March 31, 2008

Armory Show 2008 & “Shine A Light”

«رولینگ استونز» و نمایشگاه جهانی هنرهای تجسمی

 

shine_band در این قسمت از گزارشهای شباهنگ، بهنام ناطقی ناطقی دو گزارش پیاپی عرضه می کند، همراه با مجری برنامه، لونا شاد. ابتدا، نگاهی است به مراسم افتتاح فیلم جدید مارتین اسکورسزی از یک کنسرت زنده گروه رولینگ استونز، که با بررسی نقدهای فیلم دنبال می شود، و سپس، مروری است سریع، با بیش از دویست عکس از بهنام ناطقی، در نمایشگاه عظیم «آرموری» که سالانه گالریهای پیشتاز عالم را گرد می آورد زیر یک سقف در نیویورک، و آثار مطرح ترین هنرمندان معاصر از کشورهای مختلف، برای فروش عرضه می شود. متن کامل سناریوی برنامه، گفتگو میان لونا شاد و بهنام ناطقی را اینجا نقل می کنیم.

 

لونا شاد: بهنام!

 

بهنام ناطقی: لونا شاد!

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی با لونا شاد

لونا شاد: مثل اینکه بابابزرگهای راک اندرول باز هم یک برگ برنده دیگر زده اند زمین با این فیلم... در سنینی که بیشتر مردم دلشان می خواهند بازنشسته باشند و با نوه ها بازی کنند...

 

بهنام ناطقی: تم بابابزرگها، گروه رولینگ استونز را رها نمی کند، که معروف هستند به راکر های چروکیده، یا wrinkled راکرز... بگذار در باره این فیلم یک چیز بهت بگم. یک روز آمدم یک DVD جدید نگاه کنم، اولش تبلیغ این فیلم بود و همان 90 ثانیه مرا میخکوب کرد و اشک از چشمهام در آورد... خیره کننده بود، و اینطور که نقدها نوشته اند، فیلم تاریخی ای از آب درآمده، به دلیل اینکه توانسته جادوی رولینگ استونز را ضبط کند... و توجیه کند که چرا هنوز هم تور آنها از پرفروش ترین تورهای راک در دنیا است با صدها میلیون دلار فروش.

 

لونا شاد: بهنام! این فیلم برنام افتتاحیه جشنواره برلین بود ماه پیش و خیلی هم آنجا صدا کرد... و خیلی ها از نسل تو و نسل های بعد از تو و قبل از تو، صبح جمعه 4 فوریه در صف خواهند بود برای تماشای این فیلم در اولین سئانس...

 

بهنام ناطقی: من هم یکیش...

 

لونا شاد: پس تو دیشب در سینمای زیگفلد نبودی؟

 

بهنام ناطقی: نه، با اینکه «میک جگر» چند بار روی تلفن همراه برای من پیام گذاشته بود، ولی من چون کار داشتم نرسیدم برم. بعدا از دلش در می آرم.

 

لونا شاد: (می خندد) دیدم سراغ تو را از من می گرفت. گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس را می بینیم از افتتاح فیلم دیشب در نیویورک، و بعد بر می گردیم با بهنام – برای گزارش نمایشگاه عظیم هنرهای تجسمی در نیویورک... و همچنین برای نگاهی به آنچه مطبوعات آمریکا گفته اند در باره این فیلم نوری بتابان – Shine A Light .

 

گفتار بهنام ناطقی روی ویدیو

 

shine_mick دیشب، یکشنبه شب، در سینمای زیگفرید نیویورک، به مناسبت نمایش فیلم «نوری بتابان» کار مارتین اسکورسزی از کنسرت گروه رولینگ استونز، ستارگان پاپ، از جمله خانم جنیفر لوپز و همسرش مارک انتنی، آمده بودند – همراه با اعضای رولینگ استونز، که به جای قرمز، روی فرش سیاه قدم گذاشتند. فیلم کنسرت رولینگ استونز را در تئاتر نسبتا کوچک بیکن، در نیویورک نشان می دهد.

