March 31, 2008

Armory Show 2008 & “Shine A Light”

«رولینگ استونز» و نمایشگاه جهانی هنرهای تجسمی

 

shine_band در این قسمت از گزارشهای شباهنگ، بهنام ناطقی ناطقی دو گزارش پیاپی عرضه می کند، همراه با مجری برنامه، لونا شاد. ابتدا، نگاهی است به مراسم افتتاح فیلم جدید مارتین اسکورسزی از یک کنسرت زنده گروه رولینگ استونز، که با بررسی نقدهای فیلم دنبال می شود، و سپس، مروری است سریع، با بیش از دویست عکس از بهنام ناطقی، در نمایشگاه عظیم «آرموری» که سالانه گالریهای پیشتاز عالم را گرد می آورد زیر یک سقف در نیویورک، و آثار مطرح ترین هنرمندان معاصر از کشورهای مختلف، برای فروش عرضه می شود. متن کامل سناریوی برنامه، گفتگو میان لونا شاد و بهنام ناطقی را اینجا نقل می کنیم.

 

لونا شاد: بهنام!

 

بهنام ناطقی: لونا شاد!

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی با لونا شاد

لونا شاد: مثل اینکه بابابزرگهای راک اندرول باز هم یک برگ برنده دیگر زده اند زمین با این فیلم... در سنینی که بیشتر مردم دلشان می خواهند بازنشسته باشند و با نوه ها بازی کنند...

 

بهنام ناطقی: تم بابابزرگها، گروه رولینگ استونز را رها نمی کند، که معروف هستند به راکر های چروکیده، یا wrinkled راکرز... بگذار در باره این فیلم یک چیز بهت بگم. یک روز آمدم یک DVD جدید نگاه کنم، اولش تبلیغ این فیلم بود و همان 90 ثانیه مرا میخکوب کرد و اشک از چشمهام در آورد... خیره کننده بود، و اینطور که نقدها نوشته اند، فیلم تاریخی ای از آب درآمده، به دلیل اینکه توانسته جادوی رولینگ استونز را ضبط کند... و توجیه کند که چرا هنوز هم تور آنها از پرفروش ترین تورهای راک در دنیا است با صدها میلیون دلار فروش.

 

لونا شاد: بهنام! این فیلم برنام افتتاحیه جشنواره برلین بود ماه پیش و خیلی هم آنجا صدا کرد... و خیلی ها از نسل تو و نسل های بعد از تو و قبل از تو، صبح جمعه 4 فوریه در صف خواهند بود برای تماشای این فیلم در اولین سئانس...

 

بهنام ناطقی: من هم یکیش...

 

لونا شاد: پس تو دیشب در سینمای زیگفلد نبودی؟

 

بهنام ناطقی: نه، با اینکه «میک جگر» چند بار روی تلفن همراه برای من پیام گذاشته بود، ولی من چون کار داشتم نرسیدم برم. بعدا از دلش در می آرم.

 

لونا شاد: (می خندد) دیدم سراغ تو را از من می گرفت. گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس را می بینیم از افتتاح فیلم دیشب در نیویورک، و بعد بر می گردیم با بهنام – برای گزارش نمایشگاه عظیم هنرهای تجسمی در نیویورک... و همچنین برای نگاهی به آنچه مطبوعات آمریکا گفته اند در باره این فیلم نوری بتابان – Shine A Light .

 

گفتار بهنام ناطقی روی ویدیو

 

shine_mick دیشب، یکشنبه شب، در سینمای زیگفرید نیویورک، به مناسبت نمایش فیلم «نوری بتابان» کار مارتین اسکورسزی از کنسرت گروه رولینگ استونز، ستارگان پاپ، از جمله خانم جنیفر لوپز و همسرش مارک انتنی، آمده بودند – همراه با اعضای رولینگ استونز، که به جای قرمز، روی فرش سیاه قدم گذاشتند. فیلم کنسرت رولینگ استونز را در تئاتر نسبتا کوچک بیکن، در نیویورک نشان می دهد.

اسکورسزی می گوید بعد از دیدن کنسرتهای متعدد گروه، تصمیم گرفت اجرای زنده آنها را فیلم کند و فیلمبرداری در تئاتر بیکن نیویورک هم ایده  خود او بود.

 

منتقدها می گوید اسکورسزی با کمک گروهی از بهترین فیلمبرداران، توانسته اند شور و انرژی مقاومت ناپذیر اجرای زنده ی این گروه را ضبط کند.

 

میک جگر، ترانه سرا و خواننده گروه می گوید انتخاب ترانه برای فیلم کار سختی بود. ترانه Shattered از جمله ترانه های همیشگی کنسرتهای رولینگ استونز است.

