Showing posts with label Music. Show all posts
Showing posts with label Music. Show all posts

August 19, 2009

Bandslam

 

مثلث عشقی در رقابت گروههای موسیقی دبیرستان

 

Bandslam_2 در فیلم سینمائی برخورد گروه های راک دبیرستان یا «بند اسلم» ونسا هاجنز،  در نقش دخترتودار و خجولی ظاهر می شود که دریک مثلث عشقی،  با دختر دیگری که یک خواننده پرشر وشور موسیقی راک است دردبیرستان، با بازی السیون میچالکا، بر سر عشق جوان سر به زیری که متخصص انواع موسیقی است، رقابت می کند.  فیلم به خاطر آگاهی عمیق از سبک های رایج موسیقی راک و به خاطر معرفی هنرپیشه نوآمده  «گی لن کانل» موردتحسین منتقدان قرار گرفته که «گی لن کانل» را با تام هنکز یا جان کیوسک مقایسه می کنند.

 

بندسلم Bandslam فیلم موفقی است درباره دنیای نوجوانی.  راجع به رقابت است در دبیرستان، و ظاهرا داستان «موزیکال دبیرستان» High School Musical  را وصل می کندبه موسیقی راک امروز و شخصیت های جدید.   ولی اینجا ونسا هاجنز، برعکس دختر آفتابی و باکله و محبوب که در موزیکال دبیرستان داشت،   دختر گوشه گیری است با زبان پرنیش و کنایه.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

در فیلم Bandslam ونسا هاجنز و شرکت سامیت اینترتینمت Summit Entertainment، تولید کننده فیلم دراکولائیTwilight    دارند از شهرت و اعتباری که فیلمهای موزیکال دبیرستان شرکت دیزنی بدست آورده اند، بهره برداری می کنند.  سامیت دارد با این فیلم و سری فیلمهای بسیار محبوب توایلایت،  روی نوجوانها و سلیقه های آنها تمرکز می دهد.

 

اما  از آنجا که بعضی چیزهای خوب و مقبول یک جا با هم تلاقی کرده اند، حاصل آن فیلمی شده است که حتی ستایش منتقدهای خیلی جدی را هم برانگیخته.  در واقع به قول لیزا شواتزباوم، منتقد هفته نامه «سرگرمی»Entertainment Weekly  (نشریه پرفروش شرکت تایم) همان ترانه آشنا اینجا هم  تکرار می شود، نوجوانهای رنجور و گوشه گیر، یک گروه موسیقی راک تشکیل می دهند در دبیرستان و در این روند، هم درس زندگی می گیرند و هم جام پیروزی بالا می گیرند.


***

 

در فیلم بندسلم، ونسا هاجنز بازیگر موزیکال دبیرستان باردیگر به دبیرستان بازگشته برای یک موزیکال دیگر. خانم هاجنز می گوید شخصیت او در این فیلم درونگرا است و ظاهری بی تفاوت دارد ولی بازی این نقش برای او خوب بود، چون در آخر فیلم با گیتار مدل وی، فلائینگ،   Flying V  از تولید کننده گیتار، شرکت گیبسون، موسیقی راک می زند.

پروژه پیروزی در مسابقه راک میان مدارس ایالتهای سه گانه نیوجرسی، نیویورک و کانتیکت، هنرمند نوآمده گی لن کانل در نقش ویل برتن، که مدیر یکی از گروه های راک مدرسه است، را به عشق نویافته اش با بازی ونسا هاجنز نزدیک می کند. چاشنی فیلم لیسا  کودرو است در نقش مادر ویل.

 

Bandslam_5 «گی لن کانل» می گوید برای این دبیرستانها، رقابت گروههای راک حکم مسابقه فوتبال را دارد. لیسا کودرا میگوید رقابت بزرگ است در سراسر ایالت و گروه این مدرسه همیشه برنده می شود.


«گی لن کانل» می گوید همانقدر که رقابت گروه های راک در این فیلم مهم است، این رقابت در موسیقی، خودش پسزمینه ی رابطه آدمهاست که فیلم را جذاب می کند -- درست است که موسیقی نیروی پیش برنده این فیلم است اما ضمنا این فیلم، در باره رابطه این پسر با مادرش هم هست که بهترین دوستش است ولی آدم با مادری حتی به خوبی لیسا، هم به دوستان واقعی احتیاج دارد.  کودرو می گوید منظورش دوستان هم سن است.


الیسون میچالکا، خواننده گروه الی و ای جی  Aly & AJ که حالا اسمش را عوض کرده اند، اینجا هم خواننده گروه راک مدرسه است.
الیسون میچالکا می گوید موسیقی برایش مهم است اما موسیقی را در بچگی با گوش دادن به موسیقی مذهبی سیاهان آمریکا،  گاسپل، و همچنین موسیقی کاونتری شروع کرد اما این موسیقی این نیست که حالا می زند. او حالا بیچ بویز و هارت و پلیس را منابع اصلی الهامش می داند.


ونسا هاجنز می گوید مثل شخصیتی که در این فیلم بازی می کند، در دبیرستان اولش زیاد معاشرتی نبود و در سالهای میانی خیلی به مد لباس علاقمند شد که خیلی بد بود چون به آن معتاد شد -- اما در هرحال، می گوید بچه بی عرضه ای بود.

 
Bandslam_4 الیسون میچالکا می گوید او و خواهرش را مادرشان در مدرسه درس داد  که خیلی خوش می گذشت چون با پیژامه می نشستند سر کلاس که همان آشپزخانه بود و حق داشتند آدامس بجوند. هاجنز می گوید بارها در مدرسه به خاطر آدامس جویدن به دردسر افتاد.
فیلم بنداسلم از  انرژی و اشتیاق هنرمندان جوانش مایه می گیرد و با تماشاگران نوجوان رابطه برقرار می کند.

 

***

الیسن میچالکا، که در زندگی واقعی خواننده یک گروه راک موفق دونفری به نام «الی وای جی Ali & AJ است، در فیلم بندسلم، خواننده محبوب ترین گروه راک دبیرستان است ولی چون می خواهد حتما در مسابقه بندسلم برنده بشود، از «گی لن کانل» دعوت به همکاری می کند و بعد هم که می بیند دل این جوان پیش دختر ساکتی که ونسا هاجنز بازی می کند، گیر کرده، کاری می کند که آنها به هم نزدیک شوند، که البته ماجرا را به یک مثلث عشقی تبدیل می کند -- جوانی بین دو دختر کاملا متفاوت، هنرمند و پراستعداد...

 

ولی این وسط لیسا کودرو در مقام مادر و بهترین دوست، به این ماجرا صیقل می زند و تفسیر و جوک و تعبیر و نصیحت به آن اضافه می کند اما فیلم، راجع به آسیب پذیری های روحی نوجوانهاست و دلبستگی های آنها...

 

بیشتر بازیگرهای این فیلم از دنیای پرزرق و برق کانال تلویزیونی دیزنی بیرون آمده اند. این فیلم با فیلمهای و سریالهای دیزنی چه فرقی دارد؟

 

می خواهد نوع دیگری تماشاگران نوجوان را تحریک کند، مثل فیلم توایلایت، با احساسات جوانی برخورد عمیق تری دارد.   برای خیلی از منتقدها، یاد آور کارهای هنرمند سینمای هالیوود جان هیوز هست که همین هفته پیش در گذشت... جان هیوز با فیلمهائی مثل شانزده شمع، و باشگاه صبحانه Breakfast Club اصلا یک ژانر سینمائی به وجود آورد در باره نوجوانها و برای نوجوانها. کری ریکی، منتقد فیلادلفیا اینکوایرر می نویسد این فیلم را روایتی از همان کلوپ صبحانه جان هیوز می داند که توسط یک گروه راک گاراژی.

 

Bandslam_3 مایکل رکتشافن، در هالیوود ریپورتر می نویسد  اگر روزی کامرون کرو و جان هیوز فقید روی فیلمی با هم کار می کردند که پر بود از ابرستاره های کانال دیزنی، نتیجه شاید به چیزی تبدیل می شد شبیه بندسلم و با موسیقی بندسلم. و اضافه کرده که این را باید برای فیلم بندسلم از کارگردان نوآمده تاد گرف، یک تعریف به شمار بیاوریم.  اما فرق این فیلم با کارهای جان هیوز البته در انرژی و سرعت این فیلم است که به قول کری ریکی، منتقد فیلادلفیا اینکوایرر،  یک مثلث عشقی دبیرستان است که انگار زیر تاثیر کافئین ساخته شده.


  کارگردان فیلم تاد گرف Todd Graff   به خاطر سابقه طولانی اش در بازیگری، به مشکلات آن طرف دوربین آشنا است و این دومین کارش است و اگر به او فرصت بدهند، بعید نیست که بتواند جائی باز کند در سینمای حرفه ای هالیوود، به خصوص فیلمهای نوجوانان.

فیلمی که قبل از این ساخته با سوژه ای نسبتا مشابه، فیلمی بود به نام Camp از سال 2003 شش سال پیش ،که در آن یک عده جوان داشتند زیر نظر یک استاد روی یک نمایش موزیکال کار می کردند در اردوئی کنار دریا.

 

هنر کارگردان  تاد گرف در این است که به قول منتقد هالیوود ریپورتر، توانسته  حساسیت های جوانانه و صادقانه ای در فیلم بندسلم به کار ببرد فیلمنامه  هم که گرف با همکاری جاش کی گن نوشته، آگاهی عمیقی از موسیقی پاپ معاصر نشان می دهد، و فضای زندگی جوانهای امروز، به خصوص تاثیر یوتوب و مای اسپیس، با این حال، در فضاسازی و قصه پردازی و شخصیت ها، بر می گردد به دهه 1980 یعنی همان زمان فیلمهای جان هیوز، به خاطر طرز برخورد این جوانها  با جهانی که به ارث برده اند - که از یک طرف محتاط است و هم فریبنده.

 

ونسا با گیتار مدل «وی» گیبسون یکی از نقاط قدرت فیلم موسیقی آن است و اجرای الیسن میچالکا که خودش در یک گروه دونفری الی و ای اجی می نوازد و می خواند... ولی خیلی چیزهای دیگر در فیلم هست مثلا همین بازیگر نوآمده «گی لن کانل» که می گوید می تواند جای «جان کیوسک» یا «تام هنکز» را بگیرد به خاطر بازی ای که درنقش ویل، پسر خجالتی ولی با دانش خارق العاده در باره موسیقی ارائه می دهد، و به قول راجر ایبرت، این جوان، با توانائی، دگرگونی درونی شخصیت «ویل» را نشان می دهد که از یک بچه خجالتی ولی پراطلاع و ماهر در موسیقی، که در iPod و دنیای درونی خودش، غرق است، انگار از دنیا بریده، تبدیل می شود به جوان خونسرد با اعتماد به نفس برای برنده شدن در مسابقه.