اسکورسزی می گوید بعد از دیدن کنسرتهای متعدد گروه، تصمیم گرفت اجرای زنده آنها را فیلم کند و فیلمبرداری در تئاتر بیکن نیویورک هم ایده  خود او بود.

 

منتقدها می گوید اسکورسزی با کمک گروهی از بهترین فیلمبرداران، توانسته اند شور و انرژی مقاومت ناپذیر اجرای زنده ی این گروه را ضبط کند.

 

میک جگر، ترانه سرا و خواننده گروه می گوید انتخاب ترانه برای فیلم کار سختی بود. ترانه Shattered از جمله ترانه های همیشگی کنسرتهای رولینگ استونز است.

 

shine_keith خبرنگار می گوید این کار شما در 60 سالگی است. در هشتاد سالگی چه خواهید کرد؟

جواب سئوال هشتاد سالگی را کیت ریچاردز، گیتاریست و آهنگساز گروه می دهد. کیت ریچاردز می گوید تا هشتاد، 15 سال راه است ولی تا هفتاد را می رسد. و به خبرنگار می گوید که در هفتاد سالگی هم راک اندرول خواهد زد، چون کار دیگری نمی تواند بکند و در 5 سال باقی تا هفتاد سالگی، چه تغییری می تواند بکند که در 65 سال گذشته نکرده.

 

ترانه ای ماندنی از دهه 1960 – خیال انگیز و عصیانگر... طنز سیاه. Sympathy for the Devil.

 

کیت ریچاردز می گوید خوبی کار مارتین اسکورسزی این بود که گروه روی صحنه وجود هفده دوربین و کادر فنی آنها را احساس نکردند. او همنوازی با نوازنده چیره دست بلوز، بادی گای را والاترین لحظه کنسرت می داند که ریچارد می گوید تصادفی تصمیم گرفت گیتار خودش را به او هدیه کند.

 

***

 

لونا شاد : مرسی بهنام، از این گزارش. معلوم است که اسکورسزی گروه بزرگی از فیلمبرداران برجسته را برای گرفتن تصاویر این فیلم دعوت کرده، هفده فیلمبردار، خیلی هاش روی دست... ولی اینطور هم نیست که کسی تا حالا فیلم رولینگ استونز روی صحنه را ندیده باشد...

 

shine_martin بهنام ناطقی: خیلی از کنسرتهای رولینگ استونز، یا تورهای گروه، باید بگم، ضبط شده، برای پخش از تلویزیون ها و حتی پخش مستقیم از طریق ماهواره به سینماها، ولی این از موارد معدودی است که گروه رسما برای ضبط به روی فیلم اجرا می کند، صحنه اش فرق می کند...محال است در همچه تئاتری که 1500 نفر فقط گنجایش دارد، اجرائی از رولینگ استونز را ببینی، برای اینکه تقاضا به قدری زیاد است که همیشه در استادیومهای 20 هزار نفری، 30 هزار نفری اجرا می شود... در تئاتر، تجربه خیلی نزدیک تر است، و اینجا در فیلم، که طبعا خیلی خیلی نزدیک تر از اجرای زنده... و وقتی فیلم روی پرده های عظیم IMAX نشان داده شود، آن وقت این صحنه نسبتا کوچک، چندین برابر اندازه واقعی اش، بزرگتر دیده خواهد شد. اسکورسزی گفته شخصیت های گنگستری که در فیلمهای بزرگش تصویر کرده ربطی به رولینگ استونز ندارند، اما موسیقی آنها در طول سالها، همراهش بود، برای اینکه به نوعی صدای زمانه بود، و مثلا از ترانه آلوده به خشونت Gimmie Shelter در سه تا از فیلمهاش استفاده کرده...