 

shine_keith خبرنگار می گوید این کار شما در 60 سالگی است. در هشتاد سالگی چه خواهید کرد؟

جواب سئوال هشتاد سالگی را کیت ریچاردز، گیتاریست و آهنگساز گروه می دهد. کیت ریچاردز می گوید تا هشتاد، 15 سال راه است ولی تا هفتاد را می رسد. و به خبرنگار می گوید که در هفتاد سالگی هم راک اندرول خواهد زد، چون کار دیگری نمی تواند بکند و در 5 سال باقی تا هفتاد سالگی، چه تغییری می تواند بکند که در 65 سال گذشته نکرده.

 

ترانه ای ماندنی از دهه 1960 – خیال انگیز و عصیانگر... طنز سیاه. Sympathy for the Devil.

 

کیت ریچاردز می گوید خوبی کار مارتین اسکورسزی این بود که گروه روی صحنه وجود هفده دوربین و کادر فنی آنها را احساس نکردند. او همنوازی با نوازنده چیره دست بلوز، بادی گای را والاترین لحظه کنسرت می داند که ریچارد می گوید تصادفی تصمیم گرفت گیتار خودش را به او هدیه کند.

 

***

 

لونا شاد : مرسی بهنام، از این گزارش. معلوم است که اسکورسزی گروه بزرگی از فیلمبرداران برجسته را برای گرفتن تصاویر این فیلم دعوت کرده، هفده فیلمبردار، خیلی هاش روی دست... ولی اینطور هم نیست که کسی تا حالا فیلم رولینگ استونز روی صحنه را ندیده باشد...

 

shine_martin بهنام ناطقی: خیلی از کنسرتهای رولینگ استونز، یا تورهای گروه، باید بگم، ضبط شده، برای پخش از تلویزیون ها و حتی پخش مستقیم از طریق ماهواره به سینماها، ولی این از موارد معدودی است که گروه رسما برای ضبط به روی فیلم اجرا می کند، صحنه اش فرق می کند...محال است در همچه تئاتری که 1500 نفر فقط گنجایش دارد، اجرائی از رولینگ استونز را ببینی، برای اینکه تقاضا به قدری زیاد است که همیشه در استادیومهای 20 هزار نفری، 30 هزار نفری اجرا می شود... در تئاتر، تجربه خیلی نزدیک تر است، و اینجا در فیلم، که طبعا خیلی خیلی نزدیک تر از اجرای زنده... و وقتی فیلم روی پرده های عظیم IMAX نشان داده شود، آن وقت این صحنه نسبتا کوچک، چندین برابر اندازه واقعی اش، بزرگتر دیده خواهد شد. اسکورسزی گفته شخصیت های گنگستری که در فیلمهای بزرگش تصویر کرده ربطی به رولینگ استونز ندارند، اما موسیقی آنها در طول سالها، همراهش بود، برای اینکه به نوعی صدای زمانه بود، و مثلا از ترانه آلوده به خشونت Gimmie Shelter در سه تا از فیلمهاش استفاده کرده...

 

لونا شاد: بهنام، اسکورسزی در مصاحبه دیروز با آسوشیتدپرس گفته موسیقی رولینگ استونز در عین زیبائی و صداقت، خشن و حیوانی و حتی شهوانی است، و در طول سالها، منبع الهامش بوده. این همه لغت را یکجا گفته؟

 

بهنام ناطقی: نه، همه اینها ترجمه brutal است -- هفده تا از ترانه های رولینگ استونز در فیلم هست، از جمله ترانه هائی که همیشه کنسرتها را داغ می کند، مثل Start Me Up یا کوکم کن! و ترانه «شکر قهوه ای» که در باره اعتیاد به هروئین است و ترانه Jumping Jack Flash که همه را به رقص می آورد.... اما چیز غیرعادی در این فیلم، حضور هنرمندان جدید است در دوئت هائی هم با میک جگر هم با کیت ریچاردز، مثلا کریستینا اگیلرا، خواننده و گیتاریست گروه White Stripes جک وایت، و البته نوازنده سالخورده و نابغه ی گیتاربلوز جنوب آمریکا، بادی گای، که در دهه 1960 الهامبخش رولینگ استونز و سایر گروههای جوان بریتانیائی بود.

 

لونا شاد: بهنام، مارتین اسکورسزی علاوه بر فیلمهای معروفش، چند تا مستند مهم هم راجع به موسیقی ساخته، از جمله در باره باب دیلن... و حتی ادیتور فیلم قدیمی کنسرت عظیم وودستاک بود Woodstock منظورم این است سابقه دارد در مستندسازی راک. به قول کیت ریچاردز، این رولینگ استونز نبودند که مارتین اسکورسزی را آوردند ازشان فیلم بگیرد، بلکه اسکورسزی بود که آنها را انتخاب کرد. منتقدها چی می گویند در باره این فیلم؟