 

Bandslam_poster اندی وبستر، در نیویورک تایمز، از لحن پرنشاط فیلم و البته موسیقی راک فیلم تعریف کرده و آن را راضی کننده می داند والیزابت وایزمن در دیلی نیوز نیویورک از «گی لن کانل» تعریف می کند به عنوان چهره نوآمده که در این فیلم می شکفد. 

از دید نیکلاس راپولد، منتقد ویلج وویس، زیر  لایه بی مغز مسابقه گروه های راک،  هوشمندی تاد گرف در خلال سناریو، تلاش مذبوحانه ای می کند برای جلب توجه تماشاگر و کیمبرلی جونز منتقد روزنامه شهر دانشگاهی آستین، جاذبه اصلی بندسلم را ونسا هاجنز یا الیسن میچالکا نمی داند بلکه نوشته فیلم بندسلم متعلق است به این فیلم کیفیتی نایاب در سینما داده است، و آن صداقت است.

ویدیو و دنباله مقاله...

August 13, 2009

Woodstock - 40th Anniversary

وودستاک - نگاهی به آینده در گذشته

 

woodstock_doc1 به مناسبت چهلمین سالگرد کنسرت تاریخی وودستاک، در فیلم مستند «وودستاک» همراه با قسمت های پخش نشده از کنسرتها، و مصاحبه با برخی از هنرمندانی که چهل سال پیش آنجا بودند، منتشر می شود. در این گزارش، تفسیربعضی از متفکران را در باره میراث «وودستاک» می شنویم و مصاحبه کوتاهی است با گروه کرازبی، استیلز اند نش، که نخستین اجرای زنده آنها در «وودستاک» سرنوشت آنها را عوض کرد.

 

به مناسبت چهلمین سالگرد جشنواره سه روزه وودستاک، ازفردا در سراسر آمریکا مراسمی به یادبود آن برگزار می شود... بعضی از ما شاید بتوانند «وودستاک» را به خاطر بیاورند...

 

اما به عنوان یک رویداد تاریخی، «وودستاک» ظاهرا فراموش نشدنی است و هرچه می گذرد، بر اعتبار و اهمیتی که به آن نسبت می دهند، اضافه می شود، اما صاحبنظران جوان زبان به شکایت گشوده اند، به خصوص نویسنده های نسل های بعد از وودستاک که الان سی چهل سال دارند و وودستاک را پدیده ای مربوط به پدران وپدربزرگهایشان می دانند و از غلوی که در اعتبار و اهمیت آن می شود، ابراز شکایت می کنند و در مقالات متعدد، اشتباه ها و کج روی نسل وودستاک را مثال می آورند و از جمله می خوانیم هیچ کدام از دو رئیس جمهوری ای که نسل وودستاک به آمریکا داد، یعنی جرج بوش دوم و بیل کلینتون، به اخلاق پایبند نبودند.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

سال 1969 بود، تابستان عشق و صلح، تابستانی که نسل جوان آمریکا، برآمدگان از «بچه شکوفان» بعد از جنگ جهانی دوم، که به آنها Baby Boomers می گویند، نسلی بود که به خاطر شمارش در هر مرحله از عمرش که رسید، جهان اطراف خودش را دگرگون کرد. حالا در آستانه بازنشستگی، می بینیم که همان نسل «وودستاک» است در آمریکا که می خواهد بیمه وبهداشت و مستمری بازنشستگان را متحول کند.

 

موسیقی، راک نوین و موسیقی مردمی یا فولک، در آن مقطع از تاریخ از حاشیه به متن فرهنگ آمده بود و گردهمائی این نیم میلیون نفر یا 400 هزار نفر، در دو ساعتی شمال نیویورک، خودش نشان دهنده شهرت و اعتبار و اهمیت این موسیقیدان ها بود که برای این اجرا دعوت شده بودند.

کنسرت که 186 هزار بلیط فروخته بود، تبدیل شد به کنسرت مجانی، چون استقبال مردم آن را کنترل برگزارکنندگان خارج کرد. این برگزارکنندگان، چهار جوان بودند که از طریق یک آگهی در وال استریت جورنال برای انجام سرمایه گذاری جدید، دور هم جمع شدند با این فکر که از این جریان فرهنگی و شوق و ذوق تازه بهره برداری کنند.

 

برگزارکنندگان وودستاک، گذشته و حالمایکل لنگ، جان رابرتز، جول روزنمن و آرتی کورنفلد -- اولین فکر آنها تاسیس یک استودیوی ضبط صدا در شهرک وودستاک بود اما این به تدریج تبدیل شد به فکر برگزاری کنسرت در هوای آزاد و جائی که برایش پیدا کردند در مزرعه ای بود متعلق به کشاورزی به نام مکس یاسگر Max Yasgur در نزدیک شهرک بتل Bethel در شمال نیویورک، به فاصله نیمساعت از وودستاک...

 

هنرمندان برجسته ای آنجا اجراهائی کردند که در فیلم مستند وودستاک، که سال بعدش بیرون آمد تاریخی شد، از جمله جیمی هندریکس، ریچی هه ونز Richie Heavens و جو کاکر .. در مجموع 32 هنرمند و گروه برنامه اجرا کردند.

 

اینک در چهلمین سالگرد وودستاک، همان فیلم از است که با مقداری صحنه های تازه، به صورت DVD بیرون آمده است، در برشی جدید شامل اجراهائی دیده نشده از گروه The Who و گرت فول دد به اضافه مصاحبه هائی با دست اندرکاران . تلویزیون ها از جمله شبکه VH1 چند مستند پخش می کند و انگ لی، کارگردان برجسته هالیووود، یک فیلم کمدی ساخته به نام Taking Woodstock که در جشنواره کن نمایش داده شد و از دو هفته دیگر اکران سراسری آن در آمریکا شروع می شود. گزارشی داریم از حرفهای اعضای گروه کرازبی استیلز و نشل که حضورشان در وودستاک، سرنوشت آنها را تغییر کرد و شاید سرنوشت موسیقی پاپ را آمریکا را.

 

woodstock_crosby_stills_nash کرازبی، استیلز اند نش Crosby, Stills and Nash، گروه راک مردمی کالیفرنیائی، چهل سال پیش، از طریق طریق مستند سینمائی که از کنسرت وودستاک در دنیا پخش شد، میلیونها شنونده جدید پیدا کردند. خاطره گراهام نش از وودستاک، گل و لای است، جمعیت و، مواد مخدر.

دیوید کرازبی هنرمندان برجسته دیگر را که آنجا بودند به یاد می آورد، گروه The Band، گریتفول دد، جفرسون ایرپلین، چیمی هندریکس-- او می گوید آنها اولین آلبوم ما را شنیده بودند اما اجرای زنده ما را ندیده بودند. وودستاک دومین کنسرت زنده ما بود و همه آنها می خواستند ببینند زنده چه می کنند.

 

جانی میچل، ترانه سرا و خواننده، از وددستاک می گوید، که چگونه صبح یکشنبه بعد از اجرای کنسرت در کالیفرنیا، خود را به وودستاک رسانید. ترانه وودستاک که جانی میچل در این باره ساخت و گروه کرازبی استیلز اند نش آن را اجرا کرد، به عنوان یادگاری از این رویداد، در خاطره ها باقی ماند و هنوز هم از تعریف کنندگان این مراسم است.

 

از خاطرات گروه کرازبی استیلز اند نش، یکی هم این است که وسایل گروه تا نیمساعت قبل از اجرا نرسیده بود ولی همه گروه ها، از جمله The Band گیتار و دستگاه های خودشان را به آنها تعارف می کردند.

 

woodstock_crowd نش می گوید این آخرین بار بود که نیم میلیون نفر یکجا جمع شده بودند، که از زمان جنگ دوم در نورماندی سابقه نداشت. شاید در آینده برای پاپ بیایند. از اجراهائی که مستند وودستاک تاریخی کرد، گروه سانتانا بود، اینجا در اجرای آهنگ Evil Way -- از جلوه های وودستاک، حضور ستاره موسیقی مردمی، خانم جون بائز بود.

 

فیلم سینمائی Taking Woodstock او در باره شرکای جوانی که کنسرت وودستاک را به راه انداختند، هفته آینده بیرون می آید. انگ لی، کارگردان فیلم، پیام آن را سهیم شدن با دیگران می داند. تهیه کننده و سناریست فیلم جیمز شیموس، پیام را امید می بیند اما دیمیتری مارتین، کمدینی که در فیلم بازی می کند می گوید چون آدمها چهل سال پیش بیشتر از حالا مو روی بدن داشتند، احتمالا وودستاک خیلی بو می داد.

لیو شرایبرر که در فیلم انگ لی بازی دارد، وودستاک را لحظه انتقال در فرهنگ و فکر در آمریکا می داند.فیلم کمدی انگ لی، Taking Woodstock دو هفته دیگر، بعد از پایان مراسم چهلمین سالگرد، اکران می شود.

 

***

 

کنسرت بزرگی در بیست و پنجمین سالگرد بر پا شد و بعد هم کنسرت دیگری در سی امین سالگرد، اما ظاهرا برنامه کنسرت برای چهلمین سالگرد هم در جریان است. شب آینده فیلم مستندی به نام وودستاک آن زمان و اکنون نمایش داده می شود که جمع بندی ای است از وودستاک و پیامد آن.

 

اما به قول نویسنده نیویورک تایمز، مایک هیل، هر کس در باره وودستاک فیلم بسازد، با چالش فیلم مستند خارق العاده وودستاک روبرو می شود از کارگردان Michael Wadleigh که در سال 1970 این کنسرت را با صحنه هائی که انتخاب کرده بود و نحوه مونتاژش برای میلیونها تماشاگر در آمریکا و سراسر جهان که در وودستاک نبودند، تعریف کرد، و در واقع، آنچه از وودستاک در خاطره ها هست، صحنه ها و روایتی است که مایکل وادلی و مونتور مسلط اش، به جهانیان عرضه کردند و جاودانی کردند.

 

اوئن گلیبرمن، منتقد هفته نامه پرتیراژ «اینترتینمنت ویکلی» EW  مستند وودستاک فیلمی است که هرگز کهنه نمی شود - او تماشای این فیلم را تجربه ای معجزه آسا توصیف کرده از یک انتقال انسانشناختی، تجربه ای یگانه، پاک، خاکی، فراگیر -- گلیبرمن نوشته قابل ملاحظه ترین جنبه این فیلم است که برخلاف تمام مستندهائی دیگر که در دهه های شصت و هفتاد ساخته شده اند، این فیلم اصلا از تکنیک مستندسازی با دوربین لرزان روی دست استفاده نمی کند، بلکه با شکوه و فاخر فیلمبرداری شده و مثل فیلمهای استنلی کوبریک، بی زمان است.

