tag:blogger.com,1999:blog-82060403915174752202024-03-13T06:02:10.038-04:00بهنام ناطقیهمکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.comBlogger206125tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-85868632723164816972009-12-01T16:54:00.001-05:002009-12-04T10:42:00.963-05:00Up in the Air<p dir="rtl"></p> <h4 dir="rtl">در آسمان، بلاتکلیف</h4> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxktxgL48dI/AAAAAAAACMk/VE9jGjDJ8og/s1600-h/Up_In_The_Air_2%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 10px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Up_In_The_Air_2" border="0" alt="Up_In_The_Air_2" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxktxzx0RlI/AAAAAAAACMo/4S9XMxaATRg/Up_In_The_Air_2_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="162" /></a> کار جدید جیسن رایتمن، فیلمساز مبتکر سینمای متعارف، «در آسمان» بر اساس کتابی از نویسنده نیویورکی والتر کرن، مردی کوسه مانند را در محور خود دارد که در قامت موقر و خوشپوش و خوش رفتار و خونسرد و حاضرجواب جرج کلونی، شغلش این است که مدام در سفر باشد از شهر به شهر دیگر، برای بیرون کردن کارمندان شرکتهائی که روسای آنها دل ندارند خودشان آنها را بیرون کنند. فیلم طنز گزنده ای را با نظاره گری اجتماعی موشکافانه در هم می آمیزد، برای تصویر تاثیر تکنولوژی های نوین ارتباطات در سرعت بخشیدن به رابطه ها، ولی در عین حال، در قطع کردن ارتباط انسانی واقعی میان آدمها.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <span class="fullpost"> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">مدتی است که از این فیلم حرف می زنیم به خاطر گردشش در فستیوالها... جیسن رایتمن Jason Reitman، انتقاد اجتماعی را با کمدی عاطفی در می آمیزد، یعنی از دو راه اشک تماشاگر را در می آورد. زادگاهش کانادا و شهرت استوار پدرش به عنوان هنرپیشه، کارگردان و تهیه کننده هم شاید به کارگردان جوان کمک کرد. در هر حال، جیسن رایتمن، از راویه هزل وارد سینما شد با فیلم «ممنون که سیگار می کشید»، که نشان داد می تواند دوروئی ها و نفاق های ذاتی در روابط اجتماعی را برملا کند. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 20px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:5f68a155-70e5-4f80-bb3e-759fac47e2b2" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7961451&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7961451&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">حالا در فیلم «در آسمان» با هنرپیشه طراز اولی مثل جرج کلونی کار می کند و سوژه ای که در Up in the Air کتاب تحسین شده نویسنده و منتقد سابق ادبی مجله نیویورک، والتر کرن Walter Kirn، پرورانده شده، یعنی بلائی که ارتباطات جدید، و سهولت تماس با هزاران آدم، بر سر رابطه های انسانی آورده... کتاب، در باره زندگی یک آدم در حالت بی وزنی است، برای همین هم اسمش در آسمان است که در انگلیسی بی جهت و هدف و بلاتکلیف هم معنی می دهد... اما این بی وزنی ممکن است ظاهری سرخوش و بی خیال داشته باشد، اما همانطور که در کتاب نشان داده، به تدریج نومیدی و افسردگی، این سرخوشی فربینده را از بین می برد.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">در فیلم «در آسمان» جرج کلونی، کارشناس اخراج کارکنان شرکتهاست و از شهری به شهر دیگر، مدام در حال پرواز است، با همسفران ناشناس، که تلاشش برای شکستن رکورد ذخیره مسافت پرواز، دچار وقفه می شود وقتی با زنی مشابه خودش آشنا می شود که مثل خودش عاشق پرواز و سفر مداوم، و عشقبازی بدون عشق است. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">برای شرکت در مراسم افتتاح اکران همگانی فیلم در آسمان Up In The Air که در جشنواره های دنیا درخشیده، هنرمندان فیلم در لس آنجلس روی فرش قرمز حاضر بودند -- از جمله جرج کلونی، که همراه با مادرش نینا بروس کلونی به مراسم آمده بود. همبازی کلونی، ورا فارمیگا، در لباسی از دولچه و گابانا... فرش قرمز را نورباران کرد. سناریست و کارگردان فیلم جیسون رایتمن، هم با پدرش، ایوان رایتمن کارگردان و تهیه کننده برجسته کانادائی آمده بود، که از جمله تهیه کنندگان فیلم «در آسمان» هست.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxWSvrSD5rI/AAAAAAAACK8/66me8U7jqFU/s1600-h/Up_In_The_Air_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 10px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Up_In_The_Air_4" border="0" alt="Up_In_The_Air_4" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxWSv02s0kI/AAAAAAAACLA/vRnadQ4vbOE/Up_In_The_Air_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="146" /></a> کلونی می گوید مطرح کردن اخراج کارمندان شرکتها، باید با حساسیت در فیلم مطرح می شد که فقط کمدی نباشد، و آنچه این آدمها می کشند، تصویر شود و جیسن هم هوشمنمدانه عمل کرد که فیلم را با آدمهای واقعی شروع می کند. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">زندگی بی پروا و بی پیوند اما سرخوش مسافر دائمی وقتی به وقفه دچار می شود که مجبور می شود همکار جوانی با بازی Anna Kendrick را در سفری دور آمریکا، همراه خود ببرد. سناریست و کارگردان جیسن رایتمن می گوید این فیلم در باره اکنون است، فیلمی در باره ارتباط انسانی، تکنولوژی که آشکارا در باره این اقتصاد هم هست... فیلمی است قابل رابطه گرفتن. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">قهرمان فیلم که به سالی 322 روز پرواز می بالد، روزهایش را در کنار صدها ناشناسی می گذراند که هرگز دوباره آنها را نخواهد دید.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">جیسن رایتمن می گوید ما در عصر عجیبی زندگی می کنیم که آدم ممکن است هزاران دوست در فیس بوک داشته باشد که حتی یکی را هم از نزدیک ندیده است. ارتباط انسانی به حال عجیبی افتاده و پرواز مداوم تمثیل خوبی برای آن است برای اینکه آدم با غریبه ها همسفر است و با صندلی بغل دستی حرفهائی می زندکه با آشنایان خودش نمی تواند بزند. او می گوید تکنولوژی، تجدد، یا مدرنیته، و سفر، آدمها را به هم نزدیک و در عین حال، از هم دور کرده اند و رابطه انسانی را باید ارزش گذاشت برای اینکه در شکست همه چیز، تنها چیزی است که برای آدم باقی می ماند.