 

shine_luna2بهنام ناطقی: به قول تاد مککارتی، منتقد مجله تخصصی ورایتی، از مارتین اسکورسزی در این فیلم چیز زیادی نیست، جز اینکه یک فیلم حرفه ای از کنسرت ساخته که بزرگداشت این ترانه های زیبا و ماندنی ست و بزرگداشت استادی اعضای گروه در نوازندگی و اجرا، و بزرگداشت ماندگاری و دوام آنها در طول سالها. و یادآوری کرده از درخشش میک جگر، که در تورهای اخیر همه از هیجان و انرژی و رقص و حرکت خستگی ناپذیرش تعریف می کنند، آدمی که در 63 سالگی، هیچ از چپاول عمر هیچ آسیبی برنداشته ... در هرحال،

ظاهرا فیلم نوری بتابان به قدری خیره کننده است که جای ایراد گرفتن ندارد. یعنی یک کنسرت است، به اضافه یک مقدار بحث و گفتگو قبل از کنسرت، بین مارتین اسکورسزی و اعضای گروه... و بقیه فیلم، به قول کرک هانیکت، منتقد هالیوود ریپوتر به قیمت یک بلیط سینما، تو را می برد به یک کنسرت رولینگ استونز، و دیگر چی می خوای در زندگی؟ البته مثل فیلم اخیر کنسرت U2 که از تکنیک سه بعدی استفاده کرده، در نشان دادن رابطه گروه با تماشاگرها، موفق نیست... برای اینکه تماشاگرهای بیکن تیاتر دعوتی بودند و به هر حال هر کاری بکنند ساختگی است برای اینکه می دانستند در فیلم هستند... اما در هر حال، به قول هانیکت، اسکورسزی عطر و طعم مستند را به فیلم اضافه کرده با نشان دادن مثلا اشتباه ها، ناراحتی ها، فقدان ارتباط بین فرهنگ موسیقی و فرهنگ سینما... و بین صحنه های کنسرت هم یک مقدار از مصاحبه های قدیمی گروه گذاشته، سئوالهای احمقانه و جوابهای بی ربط... غیر از وقتی خبرنگاری از ریچاردز می پرسد با این زندگی ای که تو کردی تو چطوری سرپائی، چه رسد به اینکه گیتار می زنی، ریچاردز هم می گوید هنوز شانس به من پشت نکرده. و لحظه ای دیگر که میک جگر جوان به یک مصاحبه کننده معروف آمریکائی به نام Dick Cavett می گوید که فکر می کند 50 سالش هم بشود باز هم راک بزند.

 

shine_luna لونا شاد: پس خوب است که جمعه ها تو تعطیلی، از صبح می ری توی صف این فیلم. ولی بهنام، از این سوژه می خوام گریز بزنم به یک خبر که یک جورهائی به دوره شروع کار رولینگ استونز و جنگ ویتنام بر می گردد... که خبر روز هم هست... مرگ عکاس کامبوجی، دیت پران، که داستان فرار وحشتناکش از چنگال حکومت مخوف خمرهای سرخ موضوع فیلم Killing Fields یا مزارع کشتار بود.

 

گفتار لونا شاد روی ویدیوی درگذشت عکاس جنگ ویتنام

 

لونا شاد: دیت پرن، دیروز یکشنبه، در شصت و پنج سالگی، دور از کامبوج، در یک بیمارستان در نیوجرسی مرد... سرطان پانکراس داشت. مرگ او را خبرنگار نیویورک تایمز، سیدنی شانبرگ اعلام کرد، که به خروج او از کامبوج کمک کرد و کتاب Killing Fields را در این باره نوشته بوددیت، مترجم و دستیار خبرنگار نیویورک تایمز، سیدنی شانبرگ بود در سال 1975، هنگامی که هم ویتنام و هم کامبوج به دست کمونیست ها افتاد. هزاران نفر در کامبوج طعمه خشونت خمرهای سرخ شدند، و دیت ماهها اسیر بود و به زور در مزارع بدون غذا از اسرا کار کشیده می شد.

 

بهنام ناطقی: . این کتاب، یعنی Killing Fields و بعد فیلم آن، به کارگردانی رانالد جافی که 9 سال بعد از پایان جنگ بیرون آمد، به ادعانامه ای تبدیل شد علیه فجایع حکومت خمرهای سرخ، و اسم کتاب، «مزارع کشتار»، اسمی بود که دیت به آن داده بود. دیدن این فیلم، انگار تمام آن لحظه ها را برای بیننده زنده می کند و هنوز هم فیلم خارق العاده است و به دیدنش می ارزد.

 

لونا شاد: بهنام! دیت در سالهائی که در آمریکا بود به عنوان سفیر حسن نیت کمیسیون عالی آوارگان سازمان ملل فعالیت می کرد و بنیادی را برای بالابردن آگاهی در باره هولوکاست کامبوج و فجایع حکومت کمونیستی آنجا، به وجود آورد... بعد از این خبر، برویم سر نمایشگاه عظیم هنرهای تجسمی در نیویورک... راجع به نمایشگاه عظیم هنرهای تجسمی در نیویورک صحبت کنیم. نمایشگاهی که معروف است به Armory Show، در تالارهای عظیم یک اسکله بزرگ در ساحل رودخانه هادسن..

