October 30, 2008

Buckminster Fuller: “Retrospective"

معمار آینده نگر، باکمینستر فولر

 

باکمینستر فولر Buckminster Fuller نمایشگاه موزه ی ویتنی  نیویورک از آثار و اندیشه «آینده پرداز» برجسته آمریکائی، باکمینستر فولر -- معمار، مخترع، ریاضی دان و فعال محیط زیست بار دیگر اندیشه پیشتاز او در باره معماری در خدمت «حداکثر بهره، از حداقل امکانات» را یادآورشد. کمتر کسی پیدا می شود که هم فیلسوف و هم پیشه ور، هم مخترع باشد و هم هنرمند، هم شاعر باشد و هم نظریه پرداز حفظ محیط زیست... و  وقتی کسی همه کاره بشود، معمولا نتیجه اش این است هیچکاره می شود. باکمینستر فولر واقعا یک همه کاره هیچکاره بود، و از خیلی جهات دیگر هم جمع اضداد بود. پیغمبری بود بدون دین، دانشمندی بود بدون تحصیل، که دو بار از دانشگاه هاروارد بیرونش انداختند، معماری بود بدون جواز و مدرک.

 

خودش دوست داشت بگوید موفق ترین شکست خورده ی دنیاست، برای اینکه از این همه طرح و نظریه و فلسفه  باکمینسترفولر، که الان در آرشیوی به وزن 45 تن، یعنی 45 هزار کیلو، در دانشگاه استنفورد نگهداری می شود، هیچکدام در زمان خودش و به دست خودش به مرحله تولید نرسید، نمایشگاه مرور بر آثار باکمینستر فولر در موزه ویتنی، تحت عنوان «آغازیدن از جهان» یادآور یاد آور ماموریت شخصی باکمینستر فولر است برای خودش، شبی در 32 سالگی و در نهایت بی پولی و بی کاری با زن و یک بچه، که معروف است گفته است مثل این بود که به او وحی شد، که ماموریتی دارد در این دنیا، که کمتر از تغییر کل جهان نیست و تصمیم گرفت از خودش به عنوان یک خوکچه آزمایشگاهی استفاده کند برای این تجربه عملی، که یک انسان منفرد، به تنهائی قادر به چه کارهائی است، از طرف بشریت و برای کل بشریت. از آن به بعد، باکمینستر فولر تلاش برای رفاه بشریت را آغاز کرد، از طریق تغییر بنیادین همه چیز جهان، و از دو نیاز اصلی بشر شروع کرد، مسکن و حمل و نقل، که می خواست با تولید انبوه و صرفه جوئی رادیکال در مصالح، بهترین و پیشرفته ترین را در اختیار بیشترین قرار دهد.

 

***

 

گزارش بهنام ناطقی

مرد هفتاد ساله ای که اینجا در سبزه زار زیر آفتاب نشسته، مسافری است بلندپرواز درکهکشان، سوار بر کشتی فضاپیمائی به نام «کره زمین» که در 32 سالگی، عمر خود را وقف کرد برای دگرگون کردن جهان و چاره اندیشی برای همسفرانش، میلیاردها انسان آن روز و آینده، با پروژه هایی عظیم ودورپرواز، از جمله حبابی به روی شهر نیویورک برای کنترل هوا، شهرکهائی پرنده در میان ابرها، خانه ای زیر آبی با مجمتع های مسکونی شناور در اقیانوس، برجهای ده طبقه ای سبک و قابل حمل به هر جای دنیا، اتوموبیل سه چرخه ای که قرار بود هلیکوپتر هم بشود، و شهرکهائی از خانه های همشکل پیش ساخته با استفاده از پیشرفتهای بشر در هواپیماسازی.

 

موزه ویتنی نیویورک در نمایشگاه بیسابقه اش در پائیز امسال، منزلگاه های سفر پر بار باکمینستر فولر را به روی نسل امروز گسترده است -- نسلی که در چاره جوئی های باکمینستر فولر برای صرفه جوئی رادیکال در منابع طبیعی کمیاب، چیزی بیشتر از هذیان ذهنی مغشوش می یابد. دینا میلر، برگزار کننده نمایشگاه در موزه ویتنی، در مصاحبه با بهنام ناطقی، از صدای آمریکا، می گوید: «شاخکهای آدم تیز می شود وقتی می بیند نسل های متعدد هنرمندان طی هفتاد سال به یک نفر توجه نشان می دهند. به نظر می رسد امور مورد علاقه فولر، به امروز خیلی مربوط هستند: محیط زیست، قابلیت تجدید منابع، نگاه به آینده از دیدگاه جهانی و دغدغه هنرمندان نسبت به این مسائل، باکمینستر فولر را در محور توجه ها قرار می دهد.»