 

لونا شاد: بهنام، اسکورسزی در مصاحبه دیروز با آسوشیتدپرس گفته موسیقی رولینگ استونز در عین زیبائی و صداقت، خشن و حیوانی و حتی شهوانی است، و در طول سالها، منبع الهامش بوده. این همه لغت را یکجا گفته؟

 

بهنام ناطقی: نه، همه اینها ترجمه brutal است -- هفده تا از ترانه های رولینگ استونز در فیلم هست، از جمله ترانه هائی که همیشه کنسرتها را داغ می کند، مثل Start Me Up یا کوکم کن! و ترانه «شکر قهوه ای» که در باره اعتیاد به هروئین است و ترانه Jumping Jack Flash که همه را به رقص می آورد.... اما چیز غیرعادی در این فیلم، حضور هنرمندان جدید است در دوئت هائی هم با میک جگر هم با کیت ریچاردز، مثلا کریستینا اگیلرا، خواننده و گیتاریست گروه White Stripes جک وایت، و البته نوازنده سالخورده و نابغه ی گیتاربلوز جنوب آمریکا، بادی گای، که در دهه 1960 الهامبخش رولینگ استونز و سایر گروههای جوان بریتانیائی بود.

 

لونا شاد: بهنام، مارتین اسکورسزی علاوه بر فیلمهای معروفش، چند تا مستند مهم هم راجع به موسیقی ساخته، از جمله در باره باب دیلن... و حتی ادیتور فیلم قدیمی کنسرت عظیم وودستاک بود Woodstock منظورم این است سابقه دارد در مستندسازی راک. به قول کیت ریچاردز، این رولینگ استونز نبودند که مارتین اسکورسزی را آوردند ازشان فیلم بگیرد، بلکه اسکورسزی بود که آنها را انتخاب کرد. منتقدها چی می گویند در باره این فیلم؟

 

shine_luna2بهنام ناطقی: به قول تاد مککارتی، منتقد مجله تخصصی ورایتی، از مارتین اسکورسزی در این فیلم چیز زیادی نیست، جز اینکه یک فیلم حرفه ای از کنسرت ساخته که بزرگداشت این ترانه های زیبا و ماندنی ست و بزرگداشت استادی اعضای گروه در نوازندگی و اجرا، و بزرگداشت ماندگاری و دوام آنها در طول سالها. و یادآوری کرده از درخشش میک جگر، که در تورهای اخیر همه از هیجان و انرژی و رقص و حرکت خستگی ناپذیرش تعریف می کنند، آدمی که در 63 سالگی، هیچ از چپاول عمر هیچ آسیبی برنداشته ... در هرحال،

ظاهرا فیلم نوری بتابان به قدری خیره کننده است که جای ایراد گرفتن ندارد. یعنی یک کنسرت است، به اضافه یک مقدار بحث و گفتگو قبل از کنسرت، بین مارتین اسکورسزی و اعضای گروه... و بقیه فیلم، به قول کرک هانیکت، منتقد هالیوود ریپوتر به قیمت یک بلیط سینما، تو را می برد به یک کنسرت رولینگ استونز، و دیگر چی می خوای در زندگی؟ البته مثل فیلم اخیر کنسرت U2 که از تکنیک سه بعدی استفاده کرده، در نشان دادن رابطه گروه با تماشاگرها، موفق نیست... برای اینکه تماشاگرهای بیکن تیاتر دعوتی بودند و به هر حال هر کاری بکنند ساختگی است برای اینکه می دانستند در فیلم هستند... اما در هر حال، به قول هانیکت، اسکورسزی عطر و طعم مستند را به فیلم اضافه کرده با نشان دادن مثلا اشتباه ها، ناراحتی ها، فقدان ارتباط بین فرهنگ موسیقی و فرهنگ سینما... و بین صحنه های کنسرت هم یک مقدار از مصاحبه های قدیمی گروه گذاشته، سئوالهای احمقانه و جوابهای بی ربط... غیر از وقتی خبرنگاری از ریچاردز می پرسد با این زندگی ای که تو کردی تو چطوری سرپائی، چه رسد به اینکه گیتار می زنی، ریچاردز هم می گوید هنوز شانس به من پشت نکرده. و لحظه ای دیگر که میک جگر جوان به یک مصاحبه کننده معروف آمریکائی به نام Dick Cavett می گوید که فکر می کند 50 سالش هم بشود باز هم راک بزند.