 

گفتار روی ویدیو از مجموعه عکسها:

 

لونا شاد: امسال 160 گالری نقاشی از 39 شهر مختلف از 21 کشور دنیا، آثار نقاشها و مجسمه ساز ها و هنرمندهای خود را در غرفه های این نمایشگاه به تماشا گذاشته بودند، -- آثاری از دو هزار هنرمند زنده و فعال معاصر... و دیروز و پریروز و امروز، صف هائی هزار نفری تشکیل شده بود بیرون نمایشگاه برای جمعیتی که می خواستند بلیط بخرند که این آثار را تماشا کنند، و تو بهنام! تو هم شنبه آنجا بودی.

 

shine_fair1 بهنام ناطقی: اولین نکته ای که هر ناظری در برخورد با این نمایشگاه نمی تواند انکار کند، موفقیت خیره کننده ی مردمی آن است، و همین صف های چند هزار نفری... امسال هنوز جریان دارد این نمایشگاه و آمارش را بعدا خواهیم شنید، اما سال گذشته در همین محل، حدود 52 هزار نفر ظرف سه روز از آن دیدن کردند، سال قبلش 47 هزار نفر و امسال حتما بیشتر خواهد بود...

 

لونا شاد: منظور از بازار چی است؟ مردم می توانند کار ها را بخرند؟

 

بهنام ناطقی: دقیقا! فرقش مثلا با نمایشگاه های عظیم موزه ها در این است که اینجا کارها فروشی است، و انتخابی وجود ندارد. هیچکس نمی گوید این کار باشد این کار نباشد، غیر از صاحب گالری که غرفه زده آنجا. او هم فقط در میان هنرمندانی که عرضه می کند، طبعا آنها را بر می گزیند که مشتری دارند... ولی همین جذابش می کند... این حالت هرج و مرجی که در آن هست... البته یک مقرراتی هست. مثلا فقط کار معاصر نشان داده می شود از هنرمندان زنده... و کارها باید دست اول باشد، یعنی کاری که جای دیگر فروش رفته را نمی توانند اینجا بگذارند... این هم تازگی می دهد به کارها... من یک مقدار عکس گرفتم از این نمایشگاه... که فکر می کنم دیدنش برای تماشاگران ما جالب باشد، یک طعمی بچشند از مجموعه هنرمعاصر...

 

گفتار بهنام ناطقی روی ویدیوی مجموعه عکس ها

 

بهنام ناطقی: این عکس ها تند تر از آن می گذرد که من اسامی تک تک نقاشها را بگویم، ولی همه آنها از هنرمندان طراز اول هستند، بعضی ها هم در این نمایشگاه هستند و هم همین الان در نمایشگاه عظیم وعمده ی بی ینال ویتنی کارهاشان در معرض تماشا است.

 

لونا شاد: چه کسانی به دیدار این مجموعه می آیند؟

 

shine_fair_bn بهنام ناطقی: خریدارها، که بعضی مجموعه دارهای خصوصی هستند و بعضی هم موزه ها که از شهرهای مختلف آمریکا و از کشورهای مختلف می آیند برای تماشا و خرید... اما این صدهزار جمعیت، که ظرف سه روز اینجا می آیند، اینها خریدار نیستند، تنها چیزی که این ها می خرند، یعنی باید بخرند، بلیط نمایشگاه است که ارزان هم نیست. سی دلار است -- اما کنجکاوی و اشتیاق مردم جالب است نسبت به هنرهای تجسمی ی جدی... اینها برای این می آیند که نبض هنر، نبض هنر زنده ی دنیا، در این جا می تپد. اینها همه کار هنرمندان طراز اول است که بازار دارند... یعنی مشتری دارند... پارسال 85 میلیون دلار در این سه روز کار خریده شد در این نمایشگاه. سال قبلش 62 میلیون دلار، و امسال ممکن است از 100 میلیون دلار بالا بزند.

 

لونا شاد: کارها چند است؟ قیمت ها چی است؟

 