 

Dana Miller, Curator دینا میلر باکمینستر فولر در یک فیلم مستند که در هفتاد سالگی از او درست شده، می گوید نخستین فکر او این بود که چگونه می توان از منابع کره زمین طوری استفاده کرد که همگان از آن بهره مند شوند و از اینجا به فکر ساختن خانه های سبک ده طبقه ای افتاد که می توانستند با استفاده از بالن های پرنده به نقاط مختلف جهان، از جمله قطب شمال منتقل شوند. پروژه بعدی او خانه ای بود برای یک خانوار به شکل کلاه فرنگی، که طبقات آن از یک ستون میانی آویزان می شدند و می توانستند دور همان ستون جمع شوند برای انتقال به شهری دیگر. فولر می گوید خانه ای مشابه که به طور سنتی با مصالح بنائی ساخته شده باشد، 150 تن وزن دارد در حالیکه وزن خانه «دایمکسیون» او از سه تُن تجاوزنمی کرد. دینا میلر، برگزارکننده نمایشگاه می گوید این نمایشگاه در حول دلمشغولی های اصلی باکمینستر فولر طرحریزی شده و این دلمشغولی ها در همه کار های او دیده می شود.

 

bucky_car فولردر سال 1933 اتوموبیلی ساخت سه چرخه که قرار بود مثل هلیکوپتر قابل پرواز هم باشد. به خاطر پائین بودن مرکز ثقل، این اتوموبیل چپه نمی شد و سه چرخه بودن، قابلیت مانوری بیشتر از اتوموبیل های معمولی به آن داده بود به طوریکه برای دور زدن در خیابانهای تنگ بهتر بود و همچنین به راحتی پارک می شد. بخشی از نمایشگاه به همکاری فولر با شرکت هواپیماسازی بیچ کرفت Beechcraft اختصاص دارد برای تولید خانه های مدور از آلومینوم، که به راحتی قابل حمل و نصب بودند. این خانه ها که هرگز به مرحله تولید انبوه نرسیدند، به کمک بادگیرهای دوار روی سقف تهویه می شدند و انواع وسایل مدرن زندگی در آنها پیش بینی شده بود، مثل هواپیما. روکش این خانه ها از آلومینیوم بود و ستون محوری آنها، از فولاد ضد زنگ درست شده بود به درازای 22 پا و وزن ده پاند، یا پنج کیلو. موزه ویتنی در کنار نمونه یکی از این خانه ها، ماکت دهکده ای که باکمینستر فولر از جمع آنها طرحریزی کرده بود، سفارش داده که بیننده را به ذهنیت او از تولید انبوه و ارزان آینده ای برای استفاده همه بشریت نزدیک می کند.

 

دینا میلر می گوید: «اساس فکرفولر دیدن جهان به صورت یک کل بود و این عقیده که نباید به خط های تمایز ملتها و ادیان اندیشید زیرا همه ابناء بشر در جهان سهیم است و با هم می برد و با هم می بازد؛ و او این فکر را در سال 1927 داشت، دهه ها قبل از آنکه بشری تصویر کره زمین را از فضا ببینند. و ما یادمان می رود که این اندیشه در اواخر دهه 1920 چه قدر نادر بود.»

 

Buckminster fulle _Whitney اما طرح و اختراعی که فولر سرانجام بعد از 20 سال کار با آن به شهرت جهانی رسید، گنبد صاف یا Geodesic Dome بود، گنبد سبک و هندسی با استفاده از قطعات پیش ساخته آلومینیومی و پوشش پلکسی گلاس، ساختمانی بود خیره کننده و آینده نگر، ترکیبی بود از هنر و تخیل و صنعت پیشرفته که زینت بخش غرفه آمریکا در نمایشگاه جهانی مونترال در سال 1967 شد، که پیامی برای همه جهان در بر داشت در باره دستاورد آمریکا برای آینده ای روشن برای همه بشریت.  و برای اولین بار جهانیان با معمار آینده پردازی روبرو شدند که برای ساختن فضاهای عظیم از سبک ترین دستمایه ها، راه تازه ای جسته بود.