 

shine_luna لونا شاد: پس خوب است که جمعه ها تو تعطیلی، از صبح می ری توی صف این فیلم. ولی بهنام، از این سوژه می خوام گریز بزنم به یک خبر که یک جورهائی به دوره شروع کار رولینگ استونز و جنگ ویتنام بر می گردد... که خبر روز هم هست... مرگ عکاس کامبوجی، دیت پران، که داستان فرار وحشتناکش از چنگال حکومت مخوف خمرهای سرخ موضوع فیلم Killing Fields یا مزارع کشتار بود.

 

گفتار لونا شاد روی ویدیوی درگذشت عکاس جنگ ویتنام

 

لونا شاد: دیت پرن، دیروز یکشنبه، در شصت و پنج سالگی، دور از کامبوج، در یک بیمارستان در نیوجرسی مرد... سرطان پانکراس داشت. مرگ او را خبرنگار نیویورک تایمز، سیدنی شانبرگ اعلام کرد، که به خروج او از کامبوج کمک کرد و کتاب Killing Fields را در این باره نوشته بوددیت، مترجم و دستیار خبرنگار نیویورک تایمز، سیدنی شانبرگ بود در سال 1975، هنگامی که هم ویتنام و هم کامبوج به دست کمونیست ها افتاد. هزاران نفر در کامبوج طعمه خشونت خمرهای سرخ شدند، و دیت ماهها اسیر بود و به زور در مزارع بدون غذا از اسرا کار کشیده می شد.

 

بهنام ناطقی: . این کتاب، یعنی Killing Fields و بعد فیلم آن، به کارگردانی رانالد جافی که 9 سال بعد از پایان جنگ بیرون آمد، به ادعانامه ای تبدیل شد علیه فجایع حکومت خمرهای سرخ، و اسم کتاب، «مزارع کشتار»، اسمی بود که دیت به آن داده بود. دیدن این فیلم، انگار تمام آن لحظه ها را برای بیننده زنده می کند و هنوز هم فیلم خارق العاده است و به دیدنش می ارزد.

 

لونا شاد: بهنام! دیت در سالهائی که در آمریکا بود به عنوان سفیر حسن نیت کمیسیون عالی آوارگان سازمان ملل فعالیت می کرد و بنیادی را برای بالابردن آگاهی در باره هولوکاست کامبوج و فجایع حکومت کمونیستی آنجا، به وجود آورد... بعد از این خبر، برویم سر نمایشگاه عظیم هنرهای تجسمی در نیویورک... راجع به نمایشگاه عظیم هنرهای تجسمی در نیویورک صحبت کنیم. نمایشگاهی که معروف است به Armory Show، در تالارهای عظیم یک اسکله بزرگ در ساحل رودخانه هادسن..

 

گفتار روی ویدیو از مجموعه عکسها:

 

لونا شاد: امسال 160 گالری نقاشی از 39 شهر مختلف از 21 کشور دنیا، آثار نقاشها و مجسمه ساز ها و هنرمندهای خود را در غرفه های این نمایشگاه به تماشا گذاشته بودند، -- آثاری از دو هزار هنرمند زنده و فعال معاصر... و دیروز و پریروز و امروز، صف هائی هزار نفری تشکیل شده بود بیرون نمایشگاه برای جمعیتی که می خواستند بلیط بخرند که این آثار را تماشا کنند، و تو بهنام! تو هم شنبه آنجا بودی.

 

shine_fair1 بهنام ناطقی: اولین نکته ای که هر ناظری در برخورد با این نمایشگاه نمی تواند انکار کند، موفقیت خیره کننده ی مردمی آن است، و همین صف های چند هزار نفری... امسال هنوز جریان دارد این نمایشگاه و آمارش را بعدا خواهیم شنید، اما سال گذشته در همین محل، حدود 52 هزار نفر ظرف سه روز از آن دیدن کردند، سال قبلش 47 هزار نفر و امسال حتما بیشتر خواهد بود...

