولی پخش آن را دادند به یک کمپانی دیگر، یعنی فاکس سرچلایت Fox Searchlight Pictures، ولی این یکی، یعنی «از چندیچاک به چین» را خود وارنر در آمریکا توزیع می کند و ترکیبی است از دو فرهنگ، چین و هند به اضافه هالیوود، یعنی بالی وود، هالیوود و هنک کنگ دست به دست هم داده اند برای ساختن یک فیلم تجاری و سرگرم کننده که رقص و آواز فیلمهای هندی را مخلوط می کند با اکروبات و کونگ فو، و هنرهای رزمی سینمای چین... ترکیبی که ممکن است برای ذائقه خیلی ها زیادی تند و آتشین باشد.  

در سینمای عظیم 25 پرده ای AMC نزدیک میدان تایمز اسکوئر نیویورک، بازیگران فیلم هندی از چندیچاک به چین جمع بودند برای مراسم نخستین افتتاح رسمی اکران سراسری یک فیلم هندی در آمریکا. ستاره زیبای فیلم، دیپیکا پادوکون Deepika Padukone ستاره فیلم، می گوید گام بزرگی است برای شرکت برادران وارنر، که او امیدوار است باعث شود سینمای هند به سطح جدیدی صعود کند.
 
گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی
در این فیلم، اکشی کومار، بازیگر فیلمهای بالی وود، در نقش کمک آشپزی در هند ظاهر می شود که از کنج آشپزخانه یک رستوران در بازار دهلی، برمی خیزد، و به سلحشوری در قصرهای پکن تبدیل می شود. کارگردان، نخیل ادوانی، می گوید این یک داستان ساده است، یک بازنده، به قهرمان تبدیل می شود. او می افزاید مادربزرگ من می گفت اگر به خودت باورداشته باشی، همه کار می توانی بکنی. این فیلم در این باره این آدم است در چندی چاک که کارش پوست کندن سبزیجات است و می خواهد از آن خلاص شود.
 
اکشی کومار می گوید بعد از این که تماشاگران آمریکائی این فیلم را دیدند، تازه می فهمند سرگرمی یعنی چی. و متوجه می شوند که برای دیدن یک فیلم بالیوودی، باید ذهن خود را در منزل بگذارند و اینجا بیایند راحت کنند و 2 ساعت و نیم تفریح کنند و برگردند.
 
ستاره بالی وود خانم دیپیکا پادوکون در این فیلم دو نقش بازی می کند. او می گوید چالش برای او صحنه های زدوخورد بود، و می افزاید این فیلم یک کمدی حادثه ای است که همه جاذبه های یک فیلم هندی را هم دارد.
کارگردان نخیل ادوانی صحنه های زدوخورد فیلم را به کارتون های بن و جری و فیلمهای کمدی ابوت و کاستلو، و باسترکیتون تشبیه می کند که وقتی ماهیتابه به کله کسی می خورد، صورتش مثل ماهیتابه صاف می شود. او می گوید در این فیلم هیچ چیز منطق ندارد.

سبک و داستان فیلم
در موسیقی دهه 1970، به خصوص در موسیقی جاز آن دوره، در کارهای هنرمندانی مثل چیک کوریا و مایلز دیویس، شاهد ظهور نوعی جاز جدید بودیم که به آن fusion می گفتند که مخلوط هائی داشت، که بعد عمومی تر شد. این فیلم، نوعی فیوژن است، ترکیب هندی و چینی... برخلاف فیلم هندی دیگر کمپانی برادران وارنر، یعنی «زاغه سگ میلیونر» که نامزد ده جایزه اسکار هم شده، فیلم «از چندیچاک به چین» اصلا زبان انگلیسی ندارد، بلکه هندی و ماندرین است، و البته انتظار جایزه گرفتن هم ندارد. با این حال، شرکت برادران وارنر امیدوار است با استفاده از موفقیت «زاغه سگ میلیونر» این فیلم را در آمریکا بفروشد، هر چند که در ده روزی که از اکران آن در صد سینما می گذرد، نتیجه متوسط گرفته و حالا اکران فیلم از صد سینما در هفته گذشته، به 25 سینما محدود شده، و بنا به گزارشها، در هند هم فروش آن متوسط است.
 
chandi_2داستان عجیب و غریبی دارد. ملغمه عجیبی است پر از رقص و آواز، تک گوئی های احساساتی، بی تفاوتی فرهنگی، به اضافه یک سیب زمینی به قد آدم، و ویدیوهای هیپ هاپ با شرکت ستاره پاکستانی بوهمیا... در واقع یک کارتون است که با هنرپیشه ها و در فضاهای واقعی فیلمبرداری شده -- یکی از مشکلات این داستان برای تماشاگر غربی، اعتقاد به تناسخ ارواح است که در غرب زیاد معمول نیست، اما در فرهنگ هند، ظاهرا، امر قبول شده ای است که معتقد است روح نمی میرد، بلکه در موجودات مختلف حلول می کند و بارها و بارها بر می گردد به این جهان.
 
در داستان تقریبا بی سر و ته این فیلم، چند تا چینی حقه باز و ناشناس، می آیند سراغ شخصیت اکشی کومار، سیدو، که کمک آشپز ساده ای است در چندیچاک، بازار شلوغ و قدیمی دهلی قدیم، و به او می گویند که روح یک امیر دلیر و سلحشور چینی در بدن او حلول کرده. او می رود به چین تا به سبک فیلمهای جیمزباندی، با یک سرمایه دار بدکار مبارزه کند. خانم دیپیکا پادوکون، در دو نقش، دو دختر دوقلو ظاهرا می شود که یکی خیر است و دیگری شر، و پدر فراموشکار این دو تا هم، معلم هنرهای رزمی می شود برای سیدو.