بهنام ناطقی: متوسط قیمت آثار حدود 10 هزار دلار است اما خیلی کارها هست بالای صدهزار دلار... نمایشگاه Armory به این خاطر به این اسم خوانده می شود که یک مدت در ساختمان عظیم پادگان سرپوشیده نظامی در مرکز شهر اجرا می شد که حالا برای این جور کار ها آن را اجاره می دهند، اما به تدریج به قدری بزرگ شد که آنجا دیگر جا نبود. قبل از آن اسم این نمایشگاه Gramercy Art Fair بود که یادم است در سال 1994 در اطاقهای یک هتل خیلی بزرگ مشرف به پارک گرامرسی در مرکز شهر برپا می شد و گالریها اطاق های هتل را پر می کردند. چند سالی است که نمایشگاه منتقل شده است به باراندازهای سابق کشتی که آن ها هم تالارهای عظیم سرپوشیده هستند که برای نمایشگاه ها آنها را شهرداری اجاره می دهد. این نمایشگاه ها که حرفه ای هستند، معمولا باید برای خواص باشند، یعنی برای خریداران و مجموعه دار ها، اما به قول منتقد نیویورک تایمز، استقبال مردم از آنها، هویت این نمایشگاه ها را تغییر داده. همزمان با این نمایشگاه، چند نمایشگاه تخصصی دیگر، مثلا از هنر آوانگارتر، یا متفاوت، یا الکترونیک و نظائر آن هم در جاهای دیگر برگزار می شود و جالب است که در شهر نیویورک، که خودش همیشه بازاری عظیم برای هنر است، کسانی که برای دیدن این نمایشگاه از جاهای دیگر می آیند، می توانند بروند چند خیابان پائین تر به محله چلسی، که بیشتر از 300 گالری کوچک و بزرگ، آنها هم آثار هنرمندان خودشان را همیشه در طول سال نمایش می دهند. نمایشگاه مشابه دیگری که آن هم خیلی مورد استقبال قرار گرفته است، نمایشگاه هنر بازل یا بال سوئیس است که قبلا فقط آنجا بود، ولی حالا یک روایت آن در محل دائمی نمایشگاه ها در شهر میامی برگزار می شود و خیلی شبیه است به این نمایشگاه... یک نمایشگاه نظیر این هم در شیکاگو هست. همه اینها را یک موسسه خصوصی نمایشگاه های تجاری می گرداند، که حالا وارد هنر هم شده و رئیس آن هم کریس کندی، پسر رابرت کندی است. گیج کننده است راه رفتن در این نمایشگاه که برخلاف موزه یا گالری، آثار خیلی نزدیک به هم گذاشته شده اند به طوریکه آدم به تدریج خودش را از هر طرف مورد هجوم فکر و طرح و رنگ می بیند.

 

لونا شاد: جذابیت نمایشگاه های هنرهای تجسمی این است که همه را ریخته اند در کنار هم، از آپستره تا فیگوراتیو، از مجسمه و نقاشی گرفته تا چیدمان...

 

shine_fair_2 بهنام ناطقی: مثل این است که یک عده همزمان داد بزنند... گوش را کر می کند اما لذت جانبخشی در این جند صدائی هست، به خاطر اینکه مثل خود نیویورک، این نمایشگاه و اصولا نمایشگاه های این چنین، طرح و نقشه از پیش آمده و هدف و فکر و ایده ئولوژی خاصی ندارند... گاهی داشتن این چیزها می تواند لطمه برند. مثلا یکشنبه پیش من رفتم به بی ینال ویتنی، که الان هم باز است و تا اول تابستان همیشه دایر است در موزه ویتنی که یکی از موزه های عمده شهر است،... فرق این art fair یا نمایشگاه بازار با نمایشگاه موزه در همین هدف دار بودن یا هدف مدار بودن نمایشگاه موزه است که مثلا یک نفر یا چند نفر curator هنرشناس برجسته با یک فلسفه خاصی می آیند تصمیم می گیرند الان هنر در چه مرحله ای است و به نظر ما باید چه جور هنری را الان نشان بدهیم بعد دور می روند و آثار هنرمندان را انتخاب می کنند. حاصلش این است که مثلا در نمایشگاه ویتنی، که بعضی از هنرمندانش در این جا هم هستند، یعنی گالری شان آمده اینجا برایشان غرفه گرفته... کمتر نقاشی می دیدی، کمتر مجسمه به شکل سنتی آن می دیدی، حتی مجسمه های خیلی پیشتاز، تاکید بر نوع هنرهائی بود که خریدارانش موزه ها هستند، یا هنرهائی که اصلا خریدار ندارد، مثل چیدمان های خیلی با فکر ولی غیرقابل دیدن، که باید سه صفحه مقدمه بخوانی تا ببینی مثلا منظور از سه تا سطل آب و شیلنگ و چند ریشه گل و گیاه که فلان هنرمند کنار هم گذاشته زیر چراغهای مخصوص چی است... منظورم این است که در اینجا، با هنر مردمی تری مواجه هستیم که قابل مصرف است، یعنی شیء بودن قابل فروش بودن از خواص آن هست. از این نظر، سنتی تر است از نمایشگاه ویتنی.

 

لshine_luna behnamونا شاد: خوب بود بعضی از این کارها را معرفی می کردی و راجع به هنرمندانشان حرف می زدی، ولی امروز به جای درختها، کل جنگل را نشان ما دادی، مرسی بهنام از این گزارش، و آن عکسها. نمی دانم عکاس هم هستی.

 

بهنام ناطقی: از این عکسها معلوم می شود که عکاس نیستم! اتقاقا.... مرسی لونا شاد.

 

نویسنده و تهیه کننده و مجری: بهنام ناطقی

مجری: لونا شاد

ویدیو و دنباله مقاله...

March 27, 2008

Doomsday





بینشی مرگبار از جهان آینده، با الهام از سینما...