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxWSwetDQ7I/AAAAAAAACLE/3XjlUp-HZyA/s1600-h/Up_In_The_Air_book_cover%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 10px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Up_In_The_Air_book_cover" border="0" alt="Up_In_The_Air_book_cover" align="left" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxWSw96NjnI/AAAAAAAACLI/IsZxagZ64pI/Up_In_The_Air_book_cover_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="157" height="244" /></a> کتاب والتر کرن متاثر از ریزش ارزش سهام و رکود کوتاه اقتصادی پایان دهه 1990 بود که در سال 2001 بیرون آمد و در فیلم، زمینه اصلی کتاب کاملا حفظ شده، ولی خوب، ضمن اینکه کمدی است، با نشان دادن بیکاران واقعی از نزدیک و شنیدن تجربه بیکار شدن این آدمها، در آغاز فیلم، پسزمینه واقعی به این داستان می دهد. چارچوب کتاب والتر کرن، بر مبنای تلاش آدمی است برای رسیدن به یک هدف مشخص. اما هدف پوچ و بی معنی ای مثل جمع کردن یک میلیون مایل در کارت پرواز آدمی که اخراج آدمها و نشان دادن همدردی ظاهری به آنها و توضیح بسته اخراج و بیمه بعد از اخراج و نظائر آن است، خودش نگران است که اخراج زودهنگامش از شرکتی که این کار رویائی را به او داده، باعث شود به هدفش یعنی یک میلیون مایل نرسد، و جالب است شخصیت این آدم در آغاز به اندازه همین هدف، پوک و فرصت طلب و سطحی به نظر می رسد... کوسه کشتارگری است و نقشی شبیه به یک جلاد دارد، چون آدمها را باید با پنبه سر ببرد موقع اخراجشان از شرکتها. فیلم «در آسمان» مثل کتاب، خود این شخصیت روایت می کند و جالب است که جملاتش بیشتر به عبارات تبلیغات بروشورهای داخل پرواز شبیه است... انگار مغزش از مطالب مجلات مجانی داخل پرواز پر است، ریه هایش به هواپیمای کنترل شده اطاقهای هتل ها و معده اش به غذای رستورانها و فرودگاه ها خو کرده، خودش جائی در فیلم می گوید 322 روز سال را در سفر است و 43 روز مرارت بار در آپارتمانش... و طبیعی است که در طول داستان فیلم، شاهد انسان شدن تدریجی این آدم هستیم هر چند که برخلاف فیلمهای این طوری، رستگاری در پایان داستان وجود ندارد. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">موضوعی که در باره فیس بوک می گفت را خیلی ها حتما از نزدیک لمس کرده اند. آدمهائی را می بینیم که در لابی هتل ها یا درسراسراهای فرودگاه، ساعتها مشغول فیس بوک هستند. شاید آنها خودشان را تنها احساس نمی کنند، ولی منظره انسانی که خم شده روی کامپیوتر و کامنت های پوچ و بی معنی دیگران زیر لینک ها را می خواند و به این و آن سر می زند، به طرز رقت آوری تنهاست و چیز مجازی را جانشین ارتباط انسانی کرده. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">این را در صحنه های مختلف، به خصوص در صحنه های رابطه او با الکس، زنی با بازی ورا فارمیگا، که در یک بار هتل پیدا می کند، نشان می دهد وقتی هر دو نشسته اند روی تختخواب هتل، و جلوی کامپیوتر یا پای تلفن... و حتی رابطه آنها باهم سطحی است.. وقتی در کنار هم نیستند، برای هم با تکست عشقبازی مجازی می کنند اما برخلاف سکس تلفنی یا کامپیوتری، هیچکدام با بدنشان کاری ندارند... بلکه در حال عشقبازی تکستی، دارند پال تلفن هم حرف می زنند.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxWSxDW0YxI/AAAAAAAACLM/14nc1-92akI/s1600-h/Up_In_The_Air_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 10px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Up_In_The_Air_poster" border="0" alt="Up_In_The_Air_poster" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxWSxe6CrHI/AAAAAAAACLQ/kfLGD_IB2vI/Up_In_The_Air_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="165" height="244" /></a> اما این شخصیت جلادمانند و از خود راضی و توخالی، که مهم ترین چیز براش گرفتن صندلی بهتر یا سرویس مجانی از میهماندار هواپیماست، به قول انتونی لین، منتقد نیویورکر، شخصیت خونسرد و با متانت و خوش پوش جرج کلونی خیلی شبیه شخصیت کری گرنت است مثلا در فیلم Bringing Up Baby ولی آنچه فیلم جیسن رایتمن را تازگی و طراوت تحریک آمیزی می بخشد این است که برخلاف آن فیلم و برخلاف تمام فیلمهای کمدی عشقی سنتی، در این فیلم زنی مثل کترین هپپورن وجود ندارد که این مرد سطحی و بدون زندگی درونی و عاطفی را متوجه کند که چه چیزهائی را دارد از دست می دهد. برعکس، در این فیلم، جرج کلونی مثل کری گرنت است که در شخصیت الکس با بازی ورا فارمیگا، به نوع مونث خودش برخورد می کند، به نسخه ای از خودش برخورد می کند. هرچند هیچوقت نمی دانیم شغل این زن چیست اما او هم کوسه ای مثل خود این آدم...او هم مشغول تکنولوژی و سفر مداوم است و رابطه بدون عشق و پیوند را ترجیح می دهد.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">انتونی لین می گوید الکس شخصیتی است که ورا فارمیگا منتظرش بود برای اینکه برخلاف خیلی از بازیگران دیگر، از این موهبت برخوردار است که یکباره می تواند سرد و یخ بشود ولی ناگهان ذوب بشود در فاصله چند ثانیه... و چنان در ابراز خواسته های خودش صراحت دارد و آزاد است، که شخصیتی مثل کلونی و تماشاگر را راغب می کند که بیشتر او را بشناسند و این آرزو، چیز خطرناکی است، به خصوص برای مردی که به عشق می خندد. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">جذابیت شخصیت کلونی در این فیلم وقتی معلوم می شود که در کنار شخصیت ورا فارمینا که مثل خودش است، در مقابل شخصیت دختر جوان قرار می گیرد، دختر بیست و چندساله، ناتالی، با بازی دشواری برای انا کندریک... مقایسه از این نظر جالب است که این دختر جوان با همه زرنگی و عمق کم آگاهی اش از جهان، خیال می کند حساب همه چیز را کرده و برای همه عمرش برنامه مشخصی ریخته از تحصیل و کار گرفته تا ازدواج و بچه و بازنشستگی، شخصیت رایان بینگام کلونی هم خیال می کند که همه چیز را در کنترل دارد، البته تا جائی که به آدمی عشق نداشته باشد و وابستگی پیدا نکند. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">کلونی در این نقش، هم خونسردی و هم طنز درونی اش را با این شخصیت در آمیخته، و هم غم و یاس تیره های که به تدریج بروز می کند. به قول تاد مککارتی، منتقد ورایتی، کلونی تا حالا به این اندازه روی پرده از جاذبه مغناطیسی برخوردار نبوده. در این شخصیت خوش پوش و به دقت آراسته، کلونی آدم سرزنده و حاضر جوابی است که هر کاری می کند، به نظر خودش طبیعی و درست می آید. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxWSx9eEWsI/AAAAAAAACLU/xmQDcW2Gk6k/s1600-h/Up_In_The_Air_1%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 10px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Up_In_The_Air_1" border="0" alt="Up_In_The_Air_1" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxWSyV_lBNI/AAAAAAAACLY/sm3HSzS6WLA/Up_In_The_Air_1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="162" /></a> ورایتی نوشته زمانبندی در صحنه های بین کلونی و فارمیگا، مثل بازی تنیس است و انگار هرکدام دیگری را با ضربه تازه ای شگفت زده می کنند و مسابقه همینطور بی نفس ادامه پیدا می کند. شخصیت کلونی در سخنرانی های روحیه بخشی به عنوان بخشی از کارش بعضی مواقع ایراد می کند، به شغل باختگان توصیه می کند که آدم نباید به جائی یا کاری وابسته باشد و باید همه دارائی های مورد علاقه اش را در یک کوله پشتی خلاصه کند که وابستگی نداشته باشد. شخصیت کلونی در فیلم «در آسمان» همین توصیه را زندگی می کند. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">ولی به قول دیوید ادلستاین، قهرمان فیلم، همان اندازه که خونسرد و با حال است، همان اندازه هم آدم گمشده است، یا خودباخته ای است که در عین حال، هم عشق و جاذبه کاپیتالیسم یا نظام سرمایه داری را تصویر می کند و هم بی روحی ذاتی آن. فیلم جیسن رایتمن هم همینطور است... زیر ظاهر روشن و درخشان یک کمدی پر از اشارات با نمک، عمقی غم انگیز و ماتم زده دارد که به خصوص با اشاره ها به سرنوشت آدمهائی که اخراج می شوند، جهان واقعی را هم انعکاس می دهد.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">فیلمی است که خیلی تحسین برانگیخته و حتی صحبت از اسکار می شود برای کلونی و حتی برای رایتمن... هنر رایتمن از دید منتقد نیویورکر این است که در فیلمهایش کمدی را با عاطفه و آگاهی اجتماعی ترکیب می کند. دیوید جرمین، منتقد خبرگزاری آسوشیتدپرس، می نویسد کم پیش می آید که کتابی که به فیلم هالیوودی تبدیل شده، به آن فیلم خدمت کرده باشد و در این مورد چنین است که شخصیت ضعیف و بیمار و دلگیر محور کتاب، حالا با یک آدم با اعتماد به نفس و دوست داشتنی عوض شده... که برخلاف شخصیت بینگام در کتاب، که از اول دلزده است، شخصیت کلونی دست کم در ابتدای فیلم خیلی راضی و مغرور است از زندگی که دارد. این منتقد معتقد است که رایتمن همانطور که در «ممنون که سیگار می کشید» نشان داد، استعداد خارق العاده ای دارد در بیرون کشیدن ستون فقرات کتابها، و فیلم کردن آنها و هر لحظه فیلمش به اندازه کتاب والتر کرن، هوشمندانه است. </font></p> </span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-83690602957331277302009-11-30T19:18:00.001-05:002009-12-04T09:09:51.652-05:00The Secret Lives of Pippa Lee<h4 dir="rtl">زندگی های مخفی پیپا لی: کمدی درام یائسگی</h4> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkX4iPTPlI/AAAAAAAACMU/qJdC3pcYjek/s1600-h/pippa_blake_robin%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 10px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="pippa_blake_robin" border="0" alt="pippa_blake_robin" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkX5E0Kp8I/AAAAAAAACMY/q4duh7wNEoQ/pippa_blake_robin_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="166"></a> فیلم «زندگی مخفی پیپا لی» که اکرانش از امروز شروع می شود، فرصتی است برای هنرپیشه توانا رابین رایت پن و چهره هائی مثل وینونا رایدر و آلن آرکین، جولی ان مور، و بلیک لایولی، ستاره سریال گاسیپ گرل و کیانو ریوز، در نقش پسر خوش تیپ ولی روانی همسایه... فیلم کوچکی است با فهرستی مغرور از هنرپیشه های بزرگ، در باره زن 50 ساله ای که زندگی اش بعد از 30 سال با شوهری که 30 سال از او بزرگتر است، را خالی می بیند و با خاطره های گذشته ای عصیانگر و یاغی دست و پنجه نرم میکند. این فیلم کار چهارم سینمائی ربکا میلر، دختر نویسنده برجسته آرتو میلر است که می گویند به خوبی از درون، به ملالت زندگی آدمهای مرفه ولی پا به سن، نگاه انداخته، که وقت زیاد دارند و نمی دانند با خودشان چه بکنند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:74c41a26-31f8-4951-b102-5d3bb87d4cbb" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7981133&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7981133&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">فیلم « زندگی های مخفی پیپا لی» کار یک هنرپیشه، نویسنده و فیلمساز، خانم ربکا میلر است، دختر نویسنده فقید آرتور میلر، و همسر هنرپیشه برجسته ایرلندی، دنی یل دی لوئیس، کارش را حدود 15 سال پیش ابتدا با هنرپیشگی شروع کرد و بعد اولین فیلمش انجلا را 12 سال ساخت --</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">موفقیتش با فیلم Personal Verlocity که سال 2002 یعنی پنج شش سال پیش جایزه ساندنس را برد و خانم ربکا میلر را تثبیت کرد به عنوان یک سینماگر مستقل و صاحب سبک... این هم براساس یک مجموعه قصه کوتاه بود که سال قبلش بیرون داده بود --داستان سه زن بود که از مردهائی که دوست نداشتند، فرار می کنند، با آرزوی رسیدن به استقلال فردی... </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">فیلم دیگرش تصنیف جک و روز The Ballad of Jack and Rose را به یاد داریم با شرکت شوهرش دنی یل دی لوئیس و کمیل بل Camille Belle، که آنهم براساس کتابی از خودش به همین نام، فضای تمثیلی ای داشت پدر و دختری را نشان می داد در یک جزیره دور افتاده، که آنها هم با تضاد استقلال در محیط شخصی و انزوائی که داشتند با خاطره گذشته ای پرشور دست و پنجه نرم می کردند. فیلم جدید، «زندگی های مخفی پیپا لی» با همین مفاهیم سروکار دارد، زنی در 50 سالگی، در آستانه یائسگی ... باز هم درگیر خاطره های جوانی ای متفاوت و واقعیت های تازه زندگی زناشوئی با مردی که روزگای نجات دهنده و پناهگاهش بود ولی حالا باید پیش از غذا قند خونش را اندازه بگیرد.