مشکل این فیلم در بازار آمریکا این است که هنرمندان آن برای جامعه غرب، به خصوص آمریکائی ها که تا حالا این جور سینما را ندیده اند، اصلا شناخته نیست. اکشی کومار، سلطان بالی وود، به نوعی جکی چن سینمای هند است، یعنی در فیلمهای کاراته ای و بزن بزن هندی بازی می کند، که البته بدون رقص و آواز نمی شود. راجر ایبرت، این هنرپیشه ترکیب ادم سندلر و جری لوئیس، کمدین کلاسیک سینمای هالیوود است، ولی کمتر از جری لوئیس خل وضع است و کمتر از ادم سندلر، جذاب. بعضی هم او را ترکیبی از ادم سندلر و بورات (ساشا کوئن) توصیف کرده اند.  خانم دیپیکا پادوکون هم داشت می رفت که ستاره ورزش بدمینتون هند بشود ولی وارد سینما شد... این سومین فیلمش است و قرار است تبدیل بشود به یک ستاره جهانی.

chandi_4فیلم «از چندیچاک به چین» یک مقدار گیج کننده است برای منتقدهای آمریکائی... آنها که بیشتر از هر چیز، با غذاهای هندی وچینی در شهرهای آمریکا خیلی آشنا هستند، اغلب ترکیب های خوراکی را مثال اورده اند با این تاکید که مثل غذاهای تند چینی و هندی، یکی دو قاشقش جالب است اما تحمل همه بشقاب سخت می شود... برای همین، منتقد هالیوود ریپورتر یادآور شده که این فیلم فقط تماشاگر هندی خواهد داشت در آمریکا...
ولی به عقیده دن کویس، منتقد واشنگتن پست، فیلمی است طولانی پر از صحنه های آماتوری و احمقانه و خسته کننده و عجیب و غریب، که گاهی اخم، ولی بیشتر پوزخند به صورت تماشاگر می آورد. اما همین منتقد نوشته به خاطر صحنه های زدو خرد کونگ فو، که ده دوازده بزن بهادر چینی و هندی، یک کلاه مردانه و دیوار بزرگ چین را با هم مخلوط کرده، به دیدنش می ارزد.
 
مایکل هاردی، در باستون گلوب، از اغراق اکشی کومار در بازیگری انتقاد کرده و نوشته این فیلم تماشاگران آمریکائی را به خاطر ترکیب گیج کننده مسیقی و رقص و کونگ فو، حیرت زده می کند اما برای آنها که استعداد سرگرم کردن را در هنرمندان تحسین می کنند، دیدنی است.
 
جاناتان کوریر در سنفرانسیسکو کرانیکل نوشته معلوم نیست دنیا برای یک فیلم هندی کاراته ای کمدی آمادگی داشته باشد. از دید این منتقد، در این فیلم، تماشاگر به کمدی نمی خندد، بلکه به چرندهای تخیلی آن می خندند، مثل حلقه ای که هرکه بپوشد، رقصنده می شود، یا صحنه ای که رئیس سیدو با اردنگی او را پرت می کند وسط عروسی. از دید این منتقد هم بهترین قسمت این فیلم، کونگ فو، یا هنرهای رزمی است، به اضافه صحنه های رقص و آواز... که در این فیلم یک کم طولانی تر از تحمل تماشاگران است.

ویدیو و دنباله مقاله...

January 28, 2009

Franz Ferdinand: Tonight

انتشار آلبوم جدید فرنتس فردیناند

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی
هفته پیش در بریتانیا و آمریکا، تک ترانه یولیسیس، نخستین ترانه از آلبوم جدید گروه راک اسکاتلندی فرنتس فردیناند، به محض انتشار به مقام بیستم جدول تک ترانه ها و همچنین جدول راک مدرن بیلبورد صعود کرد، که خبر از بازگشت گروهی می دهد که با احیای راک الکترونیک و رقص دار دهه 1980 در دو آلبوم قبلی اش، محبوبیت خارق العاده یافت... در گزارش امشب، همکار ما بهنام ناطقی نگاهی می اندازد به نخستین آلبوم عمده موسیقی راک سال 2009.
ظاهرا در آلبوم سومش گروه فرنتس فردیناند هم مثل گروه کیلرز The Killers می خواهد تجربه تازه ارائه بدهد. از خیلی جهات، موسیقی فرنتس فردیناند و کیلرز، یکی از بریتانیا، و دیگری از لاس وگاس آمریکا، ریشه مشترک دارند، و در حالیکه گروه کیلرز با آلبوم جدیدش در واقع به این صدا و به این سازبندی باز می گردد، بعد از یک دور انحرافی، گروه فرنتس فردیناند همان کار را تکمیل می کند، به اضافه یک کم تجربه جدید در زمینه موسیقی الکترونیک، که ضمن نوآوری، علاقمندان همیشگی اش را از دست ندهد. (فرنتس فردیناند شاهزاده اطریشی بود که سر کشته شدنش جنگ اول جهانی به راه افتاد. اسم گروه از اینجا می آید.)
اجرا در صفحه فروشی
Tonight_CD_Cover
اعضای گروه راک اسکاتلندی فرند فردیناند، بعد از نزدیک به 18 ماه غیبت از صحنه، چند روز پیش در این صفحه فروشی در خیابان اکسفورد لندن روی صحنه رفتند، برای یک اجرای غیرمنتظره به منظور معرفی «امشب فرنتس فردیناند» سومین آلبوم این گروه. ترانه یولیسیس، نخستین ترانه این آلبوم، خبر از آغاز شبی دراز و بیدار می دهد، داستانی که در تمام ترانه های آلبوم جدید ادامه پیدا می کند.
الکس کپرانوس، می گوید گروه در 18 ماه اخیر، مشغول تمرین بود در گلاسگو، برای یافتن صدائی تازه و همکارش نیک مککارتی می گوید در آلبوم جدید با تهیه کننده دن کری، تجربه های تازه داشتند، و چند ترانه خوب. کپرانوس می گوید تجربه کردن و یافتن چیزهای نوین خوب است و تغییر فضا به تغییر دید آدم و الهام تازه کمک می کند.
آلبوم جدید فرانتس فردیناند، نخستین آلبوم عمده سال در بازار موسیقی بریتانیاست و استقبال از آن، محک تازه ای برای مدیران صنعت موسیقی است که شاهد شاهد سه درصد کاهش فروش آلبومها بوده اند و 33 درصد افزایش فروش تک ترانه ها. کپرانوس می گوید در حال حاضر این طور به نظر می رسد که تک ترانه فرمول محبوب تری است اما او دوست دارد آلبوم درست کند که حس و حال هنری گروه را در مقطع زمانی خاص نشان می دهد و کار کاملتری است از تک ترانه.
Franz-Ferdinand_PR_Photo تک ترانه جدید، یولیسیس فرمول ترکیب گیتار، نغمه های الکترونیک و کوبه های رقص دار را در کار فرانتس فردیناند با تاکیدی بیشتر بر کیبورد و سینتی سایزر، تازه می کند، ولی به معنی پایان محبوبیت گیتار در موسیقی راک نیست. کپرانوس می گوید سال 1963 وقتی کمپانی دکا بیتلها را رد کرد به آنها گفته شد که دوره گروه های گیتار به دست تمام است، در حالیکه اینطور نبود و هنوز هم اینطور نیست، و نمی شود گفت حالا یک دختر با سینتیسایزر گل کرده، دیگر هیچ گروه گیتار بدستی نخواهد بود. او می گوید گیتار را دوست دارد و سینتیسایزر را هم دوست دارد و آنچه می ماند، موسیقی خوب است.