فیلم قیامت Doomsday از کارگردان انگلیسی نیل مارشال، که هفته آخر ماه مارچ، در صدر جدول پرفروش ترین فیلم های آمریکا قرار داشت، بینشی سیاه در باره آینده بشریت بعد از حمله مرگبار یک ویروس را با یک داستان حادثه ای در آمیخته است، و فرصتی می دهد به رانا میترا Rhona Mitra بازیگر زن که در نقشی حادثه ای و حماسی در محور فیلم، بدرخشد.

فیلم Doomsday یا قیامت، جهانی را تصویر می کند در آینده ای نه چندان دور، که در اثر نفوذ ویروسی مرموز و مرگبار، میلیونها در بریتانیا کشته می شوند. برای جلوگیری از اشاعه بیشتر مرگ، باقی مبتلایان را به زور به اسکاتلند تبعید می کنند، پشت یک حصار غیرقابل نفوذ.داستان فیلم قیامت بیست و پنج سال بعد از آن شروع می شود که جمعیت اسکاتلند از بین رفته و تمام کشور قرنطینه شده، و پشت حصاری نفوذناپذیر قرار می گیرد تا از سرایت ویروس به جاهای دیگر دنیا جلوگیری شود. اما یست و پنج سال بعد، مهار ویروس شکست خورده است و ویروس شروع می کند به قربانی گرفتن در انگلستان، و دولت تصمیم می گیرد یک واحد ویژه را به سرپرستی یک افسر زن به نام ایدن سینکلر با بازی رانا میترا Rhona Mitra به پشت دیوار قرنطینه اعزام کند، در جستجوی شفا.بازیگر انگلیسی، «کرگ کان وی» Craig Conway در این فیلم سرپرست یک دسته از مردان آدمخوار است که نیروی اعزامی از انگلیس را گروگان می گیرند. این دسته که سرووضع آنها یاد آور فیلم Mad Max است، در راه بیرون رفتن از محدوده اسکاتلند مبارزه می کنند. برای نیل مارشال، جمع و جور کردن این فیلم عظیم کار بزرگی بود. نیل مارشال در مصاحبه ای می گوید دو فیلم قبلی او راجع به شش هفت تا آدم بود محصور در فضاهای بسته، و شلوغ ترین صحنه ای که کارگرانی کرده بود 20 تا سیاهی لشگر داشت در حالیکه در فیلم روزقیامت هفتصد هشتصد سیاهی لشکر دارد. او می گوید همه چیز بیرون استودیو در فضاهای واقعی در اسکاتلند و آفریقای جنوبی فیلمبرداری شده و در طیفی گسترده از محیط های جوراجور، از خیابان گرفته تا جنگل و کوه و قلعه، کاملا متضاد با کارهای قبلی او.باب هاسکینز، بازیگر دیگر فیلم، که نقش رئیس عملیات نیروهای انگلیسی را عهده دارد است، می گوید تماشاگر از دیدن این فیلم به وحشت می افتد چون امکان شیوع ویروس کشنده هیمشه وجود دارد و موضوع قرنطینه کردن مردم، که این فیلم پیش می کشد، وقتی آدم به دولتها نگاه می کند، می بیند زیاد بیراه نیست.از جمله زندگی هائی که پشت حصار اسکاتلند کشف می شود، یک قلعه قرون وسطائی است، و زندگی ای به سبک آن دوران، که به فیلم رنگ حماسی می دهد. رانا میترا، ستاره فیلم، که در صحنه های رزمی می درخشد، در مصاحبه ای فیلم قیامت را سفری رنگین می خواند، به جهان های مختلف، چشم اندازی از رنگ و تنوع و تاریخ و فرهنگ، مد، و دیوانگی ... ترکیبی است از فیلمهای خداوندگار مگس ها Lord of the Flies و Mad Max، تحت تاثیر داروهای نیروزا.کین Kane با بازی ملکم مکداول، فرمانده شبه فاشیست این جهان قرون وسطائی است که به فرستادگان آنسوی دیوار می گوید درمانی برای این ویروس وجود ندارد. ملکلم مکداول بازیگر نقش Kane می گوید شخصیت او به تعبیر شکسپیری اش، ترکیبی است از مکبث و شاه لیر، اما شخصیت خارق العاده ای است و با اینکه این یک افسانه علمی است، ما را به قرون وسطی می برد و اثری است پر از تخیل.