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxRgrz6OWlI/AAAAAAAACJ0/wXACyFS9q9s/s1600-h/Pippa_Lee_3%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 10px 10px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Pippa_Lee_3" border="0" alt="Pippa_Lee_3" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxRgsOAPW8I/AAAAAAAACJ4/08n_hoiejjE/Pippa_Lee_3_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="165"></a> نویسنده سینماگر، ربکا میلر Rebecca Miller در کار جدیدش «زندگی های مخفی پیپا لی» زنی را تصویر می کند که آرامش زندگی خانوادگی اش، از یک طرف با خاطرات گذشته پیچیده خودش و از سوی دیگر با خیانت شوهر 80 ساله اش، ناشر پولداری با بازی آلن آرکین، در مخاطره قرار می گیرد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">رابین رایت پن می گوید بحران میانسالی شخصیت او، در همه وجود دارد چون همه، از زن و مرد، در مقاطعی از زندگی با تغییر دینامیک رابطه ها روبرو می شوند، مثل مادری که وقتی بچه هاش بزرگ شده اند، به نوع دیگری از مادر تبدیل می شود. وینونا رایدر نقش دوست و مونس قدیمی شخصیت رابین رایت را بازی می کند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">آلن آرکین می گوید شخصیت او با مشکل پیرشدن روبرو است و زنی جوانتر و باید با محیط جدیدش در پارک مسکونی سالمندان، کنار بیاید... آرکین می گوید شخصیت او از آنهاست که نمی خواهند با متانت پیر بشود و می افزاید که خیلی از مسائل این شخصیت را شخصا درک می کند. راوی فیلم، خود پیپا لی است که می گوید ازدواجش در 20 سالگی با مرد موفقی 30 سال مسن تر از خودش، او را از ورطه سقوط نجات داد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">بلیک لایولی می گوید ایفای نقش جوانی پیپا لی در این فیلم چالش نوینی برای او بود که شباهتی به خودش ندارد و از دختر معصوم 15 ساله تبدیل می شود به زن 25 ساله ای که با مردی 50 و چند ساله زندگی می کند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxRgstIKYZI/AAAAAAAACJ8/BUJEZBZF18c/s1600-h/Pippa_Lee_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 10px 10px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Pippa_Lee_4" border="0" alt="Pippa_Lee_4" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxRgs9s8III/AAAAAAAACKA/J95wilYn39c/Pippa_Lee_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="165"></a> شاید خیلی ها، به خصوص جوانهای قدیم، با موضوع فیلم آشنائی داشته باشند... یعنی بازگشت خاطره ها در یک مقطع تازه از زندگی، چون شخصیت محوری فیلم که راوی داستان هم هست، یعنی هنرپیشه ای که خانم رابین رایت پن آن را به قول منتقدها با بلوغ و عمق و چند لایه بازی کرده. او با پیرمرد یک دنده و کج خلقی زندگی می کند، که علیرغم سه حمله قلبی، و نقل مکان از وسط نیویورک به پارک خلوت مسکونی سالمندان، بازهم حاضر نیست ضعف پیری را قبول کند و از این که اصلا از حضور همسر به مراتب جوانتر از خودش که حالا تبدیل به دایه اش شده، خشمگین است.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">اما این کتاب و این داستان، یک رویه طنزآمیز هم دارد ناشی از طبیعت پسامدرن آن، یعنی در واقع هزل یا بازگوئی توانم با طنز رمان ها و درام های فمینستی دهه 1970 است، فیلمهائی مثل «خاطرات یک کدبانوی دیوانه» Diary of a Mad Housewife یا فیلم «زن مجرد Unmarried Woman ... به این ترتییب، فیلم «زندگی مخفی پیپا لی» یک کمدی درام یائسگی است... جنبه هائی از طنز پسامدرن پدرو آلمدووار اینجا هست. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">به قول لو لامنیک، مننتقد دیلی نیوز نیویورک، اگر اسم فیلم «زنی در آستانه فروپاشی روانی» A Woman on the Verge of Nervous Breakdown را پدرو المدووار نگرفته بود، خانم ربکا میلر باید آن را می گذاشت روی این فیلم... در هرحال، تمرکز روی شخصیت پیپا است که وقتی پسر جوانتر همسایه با بازی کیانو ریوز از راه می رسد، این کدبانوی متشخص که همیشه ظاهری آراسته دارد، از درون به هم می ریزد، در کنکاش خاطره های یاغیگری های جوانی خودش... و وسوسه بازگشت به لذت های خطرناک.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkYLemJkuI/AAAAAAAACMc/rIk-zCHAUPY/s1600-h/pippa_book_cover%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 10px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="pippa_book_cover" border="0" alt="pippa_book_cover" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkYLst5GrI/AAAAAAAACMg/jgJBMOHcX54/pippa_book_cover_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="155" height="244"></a> پیپا ناخواسته، خوابرو شده است، و در عالم بی خبری، رانندگی می کند و بعضی عادات قدیمش مثل سیگار کشیدن را ناخودآگاه تکرار می کند... شخصیت کنونی پیپا، زن میانسالی که مدام فشار خون شوهر پیرش را اندازه می گیرد، و برای نخبگان ادبی میهمانی های شیک می دهد، در واقع یک ظاهرسازی به شدت حراست شده است ... این تصویر، مدام در تضاد قرار می گیرد با دختر جوان یاغی و سرکش جوانی اش با بازی بلیک لایولی، که در 16 سالگی از دست مادر معتادش فرار می کند و ولگردی می کند در محلات نه چندان خوشنام شهر... که البته شباهت ظاهری این دو بازیگر، یعنی رابین رایت پن و بلیک لایولی هم خیره کننده است.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">بازگشت خاطره ها، قلمرو آشنائی است که به قول لیز بردز ورث، منتقد Empire خانم ربکا میلر با نوشته و فیلمش، به این قلمرو آشنا، اصالت تازه بخشیده با چرخش های هوشمندانه داستان و عمق عاطفی که در تمام طول فیلم تماشاگر را شگفت زده و اغوا می کند. اما تا چه اندازه این داستان به زندگی خود ربکا میلر، یعنی دختر یکی از نویسندگان برجسته معاصر، مربوط می شود؟