امید آینده

ولی فرانتس فردیناند، گروهی که یکی از امیدهای کمپانی های صفحه پرکنی بود برای آینده راک مدرن، تقریبا دو سه سال است که پیداش نبود.گروه فرنتس فردیناند، مثل خیلی دیگر از گروه های راک غیرمتعارف انگلیسی، ریشه هنری دارد. مثلا کارش پر است از اشاره به دادائیسم، آوانگارد اوائل قرن بیستم، و حتی مدرنیسم روسیه، البته در تصاویر آلبومها و ویدیوهاش. ولی معروف است در باره گروه های راک که می گویند تمام عمر را وقت دارند که آلبوم اول را بنویسند و ضبط کنند. بعدش فقط شش ماه برای دومی وقت پیدا می کنند.

Franz_Ferdinand_1st_CD_Cover آلبوم اول فرنتس فردیناند، یک همچه آلبومی بود که در سال 2004 بیرون آمد و موفقیت خارق العاده ای داشت برای یک گروه ناشناس، سوم شد در بریتانیا، یک میلیون نسخه فروخت در آمریکا... سه تا تک ترانه از آن به جدول بهترین ده ترانه روز انگلیس و آمریکا صعود کردند آن سال، یک جایزه عمده گرفت، جایزه مرکوری، و این گروه را از کلوپ های کوچک بیرون کشید و به تالارهای بزرگ برد و البته جایزه گرمی Grammy.
این آلبوم پیام جالبی داشت در برابر موسیقی سنگین گروههای راک غیرمتعارف، به خاطر اینکه بازگشتی بود به یک نوع راک رقصی با استفاده از ضرباهنگ های تکنو یا سینتی سایزر.
ولی آلبوم بعدی، یعنی البوم You Could Have It So Much Better با شاره به فیلم معروف الکساندر You_Could_Have_CD_Coverرادچنکو، سینماگر پیشتاز روسی، به فاصله کمتر از یکسال بعد از آن بیرون آمد و آن هم هر چند حرف نوئی نداشت، اما مهارت آهنگسازی و سازبندی آنها را نشان می داد، به خاطر تنوع ضرباهنگها – هر چند فضای آلبوم نداشت و مثل مجموعه تک ترانه های شنیدنی بود، ولی هم در آمریکا و هم در بریتانیا، اول شد.
به این ترتیب، باید گفت گروه فرانتز فردیناند، که سه سال پیش می رفت تا عظیم ترین و پرفروش ترین گروه راک دنیا بشود، مثل گروه کیلرز، سه سال نشست کنار و جالب است که مشابه گروه Killers این گروه هم بعد از یک دوره طولانی (سه ساله) به موسیقی سبک سینت پاپ یا سینتیسایزر بر می گردد، در آلبومی که چه از نظر نوع موسیقی، و چه از نظر مفهوم ترانه ها، انسجام بیشتری دارد... هرچند که لحنی تجربی تر دارد، تجربه هائی هم در صدا و هم در سازبندی... با کمک یک تهیه کننده جدید. خوب انتظار زیاد بود برای این آلبوم... ولی گروه هائی که ستاره می شوند، زیاد نمی توانند تجربه کنند، برای اینکه علاقمندانشان را از دست می دهند.
یک فرق ترانه های آلبوم جدید، مثلا همین ترانه یولیسیس با ترانه هائی که گروه فرنتس فردیناند را در دنیا به شهرت رسانید فرق می کند، مثلا آن جاذبه فوری را ندارد، مثل کارهای قبلی، ماشینی و الکترونیک نیست، تاکید بیشتری روی گیتارها هست... و به قول منتقد پیچفورک، آن همسرائی لالا که اول زیاد به چشم نمی آید، بعد از چند بار شنیدن، دیگر از ذهن بیرون نمی رود. خود الکس کپرانوس گفته که آهنگهای این البوم از نظر تم با هم مشترک هستند، همه در باره یک شب هستند از غروب تا سحر... و در آن خیلی الهام های تازه هست، مثل موسیقی soul... این منتقد گفته بیشتر از فروشش این روزها، آلبوم جدید مسیر خلاقی را برای آینده گروه نشان می دهد، به طرف موسیقی تکنو هاوس و ترکیب آن با راک و سول.
یک منتقد در آمریکا، اریک دانتون، که در روزنامه کوران هارتفورد می نویسد، نوشته در این آلبوم گروه فرنتس فردیناند به نوعی توازن رسیده اند در کارشان، که هر چند مثل آلبوم اول، بلافاصله گیرا نیست، ولی متفکرانه تر و از خود مطمئن تر است، نوعی راک رقصی هوشمندانه تر از گذشته... منتقد راک روزنامه گاردین لندن نوشته در آن آلبوم گروه سعی می کند ضمن حفظ تداوم، و جاذبه تجاری، کار تازه ای بکند ولی فقط در بعضی لحظات موفق شده است.