 

دینا میلر، محقق هنر و برگزار کننده نمایشگاه می گوید: «فولر در طول سالها مفرهای متفاوتی برای یک سری ایده مشخص و مربوط به هم پیدا می کرد، از جمله ماشین، نقشه، یا گنبد صاف و هندسی. همه این ایده ها و نکته ها، حول یک محور دور می زند و آن صرفه جوئی در منابع است. هدف اصلی او این بود: دست یافتن به بیشترین با استفاده از کمترین.»

 

bucky_and_domeفولر از این ایده ها برای طرح جوامع آینده استفاده می کرد، از جمله انبوه سازی به روی دریا... اندیشه های فولر برای ساختمان سازی، دورپروازانه بودند، بیشتر به افسانه علمی شباهت داشتند تا معماری و مانند طرح های دیگر عمر او، هیچکدام آن طور که می خواست به تولید انبوه نرسیدند و عملی نشدند. دینا میلر می گوید: «ایده های فولر هیچوقت عمومیت نیافتند و از طرح های او هیچوقت ساختمانی به دست خود او ساخته نشد، اما شکل گنبدهندسی او بارها تقلید شده، از جمله مثلا در اپکات سنتر، در دیزنی ورلد Disney World, Florida و برای فولر همین کافی است که این اندیشه ها به امروز بیشتر از گذشته مربوطند، و مردم بیشتری این روزها کتابهای او را می خوانند و معنی آن این است که فولر، شکست خورده نیست، و میراث او بعد از مرگش همچنان ادامه دارد.»

 

***

 

باکی فولر، چهره یگانه ای است از تاریخ معاصر آمریکا، که شاید نسل امروز در ایران با او کاملا آشنا نباشند. جالب است دوره ای که این ابتکار ها مطرح شدند. مثلا، اتوموبیل های هشتاد سال پیش، شکل درشکه بودند، ولی اتوموبیل فولر مثل یک کپسول فضائی بود. کار باکمینستر فولر مصداق آن شعر حافظ است که می گوید فلک را سقف بگشائیم و طرحی نور در اندازیم – نمایشگاه ویتنی نشان می دهد قبل از هر چیز، باکمینستر فولر یک طراح است، و روی هنرمندان و معماران معاصر تاثیر عمیق داشته، و از دید هنرشناسی، ارتباطی وجود دارد بین فرضیه های فولر در باره منابع و بهسازی و تولید انبوه، با زیبائی شناختی امروز، که از ماشین، و تکنولوژی تولید انبوه، ملهم است.

 

فلسفه معماری انسانگرایانه فولر، آن موقع هذیان به نظر می رسید، اما الان که بشریت خود را در چالش با تغییرات جوی و پدیده هائی مثل گرمایش زمین و آلودگی شدید هوا می بیند، جدی گرفته می شود. افکار و پروژه های باکمینستر فولر، در زمان خودشان، موضوع توجه و حساسیت مردم و مطبوعات و دانشگاه ها بودند. در ناخودآگاه جمامع وارد شدند و دیگران را الهام دادند و می دهند. برای این است که او را پیامبر بدون دین می خوانند، و معمار بدون مدرک.

 

bucky_model او شرکتهای عمده را به این پیشنهادها و اختراع ها جلب کرد و سرمایه های زیادی را جلب کرد در طرح و تحقیق، مثلا در نمایشگاه جهانی شیکاگو، فروشگاه زنجیره ای Marshal Field خانه Dymaxion را در غرفه اش عرضه کرده بود دایمکسیون هاوس... همکاری با هواپیماسازی Beech Aircraft بود که فولر معتقد بود از تکنولوژی هواپیماسازی باید برای ساختن خانه های مقاوم و سبک استفاده کنند، و حاصلش آن طرح خانه های گرد و فلزی بود. شرکت اتوموبیل سازی فورد اولین گنبد جیودیزیک را ساخت. گنبدی که یک واژگان تازه در معماری امروز به وجود آورد که تکرارش را در طرحهای معمارهای عمده از جمله آی. ام. پی I. M. Pei جیمز اینگو فرید James Ingo Freed، رنزو پیانو Renzo Piano و دیگران می بینیم، از جمله لوئی کان Kahn، (گالری هنر دانشگاه ییل Yale) یا نورمن فاستر Norman Foster که خود را رسما مرید باکی فولر اعلام کرده. بعضی از این ایده ها الان هم دور از ذهن هستند، چه رسد به پنجاه سال پیش... ولی شرکتهای عمده آمریکا اسپانسر این طرح ها می شدند.