</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">در تصویری که از درون زندگی مرفه ثروتمندان فرهنگی بدست می دهد، شاید خیلی از خاطرات بزرگ شدن خودش در آن باشد... هر چند که به هرحال، از شش سالگی دیگر با پدرش زندگی نمی کرد... به قول یک منتقد نیویورک تایمز، خانم ربکا میلر از درون آن زندگی، تصویر روشنی از ساختار طبقاتی جامعه آمریکا تصویر می کند و نگاهی بدون لغزش و غیراحساساتی دارد به غم و بیمی که در زندگی آدمهای طبقه متوسط بالا هست، به خصوص در آستانه مرگ... وقتی آدم وقت زیاد می آورد و نمی داند با خودش چکار کند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxRgtduV_SI/AAAAAAAACKE/isxWewt0YpE/s1600-h/Pippa_Lee_poster%5B4%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 10px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Pippa_Lee_poster" border="0" alt="Pippa_Lee_poster" align="left" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxRgt1pDZjI/AAAAAAAACKI/dvj0DOy4SCY/Pippa_Lee_poster_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="164" height="244"></a> این یک درام خانوادگی است که به قول استیون هولدن، منتقد نیویورک تایمز، خانم ربکا میلر در نقش نویسنده و کارگردان، موفق شده از تبدیل آن به کلیشه های گریه دار و سانتی مانتال، پرهیز کند. اما فیلم روی دوش هنرپیشه هنرمند خانم رابین رایت پن است که به قول کلادیا پوئیگ، منتقد یواس ای تودی، کم پیش می آید نقشی چند بعدی به این صورت به قامت بازیگری برازنده باشد... چنین چیزی به خصوص برای بازیگرهائی کم پیش می آید که از مرز چهل سالگی گذشته باشند و به همین خاطر، فیلم «زندگی مخفی پیپا لی» که بازی شایسته اسکار از خانم رابین رایت پن در آن هست، تبدیل می شود به یک شگفتی خوشحال کننده.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">داستان پیچیده فیلم از جمله مورد انتقاد قرار گرفته و مثلا جاشوا راتکاف در تایم آوت نیویورک می نویسد شاید برای مردم سخت باشد و حتی عصبانی کننده باشد که بخواهند این داستان درهم برهم و برآشفته ی فیلم «زندگی مخفی پیپا لی» را دنبال کنند. این منتقد جذاب ترین شخصیت، جوانی پیپا است با بازی متفاوتی از بلیک لایولی، ولی کارگردان بیشتر مجذوب شخصیت مادر قرصی ی اوست. فروپاشی روانی و بازگشت روحیه به پیپا لی، از دید این منتقد، خیلی سطحی و شبیه آگهی های قرص های روان درمانی است.</font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="tim">مشکل دیگر این فیلم این است که جولی کریستی اخیرا در فیلم «دور از او» بازی کرد، در باره پیرشدن یک زوج و خاطره، و حتی شباهت ظاهری رابین رایت پن با جولی کریستی بیشتر خاطره آن نقش را زنده می کند. الیشا سایمون، منتقد ورایتی، شخصیت های فیلم «زندگی مخفی پیپا لی» را مقوائی تنموصیه می کند و می گوید فیلم مشکل لحن دارد، و خود فیلم هم مثل شخصیت محوری آن، روان گسیخته یا اسکیتزوفرنیک است که هر چند قابل دیدن است، اما نه فیلم تجاری است و نه یک فیلم هنری و پیش بینی کرده بود که مشکل بازاریابی پیدا کند. اما یک پیش بینی منتقد ورایتی که این فیلم را زمستان پیش در جشنواره برلین دیده بود درست در نیامده، یعنی خیلی از منتقدها برخلاف پیش بینی الیشا سایمون، ازاین فیلم ستایش کرده اند.</font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-88477930930556148572009-11-29T21:27:00.000-05:002009-11-30T21:28:42.141-05:00Fantastic Mr. Fox<h4 dir="rtl">فیلم شگفت انگیز وس اندرسن: آقای روباه</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxR_EeacHvI/AAAAAAAACKM/oE7Tg7La8Nk/s1600-h/Fantastic_Mr_Fox_still_1%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 10px 10px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Fantastic_Mr_Fox_still_1" border="0" alt="Fantastic_Mr_Fox_still_1" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxR_EroDF3I/AAAAAAAACKQ/hP6ili8DXPk/Fantastic_Mr_Fox_still_1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="132"></a> فیلم عروسکی «آقای روباه شگفت انگیز» ساخته هنرمند برجسته سینمای معاصر آمریکا، وس اندرسن، که منتقدان آن را با بهترین کارهای تیم برتون مقایسه می کنند، اقتباس آزادی است از کتاب نویسنده انگلیسی «روآلد دال» -- داستان آقای روباه، پدر فداکاری است که بعد از سالها پرهیزگاری، به جوجه دزدی باز می گردد. روباه، با با صدای جرج کلونی، روزنامه نگاری موفقی است که از زندگی زیرزمینی خسته شده و بعد از نقل مکان به تنه یک درخت آفتابگیر، شبیخون های شبانه به ذخائر کشاورزان را از سر می گیرد، و جنگ و گریزی سهمگینی شروع می شود بین روباه و همدستانش و اتحاد اقتدارطلب کشاورزان.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">یکباره نسلی از هنرمندان سینمای آمریکا به فیلمهای عروسکی و داستانهای کودکان روی آورده اند، تقریبا همزمان از سه کارگردان هم نسل، سه فیلم بیرون آمده براساس داستانهای بچه ها... آنهم به صورت نقاشی متحرک، عروسکی، یا استاپ موشن یا ترکیبی از همه آنها...</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> </font></p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 10px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:452dd49c-79e7-44fe-8015-80a3c284e2bc" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7900833&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7900833&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">از اسپایک جونز، فیلم «جائی که چیزوحشی ها هستند» Where the Wild Things Are روی پرده است که از یک کتاب معروف بچه ها اقتباس شده نوشته موریس سندک Sendak، - بهار آینده، فیلم تیم برتون اکران می شود با شرکت جانی دپ، «آلیس در سرزمین عجایب.» حالا هم که فیلم وس اندرسن «آقای روباه شگفت انگیز» بیرون آمده، بر اساس داستانی از روآلد دال، همان نویسنده ای که تیم برتون کتاب «چارلی و کارخانه شکلات» او را فیلم کرد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">حالا محققان دانشگاهی، و منتقدان در همه جهان می نشینند به مقایسه این سه کار و همگی می پردازند به این سئوال که این رنسانس یا نوزائی سینمای بچه ها ناشی از چیست؟ منتقد ویلج وویس، اسکات فانداس، می پرسد آیا شاید از امتناع این نسل سی و چند ساله ها یا نسل به اصطلاح ایگرگ باشد از بیرون آمدن از دوران بچگی و بی خیالی نوجوانی؟ ولی البته این سئوال، ربطی به این نسل ندارد، بلکه وقتی به خود این کتابها بر می گردد. کتاب The Fantastic Mr. Fox روآلد دال که سال 1970 بیرون آمد یا کتاب Where the Wild Things Are از سندک که چند سال قبل از آن بیرون آمد، اگر نگاه کنی، اینها کار بچه نیست، بلکه کار آدمهای بزرگسالی است که از زاویه دید دنیای بچگی، دارند در روح و روان خودشان و مسائل زندگی، کندوکار می کنند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">فیلم «آقای فاکس شگفت انگیز» وس اندرسن با عروسکهای کوچک دست ساز و دوربین های عکاسی دیجیتال (نه فیلمبرداری) ساخته شده، با تکنیک استاپ موشن stop motion که یعنی برای هر یک ثانیه فیلم 24 عکس گرفته می شود، ولی حالت کاردستی که تصاویر فیلم به تماشاگر القا می کنند، غلط انداز است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">فیلم «آقای روباه شگفت انگیز» علیرغم ظاهر ساده و ناشیانه اش، حاصل تلاش گروه بزرگی طراح، نقاش، عکاس، برنامه نویس کامپیوتر و هنرمند دیگر است در استودیوهای طراحی، عروسک سازی، عکاسی، صدابرداری، و پساتولید. اندرسن می گوید وقتی معلوم شد که کتاب «آقای فاکس شگفت انگیز» را فیلم می کند، تردید نداشت که تکنیک استاپ موشن را انتخاب می کند، چون آن را دوست دارد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxR_FEyUiOI/AAAAAAAACKU/G3XvmQXVOF8/s1600-h/Fantastic_Mr_Fox_still_Anderson%5B4%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 10px 10px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Fantastic_Mr_Fox_still_Anderson" border="0" alt="Fantastic_Mr_Fox_still_Anderson" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxR_FXmzDnI/AAAAAAAACKY/7FbabigOUTg/Fantastic_Mr_Fox_still_Anderson_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="134"></a> مستر فاکس، با صدای جرج کلونی، در روایت وس اندرسن، کار به عنوان ستون نویس روزنامه را به کشمکش خطرناک سرقت شبانه از انبار کشاورزان و گله چوپانان ترجیح داده اما این تمدن با طبیعت درنده و حیوانی اش خوانا نیست</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اندرسون می گوید دال شخصیت آقای روباه را نوشت به صورت تصویری از خودش، و ما هم از آغاز همین استنباط را داشتیم، و دال آدم جالب و رنگارنگی بود و این به شخصیت اضافه شد. او می گوید چون وقت زیادی همراه با سناریست نوا بامبک، در خانه خود دال گذراندند، خیلی جزئیات شخصیت خود دال به شخصیت روباه قهرمان داستان وارد شد. اندرسون می گوید جرج کلونی برای این نقش طبیعی بود چون ما دنبال یکی می گشتیم که طبیعتا قهرمان باشد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">عکاسی صحنه ها برای فیلم به سبک استاپ موشن، 24 عکس برای هر ثانیه فیلم، به کندی پیش می رود، و خیلی وقت گیر است به طور که معمولا روزی دو سه ثانیه فیلم گرفته نمی شود. اندرسن می گوید ساختن اینطور فیلم یک روند خیلی طولانی است و خیلی دقیق، و یک میلیون تصمیم باید گرفته شود، خیلی بیشتر از یک فیلم زنده... برای اینکه همه چیز باید ساخته تشود و آدم باید نه برای لحظات داستان، برای هر تک عکس باید تصمیم بگیرد... و کار خیلی ظریف تر است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">علاوه بر طراحی شخصیت ها و سکانس ها و حتی حرکات از قبل، اندرسن نقش های مختلف را خودش بازی کرده بود و کنار هم روی ویدیو گذاشته بود تا پیشرفت دیالوگ و قصه را به همکارانش نشان دهد. اندرسن می گوید جمعی از بهترین انیمتاتورهای دنیا را در لندن کنار هم جمع کرده است. او می گوید برخلاف دیگران که با سابقه هستند، او تازه کار بود و باید از همه آنها یاد می گرفت او می گو.ید اما روند کار متفاوت بود با تجربه آنها، به خاطر روش کار او. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxR_F3UmNdI/AAAAAAAACKc/sy9CwV5Fe6w/s1600-h/Fantastic_Mr_Fox_still_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 10px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Fantastic_Mr_Fox_still_4" border="0" alt="Fantastic_Mr_Fox_still_4" align="left" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxR_GesFFWI/AAAAAAAACKg/cv8DHGUNn7w/Fantastic_Mr_Fox_still_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="134"></a> عکاسی در سی صحنه مختلف، همزمان انجام می گرفت. و تصاویر و ویدیوی زنده، از طریق اینترنت به کارگردان فرستاده می شد که ممکن بود در پاریس باشد برای ضبط صداها با مریل استریپ. اندرسن می گوید ما می خواستیم فیلم در جائی شبیه خانه کولی ها اتفاق بیافتد، مثل خانه خود دال در آن قسمت از انگلستان، و حتی مثل آن خانه را ساختیم و می خواستیم پاییز باشد و همه جا باران زده و گل آلود، ولی این نشد البته، چون کنترل گل ولای در فیلمبرداری استاپ موشن خیلی سخت است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اندرسن و دیگر هنرمندان هم نسل او که به تکنیک های غیرزنده انیمیشن یا نقاشی کامپیوتری روی آورده اند، دارند امکانات تازه ای را تجربه می کند. در میان فیلمهای اخیر به طریق ترکیب انیمیشن با بازیگران از روی یک کتاب عمده باید از باید A Christmas Carol هم یاد کنیم براساس داستان چارلز دیکنز در روایت رابرت زیمه کیس. ولی فیلم فنستیک مستر فاکس هرچند که بخشی از این گرایش به انیمیشن می تواند حساب شود، اما عکس جریان آب رودخانه شنا می کند. وقتی زیمه کیس و جیمز کمرون (با فیلم جدیدش «اوتار») و کارگردان های دیگر، صدها میلیون دلار هزینه می کنند که با گرافیک های بی نقص و طبیعی گونه، جهان های کامل و باورپذیری خلق کنند، در ترکیب با بازیگران زنده، وس اندرسن فیلم انیمیشنی ساخته که مخصوصا ظاهری low tech دارد و حالت کاردستی بچه ها را دارد، انگار با تکنولوژی دهه 1950 هم می توانست ساخته شود.