ویدیو و دنباله مقاله...

January 27, 2009

Hedda Gabler on Broadway

اجرای تجدیدنظرطلبانه «هدا گابلر» روی صحنه برادوی

 
 
گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی
حمله دسته جمعی منتقدان نیویورک به برداشت جدیدی از نمایش هدا گابلر، اثر هنریک ایبسن، روی صحنه تئاتر حرفه ای نیویورک، برادوی، خبر ساز شد. در اجرای جدید از نمایش هدا گابلر ایبسن، با بازنویسی توسط کریستوفر شین، نویسنده نسل نو، نقش شخصیت اصلی را ستاره سینما و تلویزیون، خانم مری لوئیس پارکر Mary Louise Parker بازی می کند. اما رفت و آمد ستاره های هالیوود به صحنه های برادوی تازگی ندارد. چرا این یکی یک باره بحث انگیز شده؟ چون کم پیش می آید ستاره ای این طوری تو سرش بخورد درست فردای افتتاح نمایش، که کوس رسوائی اش را در دنیا بکوبند، در باره اش به همه دنیا گزارش دهند، از جمله مثل حالا که مثلا ما داریم این را برای ایران گزارش می دهیم.
دلیلش این است که منتقدها، به خصوص مهم ترین آنها در این شهر، یعنی منتقد نیویورک تایمز، بن برنتلی، بازی خانم مری لوئیس پارکر را چنان کوبیده اند که حالا یک عده که قصد نداشتند بروند این نمایش را ببینند، بلیط خریده اند از روی کنجکاوی، که ببینند چه بازی ای است که منتقد آن را ناشیانه و ضعیف و مرده وار توصیف کرده، به خصوص با توجه به محبوبیت مری لوئیس پارکر در سریال «علف» Weeds در شبکه تلویزیونی شوتایم.
در اجرای جدید، به کارگردانی هنرمند انگلیسی ایان ریکسن Ian Rickson که ماه قبل، اجرای مرغ دریائی چخوف او در برادوی روی صحنه بود، با متن جدید و همچنین با استفاده از موسیقی وهم انگیز راک که هنرمند برجسته راک مستقل، پی جی هاروی PJ Harvey برای زمینه بعضی از صحنه های نمایش نوشته، خانم پارکر، به گفته خبرگزاری رویتر، برداشت مدرن و جسورانه ای از این شخصیت ارائه داده.

Hedda_Gabler2_AP_Photo-Boneau_Bryan_Brown_PRاجرای جدیدی از نمایش هنریک ایبسن، هدا گابلر، با شرکت هنرپیشه سینما و تلویزیون مری لوئیس پارکر، دیروز محافل هنری نیویورک بود. اما به فاصله کوتاهی بعد از پائین آمدن پرده و تعظیم بازیگران، نقدهای تند و گزنده مطبوعات نیویورک، کام هنرمندان و تهیه کنندگان این نمایش را تلخ کرد.
نقش هدا گابلر، شخصیت معماگونه ای که هنریک ایبسن از محرومیت و استیصال زن معاصر ساخته است، محبوب هنرپیشه های بزرگ و بلندپرواز است که هر یک می خواهند با تعبیری جدید، معنی این زن و انگیزه های او را تعریف کنند. و اینک در تعبیر گروه تئاتری «راوند ابات» نقش هدا گابلر، سهم خانم مری لوئیس پارکر است که تعریف کند.
خانم مری لوئیس پارکر می گوید این نقش بارها به او پیشنهاد شده بود، اما این بار وقت و همکاران را مناسب یافت و فکرهائی هم به ذهنش خطور کرد و با «راندابات» هم می خواست کار کند. شخصیت هدا را بعضی مجنون و خودبین بازی کرده اند، بعضی سکسی و بازیگوش، و برخی توطئه گر مکار، مثل بانو مکبث... اما به قول منتقد نیویورک تایمز خانم مری لوئیس با بازی خود، می خواست هلدا گابلر را یک مرده متحرک، تصویر کرد.

خانم پارکر می گوید یافتن توازن بین تعبیرها و یافتن گذرگاهی برای رسیدن به لحظه آخر، چالش ایفای این نقش است، ولی همین دشواری، آن را برای زنان بازیگر جذاب می کند. نیویورک تایمز در نقد خشمگین خود، اجرای خانم مری لوئیس پارکر را بدترین اجرای هدا گابلر دانست. خانم پارکر می گوید خواندن این نقدها البته آدم را از مسیر خود پرت می کند و باعث می شود آدم در خودش شک کند. او می گوید قوی هست ولی نه به اندازه روکش تفلان. با این حال، خانم پارکر می گوید تئاتر برادوی را بیشتر از هر جای دیگر برای کار خود مناسب می داند. حالا بعضی احتمال دارد نقدهای تند مطبوعات نیویورک، به ادامه اجراهای هدا گابلر کمک کند.