 

woodstock_santana اما آیا در این رویداد برای امروز پیامی هست؟ وودستاک برای نسل های بعد، به سمبول یا نماد زمانه خودش تبدیل شد، مخالفت با جنگ ویتنام، انقلاب گیتاربرقی در موسیقی راک و روی کار آمدن نسل تازه ای از هنرمندان مثل گروه هو، یا همان جیمی هندریکس، و گریت فوت دد، که این همراه بود با زیر سئوال رفتن ارزش های اجتماعی توسط نسل جدید...

 

تاریخ شناس موسیقی امروز، Dave Marsh در رساله ای که در نشریه Relix بیرون آمده، می نویسد خواه ناخواه، وودستاک به لحظه ای تعریف کننده برای نسلی از موسیقی تبدیل شد، اما ضمنا یک رویداد سیاسی خود جوش و اتفاقی هم بود، و تعبیرش، اعلام حضور یک طبقه جدید در نظام آمریکا بود، به نام طبقه جوان -- که از آن پس، اعلام موجودیت کرد.

 

مارش معتقد است که میراث واقعی نسل وودستاک، نبردهائی است که امروز در عرصه سیاست آمریکا می بینیم، این تلاش دولت اوباما برای خلق یک نظام بهداشت عمومی در آمریکا، تلاش برای پایان دادن به جنگهای بزرگ و کوچکی که آمریکا در آن گرفتار است و تلاش برای نجات شهرها و جوامعی که از فروپاشی نظام مالی در بحران اخیر، متضرر شدند. هر چند که خود اوباما زمان وودستاک بچه بود، ولی خیلی از نسل وودستاک در میان همکاران او هستند.

 

مارش می نویسد وقتی پرزیدنت اوباما در جریان مبارزه انتخاباتی اش جمله معروفش را گفت که «این در باره من نیست بلکه در باره شماست» او یاد وودستاک و راجر دالتری خواننده گروه د هو می افتد و آن ترانه معروف که در فیلم وودستاک جاودانه شده، که «پشت سر تو، میلیون ها را می بینم، جلوی تو، عزت و کرامت، و از تو، ایده می گیرم، از تو، داستان می گیرم

 

“Right behind you I see the millions

“On you I see the glory

“From you I get opinions

“From you I get the story.”

 

و هر چند راجر دالتری در دهها کنسرت گروه «هو» این ترانه را خوانده، اما تصویری که در ذهن این نویسنده هست، تصویر دالتری است با آن موهای بلند، و کت چرمی با آستین ریشه آویز،  و سینه عریانش، پشت به آسمان زیبای شب -- تصویری که فقط در فیلم مستند «وودستاک» هست.

ویدیو و دنباله مقاله...

August 6, 2009

Heath Ledger Video for Modest Mouse and Manchester Orchestra

منچستر ارکسترا و مادست ماوس: دو گروه راک پیشتاز از دو دوره

 

ledger_mouse_1 در این گزارش نگاهی داریم به دو گروه راک آمریکائی - یکی گروه باسابقه و تثبیت شده «مادست ماوس» است که موفقیت آن، نمونه انتقال یک گروه مستقل و غیروابسته موسیقی راک است از حاشیه به متن و همچنین می پردازیم به گروه نوپای راک جنوبی، «منچستر ارکسترا» که مادست ماوس را از جمله منابع الهام خود می داند. در انتهای گزارش، ویدیوی جدید ترین ترانه مادست ماوس را پخش می کنیم که آخرین اثر هنری هیث لجر، هنرپیشه جوانمرگ استرالیائی است.

 

گروه منچستر ارکسترا Manchester Orchestra، بر عکس مادست ماوس، که 16 سال است فعالیت می کنند، گروه نوپائی ست که سال 2006 به وجود آمد و بعد از بیرون دادن اولین آلبومش توجه منتقدها و کمپانی های صفحه پرکنی را جلب کرد. این گروه را اندی هال به وجود آورده که استعدادش در موسیقی را قبل از اینکه دبیرستان را تمام کنند کشف کردند و اصلا سال آخر دبیرستان را خانه ماند که کارموسیقی اش را پرورش بدهد. این گروه از آتلانتا برخاسته اند و نوع موسیقی آنها را راک جنوبی یا ساترن راک Southern Rock می گویند که الان جالب ترین و پیشتازترین نماینده آن گروه My Morning Jacket است که اتفاقا تهیه کننده آخرین آلبوم آن گروه که تهیه کننده گروه راک مستقل و موفق شینز Shins هم هست، در تهیه این البوم با گروه منچستر ارکسترا همکاری کرده.

 

***

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

گروه راک آمریکائی منچستر ارکسترا، از آتلانتا، در ایالت جورجیا برخاسته اند با آلبوم جدید خود «به معنی همه چیز به هیچ چیز» Mean Everything to Nothing در دنیا گل می کنند، با موسیقی مبتنی بر سنت راک جنوبی آمریکا که روایتی رویائی و شاعرانه در برابر راک سخت کوب تر شرق و غرب آمریکا قرار می دهد.

 

اعضای گروه فقط دو سال است که با هم کار می کنند. اندی هال، خواننده گروه منچستر ارکسترا می گوید سفر دائم و بیش از 300 اجرا در سال 2007 تجربه ای بود که موقع نوشتن آلبوم جدید، کار آنها را به هم جفت کرد... نوازنده کیبورد کریس فریمن هم می گوید نوشتن آلبوم به سادگی جریان پیدا کرد، سیال بود. این ویدیو، برای ترانه I've Got Friends از آلبوم جدید منچستر ارکسترا ست که ماه پیش بیرون آمد.

 

اعضای گروه که ماه پیش دور اروپا را زدند، همچنان به سفر خستگی ناپذیر خود دور آمریکا ادامه می دهند. اندی هال می گوید سفر در وانتی و یدک کشی که خودمان رانندگی می کنیم کار سختی است اما کسی نباید دلش برای ما بسوزد، برای اینکه ما در یک گروه راک می زنیم.

 

Manchester_Orchestra ترانه های آلبوم جدید منچستر اورکسترا، بازتاب زندگی سخت اعضای گروه است جاده در حالیکه اجرای کنسرت از شهری به شهر دیگر می روند.. این آلبوم در مجلات تخصصی موسیقی راک نقدهای خوبی گرفته. اندی هال می گوید در ازای هر نقد خوب، پنج نقد بد هم هست و چون در آمریکا آنها آلبوم را خودشان توزیع می کنند، باید خیلی چیزها بدانند و ضمنا از بعضی نقدها برای اجرا استفاده می کنند مثلا اگر کسی نوشته باشد از چیزی در اجرا خوشش نیامده، آن را بیشتر و بیشتر میکنند ببینند چقدر می توانند هواداران را عصبانی کنند.

 

اما آلبوم تازه و نقدهای خوب و تور مدام دور آمریکا و اروپا، برای اعضای گروه شهرتی نسبی به ارمغان آورده. اندی هال می گوید وقتی دو تای آنها با دیگر اعضای گروه فرق می کنند و قیافه های غیرعادی شان باعث می شود وقتی وارد رستوران می شوند یا همه خیال می کنند آمده اند آنجا برای سرقت، یا می دانند که آنها از برو بچه های گروه منچستر اورکسترا هستند. پس یکی از دو از چیز است...

 

***

 

نام گروه «منچستر ارکسترا» Manchester Orchestra در عالم اسامی عجیب موسیقی راک، اسم غلط اندازی است، مثلا ممکن است آدم فکر کند مال منچستر بریتانیا است، که در عالم موسیقی راک خیلی معنی دارد، یعنی مثلا Oasis و Smiths و Arctic Monkeys با هم جمع شده باشند ارکستری تشکیل داده باشند و یک موسیقی پانک جدید می زنند، ولی این موسیقی ربطی به پانک ندارد و می شود گفت ترکیب ایمو است با گرانج.

 

شبیه موسیقی ایمو emo یا راک عاطفی است،  شبیه به نوع تک صدائی آن، مثل کار Dashboard Confessional -- ولی در کار منچسترارکسترا، این موسیقی  با موسیقی راک معروف به «گرانج» Grunge سیاتل دهه 1990 مخلوط شده، که آن هم نوع عاطفی از گاراژ راک بود.  البته این یک توصیف ناقص است.

 

در واقع باید گفت موسیقی منچستر ارکسترا،  ترکیبی است از پیانو مغموم، با گیتار گه لالائی گونه، وگاه پرشیون، با آوازی اوج های شدید عاطفی پیدا می کند، یعنی از لالائی به فریادها و ناله و شیون های ایمو emo تبدیل می شود، مثل همان ترانه I’ve Got Friends که شنیدی... ترانه های منچستر ارکسترا، پر از شکوه ها و دردهای نوجوانی است... درد شنیده نشدن، درک نشدن، جا نشدن در اندام آدم بزرگ ها... سرخوردگی های عاطفی، عشقی، تنهائی…

 

***

 

موسیقی راک ایالات جنوبی آمریکا، یا راک جنوبی، سادرن راک Southern Rock که در دهه 1960 در صفحات جنوبی آمریکا که موسیقی بلوز نفوذ زیادی داشت، پا گرفت، ترکیبی است از موسیقی راک با کاونتری موسیقی، یا به اصطلاح موسیقی روستائی آمریکا که ریشه در فولک اروپائی دارد، به اضافه موسیقی بلوز سیاهان آمریکا. شروعش با هنرمندانی مثل الویس پرسلی و لیتل ریپارد و بو دیدلی بود و در دهه 1970 با گروه هائی مثل آلمان برادرز Alman Brothers و لنورد اسکینرد Lynard Skynard به اوج شهرت رسید.

 

وارثان این ها، در دهه های بعد، گروهی مثل Drive By Truckers هستند و Black Crowes اما حالا گروه هائی این زبان را امروزی و مدرن کرده اند، سرآمد اینها الان که از محبوبیت و شهرت جهانی هم برخوردار شده، گروهی مثل Kings Of Leon است و Band of Horses و My Morning Jacket – که هرکدام پیچشی تازه به ژانر قدیمی دادند.