 

لونا شاد: منظور از بازار چی است؟ مردم می توانند کار ها را بخرند؟

 

بهنام ناطقی: دقیقا! فرقش مثلا با نمایشگاه های عظیم موزه ها در این است که اینجا کارها فروشی است، و انتخابی وجود ندارد. هیچکس نمی گوید این کار باشد این کار نباشد، غیر از صاحب گالری که غرفه زده آنجا. او هم فقط در میان هنرمندانی که عرضه می کند، طبعا آنها را بر می گزیند که مشتری دارند... ولی همین جذابش می کند... این حالت هرج و مرجی که در آن هست... البته یک مقرراتی هست. مثلا فقط کار معاصر نشان داده می شود از هنرمندان زنده... و کارها باید دست اول باشد، یعنی کاری که جای دیگر فروش رفته را نمی توانند اینجا بگذارند... این هم تازگی می دهد به کارها... من یک مقدار عکس گرفتم از این نمایشگاه... که فکر می کنم دیدنش برای تماشاگران ما جالب باشد، یک طعمی بچشند از مجموعه هنرمعاصر...

 

گفتار بهنام ناطقی روی ویدیوی مجموعه عکس ها

 

بهنام ناطقی: این عکس ها تند تر از آن می گذرد که من اسامی تک تک نقاشها را بگویم، ولی همه آنها از هنرمندان طراز اول هستند، بعضی ها هم در این نمایشگاه هستند و هم همین الان در نمایشگاه عظیم وعمده ی بی ینال ویتنی کارهاشان در معرض تماشا است.

 

لونا شاد: چه کسانی به دیدار این مجموعه می آیند؟

 

shine_fair_bn بهنام ناطقی: خریدارها، که بعضی مجموعه دارهای خصوصی هستند و بعضی هم موزه ها که از شهرهای مختلف آمریکا و از کشورهای مختلف می آیند برای تماشا و خرید... اما این صدهزار جمعیت، که ظرف سه روز اینجا می آیند، اینها خریدار نیستند، تنها چیزی که این ها می خرند، یعنی باید بخرند، بلیط نمایشگاه است که ارزان هم نیست. سی دلار است -- اما کنجکاوی و اشتیاق مردم جالب است نسبت به هنرهای تجسمی ی جدی... اینها برای این می آیند که نبض هنر، نبض هنر زنده ی دنیا، در این جا می تپد. اینها همه کار هنرمندان طراز اول است که بازار دارند... یعنی مشتری دارند... پارسال 85 میلیون دلار در این سه روز کار خریده شد در این نمایشگاه. سال قبلش 62 میلیون دلار، و امسال ممکن است از 100 میلیون دلار بالا بزند.

 

لونا شاد: کارها چند است؟ قیمت ها چی است؟

 

بهنام ناطقی: متوسط قیمت آثار حدود 10 هزار دلار است اما خیلی کارها هست بالای صدهزار دلار... نمایشگاه Armory به این خاطر به این اسم خوانده می شود که یک مدت در ساختمان عظیم پادگان سرپوشیده نظامی در مرکز شهر اجرا می شد که حالا برای این جور کار ها آن را اجاره می دهند، اما به تدریج به قدری بزرگ شد که آنجا دیگر جا نبود. قبل از آن اسم این نمایشگاه Gramercy Art Fair بود که یادم است در سال 1994 در اطاقهای یک هتل خیلی بزرگ مشرف به پارک گرامرسی در مرکز شهر برپا می شد و گالریها اطاق های هتل را پر می کردند. چند سالی است که نمایشگاه منتقل شده است به باراندازهای سابق کشتی که آن ها هم تالارهای عظیم سرپوشیده هستند که برای نمایشگاه ها آنها را شهرداری اجاره می دهد. این نمایشگاه ها که حرفه ای هستند، معمولا باید برای خواص باشند، یعنی برای خریداران و مجموعه دار ها، اما به قول منتقد نیویورک تایمز، استقبال مردم از آنها، هویت این نمایشگاه ها را تغییر داده. همزمان با این نمایشگاه، چند نمایشگاه تخصصی دیگر، مثلا از هنر آوانگارتر، یا متفاوت، یا الکترونیک و نظائر آن هم در جاهای دیگر برگزار می شود و جالب است که در شهر نیویورک، که خودش همیشه بازاری عظیم برای هنر است، کسانی که برای دیدن این نمایشگاه از جاهای دیگر می آیند، می توانند بروند چند خیابان پائین تر به محله چلسی، که بیشتر از 300 گالری کوچک و بزرگ، آنها هم آثار هنرمندان خودشان را همیشه در طول سال نمایش می دهند. نمایشگاه مشابه دیگری که آن هم خیلی مورد استقبال قرار گرفته است، نمایشگاه هنر بازل یا بال سوئیس است که قبلا فقط آنجا بود، ولی حالا یک روایت آن در محل دائمی نمایشگاه ها در شهر میامی برگزار می شود و خیلی شبیه است به این نمایشگاه... یک نمایشگاه نظیر این هم در شیکاگو هست. همه اینها را یک موسسه خصوصی نمایشگاه های تجاری می گرداند، که حالا وارد هنر هم شده و رئیس آن هم کریس کندی، پسر رابرت کندی است. گیج کننده است راه رفتن در این نمایشگاه که برخلاف موزه یا گالری، آثار خیلی نزدیک به هم گذاشته شده اند به طوریکه آدم به تدریج خودش را از هر طرف مورد هجوم فکر و طرح و رنگ می بیند.