برخورد متفاوت

Hedda_Gabler_AP_Photo-Boneau_Bryan_Brown_PR


البته اگر همه منتقدها یک صدا نقدهای مثبت می نوشتند در ستایش از این برداشت از هدا گابلر، و این بازی، گروه تئاتری راوندابات، تهیه کننده نمایش، خوشحال تر می شد. در نمایش کلاسیک هنریک ایبسن Ibsen که بارها در ایران اجرا شده، هدا گابلر، دختر یک ارتشی کارخانه دار است که بلندپروازی های قرن بیستمی خودش به عنوان یک زن آزاد در اجتماع را رها کرده و تن داده به قیدو بندهای قرن نوزدهمی یک ازدواج قراردادی، و حسودی می کند به زن دیگری، که موفق شده عشق سابق او را که آدم لاابالی و خیال پردازی بود، به راه بیاورد، به طوری که حالا در آستانه انتشار بزرگترین شاهکار قرن قرار گرفته، در حالیکه شوهر هدا یک محقق متوسط است.
ولی واقعا معلوم نیست از روی طینت بد است یا از روی جنون، یا به دلیل بلندپروازی های اجتماعی، یا از سر ملال از زندگی یکنواخت، که هدا گابلر زیر جلد این آدمها می رود برای تحریک آنها به کارهای مصیبت بار. شاید برای همین است چند سال اخیر، چهار بار در نیویورک روی صحنه آمده با شرکت هنرپیشه های بزرگ، و برداشت های متفاوت. در سه سال گذشته، الیزابت مارول Marvel، کیت برتن Kate Burton و کیت بلانشت در اجرای تئاتر سیدنی که فصل پیش در اپراخانه بروکلین روی صحنه آمد، هدا گابلر را بازی کرده اند، هریک با برداشتی کاملا متفاوت با دیگری.

 
به قول دیوید ادلستاین، منتقد مجله هفتگی نیویورک، هدا گابلر با اینکه از عصر خودش جلو بود، ولی همچنان اسیر دوره ی «نمایش های خوش ساخت» است، و چالش کارگردان امروزی این اثر این است که هم در خدمت ایبسن، به عنوان نجار هوشمند نمایش ناتورالیستی باشد و هم در خدمت ایبسن شاعر آینده نگر نمایش های اسطوره ای، برای اینکه این اثر، که در مرحله گذار از قرن نوزده به انقلاب صنعتی قرن بیستم نوشته شده، شعر و اسطوره رومانتیک را مخلوط می کند با واقعی گرائی نمایش اجتماعی قرن بیستمی، که داخل یک چاردیواری تعریف شده اطاق نشیمن می گذرد.
Hedda_Gabler3_AP_Photo-Boneau_Bryan_Brown_PRدیوید ادلستاین نوشته خیلی کارگردانهای امروزی، تحریک می شوند که اره برقی دست بگیرند برای در هم ریختن رآلیسم این نمایش که آن را از چاردیواری واقعی گرایانه اطاق نشیمن خلاص کنند، به منظور جلوه بیشتر دادن به جنبه های اسطوره ای شاعرانه زیر آن. ولی اختلاف نظر بین منتقدها، باید برای تماشاگر گیج کننده باشد. مثلا بن برنتلی در نیویورک تایمز که این اجرا را آماتوری و افتضاح خوانده، اجرای سال پیش این کارگردان از مرغ دریائی چخوف و کارهای قبلی تک تک هنرپیشه ها را ستوده، این در حالی است که منتقد برجسته دیگر، یعنی جان سایمون، که پنجاه سال است با نقدهاش سختگیرانه و سازش ناپذیرش در مجله هفتگی نیویورک، و حالا در هفتگی آبزرور، خیلی از محترم ترین هنرمندان را کوبیده، حالا موضعی درست عکس بن برنتلی گرفته.

یعنی نوشته این کارگردان، بعد از پاره پوره کردن نمایش مرغ دریائی چخوف، حالا آمده تا به یک شاهکار دیگر، یعنی نمایش هدا گابلر ایبسن، گند بزند، و نوشته اصلا دلیلی ندارد یک نویسنده کوچک و دون پایه مثل کریستوفر شین، بردارد شاهکارهای تئاتر معاصر را به بهانه امروزی کردن آنها، بازنویسی کند. سایمون نوشته: شاهکارهای بزرگان تئاتر، به خاطر بی زمانی و جهان شمولی به این موقعیت رسیده اند، حالا چه اشکالی دارد که زبان نمایش کمی قدیمی جلوه کند، اصلا خوب هم هست که به زبان اوائل قرن بیستم صحبت کنند که کمک کند به تماشاگر برای مقایسه گذشته و حال.
بعضی از منتقدها، هم بازنویسی کننده، هم کارگردان و هم هنرپیشه را مقصر ضعف این اجرا می دانند. مثلا مایکل کوچ وارا، از خبرگزاری آسوشیتدپرس، برداشت کارگردان ایان ریکسن را روانخراش و ملودراماتیک توصیف کرده ولی ضمنا نوشته مشکل اصلی بازی «نوروتیک» (عصبی) مری لوئیس پارکر است که از اول نمایش به طرز تب آلودی ناراحت است، به قدری که دیگر جا نمی گذارد که در طول نمایش، بر میزان دلزدگی و بیزاری اش از زندگی و اطرافیانش، چیزی اضافه کند.

 
الیسا گاردنر، منتقد USA Today نوشته بازی خانم پارکر بیشتر به یک دختربچه لوس و بهانه جو شبیه است تا زن خودباخته ای، اسیر ازدواجی که آن را قاتل روحش می داند. این منتقد ولی مقصر اصلی را نویسنده کریستوفر شین و کارگردان ایان ریکسن دانسته که سعی کرده اند با برداشت خود، جنبه های روانشناختی کار ایبسن را بزرگ کنند، و این نمایش کلاسیک تئاتر معاصر را برای تماشاگر امروزی قابل فهم تر بسازند. منتقد ورایتی، دیوید رونی هم بازنویسی نمایش را مایوس کننده و بی رمق توصیف کرده و اجرا را غرق در اطوار غریب، ملول و ملالت آور.


ویدیو و دنباله مقاله...

January 14, 2009

Notorious B.I.G.

مر گ زود هنگام قافیه پرداز پیشگام موسیقی رپ

نوتوریوس فیلم نوتوریوس ماجرای کریستوفر والاس، معروف به بیگی اسمالز پسربچه فقیر بی پدری است، گریزان از درس و مدرسه، که در کوچه های بروکلین به مواد فروشی می افتد، اما به مدد استعداد خارق العاده اش در موسیقی هیپ هاپ به اوج شهرت می رسد، و با چندین آلبوم خارق العاده، به موسیقی نوپای هیپ هاپ شکل می دهد، قبل از آنکه در 24 سالگی به ضرب گلوله از پای در آید.