 

bucky_luna با این حال، هر کدام از اینها، با وعده تولید انبوه و میلیونر شدن صاحبانش درست شده اند، مثل کامپیوتر اپل Apple یا برنامه عامل ویندوز Windows، در همه اینها، یک جور آرزو و تمایل وجود دارد برای گسترش طبقه متوسط در آمریکا و گسترش بی پایان بازارها در سراسر جهان، و این رویائی بود که فولر و شرکتهای عمده آمریکائی در آن مشترک بودند. با این حال، بعضی از این پروژه ها از دید امروز، کهنه شده اند، و مثل فیلمهای افسانه علمی قدیمی، شبیه به آینده ای هستند از دید گذشته، و برخی از این ها هم حاکی از تضادهای غیرقابل توضیح ذهنیت باکمنینستر فولر هستند، که ضمن اینکه به شدت به اصالت فرد و ابتکار شخصی معتقد بود، تا جائی که می خواست ببیند یک آدم با دست خالی چه کاری می تواند از طرف بشریت و برای بشریت انجام دهد، در عین حال، اعتقادش به تولید انبوه مسکن های یک شکل و قالبی، به نوعی نافی همان فردگرائی است برای اینکه یک جور همشکلی را به همه تحمیل می کند که الان نتیجه اش را می بینم در ده ها هزار شهرک زشت با ساختمانهای قالبی که حتی کارآئی و ایجاز طرحهای فولر را هم ندارند، اما در تولید انبوه و قالبی، به ایده ها او شبیه اند. شاید ریشه ی این در بدبینی فولر باشد به ناتوانی ذاتی بشر برای تغییر. فولر در مصاحبه ای در سال 1966 به مجله تایم گفته مخترع شدن او به این دلیل بود که دید انسانها قابل اصلاح نیستند، و می خواست فضاهائی بیافریند که بشر را به مسیر درست هدایت کند.

ویدیو و دنباله مقاله...

October 21, 2008

Synecdoche

حسرت عمرهای ناکرده


وجه مشترک سناریوهای کافمن، نوعی جستجوی ذهنی است در باره طبیعت و مسیر خلاقیت هنری. حالا در فیلم جدیدش، که خودش هم برای اولین بار آن را کارگردانی کرده، فیلم سینکداکی، آمده یک کارگردان تئاتر را نشان می دهد که بعد از گرفتن جایزه نبوغ از بنیاد مک آرتور به پول زیادی رسیده، و با دقتی وسواس آمیز می خواهد تمام نیویورک را در یک انبار بازسازی کند، و هنرپیشه هاش را وادار می کند که زندگی روزمره شان را به داخل دکور عظیمی که ساخته منتقْل کنند، ضمن اینکه با جزئیات زندگی خودش، با زنان زندگی اش، از جمله همسر سابق و دخترانش، درگیری عاطفی پیدا می کند.
 

 
چارلی کافمن، هنرمندی است که با سناریوهای ابتکاری اش، به همراه کارگردانان مبتکری چون اسپایک جونز و میشل گوندری، که آثارش را فیلم کرده اند، به وجود آورنده یک سبک است در سینمای جدید آمریکا، سبکی شبیه به واقعی گرائی جادوئی در ادبیات معاصر آمریکای لاتین، ولی از نوع ذهنی آن، شاید بشود گفت واقعی گرائی پوچ.
 
 
گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی همراه با لونا شاد
سینداکی Synecdoche یکی از ترفندهای کلامی است که معادلش را در بدیع داریم در شعر فارسی، به خصوص مکتب تبریز... شعرائی که خیلی با کلمه بازی می کردند... مثل ایهام و ایجاز و جناس و نظائر آن... مثلا این که اسم یکی از اجزا آورده می شود به نمایندگی از کل شیء، یا گروه، و بالعکس، یا اسم صفت یک چیز آورده می شود به معنی آن چیز، مثل نرگس به معنی چشم معشوق... از نرگسش مرواید بارید، که مثلا یعنی گریه کرد.
 