 

لونا شاد: جذابیت نمایشگاه های هنرهای تجسمی این است که همه را ریخته اند در کنار هم، از آپستره تا فیگوراتیو، از مجسمه و نقاشی گرفته تا چیدمان...

 

shine_fair_2 بهنام ناطقی: مثل این است که یک عده همزمان داد بزنند... گوش را کر می کند اما لذت جانبخشی در این جند صدائی هست، به خاطر اینکه مثل خود نیویورک، این نمایشگاه و اصولا نمایشگاه های این چنین، طرح و نقشه از پیش آمده و هدف و فکر و ایده ئولوژی خاصی ندارند... گاهی داشتن این چیزها می تواند لطمه برند. مثلا یکشنبه پیش من رفتم به بی ینال ویتنی، که الان هم باز است و تا اول تابستان همیشه دایر است در موزه ویتنی که یکی از موزه های عمده شهر است،... فرق این art fair یا نمایشگاه بازار با نمایشگاه موزه در همین هدف دار بودن یا هدف مدار بودن نمایشگاه موزه است که مثلا یک نفر یا چند نفر curator هنرشناس برجسته با یک فلسفه خاصی می آیند تصمیم می گیرند الان هنر در چه مرحله ای است و به نظر ما باید چه جور هنری را الان نشان بدهیم بعد دور می روند و آثار هنرمندان را انتخاب می کنند. حاصلش این است که مثلا در نمایشگاه ویتنی، که بعضی از هنرمندانش در این جا هم هستند، یعنی گالری شان آمده اینجا برایشان غرفه گرفته... کمتر نقاشی می دیدی، کمتر مجسمه به شکل سنتی آن می دیدی، حتی مجسمه های خیلی پیشتاز، تاکید بر نوع هنرهائی بود که خریدارانش موزه ها هستند، یا هنرهائی که اصلا خریدار ندارد، مثل چیدمان های خیلی با فکر ولی غیرقابل دیدن، که باید سه صفحه مقدمه بخوانی تا ببینی مثلا منظور از سه تا سطل آب و شیلنگ و چند ریشه گل و گیاه که فلان هنرمند کنار هم گذاشته زیر چراغهای مخصوص چی است... منظورم این است که در اینجا، با هنر مردمی تری مواجه هستیم که قابل مصرف است، یعنی شیء بودن قابل فروش بودن از خواص آن هست. از این نظر، سنتی تر است از نمایشگاه ویتنی.

 

لshine_luna behnamونا شاد: خوب بود بعضی از این کارها را معرفی می کردی و راجع به هنرمندانشان حرف می زدی، ولی امروز به جای درختها، کل جنگل را نشان ما دادی، مرسی بهنام از این گزارش، و آن عکسها. نمی دانم عکاس هم هستی.

 

بهنام ناطقی: از این عکسها معلوم می شود که عکاس نیستم! اتقاقا.... مرسی لونا شاد.

 

نویسنده و تهیه کننده و مجری: بهنام ناطقی

مجری: لونا شاد

No comments:

Post a Comment

نظرهای شامل آدرس سایت ها و بلاگهای شخصی، بدون استثنا حذف می شوند