 

کار گروه منچستر ارکسترا بیشتر به My Morning Jacket نزدیک است به خاطر تاکیدش بر همراهی رویائی زخمه های پرپیچش گیتار و نوع استفاده خواننده از صدایش در کل سازبندی. اما اجرای خواننده همان طور که گفتم بیشتر emo است تا راک جنوبی، چون از آرام و زمزمه وار شروع می کند و به فریاد و ضجه می رسد. بعد از موفقیت اولین آلبومش که سال 2007 در سطح جهانی توزیع شد،

 

manchester_orchestra_Andy_Hull گروه منچستر ارکسترا آلبوم جدیدش را Mean Everything to Nothing را با همکاری جو چیکارلی ضبط کرد که آلبوم گروه های طراز اولی مثل My Morning Jacket و The Shins را تهیه کرده بود.

 

منتقد مجله هفتگی رولینگ استون، ملسیا مارز، کار این گروه را به موسیقی گروه کینگز او لیون Kings of Leon شبیه می بیند، و می نویسد این موسیقی گاسپل است به روایت اندی هال... یعنی الهام از موسیقی کلیساهای سیاهان در همان حوالی جورجیا...

 

این منتقد، اندی هال، خواننده منچستر ارکسترا  را تشبیه کرده به پسر بچه ای که در فیلم «خون به پا خواهد شد» There Will Be Blood مورد سوء استفاده پدر سود جوش قرار می گرفت... به خصوص در یکی از ترانه های این آلبوم به نام The River که اندی هال، در باره غسل تعمدی خودش، ضجه می زند.

 

اما همه منتقدان در ستایش اندی هال و گروهش یکصدا نیستند، مثلا منتقد سخت گیر مجله تخصصی پیچفورک می نویسد اندی هال، نیروی خلاق پشت گروه Manchester Orchestra مثل همه بچه ها عجله دارد که زود بالغ شود و برای همین احساسات خیلی پیش پا افتاده را با ابزارغلو شده، ابراز می کند، و نوشته هرچند در آلبوم جدید گروه Mean Everything to Nothing همچنان عواطف خام و نه چندان عمیق بزرگ شده اند اما موسیقی بلوغ پیدا کرده و و بدون شک، سفرهای مکرر گروه در نضج گرفتن موسیقی این ها موثر بود.

 

ابراز احساس بی معذرت و عاطفی عریانی که در آهنگهای این آلبوم عرضه می شود، به قول منتقد باستون گلوب، برای کسانی که موسیقی راک جنوبی را دوست دارند و به خصوص از کار گروه های هنرمندی مثل ویزر Weezer خوششان می آید و همچنین پیروان مادست ماوس...خوشایند است.

 

Moddest_Mouse(Band) گروه «مادست ماوس» Modest Mouse که هم یکی از منابع الهام گروه Manchester Orchestra یاست و هم از گروه های کلیدی راک غیرمتعارف و مستقل، از نزدیکی سیاتل برخاسته. مادست ماوس بعد از موفقیت متوسطش سرانجام سال 2001 با کمپانی سونی قرارداد بست و یکی از گروه هائی است که کمک کرد موسیقی راک مستقل و غیروابسته به خط اصلی موسیقی وارد بشود.. موفق ترین آلبومش سال 2004 بیرون آمد به نام Good News for People Who Love Bad News یا «اخبار خوب برای آدمهائی که اخبار بد دوست دارند».

 

این روز ها، گروه مادست ماوس در خبرهاست به خاطر اینکه پریروز، روز سه شنبه همزمان با انتشار آلبوم جدیدش که البومی کوتاه است EP به نام No One’s First, and You’re Next که نقدهای ستایش آمیزی هم گرفته... یک ویدیو منتشر کرد که خیلی ها منتظرش بودند...از هیث لجر، بازیگر جوانمرگ استرالیائی. .این ویدیوی ترانه King Rat یا شاه موش است از گروه مادست ماوس مادست ماوس در جهان موسیقی راک غیرمتعارف یا مستقل، Indie Rock پیشکسوت حساب می شوند.

 

در این آلبوم به قول منتقد پیچفورک، نمونه هائی از کارهای قدیمی مادست ماوس است و همچنین کارهائی که به جهت آینده آنها اشاره می کند و در واقع نشان می دهد که این گروه مبتکر، در آن واحد هم به جلو و هم به عقب در حرکت است. منتقد هفتگی پرتیراژ اینترتینمت ویکی Entertainment Weekly نوشته آلبوم جدید مادست ماوس خاصیت اصلی اش این است که مثل کارهای دیگر این گروه، هیچوقت کسالت آور نمی شود.

 

منتقد مجله اسلنت نوشته گروه مادست ماوس زیر نظر آقای آیزک براک Isaac Brock، بین پوچی کامل و معمولی کامل، همیشه در نوسان است.

 

heath_ledger_AP_File_Photo مادست ماوس که در سال 1993 در شهرک ایزاکش ایالت واشنگتن در غرب آمریکا به وجود آمد و در واقع یک گروه سیاتلی حساب می شود برآمده از موج گرانج Grunge راک آنجا.. ولی طی 16 سالی که از تاسیس آن می گذرد، از گروه راک غیرمتعارف، به یکی از ستارگان موسیقی راک مدرن تبدیل شده است. درکار جدیدش، باز هم شعرهای گزنده ایزاک براک را داریم با ضجه های کشدار یا آرامش لالائی ادا می شوند، در کنار سازبندی غیرعادی که در هر ترانه متفاوت است یک جا از بانجو و موسیقی فولکور استفاده شده و جای دیگر از پیانو، و در ترانه King Rat که ویدیوش را هیث لجر درست کرده، از سازهای بادی به سبک جاز دیکسی Dixie استفاده شده.

 

آهنگساز و نوازنده و خواننده اصلی این گروه، آیزاک براک با هیث لجر دوست بود. در خبر ها بود که چندماه قبل از مرگش در استرالیائی هیت لجر طرح ویدیوی انیمشن برای یکی از ترانه های گروه را به دوستش ایزاک براک نشان داد و او هم خیلی خوشش آمد ویدیوئی است بر علیه شکار غیرقانونی و بی رویه وال های یا نهنگ های دریائی بسازد.

 

modest_mouse_videoبرای نشان دادن آنچه بر سر این ماهیان غول آسا می آید، در این ویدیو نقش ها برعکس شده و ماهی ها هستند که آدمها را شکار می کنند و پوست می کنند. جمعیت های خیریه متعددی در سراسر دنیا برای پایان دادن به شکار بی رویه وال ها یا نهنگ های دریائی تلاش می کنند. مادست ماوس اعلام کرد که این ویدیو، آخرین کار هنری شخصی هیث لجر است که قبل از مرگش تمام جزئیات آن را به پایان برده بود.

 

اما ابتدا شایع شد و حتی روزنامه ها از جمله گاردین چاپ لندن نوشتند ویدیو کار هنرمند برجسته سینمای بریتانیا تری گیلین است. تری گیلیان کارگردان فیلمهائی مثل دوازده میمون و Fear Loathing in Las Vegas که ا کار خودش را با ساختن انیمشن های مانتی پایتون شروع کرد. اما بنا به گزارش هائی که بعدا در آمد، این را خود هیث لجر کارگردانی کرده، ولی تاثیر های سبک مشخص تری گیلین خیلی شکار است، مثل ترومپت هائی که از توی ابرها بیرون می آیند... این ویدیو محصولی است از کمپانی Masses که هیث لجر در آن سهام داشت.

ویدیو و دنباله مقاله...

July 30, 2009

Phoenix To Tour US

دیسکو راک گروه فرانسوی فینیکس

 

phoenix_band_photo گروه راک فرانسوی که شعرهای انگیسی می خوانند، به خصوص در آمریکا خیلی محبوب شده اند. هم حساسیت های راک غیرمتعارف در آن است، هم خواندن احساسی و صدای فالستو، یعنی ترکیبی از ریدیوهد و کولدپلی، و هم ریتم های دیسکوئی و رقص دارد سینت پاپ، یا دیسکو راک، به طوری که به قول یک منتقد، ترکیبی است که هر علاقمند موسیقی راک معاصر دنبالش بود، ترکیب راک غیرمتعارف دهه 1990 است با موسیقی گروه هائی مثل Strokes با سینت پاپ دهه 70 انگلیس... یا دیسکو است در ترکیب با سازبندی شیک گروه امروزی ای مثل Maroon 5 که زیادی تمیز و شسته رفته است.

 

در این دنیای پر رقابت موسیقی، وقتی این همه گروه آمریکائی برای جلب توجه رسانه ها، تلاش می کنند، یک گروه فرانسوی چطور توانسته اینطور موفق بشود؟ تور آنها در آمریکا که در طول پائیز خواهد بود، از حالا پیش فروش شده... نیویورک که قرار است سپتامبر بزنند که بلیط گیر نمی آید و جاهای دیگر هم همینطور است.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

البته موفقیت عظیم وجهانی شدن خیلی به شانس بستگی دارد، اما گروه فینیکس هوشمندانه موسیقی ای خلق کرده که با همه روندها یا گرایش های موسیقی روز تطبیق می کند، هم حساسیت های راک غیرمتعارف در آن است، هم خواندن احساسی و صدای فالستو، یعنی ترکیبی از ریدیوهد و کولدپلی، و هم ریتم های دیسکوئی و رقص دارد سینت پاپ، یا دیسکو راک، به طوری که به قول یک منتقد، ترکیبی است که هر علاقمند موسیقی راک معاصر دنبالش بود، ترکیب راک غیرمتعارف دهه 1990 است با موسیقی گروه هائی مثل Strokes با سینت پاپ دهه 70 انگلیس... یا دیسکو است در ترکیب با سازبندی شیک گروه امروزی ای مثل Maroon 5 که زیادی تمیز و شسته رفته است.

 

البوم چهارم گروه که اواخر بهار یعنی چندماه پیش در آمد، خیلی گل کرده -- آلبومی است به نام ولفگانگ آمادئوس، یعنی اشاره اش به اسم موتزارت است و از ترانه های موفق آن هم لیستومانیا است، اشاره به فرانتس لیست، پیانیست و آهنگساز مشهور قرن 19... اما تک ترانه ای که این البوم را مشهور کرد 1901 نام دارد یعنی آغاز قرن بیستم.

 

صدای موسیقی این گروه، صدای موسیقی محبوب روز است، به همان اندازه از کولدپلی مایه دارد که از گروه های الکترونیک، و جذابیت آن همین ترکیب اروگانیک و الکترونیک است... یا نپالوده و طبیعی با ریاضیات موسیقی الکترونیک.

 

فینیکس که الان در تور اروپا هستند، از ماه آینده برنامه تور مفصلی را دور آمریکا طی خواهند کرد با اجراهائی در کلوپ های نسبتا بزرگ شهرهای عمده... که به خاطر نقدهای درخشانی که البومشان در نشریه های تخصصی موسیقی راک گرفته، از حالا بیشتر بلیط های آن پیش فروش شده...