***
فیلم قیامت از پیامد فیلمهائی می آید که از حمله ویروسی و فجایع آن خبر می دهند و جهان آینده ای تصویر می کنند که یا قرنطینه است یا خالی از سکنه.. همین ماه پیش، در فیلم حادثه ای و افسانه علمی I Am Legend «من لجند هستم» با شرکت ویل اسمیت، نیویورک قرنطینه بود و بیمارهای زیرزمینی، سالم های روی زمین را شکار می کردند. یا فیلم «28 روز بعد» که در آن حمله ویروسی، مردم را به زامبی، یا دیوانگان آدمخوار، تبدیل کرده بود، که می خواستند همه را به رنگ خود در آورند. از این مثال ها بسیار است. اما پیشتر، اینگونه فیلمها جهان بعد از حمله اتمی را تصویر می کردند، مثل Mad Max که جهان بعد از آخرالزمان را تعریف می کرد، و بعد هم از ترس AIDS و ابولا و ویروس های دیگر، حالا جهان بعد از آخرالزمان می تواند ویروسی باشد نه اتمی.سوژه فیلم و حتی بعضی صحنه ها و شخصیت های فیلم «قیامت» تکراری به نظر می رسد، برای اینکه رسما دارد به چند فیلم مشخص معاصر اشاره می کند، از آنها برداشت می کند، صحنه هائی از آنها را در ترکیب با هم بازسازی می کند، که بعضی منتقدها گفتند به قدری از این طرف و آن طرف برداشت کرده، که اصالتش را از دست داده، ولی بعضی دیگر و ظاهرا تماشاگران در آمریکا، که این فیلم را کشف کرده اند، در آن شوق و اصالت و حرکت می بینند.از جمله فیلم های الهامبخش فیلم «قیامت،» یکی فیلم «فرار از نیویورک» است که 26 سال پیش روی پرده آمد و سری فیلم های Mad Max از جرج میلر، که آن هم 26 سال پیش شروع شد – اما وجه مشترک فیلم «قیامت» با کارهای قبلی خود نیل مارشال، از جمله فیلم Descent یا نزول، زن محور بودن آن است. فیلم Descent یک گروه از زنان جسور، توانا و متکی به نفس را به غاری کشف نشده می برد برای روبرو شدن با شبح هائی نیمه حیوان، نیمه مرد. اما در Doomsday بار پیروزی بر شر، بر دوش قهرمان زن گذاشته شده است، که تواناهای رزمی را با زیبائی و آسیب پذیری زنانه در می آمیزد.به قول دیوید هیتبرند، منتقد روزنامه فیلادلفیا اینکوایرر، فیلمسازهای انگلیسی بهتر از آمریکائی ها در ساخت و پرداخت قهرمانهای زن برای فیلم های حادثه ای موفق بوده اند. از مثالهای دیگرش مثلا از کیت بکینسیل Beckinsale باید اسم ببریم به خاطر فیلم Underworld و اینجا هم رانا میترا، با تغییر قیافه، به یک قهرمان فیلم حادثه ای تبدیل شده. فیلم Doomsday یا قیامت هم، به نظر آن منتقدهائی که به اصیل بودن یا نبودن آن گیر ندادند، فیلمی است با حال و هوشمند. ولی در باره فیلم Doomsday باید گفت این فیلم پر انرژی، یک پروژه بلندپروازانه برای نیل مارشال، کارگردان جوانی است که با دو فیلم قبلی اش، واقعا گل کرد – اینجا مارشال سعی کرده جهانی کاملا تخیلی به وجود بیاورد، که خاستگاهش، منبع الهامش، سینماست، فیلمهائی است که با آنها بزرگ شده. هر چند که خیلی منتقدها گفته اند تقلیدهای این فیلم، بدون ابتکار است، یعنی تقلید است تا بزرگداشت.فیلمهای کلیدی مثل سری Mad Max از جرج میلر، که فیلم «قیامت» تا حدودی یادآور آن است، فرهنگساز هستند، مرجع به وجود می آورند، از نظر فضا سازی، لباسها، دکورها، و حتی شخصیت ها، و هم از نظر داستان... و فیلم هائی مثل قیامت، با رجوع به آن فضاها، کارشان راحت تر می شود، چون به جای تعریف یک موقعیت یا فضا، می توانند آن را با استفاده از پیامهای بصری، به صورت تلگرافی، خیلی سریع به تماشاگر منتقل کنند. به قول وزلی موریس، منتقد باستن گلوب، انگار نیل مارشال در فیلم قیامت، قطعات تکه پاره ماشین های قدیمی را جمع کرده و از آنها یک ماشین نو و قشنگ درست کرده. برای همین است که به نظر می آید این فیلم ممکن است دنباله یا قسمت دوم یک فیلم دیگر باشد، مثلا از سری فیلم های Resident Evil با میلا جانوویچ و نظائر آنها، یا حتی همان Mad Max... اما نه فقط اینها... از فیلم های ترسناک سری زامبی ها خیلی استفاده کرده.