کارگردان جرج تیلمن می گوید در اوائل دهه 1990 وقتی اولین آلبوم بیگ Ready to Die، بیرون آمد، تجربه های او، آدمهائی که دور و برش بودند، چیزهائی که دید، هنوز هم آنجا هستند و خیلی از آدمها و صحنه های زندگی او را در فیلم گذاشته ایم، از دید او، و در فیلم، بروکلین هم یک شخصیت است، مثل موسیقی.تهیه کننده شان کومبز می گوید تماشای فیلم برای او جنبه عاطفی دارد، او را می خنداند، می رقصاند، و به گریه می اندازد.

بخش عمده ای از فیلم را سه زن عمده زندگی بیگی تشکیل می دهند، مادرش ویولتا، که نقشش را Bissett بازی می کند، یک مهاجر جامائیکائی بود که دست تنها بیگی را بزرگ می کرد... همسرش فیث اونز، و معشوقش، لیل کیم، رپر و ترانه سرا.

در یک صحنه، کریستوفر به سبک خودش با رپ به فیث ایونز پیشنهاد ازدواج می دهد. جذابیت فیلم مدیون بازی پراحساس جمال گریوی وولارد در نقش کریستوفر والاس است. جمال ونوتوریوس ولارد Woolard بیگی را شخصیتی برجسته می داند که توانست رویای خود را تکمیل کند. او می گوید مردم خیلی چیزها را در باره بیگی نمی دانند، که مثلا بانمک بود و قلب بزرگی داشت. استعداد بیگی اسمالز را وقتی هنوز در خیابانهای بروکلین مواد فروشی می کرد، رپر و تهیه کننده موسیقی شان کومبز، که آن موقع به «پاف ددی» Puff Daddy مشهور بود، کشف کرد و به جهانیان شناساند.

درک لوک، نقش شان کومبز جوان را بازی می کند. درک لوک می گوید چالش بازی کردن نقش آدم زنده، زنده بودن آن آدم است. نقش نوجوانی بیگی را پسرش کریستوفر جونیور بازی می کند که وقتی بیگ کشته شد، تازه به دنیا آمده بود. شان کومبز می گوید بازیگر نقش او، درک لوک، اراده و اشتهای او را برای موفقیت، همچنین پیچیدگی رابطه او و بیگی را خوب در آورده بود.

محور فیلم و داستان محوری زندگی نوتوریوس بیگ، دوستی اش با رپر با استعداد همعصرش، توپک شکور است، که به سوء تفاهم و جنگ رپرهای شرق و غرب آمریکا انجامید که جان هر دو جوان را گرفت. کلیشه تاریخی اصلا خود زندگی این آدم اگر بخواهی اینطور نگاه کنی، کلیشه ای است، و تا دم مرگش، انگار یک فرمول را دنبال کرده، ولی برخلاف انتظار، از این زندگی فرمولی و کلیشه ای، یک فیلم اصیل بیرون آمده، که به قول جسی واشینگتن، منتقد خبرگزاری آسوشیتدپرس، فیلم نوتوریوس از کلیشه فیلمهای گنگستری هیپ هاپی فراتر رفته، و بیشترش را هم مدیون کار رپر گمنام و بازیگر فیلم اولی است به نام جمال وولارد Woolard که بازی اش حتی برانگیزاننده و موثر توصیف کرده. وولارد شبیه بیگی است و بچه همان محل است، اما کارگردان جرج تیلمن، از توانائی های چهره پراحساس این بازیگر برای انتقال عواطف استفاده کرده.

برای هوادارانش حتما جذاب است دیدن جزئیات این زندگی، به خصوص که ظاهرا با شرکت همه دست اندرکاران درست شده، از جمله با شرکت و تلاش مادر بیگی اسمالز و البته با کمک و نظارت شان کومبز. مدتی که باید صبر کنی برای اینکه به تاریخ بپیوندی، اما در زمان اینترنت و سرعت انتقال اطلاعات، مدت زمان لازم برای پیوستن به تاریخ، کوتاه شده، ماجرای ۱۱ سال پیش، که هنوز در اذهان تازه است، می تواند برای نسل جدید خریداران هیپ هاپ و بلیط سینما، تاریخی باشد. ولی ماجرای کریستوفر والاس، یا بیگی اسملز، ریشه اش در دهه 1980 است که نوع تلخیص شده ای از کوکائین به نام کرک crack، این ماده مخدر را که در دهه قبلش مخصوص محافل شیک و پولدارها بود، در محلات فقیرنشین مراکز شهرها گسترش داد. بیگی اسمالز، پسر بی پدری که مادر تحصیلکرده جامائیکائی او را نگه می دارد، و به خاطر هیکلش مورد مسخره همکلاسی ها قرار دارد و کشانده می شود به تبهکاری های جزئی، و سر از زندان در می آورد. بیشتر هواداران بیگی که شعر تمام رپ های او را حفظ هستند؛ جزئیات زندگی بیگی را می دانند، اما آنچه این فیلم به دانش آنها اضافه می کند، ماجرای زنهای زندگی اوست.

notorious_3 جرج تیلمن، کارگردان این فیلم، با فیلمهائی مثل Soul Food و Barbershop نشان داد که نگاه موشکاف و عاطفی ای دارد به زندگی سیاهان طبقه متوسط، به خصوص مسائل نسل های مختلف زنهای جوامع شهری، داستان تقلاها، دلبری ها و پیروزی های بیگی را در این روابط، را با اصالت بازسازی کرده، به خصوص با کمک کوچه فلتون، محل زندگی او در بروکلین، و خیابانهائی که بیگی در آنها کودکی و نوجوانی خود را گذراند. نقدها به قول اوئن گلیبرمن، منتقد هفته نامه EW فیلم نوتوریوس، سفری است بی معذرتخواهی به خشونت، گشنگی، و تب پولی که دنیای هیپ هاپ را گرفته، که در عین حال، هم آزادیبخش است و هم ویرانگر. به این ترتیب، فیلم به اسطوره هائی که خوراک هیپ هاپ است، وفادار می ماند.