 

ترانه 1901 از آلبوم ولفگنگ آمادئوس فینیکس، که چندماه پیش بیرون آمد، این گروه دیسکو راک فرانسوی را در میان هواداران موسیقی غیرمتعارف در آمریکا و اروپا مطرح کرد -- تامس مارس، خواننده و درک دارسی، نوازنده بیس، دو عضو گروه فرانسوی فینیکس هستند -- که فکر نمی کردند آلبوم چهارم موفقیت تجاری داشته باشد.

 

تامس مارس، خواننده گروه می گوید شیوه استفاده ما از الات موسیقی و واژگان ترانه های ما مثلا در باره فرانتس لیست، زیاد دل انگیز نبود و فکر نمی کردیم کسی خوشش بیاید و وقتی آلبوم حاضر شد آن را بدون کمپانی صفحه پرکنی، خودمان توزیع کردیم و آهنگ را مفتی دادیم به دوستانمان و وقتی در برنامه زنده شنبه تلویزیون زدیم، به خاطر پخش مجانی آهنگ بود و برق زده شدیم همه وقتی دیدیم انگار برای اولین بار، همه چیز با هم جور شد.

 

در ترانه 1901 فینیکس از تلاش برای نظم بخشیدن به هرج و مرجی می خواند که گذشته و آینده و ایده های مختلف را در هم ریخته است. تامس مارس و سایر اعضای گروه در ورسای، نزدیک پاریس بزرگ شده اند. نوازنده گیتار بیس، دک دارسی می گوید ورسای محل بسیار محافظه کاری است که ربطی به راک اند رول ندارد و جائی نیست که آدم راک اند رول بزند.

 

مارس می گوید بارآمدن در ورسای، مثل بزرگ شدن در موزه است. سروصدا را دوست ندارند ولی نوجوان که بودیم می خواستیم عصیان کنیم، مثل سبیل کشیدن روی تصویر مونالیزا در موزه... چیزهای خوب آنجا مربوط به گذشته بود و هیچ چیز معاصری در آن وجود نداشت.

دیک دارسی می گوید گروه فینیکس اجرا کردن روی صحنه را به اندازه کار در استودیو دوست دارد. اولش خود را استودیوئی می دانستند نه صحنه ای، ولی حالا که زیاد سفر می روند، اجرای زنده بخش بزرگی از مغزشان شده است و حالا موقع آهنگ نوشتن هم اجرای زنده را در نظر می گیرند. اعضای گروه فینیکس جهانی شدن خود را طبیعی می دانند.

 

تامس مارس می گوید ما با این فکربزرگ شده ایم که انسان به کشور خاصی تعلق ندارد ولی برای خودمان هنوز رمزالود و غیرقابل باور است که یک شب در دن ور می زنیم و شب بعد در کانزاس.. بیشتر معجزه است تا منطق.

 

***

 

Phoenix_Wolfang_Amadeus_CD_Cover گروه فینیکس، که از بچگی در ورسای، نزدیک پاریس، همدیگر را می شناختند، و تا حالا چهار آلبوم بیرون دادند و بارها در آمریکا تور رفته اند اما آلبوم جدید به شهرت آنها کمک کرد. خواننده گروه، تامس مارس، که می دانی دوست دختر سوفیا کوپولا کارگردان جوان و دختر فرانسیس فورد کوپولا است که فیلم ماری انتوانت خودش را در ورسای ساخت و از جذابیت های آن موسیقی راک فیلم است.

 

گروه فینیکس، در واقع وامدار و وارث گروه سینت پاپ یا الکترونیک پاپ فرانسوی هستند مثل Deft Punk که آمده اند گیتار راک، سازبندی راک غیرمتعارف نیویورکی مثل Yeah Yeah Yeah و Strokes را با آن صدا قاطی کرده اند، شبیه کاری که در خود نیویورک هم دیدیم گروه هائی مثل Bowery به طرز موفقیت آمیز انجام دادند. یا حتی این همان فرمولی است که گروه کیلرز را به شهرت جهانی و ده آلبوم پرفروش روز رساند.

 

هفتگی فرهنگی رولینگ استون، همین تعبیر را در نقدش یادآور شده، و نوشته کار فینیکس شبیه استروکز است به شرطی که گروه استروکز یک کم بیشتر سعی کرده باشند و چند تا صفحه دیسکوی قدیمی هم خریده باشند.

 

جذابیت این موسیقی این است که ضمن اینکه عاطفی است و گاهی می تواند شکوه آمیز هم بشود، ولی همیشه دل انگیز است و به خاطر آن زمینه دیسکوئی، فضای آن همیشه سرخوش است و رقص دار است... اما در مقایسه با گروه هائی که اسم بردم، کار گروه فینیکس یک مقدار اسرارآمیزتر است و یک مقدار تجربی تر و یک مقدار پیچیده تر است. ولی از درامائی که از تضاد این دو نوع موسیقی به وجود می آید، تغذیه می کند. به آن صدای دیسکو، که غیرانسانی و ناشناس است، با صدای خواننده و گیتارها، هویت می دهد و عاطفه می دهد. چیزی که مثلا در نسل قبلی گروه های فرانسوی مثل دفت پانک نداریم...

 

در اسم این البوم و اسم ترانه ها، اشاره به دو آهساز کلاسیک هست... موتزارت و فرانتس لیست. این هم خودش یک تضاد است، برای اینکه موتزات نمایانگر همه چیزهای فاخر و ظریف و منظم در موسیقی کلاسیک است در حالیکه فرانتس لیست، پیانیست و آهنگساز قرن 19 مجارستان، که مثل هنرمندان امروزی پاپ در میان مردم و به خصوص زن ها کشته مرده و هواخواه داشت، رومانتیک بود. اما در ترانه لیستومنیا، از ترانه های برجسته آلبوم «ولفگنگ آمادئوس» اشاره به Lisztomania فیلم هجوآمیز سال 1975 کن راسل فیلمساز بریتانیائی است، با شرکت خواننده گروه Who راجر دالتری... که در آن لیست یک بمب جاذبه جنسی بود و مثل نوازنده راک مورد پرستش... در شعر ترانه لیستومانیا، اشاره شده به انقلابی که رومانتیسیستم لیست که خودش از طبقه کارگر بود، در خانمهای طبقه اعیان واشراف که به کنسرتهای او می آمدند، بر می انگیخت.

 

این را در اولین خط های ترانه هم می شنویم که می خواند چه سانتی مانتال، و نه سانتی مانتال، رومانتیک، ولی نه نفرت انگیز، خواننده به مثابه دیوانه ای است که دو موجود افسانه ای افکار متضاد را زیرگوشش می خوانند... به قول رایان دامبال، منتقد نشریه تخصصی پیچفورک، ده ترانه ای که گروه فینیکس در چهارمین البوم خود کنار هم گذاشته، با مهارت و نهایت دقت و تسلط ماهرانه به موسیقی پاپ راک سازبندی شده اند و هر ده آهنگ، روایتگر احساساتی مثل بیم، سرگشتگی، نومیدی و دلسردی هستند، یعنی احساساتی کاملا جهانی و فراگیر، همه زندگی می کنند، عشق می ورزند و می میرند... از دید این منتقد، گروه فینیکس، لذت و یاس را با هم ترکیب می کنند، ترانه های آنها پر است از چنگک ها و نغمه ها و ضرباهنگهائی که حتی بچه 5 ساله را سرمست می کند و در عین حال، در ورای همه آنها، یک حس سیری ناپذیر وجود دارد که انگار این همه کافی نیست و نارضائی ادامه دارد -- و به تعبیری، در فینیکس از غروب زیبائی پیدا می کند و بیرون می کشد.

 

نقدهای منتقدان نشریات حرفه ای کمک کرد به مطرح شدن این گروه و ترکیبی بود از آن و همچنین ظاهر شدن در برنامه Saturday Night Live که در آمریکا می تواند جریان ساز باشد. لیا گرین بالت، منتقد مجله پرتیراژ EW می نویسد علیرغم اینکه آهنگی در جدول چهل ترانه پرفروش روز یا تاپ فورتی ندارند، گروه فینیکس یکی از پاکیزه ترین سلیقه های موسیقی پاپ را در اروپا به کار گرفته است و هیچ تلاشی دیده نمی شود در آلبوم چهارم آنها برای سرپوش گذاشتن به این اشتیاق آفتابی پرجوش.

 

منتقد دیگر جیک کوئن، در روزنامه باستون هرالد، در شهر باستون که فینیکس اخیرا آنجا کنسرت داد، می نویسد برداشت گروه فینیکس از گاراژراک نیویورکی، به ترکیبی از پاپ و راک بلوغ یافته شبیه است و می تواند منابع الهام گاه متضاد خود را در مجموعه ای یگانه و واحد یکجا بیاورد، و قدرت گروه را ستایش کرده برای عاطفه کشیدن از هر لحظه در ترانه یا در موسیقی.

 

منتقد مجله تخصصی بیلبورد می نویسد فینیکس در البوم چهارمش، الهام های آینده گرا و واپس نگر را با هم ترکیب می کند و کارش که در کمال مهارت عرضه می شود، احیای صدای راک دهه 1960 است، و تجربه با لایه های متعدد ریتم و بافت های صدا... بیشتر منتقدها، کنار هم آمدن تضاد ها را هم در موسیقی و سازبندی، و هم در طرز خواندن تامس مارس ستوده اند.

ویدیو و دنباله مقاله...

July 12, 2009

Michael Jackson VOA Special

ویژه مایکل جکسن – از تلویزیون فارسی صدای آمریکا

 

مایکل جکسن مایکل جکسن، سلطان موسیقی پاپ جهان، پنجشنبه 25 ژوئیه، 18 روز پیش، در 50 سالگی به مرگی که مثل موسیقی اش و مثل هنرش، مرموز و غیرعادی و حیرت انگیز بود، از دنیا رفت. مرگش جهانی را به حیرت و حسرت فروبرد. هنرمندی که   کنسرت عظیمی را برای 50 اجرای متوالی در لندن آماده کرد، ناگهان به علت ایست قلب، درگذشت.  در این برنامه ابتدا نگاهی داریم به زندگی و مرگ این هنرمند برجسته و در گردشی سریع دور دنیا، با هواخواهان او در یادبودهای گوناگون همراه می شویم، نگاهی داریم به میراث هنری که او از کار خود و همچنین از نفوذ خود بر هنرمندان دیگر بر جای گذاشت.