اما آدمهائی که در اسکاتلند به نیروهای ویژه اعزامی لندن حمله می کنند، زامبی نیستند، یا مردگان آدمخوار، نیستند. بلکه یک دسته پانک های نهیلیست هستند، با موهای مدل سرخپوستی موهاک، و تزئینات پانکی، و خالکوبی و لباسهای چرمی... و آدمخوار هستند، مثل زامبی ها، ولی با این تفاوت که قربانیان خود را اول می پزند، یا کباب می کنند، قبل از خوردن. با نمایش این ها، فیلمساز می خواهد حس چندش را در تماشاگر بیدار کند، در کنار لذت نظاره کردن کباب شدن بدن، او می رود برای ایجاد آن حس چندش، ولی آن قدر در آن اغراق می کند با نمایش دست و پای پاره و پوره که اینطرف و آنطرف افتاده، که خنده دار می شود. آنها که این ژانر را می شناسند، زیرلب لبخند می زنند، برای اینکه اغراق تا حد خنده آور شدن چیزهای وحشتناک و چندش آور، از ویژگی های این ژانر است. بعضی منتقدهای آمریکائی نیز فیلم «قیامت» را کبوبیده اند، مثلا به خاطر سروصدای شدید آن، به خاطر علاقه اش به نشان دادن خون و درندگی آدمها، به خاطر ضعفش در استفاده از بازیگرها... ولی شاید بعضی منتقدها، فیلم ها را به جای معیاری که خود کار پیشنهاد می کند، می خواهند با یک معیارهای کلی بسنجند و اینطوری، خیلی از فیلم ها کم می آورند، در حالیکه کوشش عظیمی که این همه طرح و رنگ و صحنه را کنار هم آورده، به هرحال یک امتیازهائی در همین بلندپروازی و تلاشش باید بگیرد. از جذابیت های این فیلم، غیر از هیجان یک فیلم خوش ساخت حادثه ای، نمایش یک مجموعه زیرفرهنگی، یا subculture پانک است که از دهه 1970 در موسیقی راک باب شد در انگلیس و بعد به آمریکا آمد. غیر از مدل لباسها و موها و آرایش پانکی، در soundtrack فیلم هم خیلی از موسیقی کوبنده ی پانک راک استفاده کرده، و جالب است که وقتی اینها یکی از سربازها را کباب می کنند، ترانه ای از آن گروه مشهور دهه 1980 می شنویم که اسمش بود آدمخوارهای ظریف جوان Fine Young Cannibals. از ستایشگران فیلم «قیامت» منتقد باستون گلوب است که نوشته مارشال نشان می دهد که یک صحنه گردان خارق العاده است برای نشان دادن هرج و مرج و وحشیگری کمیک... ساختن دنیاهای تازه.فیلمهای آینده نگر، یا futurist و اغلب افسانه علمی ها، پیام های اجتماعی و سیاسی هم در لابلای داستان دارند. از موفقیت های نیل مارشال در این فیلم، ترکیب فرهنگ ها و موقعیت های اجتماعی است، به خصوص ترکیب کردن دنیای پانکی آینده در شهر گلاسکو، با دنیای قرون وسطائی در قلعه ای که دانشمند دیوانه به نام Kane با بازی ملکلم مکداول در آنجا سنگر گرفته. در آنجا با یک فرهنگ فئودالی و گرایشهای فاشیستی روبرو هستیم. در دنیای پانکها هم همچنین، نوعی فرهنگ فاشیستی حکمفرماست، که غیر را رد می کند و برتری طلب است. در هر دو این موقعیتها، همان دشمنی با جهان بیرون ادامه دارد. رهبران خشونت طلب هر دو گروه، عصبانی هستند از اینکه تمام اسکاتلند را دورش دیوار کشیده اند و مردم را محبوس کرده اند.این دنیاهای مختلف و چندگانه، که در اسکاتلند تحت قرنطینه شکل گرفته اند، ظاهرا در آینده هستند، اما به گذشته های دور و نزدیک بر می گردند، و هر چند ظاهرا در تضاد هستند با دنیای بیرون، که فرمانده با بازی باب هاسکینز و شخصیت افسر با بازی راندا میترا، از آنجا می آیند، ولی آن هم دنیائی است با زمینه های فاشیستی، مثل زمان هیتلر، که آدمها را بردند سوزاندند که جامعه را تطهیر کنند. فیلم قیامت، به بهانه این ویروس که هر چه می تواند باشد، تصویر سیاه و تلخی از آینده می دهد که یا هرج مرج پانکی است و وحشیگری بی هدف آدمخوارها... یا نظام قرون وسطائی فئودالی است و پدرسالاری، یا دنیای فاشیستی، مبتنی بر تکنولوژی امروز... ولی ریشه این هرج و مرج را هم در حال پیدا می کند: برای اینکه اول فیلم، در سال 2007 هستیم، وقتی راه حل دولت انگلیس برای مبارزه با ویروس مرموز و مرگبار، این است که مریض ها را در حصار بگذارند که همانجا برای خودشان بمیرند.

مشخصات فیلم

قیامت Doomsday
سناریست وکارگردان: نیل مارشال Neil Marshall - بازیگران: رانا میترا Rhona Mitra، باب هاسکینز Bob Hoskins، کرگ کان وی Craig Conway و ملکلم مکداول Malcolm McDowell.

ویدیو و دنباله مقاله...