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">به قول ای او</font><font size="2" face="Times New Roman"> اسکات، منتقد نیویورک تایمز، مخصوصا طوری ساخته شده انگار چند بچه کف کلاس درس این شخصیت ها و صحنه های دست ساز را به وجود آورده اند که گاهی مخصوصا خام و ناشیانه جلوه می کند. شخصیت هاش، این جانواران پشمالو با چشمهای شیشه ای، شبیه عروسکهای کوکی قدیمی هستند که روی طاقچه در همزیستی ناجوری قرار گرفته اند با بازی های کامپیوتری. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxR_GvP1ZKI/AAAAAAAACKk/L09BhSe-AB0/s1600-h/Fantastic_Mr_Fox_still_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 10px 10px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Fantastic_Mr_Fox_still_poster" border="0" alt="Fantastic_Mr_Fox_still_poster" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxR_HPnN7EI/AAAAAAAACKo/gUGhmO77cos/Fantastic_Mr_Fox_still_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="167" height="244"></a> از طرف دیگر، شاید وس اندرسن همیشه کارتون می ساخته و خودش نمی دانسته. اوئن گلیبرمن منتقد EW می نویسد تا حالا اندرسن از بازیگرهای واقعی شخصیت های کارتونی می ساخت و آنها را فضاهای ساختگی فیلمهاش می گذاشت، فیلمهاش مثل The Royal Tenenbaums یا زندگی دریائی استیو زیسو، یعنی به عبارت دیگر، در تا حالا در فیلمهایش واقعیت را می گرفت می پیچاند و پیچانده اش را جلوی تماشاگر می گذاشت در حالیکه در فیلم Fantastic Mr. Fox برعکس عمل کرده، یعنی دنیای ساختگی ولی مشغول کننده این عروسکهای دست ساز را گرفته، از آن واقعیت ساخته..</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">آنها که کار وس اندرسن را دنبال می کنند، می گویند اینجا هم اندرسن به موضوع مورد علاقه اش یعنی خانواده ناکارآمد و ناهنجار می پردازد، رابطه پدر خانواده و مادر، و بچه می پردازد. بچه های متعدد کتاب روآلد دال را خلاصه کرده در یک بچه کج خلق ولی با احساس و استعدادهای ویژه،ِ با صدای جیسن شوارتسمن، که مثل فرزندان فیلم «رویا تننبام» و «زندگی دریائی آقای استیو زیسو» با پدر و مادر غیرمتعارفی سروکار دارد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">در کتاب روئالد دال، که آن را بعد از یک دوره سختی کشیدن درزندگی و بیکاری و غم از دست دادن عزیز نوشته، پدر خانواده، مستر فاکس، نان آور خانواده و حراست کننده خانواده است، که برای غذا دادن به خانواده اش، ناچار است از دزیدن جوجه و گندم کشاورزانی که برای مبارزه با او، همدست می شوند. یعنی برای حراست خانواده و نان آوردن دست به خطر می زند. در روایت سینمائی اثر، وس اندرسن یک لایه به مفهوم پدر به عنوان نان آور و نگهبان خانواده، اضافه کرده. انگیزه مستر فاکس از جوجه دزدی و شبگردی، در فیلم، بازگشت به طبیعت وحشی درون خودش است. طبیعتش، خطرکردن را اقتضا می کند، و مقاومت در برابر قید و بندها. اینجا هم پیام، باز آدمی است که که در برابر بزرگ شدن، به معنی همرنگ جماعت شدن و از جستجو و تلاش و شکار دست برداشتن، مقاومت می کند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">این پیام، یعنی رجوع به اصل و تردید در قیدو بندهای یکسان سازنده در زندگی معاصر،ِ که می خواهد زندگی قالبی رابه همه تحمیل کند.. این پیام در فیلمهای دیگر اندرسن و هم نسلهایش هم هست، که بزرگداشت یگانگی و ابتکار و فردیت و بیان شخصی هستند، پیامی به مراتب پیچیده تر از پیام ساده کتاب دال در باره نقش حمایتگر پدر است. از آنجا که تماشاگر با مستر فاکس و همدستانش در شبیخون به محصول کشاورزان همداستانی می کند، انسانها، یعنی کشاورزهائی که به انبارهاشان سرقت زده می شود، به صورت، فاشیست های سرکوبگر ظاهر می شوند، و بعضی مواقع، آقای فاکس یک رهبر انقلابی هم به نظر می رسد، به خصوص که می خواهد از زیرزمین بیرون بیاید و وارد جنگی نابرابر می شود، که بدون اسلحه، با زیرکی و به ضرب ذکاوت، در آن برنده می شود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">آیا این فیلم برای بچه ها مناسب هست یا فقط ظاهری بچگانه دارد؟ ای او اسکات می نویسد این فیلم نه برای بچه هاست و نه برای بزرگها. برای کسی است که از آن خوشش بیاید و اگر همه از آن خوششان می آمد، نمی توانست این اندازه جالب باشد. بعضی ها چه بزرگ چه بچه، ممکن است با چنان شدتی درگیر آن بشوند که انگار فیلم اصلا برای آنها ساخته شده..</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxR_HozH0jI/AAAAAAAACKs/S5buGb-UGyw/s1600-h/Fantastic_Mr_Fox_still_2%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 10px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Fantastic_Mr_Fox_still_2" border="0" alt="Fantastic_Mr_Fox_still_2" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxR_H8apd7I/AAAAAAAACKw/GrPwpO_9y0Y/Fantastic_Mr_Fox_still_2_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="133"></a> لو لومنیک، منتقد دیلی نیوز می نویسد این انیمشن خوشرنگ و خوش طرح، با آن همه حوادث جانبی که زیر نظر مارک گوستاوسون کار شده، خارق العاده ترین انیمیشن از نوع خود از زمان «کابوس قبل از کریسمس» تیم برتون به این طرف است... هنری سلیک، مدیر انیمیشن فیلم تیم برتون قرار بود در طرح مسترفاکس کار بکند اما رفت فیلم خارق العاده کورولاین را ساخت که آن هم کار دل انگیز دیگری است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اما تعریفها از فنتستیک مستر فاکس، شاید به خطر بینش یگانه ای است که ، با جدیت و یکدندگی، دنبال می کند و همچنین به خاطر پیامی است که در باره توازن بین نیازهای غریزی انسان و زندگی اجتماعی و شهری امروز در فیلم هست، خیلی ستایش شده. مستر فاکس می گوید من یک حیوان وحشی هستم و ضمنا یک پدر و یک شوهر. ضمنا یک روزنامه نگار و رهبر و سخنران هم هست، اما در وهله اول، یک حیوان وحشی. این حرفی است که از شخصیت های این فیلم راحت می شود پذیرفت. کنت توران، منتقد لس آنجلس تایمز، می نویسد موفقیت اندرسن در این است که توانسته بین قسمت اول آن جمله، یعنی من حیوان وحشی هستم، با قسمت دوم آن، یعنی و ضمنا یک پدر و یک شوهر، توازن صحیحی برقرار بکند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">راجر ایبرت در شیکاگو سان تایمز می نویسد حیوانهای قهرمان فیلم به قدری به شدت مشغول زندگی های پرتنش خود هستند که پروای تماشاگر را ندارند... انگار حاضر نمی شوند از شدت و سرعت زندگی به خاطر همراه شدن با تماشاگر، اندکی بکاهند. شری لندن، در هالیوود ریپورتر می نویسد اندرسن جهانی ساخته یگانه، که به اندازه کار های دیگر او، سبکی متمایز و مبتکرانه دارد.