 

دو روز پیش از مرگ، مایکل جکسن کنسرت جدیدی که دهها میلیون دلار بلیط های آن برای 50 شب پیش فروش شده بود، تمرین و ضبط می کرد – این ویدیو، هنرمند 50 ساله را در اوج خلاقیت و انرژی نشان می دهد در اجرای برگزیده ای از ترانه های محبوبش با طرح و رنگ و رقص نوین . این تمرین که روز 24 ژوئن دو شب پیش از مرگ مایکل جکسن در استیپل سنتر ضبط شده است، قرار است به صورت کامل منتشر شود.

 

اما قبل از اینکه به زوایای گوناگونی از هنر مایکل جکسن بپرداریم، ابتدا، نگاهی کوتاه به زندگی و مرگ او – کاری از همکارانم کامبیز حسینی و سامان اربابی، از پارازیت.

 

بخش اول برنامه ویژه صدای آمریکا

همان روز –  روزی که جکسن درگذشت، راجر ایبرت، منتقد شیکاگو سان تایمز نوشت چه با استعداد بود، و  چه تنها، چه سردرگم و چه غمگین... انگار شادی را در جائی در کودکی گم کرده بود و بقیه عمر می خواست برگردد به کودکی که آن را پیدا کند. 

 

مارک ریچاردسن، کارشناس موسیقی در مجله تخصصی پیچفورک می نویسد کاری که مایکل جکسن در موسیقی کرد، کاری نبود که که یک انسان فانی بر آید.

 

  بن گریمن، در نیویورکر می نویسد مایکل جکسن انسانی بودکه شبیه هیچکس دیگر نبود، و جالب اینجا بود که در ترانه هایش تلاش داشت وانمود کند که مثل دیگران است. و بهترین ترانه هایش، احساساتی مثل خشم و عشق و حسادت و شهوت و پریشانی و گاهی هم شادی را منعکس می کنند و امید همگان این بود که روزی با آلبومی که شایستگی استعداد خارق العاده اوست، باز گردد.

 

یک عمر همراه با مایکل جکسن و مست از نغمه های به یادماندنی  او، دنیائی مشغول روانکاوی این بچه مرد مرموز و گوشه گیر بود و حالا همه آن روانکاوی با مرگ او، باردیگر از سرگرفته می شود. مرگی که تکان روانکوب آن هنوز باقی است، و دلمشغولی با مایکل جکسن و هر چیز مربوط به او را زنده نگه می دارد.

 

روزنامه های آمریکا روز بعد با تیترهای عظیم و عنوان هائی مثل مرگ سلطان پاپ، بازتاب حیرت افکار عمومی بودند.  چرخ عظیمی به حرکت در آمد برای بازخوانی زندگی و هنر او، برای جستجوی علت مرگ او، برای یافتن پزشکی که شاید نسخه اشتبابه او داده بود یا پزشکی که شاید می دانست در بدن باریک و ماهیچه های ظریف او، چه دردی، مرضی، سمی، از قدیم و جدید بود که این گلوله انرژی و عشق را اینجور یکباره از پای  در آورد، و مقاله پشت مقاله و مصاحبه پشت مصاحبه آمد در باره دعوا  در  دادگاه بر سر حضانت فرزندان او، بر سر یافتن منشا و پدرومادر فرزندانی که به خود او شباهتی نداشتند، بر سر ثروت او و بدهی او...   و این بحث ها همچنان ادامه دارد، همانگونه که بحث ها در باره زندگی و مرگ او نیز... ولی قبل از آن.

 

همکارم پریسا فرهادی اینجاست برای نگاهی به عزاداری و یادبود هواداران مایکل جکسن از گوشه و کنار دنیا... (رو به پریسا) پریسا، شاید تنها کشوری که مراسمی در بزرگداشت مایکل جکسن برگزار نکرد، ایران بود.

 

بخش دوم

پریسا فرهادی:  مرگ مایکل جکسن هر چند در آمریکا خبرهای مربوط به پیامد اعتراض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری اسلامی را کنار زد، و رسانه های آمریکا انگار یکباره به فراموشی دچار شدند در باره همه چیز دیگر، از جمله اخبار ایران، ولی خوب،  اما آنچه در کشور ایران و در زندگی میلیون ها آدم داشت اتفاق می افتاد، چیزی نبود که مرگ یک ستاره آمریکائی موسیقی پاپ، هر قدر هم عزیز باشد.

بهنام ناطقی: در جاهای دیگر چطور؟

 

پریسا فرهادی: در گزارشی که می بینی، دور سریعی زده ایم به چند گوشه از جهان –  از لس آنجلس و کلیولند و نیویورک به لندن و پاریس و برلین و به مسکو و پکن سر می زنیم در نگاهی به تجمع های فی البداهه برای یادبود مایکل جکسن،  ولی شاید از همه جالب تر، رقص زندانیان فیلیپینی باشد که ویدیوی آن روی یوتیوب بیشتر از 20 میلیون بیننده داشته.

 

در لس آنجلس، جمعیت کثیری در اطراف بیمارستان دانشگاه لس آنجلس و تالار استیپل Staple جمع شده بودند در یک عزاداری فی البداهه.

این خبرنگار تلویزیون در آمریکا می گوید عزاداری و ابراز احساسات اینچنین برای یک چهره مشهور سابقه نداشته.

 

صدها فیلمبردار از سراسر دنیا مشغول فیلمبرداری از مردمی بودند که جلوی شوک و اندوه خود رانمی توانستند بگیرند. این خانم می گوید به یاد دارد که در مدرسه همه آهنگهای او را می خواندند و مایکل جکسن الویس نسل ما بود.

 

موزه راک اند رول در کلیولند اوهایو، با برگزاری نمایشگاه ویژه ای بلافاصله بعد از مرگ مایکل جکسن، پذیرای دوهزار نفر بود – لباسهائی که جکسن در کنسرتها  پوشیده بود، دستکش جواهر نشان مخصوص او، آلات موسیقی و یادبودهای دیگر، از جمله اشیائی بود که هواداران مایکل جکسن در این موزه با دیدن آنها یاد او را در ذهن تازه کردند.

 

مسئول موزه می گوید مرگ باورنکردنی به مرگ  الویس پریسلی و جان لنون شبیه است چون هیچکس انتظار نداشت او بمیرد. همه فکر می کردند برای همیشه زنده می ماند.

 

در نیویورک هزاران نفر صف کشیدند تا از وارد تئاتر تاریخی آپولو بشوند. هواداران او در نیویورک فریاد می زنند: یک کنسرت دیگر، یک کنسرت دیگر...

 

در تئاتر «لیریک» در وست اند، محله تئاترهای حرفه ای لندن، که نمایشی براساس ویدیوی تریلر مایکل جکسن روی صحنه است،  پوستری روی در می گوید: مرگ او زود هنگام بود و نمایش دیرتر شروع می شود.

 

این هوادار لندنی جکسن می گوید عشق رقص و آواز مایکل جکسن منابع اصلی الهام او بودند.  راجر رایت، خواننده نمایش موزیکال تریلر Thriller می گوید افتخار می کنیم که چیزی از مایکل جکسن را به هواداران او بدهیم و ادامه بدهیم کاری را که در این شش ماهه انجام می دادیم، و البته که خیلی غمگین هستیم.

 

بخش سوم

در اقیانوس هند، بر فراز یک ناو هواپیمابر آمریکائی، سربازان مراسمی فی البداهه برای مایکل جکسن بر پا کردند.  این ملوان نیروی دریائی آمریکا می گوید مایکل جکسن شمایل زمانه بود و از مرگ او پریشان است. در پاریس، صدها هزار  از هواداران مایکل جکسن به کلیسای نوتردام رفتند برای مراسمی فی البداهه و هجوم به صفحه فروشی ها از جمله مغازه عظیم ویرجین شروع شد  برای خرید آثار مایکل جکسن بلافاصله بعد از انتشار خبر مرگ او آغاز شد.  این فروشنده می گوید مردم از او تعریف می کردند یا مسخره اش می کردند، ولی حرف آنها تاثیری بر فروش خارق العاده او نداشت و هرکس یک ترانه یا ویدیوی محبوب مایکل جکسن دارد که مایکل جکسن همیشه در نوع خود بهترین باقی ماند.

 

این توریست اسلووینائی در مغازه ویرجین می گوید صفحه های مایکل جکسن را به یاد روزگاری می خرد که او بهترین بود. در برلین، در موزه مجسمه های مومی مادام توسو، هواداران مایکل جکسن دفتر یادبودی را امضا کردند.


ساشا، از علاقمندان مایکل جکسن می گوید مرگ او غمگین کننده است. او می گوید رابطه او با مایکل جکسن از طریق موسیقی است و توجهی ندارد به اتهاماتی که علیه او و بچه ها زده می شد، و دلش برای جکسن تنگ می شود.
در  مسکو، مردم برای مایکل جکسن کنار دیوار سفارت آمریکا گل و عکس یادبود گذاشته بودند. این هوادار اهل مسکو می گوید مرگ مایکل جکسن نه فقط در روسیه بلکه در همه دنیا طینن انداخت. او مرد بزرگی بود.

 

در پایتخت چین هوادران مایکل جکسن برایش شمع افروختند و از خبر مرگ او ابراز حیرت کردند. صدها نفر از هواداران چینی مایکل جکسن،  عکسها و پوسترهای او  را با خود همراه آوردند و به یاد مایکل جکسن شب زنده داری کردند. این هوادار جکسن می گوید استعداد مایکل جکسن در موسیقی در جهان تک بود و هیچکس نتوانست از او پییشی بگیرد و در آینده هم کسی نخواهد توانست جای او را بگیرد.

 

جمعیت عزادار در پکن با عکسها و پوسترهای مایکل جکسن راهپیمائی شبانه ای برقرار کردند که مورد توجه خبرنگاران غربی قرار گرفت.

در فیلیپین، یک گروه از زندانیان ماههاست که با استفاده از ترانه تریلر مایکل جکسن صبح ها رقص و ورزش می کنند و نوار تمرین ورزشی انها 23 میلیون بار در یوتوب تماشا شده است.

 

این زندانی می گوید از مرگ مایکل جکسن به شدت غمگین شد او می گوید ما اینجا همه او رادوست داریم و رقص هایش را تمرین می کنیم به خصوص رقص ماه او را.

 

سرپرست زندان فیلیپین می گوید این زندانی ها مایکل جکسن را می پرستند برای اینکه بدون او نمی توانستند به این شهرت  در جهان برسند.

حالا اجرای این زندانی ها، تماشاگران محلی و حتی توریست های خارجی را به این زندان در خارج از مانیل می کشاند.

بهنام ناطقی: مرسی از این گزارش.  ظاهرا این همه عزاداری و تجمع، به فروش صفحه های مایکل جکسن در سراسر دنیا کمک زیادی کرده.