آنچه بیشتر منتقدها در سناریو ستایش کرده اند این است که فیلم سعی نکرده بیگی را تطهیر کند، با اینکه فیلم را مادرش و نزدیک ترین دوستش تهیه کرده اند، ولی مثلا نشان می دهد که بیگی حتی به زن حامله هم کوکائین می فروخت... کرک هانیکات، منتقد هالیوود ریپورتر نوشته جرج تیلمن، فیلم درجه اولی ساخته که پرده را از مناظر رنگین، صحنه های عاطفی سنگین، و شخصیت های آهنگین، که انگار با ریتم هیپ هاپ حرف می زنند و راه می روند، پر می کند، و یکی از جنبه های مثبت آن این است که نشان می دهد هنرمندان هیپ هاپ چطور از آرزوها و خیالات کوچه های فقرزده، بهره برداری می کنند.

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

طبیعی است که این، یک فیلم تجاری پاپ است و منتقدهائی که به این موضوع حساس هستند، آن را کوبیده اند. مثلا منتقد ویلج وویس نوشته فیلمی که قرار است راجع به یک یاغی باشد با داستانی بزرگتر از زندگی، فیلم سربه زیری از آب در آمده که شگفتی و خیرگی در آن وجود ندارد، و انتقاد کرده از سناریوی فیلم که از کنار مرگ مرموز بیگی و توپک شکور، رد می شود، و این دو راز را، یعنی اینکه چه کسی بیگی را کشت و چه کسی شش ماه بعد در کالیفرنیا، توپک شکور را کشت، سربسته باقی می گذارد، علیرغم اینکه دهها خبر و مطلب و تحقیق روزنامه ای در این باره منتشر شده، پراز اتهامات مختلف، از جمله به پلیس های فاسد.

ویدیو و دنباله مقاله...

January 13, 2009

Waltz with Bashir

والس با بشیر: نقاشی متحرک مستند

 

waltz-with-bashir-01 یکشنبه شب در مراسم اهدای جوائز گولدن گلوب، یک فیلم در باره نبرد اسرائیل در لبنان در سال 1982، یک فیلم کارتونی، یا نقاشی متحرک، از یک هنرمند اسرائیلی، برنده جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان سال شناخته شد. دوسال پیش که فیلم «والس با بشیر» ساخته می شد، اسرائیل برای بار دوم نیرو به خاک لبنان فرستاده بود، و هم اکنون که این فیلم در کشورهای مختلف جهان نمایش داده می شود، نیروهای اسرائیلی بار دیگر می خواهند در غزه دست به عملیات بزنند. ظاهرا تاریخی که این فیلم تصویرگر آن است، مدام تکرار می شود و زندگی در حالت جنگ پیاپی... موضوع والس با بشیر، عذاب وجدان و مسئولیت اخلاقی سربازانی است که در سرزمین بیگانه شاهد فجایعی مثل قتل عام در اردوگاه های صبرا و شتیلا می شوند.

 

والس با بشیر یک فیلم ابتکاری است که مرز رویا و بیداری، خاطره و کابوس و مستند و داستانی و نقاشی متحرک را در شکسته و فیلمی است غیرمتعارف، که انواع ترکیب های نامانوس برای توصیف آن به کار رفته... مثلا نقاشی متحرک یا انیمشن واقعی گرا، یا انیمیشن مستند...

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

قبل از اینکه گولدن گلوب بهترین فیلم خارجی را ببرد، نامزد نخل طلای کن بود، جایزه منتقدان نیویورک برای بهترین فیلم نقاشی متحرک را برد دو هفته پیش، جایزه گزینه منتقدان Critics Choice را برنده شد و همچنین جایزه انجمن ملی منتقدان آمریکا، و دهها جایزه کوچک و بزرگ دیگر در سراسر دنیا، از جمله تمام جوائز سینمای اسرائیل و اروپا را درو کرد.

 

آری فولمن، افسر سابق ارتش اسرائیل، کارگردان فیلم ابتکاری نقاشی متحرک والس با بشیر که فیلمش جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم خارجی زبان را برنده شد، در پایان مراسم به یک خبرنگار اسرائیلی گفت مراسم گلدن گلوب برای او، اولش مثل عروسی بود ولی بعد از دیدن آن همه آدم شوکه شد. فولمن بعد با تاسف می گوید ته سالن، جائی که او و زنش را نشانده بودند، از ستارگان هالیوود خبری نبود.


این طرز برخورد خودمانی و ساده، به فیلمسازی تعلق دارد که فیلم نقاشی متحرک واقعی گرایانه اش در باره جنگ اسرائیل در لبنان، تقریبا یک سال است سوگلی جشنواره ها و جایزه هاست، از جشنواره کن، که اینجا او را فرش قرمز آن می بینیم، تا جوائز گلدن گلوب، و جایزه برگزیده منتقدان یا Critics Choice Award.


فولمن می گوید تصمیم گرفته بودم اگر اتفاق خوبی برای این فیلم افتاد، همیشه آن را به هشت کودکی تقدیم کنیم که در خانواده های کارکنان استودیوی کوچک تل آویو در زمان ساخته شدن این فیلم به دنیا آمدند. او می گوید امیدوارم وقتی شما بچه ها در بزرگسالی این فیلم را دیدید، جنگی که در آن هست، به نظر شما یک بازی ویدیوئی باستانی باشد، بدون هیچ رابطه ای با زندگی شما.


آری فولمن بهار امسال در جشنواره کن می گوید در آغاز این روند، به عکسهای آن دوره از زندگی خودش نگاه می کرد و می دید نمی تواند با کسی که بود همسانی احساس کند، انگار به آدمی در یک زندگی دیگر نگاه می کرد. او می گوید در پایان روند ساخته شدن این فیلم، حالا می تواند به آن عکسها نگاه کند و واقعیت را بپذیرد و دنبال بقیه زندگی اش برود. فولمن ساختن این فیلم را یک درمان روانی برای خودش توصیف می کند.
فولمن می گوید فیلم خود را یک فیلم سیاسی نمی داند، و می افزاید این یک فیلم شخصی است، در باره خاطره. او می گوید در فیلمش خبر سیاسی نمی تواند باشد، چون همه خبرها و مدارک مربوط به آن دوره را می دانند.