سینکداکی کلا به مفهوم جانشین کردن مفاهیم است به جای کلمات... و ضمنا کافمن اینجا بازی کرده با واژه سینداکی، برای اینکه خیلی شبیه به اسم یک شهر است نزدیک نیویورک، به نام اسکنکتدی Schenectady که بخشی از داستان فیلم در آن می گذرد، شهری است که این کارگردان قهرمان فیلم با بازی فیلیپ سیمور هافمن، کارش را در یک تئاتر کوچک آنجا شروع کرده، و فیلم هم آغاز می شود با وقایع مربوط به روی صحنه آوردن اجرائی واقعی گرایانه از نمایش «مرگ یک فروشنده» از آرتور میلر.
 
فیلم «سینکداکی، نیویورک» در باره کارگردانی است می خواهد با روی صحنه آوردن یک نمایش عظیم و پرخرج در ستایش لحظات کوچک و جزئی زندگی، به عمر خودش معنی و مفهوم ببخشد – ایفای نقش تقلید زندگی در هنر، کار هنرپیشه، فیلیپ سیمور هافمن را دشوار کرده بود.
 
synec_shotهافمن در مصاحبه ای در معرفی فیلمیش، می گوید سختی بازی این نقش، دقیقا به خاطر شیوه ای است هافمن به سختی حفظ یک زندگی می پردازد. او می گوید البته همه ما برای زندگی و چیزهائی که داریم شکرگذار هستیم، اما حفظ زندگی واقعا خیلی سخت است، با واهمه ها و پارانویا و همه چیزهائی که همراه آن است.
 
فیلم «سینکداکی»، نخستین تجربه چارلی کافمن، سناریست نواندیش هالیوود است در مقام کارگردان، و فیلمی است در باره روند خلاقیت. چارلی کافمن در این مصاحبه می گوید کارگردانی از سناریونویسی آسان تر است برای اینکه روز آدم برنامه ریزی شده است و تکلیف هر لحظه از قبل معلوم است. او می گوید هر چند کارگردانی سخت و خسته کننده است، ولی نشستن جلوی کامپیوتر و نوشتن چیزی که هیچکس منتظرش نیست، برای او خیلی سخت تر است.
 
فیلیپ سیمور هافمن، بازیگر نقش اول فیلم، می گوید آدم در زندگی هیچوقت بیشتر از میزان لازم انرژی مصرف نمی کند اما هنگام بازیگری آدم یکباره انرژی بیشتری می گذارد، و متوجه می شود که مشکل در زندگی هم همین است، آدم به کارهای لازم نمی رسد، منحرف می شود، و به تدریج می فهمد که بازیگری به زندگکی شبیه است و این نکته است که چارلی هافمن روی آن انگشت گذاشته، شخصیت کارگردان، می خواهد هنر و زندگی را توام کند.
 
synec_seymourدر فیلم سی نک داکی هافمن از جمله با «کترین کینر» همبازی است، که در چند فیلم قبلی براساس نوشته های چارلی کافمن هم نقش دارد. خانم کینر می گوید کافمن موقع نوشتن انتظار ندارد دیگران خوششان بیاید، و در کارگردانی هم همینطور. خانم کینر می گوید کافمن در مقام کارگردان تلاش ندارد نظر خودش را به بازیگر با تماشاگر تحمیل کند. خانم کینر می گوید برای کافمن به وجود آوردن هنر سخت است، خوب یا بد فرق نمی کند، و کافمن می گوید هنر بد ساختن آسان تر است ولی می افزاید به نظر او کترین کینرهنر بد نمی سازد.
 
نقدها
 
فیلم اول است و به قول تاد مککارتی، منتقد ورایتی، مثل همه فیلم اولی ها، خیال می کند که دیگر فرصت بهش نمی دهند، بنابراین، فیلمش بسیار بلندپروازانه است، که می خواهد در آن تکلیف زندگی، عشق، هنر، تطاول ایام و زوال و پیری، و مرگ را روشن کند، و همه اینها را در دو ساعت بگنجاند... و شگردهای سناریونویسی که چارلی کافمن را تا حالا معروف کرده، اینجا می بینیم، تداوم داستان در لایه های مختلف، بازی با زمان و مکان.
 
synec_charlieاما به عنوان یک فیلم اول، کار غیرعادی ای است، برای اینکه خیلی شبیه فیلمهائی است که در آن هنرمند به زندگی و حاصل عمرش نگاه می کند، مثل هشت و نیم فلینی، یا آن همه جاز All That Jazz از باب فاسی... چون شخصیت محوری فیلم، هنرمندی است با ضعف جسمی ناشی از گذر ایام دست به گریبان است و ترس از مرگ، آن هم در حالیکه دارد بزرگترین پروژه ی تئاتری عمرش را انجام می دهد. حتی جنبه های جسمی کهولت را به طرز چندش آوری تصویر می کند. ولی ضمن اینکه فیلم در وهله اول ممکن است برای تماشاگر مغشوش و گیج کننده باشد، از دید این منتقد، بازی های درجه اول هنرمندانش، به این ادعانامه فلسفی علیه پیری و مرگ و حسرت روزهای از دست رفته، زندگی می بخشند، حتی وقتی تماشاگر نمی داند واقعا چه اتفاقی در بعضی صحنه ها دارد می افتد.
 