پریسا فرهادی: همه دنیا مردم هجوم آوردند به صفحه فروشی ها برای خریدن آلبوم های مایکل جکسن به طوریکه ظرف یکی دو روز، به پرفروش ترین هنرمند روز دنیا تبدیل شد دو آلبوم یکی از ترانه های شماره یک مایکل جکسن و...

 

دیگری آلبوم Thriller هفته گذشته پرفروشترین آلبومهای آمریکا بودند. بیسابقه است. ظرف دو هفته گذشته، به گزارش شرکت نیلسن، که آمار فروش صفحه فروشی را جمع می کند، ده آلبوم پرفروش روز همه از مایکل جکسن بودند. سابقه نداشته که یک هنرمند تمام جدول را به خود اختصاص دهد،  و فروش دیجیتال مایکل جکسن هم در دو هفته گذشته از 4 میلیون و 300 هزار بالاتر رفت در حالیکه در تمام سال 2009 قبل از مرگش، یک میلیون و 300 هزار البوم فروخته بود.

 

بهنام ناطقی: این آمارها ضمن اینکه بالارفتن خارق العاده فروش البوم ها را نشان می دهد نشانه توجه جدید به مایکل جکسن، ولی ضمنا نشان می دهد که هنرمندی که ده سال است کار تازه بیرون نداده، همچنان پرفروش باقی ماند. یعنی همان یک میلیون و 300 هزار در 26 هفته اول سال هم کم نیست. مرسی پریسا از زحمتی که کشیدی.

 

  بیلی جین

 

بهنام ناطقی:  برای اینکه گوشه ای از کار مایکل جکسن را کمی عمیق تر نگاه کنیم، سراغ یکی از محبوب ترین ترانه های او می رویم، بیلی جین، و ببینم از دیدگاه مفسران فرهنگ عامه، چه مفاهیم یا تعبیرهائی می تواند داشته باشد.

 

بهنام ناطقی: ترانه بیلی جین، که نمایش آن سرنوشت MTV و سرنوشت موسیقی پاپ را عوض کرد، داستان زنی است که ادعا دارد حاصل عشق شبانه بعد از رقص در دیسکو، فرزندی است – در این ترانه که لحن آن سرگشتگی است توام با احساس گناه، مایکل جکسن می خواند: «آن بوی عطر... ولی هنوز خیلی زود بود...  بیلی جین معشوق من نیست، و آن بچه هم پسر من نیست.» در طول ترانه سعی می کند به یاد نیاورد که شبی که با بیلی جین در دیسکو رقصید چه پیش آمد.

 

ماجرای ترانه براساس داستانهائی است که بر سر برادرانش آمد، و همچنین ماجرای زنی است که مدعی شده بود یکی از دوقلوهایش فرزند مایکل جکسن است و کابوس تلفن های مکرر  این زن که تهدید به خودکشی کرده بود، مایکل را آزار می داد.

 

billy_jean_motown25th کل اجرای او، رقص او و آواز او در این ترانه، تقلائی است عظیم ولی نه کاملا موفقیت آمیز، برای کنترل نیروهای خطرناک، و شناخت ناپذیری که یا او را احاطه کرده اند، یا  از تمایلات و هوس های درون خودش بر می آیند.  رقصی که می کند، به  تعبیری نمایش خبرگی او است در چیرگی بر نیروهای آشوب و هرج و مرج، آن هم نه از طریق روش سنتی موسیقی راک اند رول، که با راه انداختن هرج و مرج، با آرامش اجباری و اختناق مبارزه می کند، بلکه  از موضع انکار آن آرامش. در نظام خیره رقص، گاهی حرکاتی غیرعادی مثل پرش یک دست یا چرخش سر است که انگار کنترل نشده است. از تضاد این دو، مایکل تقلائی برای کنترل می سازد که تماشایش خیره کننده است برای اینکه در مهارت اجرای آن هم از حد توان قابل تصور انسانی فراتر می رود. جادوی او، چشم بندی نیست بلکه دست یافتن به سطحی از مهارت است که برای انسان عادی جادوئی جلوه می کند و خود او ابرانسانی می کند.

 

بیلی جین مایکل جکسن در یک نظر سنجی BBC در انگلستان، به عنوان عظیم ترین صفحه رقص تاریخ انتخاب شد و رقبائی مثل دانا سامرز و جیمز بران را کنار زد و اجرای زنده جکسن از این ترانه هم در جشن بیست و پنجمین سالگرد کمپانی صفحه پرکنی موتان، معروف است.  این اجرای تاریخی را در این برنامه نشان می دهیم.  این ترانه را مایکل جکسن نوشته بود  و مثل خیلی دیگر از ترانه های آلبوم خیره کننده او Thriller آن را به کمک Quincy Jones تهیه کرد، و معروف است که بر سر آن، چقدر با هم کلنجار رفتند. 

 

رابین مارکوویتز، محقق فرهنگ عامه و استاد دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، می نویسد مایکل جکسن از این موضع شروع می کند که نیروهای تهدید ناشی از اتهام کاذب این زن را مهار کند و روی آن بلغزد، رقص مون واک moonwalk یا راه رفتن روی ماه را برای اولین بار در اجرای این ترانه عرضه کرد. همین جا استناد می کند به  گریل مارکوس Greil Marcus، در کتاب Lipstick Traces تاریخ محرمانه قرن بیستم، که می نویسد دراین  رقص moonwalk   چنان راه می رود نه انگار که صاحب صحنه است و نه انگار که این صحنه برای او ساخته شده، بلکه به گوئی که اساسا صحنه از او نشئات می گیرد، یعنی حضورش باعث پدیدار شدن صحنه می شود.  از دید این محقق و مفسر فرهنگی، مایکل جکسن با ترانه و رقصش، روان ملت آمریکا را کوبید و به لرزه در آورد.

 

حالا می شود پرسید که در این اجرا چه چیزی وجود دارد که این محقق آن را روانکوب می داند  برای یک ملت؟ تکان دهنده است؟ برای بعضی، جواب این سئوال، جنبه عقیدتی دارد، و به تجربه مربوط نیست.

 

انتونی دو کرتیس، درمقاله ای در باره رقص واجرای مایکل جکسن در ترانه بیلی جین در مجله میوزیشن Musician می نویسد: کنترل پر تنشی که مایکل جکسن به روی اجزاء ترانه و اجرای آن، از خود نشان میدهد، از توازنی ناشی می شود که او قادر است بین تضادهای عقیدتی برقرار کند به جای اینکه اجازه دهد آنها به اجزا متشکله خود پاره پاره و تجزیه شوند. 

 

jackson_thriller از دید این منتقد (انتونی دوکرتیس) مایکل جکسن بازتاب تقلای فرهنگ معاصر است برای برقراری توازن میان تضادها: یعنی مثلا تضاد میان معصومیت جنسی و جنسیت  افراطی... یا تضاد میان وفاداری به ریشه های نژادی و فرهنگی – یعنی همان میراث سیاهپوستان آمریکا –  و در عین حال، تلاش برای حل شدن و استحلال نژادی و یگانگی – تضاد میان جوانی ابدی، و کهولت، تلاش برای رسیدن به بلوغ فکری، در جامعه ای که به تلاش برای رسیدن به منفعت شخصی بیشتر پاداش می دهد.

 

اما این تضادها، که مایکل جکسن را به انقباض و انبساط وا می داشت،  مختص او نبود بلکه مشترک بود با آحاد شنوندگان و مخاطبان او در سراسر دنیا، به قول انتونی دوکرتیس، همین اشتراک موقعیت بین مجری و مخاطب، بر گیرائی و کشش این تضاد، که جوهر هنر مایکل جکسن بود، و همچنین، بر ضربه هوش ربای آن بر تماشاگر می افزود.

 

از دید استاد پژوهشهای فرهنگی دانشگاه کالیفرنیا، آقای رابین مارکوویتز، راز روانکوب بودن این رقص برای مخاطبان، به نوعی به رابطه تماشاگر با قدرت مربوط می شود یعنی قدرت مهار نیروهای متضاد، و بنابراین، از این دیدگاه، رابطه تماشاگر با این رقص، به رابطه تماشاگر بستگی دارد با قدرت، در زندگی خودش... . تمام کسانی که این ویدیو را نگاه می کنند، در زندگی خود به هرحال به نوعی مقهور قدرت هستند، یا قدرت معلم مدرسه یا قدرت رئیس اداره یا پلیس یا هر چیز دیگر، احساس زیردستی و فرمانبرداری دارند،  نمایش «پر قدرت» در اجرای مایکل جکسن، فقط وقتی روانکوب و تکان دهنده می شود که خود او هم در چارچوب این اجرا، فرمانبردار یا مقهور یا زیردست قدرت به نظر برسد، یعنی انفجار «خونسردی» یا آرامش درونی، به این جهت روانکوب می شود که خود اجرا هم مجموعه ای از تضادها باشد، تضاد بین سهولت، با محدودیت – بین آزادی با اختناق و سرکوب. به این ترتیب، تجربه ذهنی تماشای لغزش نرم مایکل جکسن روی صحنه،  مثل تماشای شنا کردن ناگهانی غریقی است در دریائی طوفانی،  یعنی اجرای مایکل جکسن در این ویدیو، و روی صحنه، هنگامی شوق انگیز می شود که می بینیم موفقیت او، آسان به دست نیامده، بلکه ناشی از تقلائی است که شدت آن، مو بر اندام راست می کند.

 

در رقص بیلی جین، آن نیروهای غیرقابل کنترل، در تضاد میان حرکات نرم و کنترل شده، و لحظه های بی وقار و ناموزون، متجلی می شوند. در اجرای خود ترانه، وقتی مایکل جکسن می خواند (در حتی به خواندن خودش در ویدیو، لب تکان می دهد...) در صدایش و طرز اجرایش و همسرائی، چنان اغتشاش و سردرگمی وجود دارد که انگار تمام جهان توصیف شده در ترانه را دارد زیر سئوال می برد  -- این تردید را در ناله های و ضجه ها و ندبه های همسرائی زیر صدای مایکل جکسن می توان شنید و خودش هم وقتی با خشم می خواند، این خشم را با احساس ترس و دلهره، در گلو فرو می خورد،  و حبس می کند... به قول به قول گریل مارکوس، خشمی که در ترانه بیلی جین ابراز می شود، خشم لگام گسیخته و درنده نیست، بلکه خشمی فروخورده است از ترس...