فولمن بعد از بردن جایزه گلدن گلوب می گوید متاسفانه موضوع فیلم او هنوز هم مربوط و مطرح است. او می گوید فیلمش فقط یک پیام عمده دارد و آن پیام ضد جنگ است، که هم دو سال پیش، هنگام ساخته شدن این فیلم جریان داشت و هم امروز در جریان است.


***

waltz-with-bashir-03 به فیلم «والس با بشیر» نقاشی متحرک مستند می گویند، به این دلیل که این فیلم هم در واقع یک فیلم مستند است از سفرها و مصاحبه های فولمن با همقطارهاش در نیروهای اسرائیل در اشغال لبنان. در این مصاحبه ها، آری فولمن در باره نقش سربازان اسرائیل در قتل عام آوارگان فلسطینی در اردوگاه های صبرا و شتیلا تحقیق می کند. در این دو اردوگاه، نیروهای فالانژ مسیحی به تلافی کشته شدن یکی از فرماندهان شبه نظامی به دست چریکهای فلسطینی، به کشتار وسیعی دست زدند.


ماجرا هنگامی آغاز می شود که یکی از دوستان آری فولمن، خواب مکرر خود از سگهای هار را برایش تعریف می کند. فولمن متوجه می شود که خودش خاطره ای از جنگ لبنان ندارد، و شروع می کند در ملاقات با همقطارهاش، آن جنگ و کارهائی که خودش مرتکب شده را به یاد آوردن...
او این دیدارها و مصاحبه ها را اول فیلم گرفته و مونتاژ کرده و بعد داده با تکنیک های نقاشی متحرک، بازسازی کنند. کارگردان این فیلم، آری فولمن، که حالا اولین فیلم بلند انیمیشن اسرائیل را ساخته، یک مستند ساز برجسته است و ضمنا نویسنده درامهای تلویزیونی. سریال «تحت درمان» In Treatment شبکه HBO آمریکا، روایت آمریکائی سریالی است اسرائیلی که فولمن نویسنده آن است.
اما تبدیل این تصاویر به نقاشی متحرک فرق می کند با فیلم هائی که دیدیم در آمریکا با استفاده از یک نرم افزار کامیپوتری به نقاشی تبدیل می کنند، مثل فیلم Waking Life از ریچارد از لینکلیتر Linklater

شخصیت هائی که آری در سفرهایش طی پنج سال با آنها دیدار می کند، گذشته را در ترکیبی از خاطرات مسخ شده یا خیالپردازی و گاه کابوس، تعریف می کنند و این تکنیک انیمشین برای شکل دادن به این رویاها و کابوسها، کمک کرده. از سه روش نقاشی متحرک استفاده کرده اند، ولی روی فیلم نقاشی نکرده اند، بلکه از روی صحنه های فیلم، اینها را بازسازی کرده اند، بنابراین حالت اکسپرسیونیستی قوی تری دارد از نقاشی روی خود فیلم... و حالت مالیخولیائی و رویائی و گاه کابوس وار به صحنه ها داده که امکان نداشت در فیلم مستند معمولی بتواند آنها را در بیاورد. خودش گفته نقاشی کار مرزی را می کند بین واقعیت و ناخودآگاه، و در مصاحبه ای با ماهنامه سایت اند ساوند لندن گفته می خواستند تصاویر واقعی شکل مالیخولیا پیدا کند برای اینکه تماشاگر مدام در شک باشد که واقعیت را می بیند یا کابوس را...


***


waltz-with-bashir-02 فیلم والس با بشیر ترکیبی از خاطره نگاری، درس تاریخ، فیلم جنگی، تحقیق روزنامه نگاری که به قول ای او اسکات، منتقد نیویورک تایمز، ملغمه حیرت انگیزی است. این منتقد نوشته در تبدیل فیلم به نقاشی، آری فولمن از همه کارگردانهای معاصر فراتر رفته و چیزی نه تنها یگانه بلکه نمونه و سرمشق به وجود آورده، کاری با جدیت و صداقت خیره کننده زیبائی شناختی، و قدرت برانگیزاننده ی اخلاقی، و کارتون بودن آن هم در موفقیتش، اتفاقی نیست. ای او اسکات اقای اری فلمن را تشبیه کرده به آرت اسپیگلمن که با کتابهای مصور، سری مائوس اش، اساسا یک رسانه بیانی جدید به وجود آورد.

 

از دید جی هوبرمن، منتقد کارکشته ویلج وویس، فیلم والس با بشیر، یک فیلم اصیل است و مستندی است که تنها به صورت انیمشن می شود صحنه های آن را تحمل کرد. هوبرمن به جنبه روان درمانی این فیلم اشاره کرده در تلاش برای به یاد آوردن فجایع، و یادآور شده استفاده از موسیقی غم انگیز و باهیبت مکس ریکتر، که کمک کرده به حس دلگیر و غریبانه ای و از خود بیگانگی که در تصاویر هست.


کنت توران منتقد نیویورک تایمز فیلم والس با بشیر را مالیخولیائی، تحریک آمیز، سوزنده، و داغان کننده توصیف کرده و نوشته نه تنها این فیلم هیچ فیلم اسرائیلی که در زندگی دیده اید شباهت ندارد، بلکه به خاطر ترکیب بی درز واقعیت و خیال، شخصی و سیاسی، نقاشی و عکسبرداری، به هیچ فیلمی که تا به حال دیده اید، شباهت ندارد. توران نوشته از بین بردن مرز واقعیت و کابوس در فیلم والس بابشیر به قدری موثر است که که تصاویر خبری آرشیوی از فجایع انسانی که در صبرا و شتیلا اتفاق افتاده در آخر فیلم، کابوس جلوه می کند.

ویدیو و دنباله مقاله...