فیلمهای چارلی کافمن، هر چند به خیلی از کارگردانهای نسل نوی سینمای آمریکا کمک کرد که تثبیت بشوند، آدمهائی مثل اسپایک جونز، و میشل گوندری، ولی به طرز غریبی همه در باره چارلی کافمن هستند و ذهن چارلی کافمن حتی مثل Adaptation یا اقتباس، دومین فیلمی که برای اسپایک جونز نوشت، شخصت محوری اصلا خود چارلی کافمن است که نقشش را نیکلاس کیج بازی می کند... در حال تلاش برای نوشتن یک سناریو است، براساس یک مقاله هفته نامه نیویورکر در باره ارکیدهای وحشی.
 
synec_synecاولین فیلم سینمائی اسپایک جونز و چارلی کافمن، فیلم خیره کننده وباورنکردنی «جان مالکوویچ بودن» که در آن شخصیت هنرمند، با بازی جان کیوسک، یک سوراخ پیدا کرده بود زیر میزش در یک ساختمان اداری، که راه پیدا می کرد به داخل مغز جان مالکوویچ، هنرپیشه سینما... یا فیلمی که برای سناریوی آن جایزه اسکار گرفت، آفتاب ازلی ذهنی بی خدشه The Eternal Sunshine of a Dangerous Mind از میشل گوندری، کارگردان فرانسوی... با بازی جیم کری، که در آن زوجها بعد از جدا شدن از هم می روند دکتر که خاطره طرف دیگر را از ذهنشان پاک کنند.
 
از تخیل بی مرز این آدم که بگذریم، فیلمهاش معمولا در باره دلواپسی های آدمهاست که به قول دیوید ادلستاین، منتقد هفتگی نیویورک، می توانست خیلی فرویدی، و خیلی قرن بیستمی، بیاید جستجو کند در احساسات و عواطف سرکوب شده یا افشاگری در باره بچگی یا گذشته اینها که توجیه کننده حالت روانی آنها باشد، اما آنچه کار کافمن را متفاوت می کند این است که عکس روش فرویدی را به کار می برد، یعنی گرداب سرگیجه آور داستانهای او،  در اطراف حقایق دردناک شخصی آدمها دور نمی زند، بلکه از آنها فرار می کند و از مرکز می گریزد و هویت آنها را نیروهای عظیم تری می بلعند.
 
synec_ls_bn اینجا هم مثل فیلمهای قبلی، روایت های متعددی از چارلی کافمن را داریم، از جمله شخصیتی که او را تعقیب می کندو بعد قهرمان نمایشش می شود.. و سئوالی که فیلم می خواهد مطرح کند، هرچند به زبان آورده نمی شود، روبرو شدن با مرگ است. در فیلم، وقتی زن کارگردان با بازی کترین کینر، که نقاش است، برای نمایشگاهش به برلین می رود، و بر نمی گردد، این کارگردان ضمن اینکه با نارسائی های جسمی ناشی از پیری روبروست، رابطه های جدیدی برقرار می کند با زنهای جوانی که وارد زندگی اش می شوند. ولی تماشاگر خط زمان و مکان را گم می کند. مثل خود این آدم.
 
آدمها می آیند و می روند و می میرند، و شخصت اصلی پیرتر می شود آدمی که همیشه تنها بوده، تنهاتر و تنهاتر می شود و عبور می کند از هویت خودش، از ویژگی اش، از استعدادش و حتی از اعتقاد خودش به علت و معلولی حوادث، و فیلم تبدیل می شود به سوک زندگی های نکرده، و حتی منتقدی اشاره کرده بود که شاید شخصیت اصلی مرده است و خودش نمی داند. به هرحال، فیلمی است که به قول منتقد ورایتی، باید چند بار آن را دید، ولی باز هم نمی شود دیاگرامی از همه روابط آن ترسیم کرد.

ویدیو و دنباله مقاله...