 

این ویدیو را MTV   آن زمان، ساعتی یک بار، حتی دوبارنشان می داد. هر چند اولش مقاومت کرده بود که موسیقی ریتم اند بلوز سیاهان به فرمتش نمی خورد و رئیس سی بی اس شرکت وایاکام صاحب ام تی وی را به نژادپرستی متهم کرد اما بعد از آنکه این ویدیو و دیگر ویدیوهای مایکل جکسن در ام تی وی به نمایش در آمد، مایکل جکسن تبدیل شد به یکی از پله های ترقی ام تی وی... یعنی با ویدیوهایش، ویدیوکلیپ را تعریف کرد و بهترین و بلندپروازانه ترین و رقابت ناپذیرترین نمونه هایش را هم ارائه داد.  و هنوز هم خیرگی در آن است. ویدیوی «تریلر» حالا خودش تبدیل شده به یک نمایش موزیکال پرفروش روی صحنه در لندن که قرار است به برادوی نیویورک هم آورده شود.

 

بخش چهارم

حالا سئوال اساسی این است که تماشای تقلای یک آدم برای مهار آنچه مهارناپذیر است، چرا باید این همه شوق و لذت داشته باشد؟ برای بعضی، لذت تماشای این ترانه (بیلی جین) در این است که نشان می دهد  زندگی عادی، مثل یک برخورد جنسی در دیسکو، می تواند به این صورت، ترسناک و شناخت ناپذیر، تعبیر بشود، بعضی هم ممکن است این داستان را به کلی ندیده بگیرند و رقص و آواز مایکل جکسن لذت ببرند – بعضی منتقدها، چنین استدلال کردند که در لذتی که در این ترانه هست به همان اندازه،   ناراحتی و ناخشنودی نهفته است –  از جمله مثلا می شود بحث کرد که  موضوع، صرفا نگرانی جنسی نیست، بلکه نگرانی ای است که ریشه دارد در مفروضاتی که جنسیات در جامعه امروزی براساس آنها بنا شده.

 

حتی همجنسگرایان و دگرباشان و همه آنها که خارج از هنجارهای جنسی جامعه قرار دارند، طوری زندگی می کنند که گوئی کنترل نیروهای کنترل ناپذیر برایشان میسر است. یعنی موضع خارجی و دگر بودن انها مهم نیست،  اگر بتوانند خود را صاحب اختیار تلقی کنند. اما اجرای مایکل جکسن در بیلی جین، از دید یک کارشناس، نمایشگر ضعفی بود کمال یافته، که نشان می داد که صاحب اختیار خود شدن، یعنی رسیدن به آن حد از متانت و خودداری، حالتی  است که تنها در عالم آرزو،  می تواند تحقق پیدا کند. به عبارت دیگر، مثل بچه های درمانده و عاجزی که نسبت به آنها احساس خودهمانی می کرد، مایکل جکسن هم دائم در تمام لحظات زندگی، برای دست یافتن به آن متانت و خویشتنداری کمال یافته، در تقلا بود.

 

***

 

thriller-michael-jackson موفقیت خیره کننده و تاریخی و بی مثال آلبوم تریلر از نظر هنری چنان نفوذی بر  موسیقی پاپ در آمریکا و جهان بر جای گذاشت که نشان دادن تاثیر های گسترده آن، به گفته ادوارد کیز، نویسنده هفتگی فرهنگی «رولینگ استون» مثل این می ماند که بخواهیم در باره تاثیر اکسیژن یا جاذبه زمین صحبت کنیم.

 

به عبارت دیگر، هنرمندان زیادی را نمی شود اسم برد که به نوعی سعی نکردند بخشی از فرمولهائی که جکسن در این آلبوم ابداع کرد، تقلید کنند یا استفاده کنند، و این تقلید یا بهره برداری، نامناسب هم نبود بلکه خود مایکل جکسن هم، وام گیرنده بود در کارش. یعنی به این راضی نبود که یک البوم موسیقی پاپ، یا  R&B یا  راک یا رقص بسازد، بلکه «همه چیز» را می خواست. ترکیب گیتار راک با ریتم های موسیقی سیاهان، و سازهای زهی موسیقی دیسکو را با موسیقی فانک و با غصه های چهل هزارساله بیامیزد. 

 

نخستین ترانه آلبوم الهام از یک قطعه مشهور مانو دیبانگو، موسیقیدان جاز آفریقائی است که حتی برای آن سرانجام به او حق حساب هم داده شد. ولی همه حتی خود مانو دیبانگو، روایت مایکل جکسن از این نغمه را اصیل می دانند. 

 

ترکیب آکوردهای افتان و خیزان گیتار بیس، با آواهای پرسش و پاسخ قبیله ای سیاهپوستان افریقا در نخستین ترانه آلبوم تریلر Thriller یعنی ترانه Wanna Be Starting Something و کلا نوع سازبندی و ترکیب صداها، هنوز هم معماگونه و حیرت آمیز است، چون خیلی از ترکیب ها الان عادی شده اما سی سال پیش کسی اینطور  کار نکرده بود. 

 

michael_jackson3 هنوز کسی پیدا نشده که بشود گفت در هنر ترانه سرائی، رقص یا آهنگسازی، به پای مایکل جکسن رسیده، اما هنرمندانی در موسیقی پاپ امروز هستند که می توان گفت مریدان مایکل جکسن هستند. 

 

یکی از آنها جاستین تیمبرلیک است، که به خصوص آلبوم اولش، به مایکل جکسن بدهکار است. دیگری آشر Usher است که جانشین جکسن دانسته می شود و خواننده دیگر، نه یو Ne-Yo هنرمند دیگر ریتم اندبلوز، کریس براون، بی شرمانه از جکسن تقلید کرده و کانیه وست هنرمند هیپ هاپ، هم به جکسن وام دارد. در مورد کانیه وست، باید گفت وامش به جکسن از دید منتقد رولینگ استون، توانائی اش در بهره گیری از بینشی یگانه برای به موفقیت تجاری رساندن ترانه. بر عکس هنرمندانی که از جنبه های پاپ موسیقی مایکل جکسن بهره دارند،

 

خانم بیانسه، هنرمندی است که از اجرای قهار و سرسخت مایکل جکسن بهره گرفته. بیانسه یکشنبه هفته پیش با تغییر واژگان ترانه Halo یاد مایکل جکسن را در کنسرتش در نیواورلئان زنده نگه داشت.

 

دستکش سفید – برای مایکل جکسن سبمول جادو بود و ارتباط آن با جهان جادوئی که با نور سفید در فیلمهای استیون اسپیلبرگ پیدا می شود.

جکسن بارها به این دستکش به عنوان سمبول جادو اشاره کرده بود، و آن را نشانه  فرار از واقعیتی می دانست که خود او احساس می کرد با کنسرتها  یا ویدیوها و ترانه هایش به تماشاگرش می دهد.  جکسن، و کارگردانهائی مثل اسپیلبرگ در سینما، باور دارند که مردم احتیاج دارند حتی برای مدتی کوتاه، به آن جهان جادوئی، یا بهشتی که گرگها و بره ها و ET و Bambi  در جنگلی افسون شده، و آفتابی، مهاجرت کنند، 

 

فارغ از تقلاهای روزمره – به تعبیری، جکسن در آن دنیا زندگی می کرد و دستکش، ارتباط او بود میان آن جهان و جهان مخاطبانش، و آنها را فرامی خواند به عبور از آن مرز، حتی به طور موقت... معروف است که جکسن، حتی روی تختخواب بیمارستان بعد از آنکه موهایش آتش گرفته بود هنگام فیلمبرداری آگهی پپسی کولا، این دستکش را بر دست داشت و وقتی خبرنگاری از او پرسید چرا، جواب داد که با این دستکش در دستم، هیچوقت بیرون صحنه هستم ... یعنی جادو ادامه دارد هر جا اوهست... و. دستکش، سمبول بیگانگی یا غریب بودن کامل ستاره پاپ است با تماشاگرانش و سمبول تلاشی ذاتا شکست خورده و درهم پیچیده، برای پرکردن این شکاف و  این غریبگی.

 

***

 

MJ_memorial سه شنبه هفته پیش در مراسم عظیمی که 17 هزار نفر در آن شرکت کردند اما بیشتر از یک میلیون و نیم نفر تقاضای شرکت در آن را داده بودند، هنرمندان برجسته و خانواده مایکل جکسن به بزرگداشت او پرداختند. گزارشی داریم از این مراسم. تکان دهنده  ترین صحنه در مراسم بزرگداشت مایکل جکسن، نزدیک به انتهای آن، هنگامی بود که دختر کوچک او «پاریس» گفت از  وقتی چشم به دنیا گشود، مایکل جکسن برا یاو بهترین بابای دنیا بود.

 

شاهین جعفرقلی، هنرمند 12 ساله ایرانی تبار مقیم Wales بریتانیا، تنها غیرآمریکائی بود که در مراسم یادبود مایکل جکسن حاضر شد با اجرای آهنگ  Who’s Love  You  از اسموکی رابینسون که مایکل جکسن در بچگی همراه جکسن فایو آن را اجرا کرد.

مراسم بزرگداشت مایکل جکسن را 31 میلیون نفر روی 19 کانال تلویزیونی مختلف آمریکا تماشا کردند  و صدها میلیون دیگر در سراسر دنیا شاهد زنده آن بودند. به قول پیشوای روحانی خانواده جکسن، مایکل می خواست به همه عشق بدهد.

 

از هنرمندان برجسته مرایا کاری بود با اجرای ترانه I’ll Be there.

 

بروک شیلدز، همبازی کودکی مایکل جکسن گفت  وجه مشترک او و مایکل جکسن، تجربه شهرت در خردسالی بود که برای او از 11 ماهگی و برای مایکل جکسن از 5 سالگی شروع شد.  صحنه هائی از اجرای مایکل جکسن در کودکی،  یادآور شهرت و استعداد خیره کننده او بود. اسموکی رابیسن، خواننده و آهنگساز گفت افتخارش در زندگی این است که کسی که همگان بزرگترین هنرمند دنیا می دانستند، از نزدیک می شناخت. استیوی واندر، با ترانه I’ll Give  یاد مایکل جکسن را گرامی می دارد.

 

خانم کوئین لطیفا می گوید آواز و رقص مایکل او را طوری به تماشاگر نزدیک می کرد که تماشاگر به خودش ایمان می آورد. هنرمند آراند بی، آشر، که از وراث هنری مایکل جکسن دانسته می شود، ترانه Gone Too Soon یا رفته بی هنگام را در باره او اجرا کرد. جان مایر، هنرمند موسیقی راک، با گیتار بلوز، همسرایان را در اجرای ترانه Human Nature  همراهی کرد.

 

پایان بخش مراسم اجرای ترانه «ما جهان هستیم» مایکل جکسن و لاینا ریچی است که همه هنرمندان حاضر و خانواده مایکل جکسن در اجرای آن با او همراه شدند.

ویدیو و دنباله مقاله...