اسکات فونداس، نوشته حاصل زحمت و سخت و دردآوری که برای ساختن فیلم استاپ موشن به کار رفته، شگفت آور و تحسین آمیز است، به خاطر تغییر خارق العاده و مداوم زاویه دید، و پرسپکتیو، طراحی شدیدا لمس پذیر، و یکجور لرزش عمدی در حرکات، که فضای ساختگی آن را غنی تر می کند. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-1418875415957124932009-11-26T08:33:00.000-05:002009-12-04T08:57:52.635-05:00A Single Man<h4 dir="rtl">نخستین فیلم طراح مد، تام فورد: مجرد</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTVTrLX8I/AAAAAAAACLc/MRwZWAPOb7s/s1600-h/A_Single_Man_6%5B7%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 10px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="A_Single_Man_6" border="0" alt="A_Single_Man_6" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTVgiJbuI/AAAAAAAACLg/O9BkyewwLeM/A_Single_Man_6_thumb%5B3%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="147"></a> «مجرد» نخستین تجربه سینمائی تام فورد، مدیر طراحی سابق مارک گوچی، که در آن هنرمند انگلیسی کالین فرث، نقش یک استاد ادبیات دانشگاه را بازی می کند که هشت ماه است غم از دست دادن عشق و شریک 16 سال زندگی اش را فرومی خورد، چون در جامعه لس آنجلس دهه 1960، همجنسگرائی، حتی از نزدیکان هم پنهان نگه داشته می شود. فیلم تام فورد، دنیائی که نویسنده کریستفور ایشروود در رمان 1965 خود ساخته، با طراحی دقیق و ظرافت بصری، زنده می کند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">ظاهرا فقط خواننده ها و هنرپیشه ها نیستند که می خواهند کارگردان سینما بشوند. تام فورد Tom Ford، با ابتکار و خلاقیت، چهره مزون گوچی Gucci را عوض کرد، و طرح هاش نه تنها میلیاردها دلار فروش برای مزون گوچی آن زمان، و حالا برای مارک خودش، پول ساخته، بلکه میلیاردهای دیگر هم برای مقلدها ساخته. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:106498ef-cafd-474d-a19d-1e05c75d4768" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7981003&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7981003&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">کارگردان های سینما در محدوده کار خودشان، نقشی شبیه به خدا بازی می کنند، تصمیم می گیرند که دنیا چه شکلی باشد. طراحی مثل تام فورد، با آن نفوذ خارق العاده در طول دهه ها روی نحوه لباس پوشیدن و آراستن، و شکل و کاربرد لباس یا وسایل دیگر زندگی، تاثیر مشابه خداگونه ای را نه در دنیای مجازی فیلم، بلکه در کل جهان عینی ایفا می کنند، و طبیعی است که چنین هنرمندی بخواهد فیلمسازی را هم تجربه کند، که اختیار خلق یک دنیا را کاملا به دست بگیرد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> اما دنیائی که تام فورد در فیلم «مجرد» یا A Single Man تصویر می کند، برداشتی است از دنیائی که نویسنده کریستوفر ایشروود Christopher Isherwood در رمان کوتاه سال 1965 خودش، «مجرد» تصویر کرده بود... این کتاب در زمان خودش یک اثر انقلابی بود، به خاطر اینکه قهرمان آن یک همجنسگرا است.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">برای بازی در این نقش، کالین فرث جایزه بهترین بازیگر را از جشنواره ونیز گرفت و خود فیلم هم در همان جشنواره یک جایزه جانبی مربوط به خاطر مطرح کردن همجنسگرایان گرفت و تام فورد، کارگردان فیلم هم نامزد جایزه شیرطلائی بود برای بهترین فیلم.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"><font face="Times New Roman">***</font></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"><font face="Times New Roman"><b></b></font></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">فیلم «مجرد» کالین فرث، نقش تصویر یک روز از زندگی این استاد همجنسگراست. روزی که با اندوه و افسردگی ناشی از مرگ معشوق جوانتر، و شریک 16 سال عمرش، در رویای غرق شدن در آب شروع می شود و خاطره تشییع جنازه ای که به او اجازه ندادند در آن حضور یابد. </font><font size="2" face="Times New Roman">کالین فیرث می گوید چهره انسان جالب ترین تصویر روی پرده سینما است و بهترین کارگردانان، مثل اینگمار برگمن، همیشه حداکثر بهره سینمائی را از قدرت بیانگر چهره برده اند. او می گوید شخصیت او در فیلم مجرد، واقعا خفقان گرفته. فیلم باتصویر او زیر آب شروع می شود و افسرده از خواب برمی خیزد با فکر خودکشی و خلاص شدن از زندگی غیرقابل تحمل. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTWirLQXI/AAAAAAAACLs/KkSDPmyCKiY/s1600-h/A_Single_Man_3%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 10px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="A_Single_Man_3" border="0" alt="A_Single_Man_3" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTWzvX0SI/AAAAAAAACLw/21wefwt9VgY/A_Single_Man_3_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="102"></a> تنهائی عظیم این انسان، در فضاهای لس آنجلس چهل سال پیش فیلمبرداری شده است، در عصر به ثمررسیدن طراحی مدرن. کارگردان تام فورد می گوید درونمایه کلی فیلم «عزلت» و انزواست و درسی که از این داستان می گیریم این است که ارزش چیزهای کوچک زندگی را بدانیم. در فرهنگ ما، خوشبختی همیشه موکول به چیز دیگری است مثل گرفتن شغل جدید یا داشتن فلان دوست دختر، یا فلان جفت کفش... اما این چیزها مهم نیستند بلکه مهم این است که درک کنیم زندگی همین خواستن و جستن است و از همین زندگی باید در این لحظه لذت ببریم.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">فیلم «مجرد» برای اولین باردرجهان بهار گذشته در جشنواره ونیز به نمایش در آمد. شهرت جهانی کارگردان فیلم در حرفه طراحی مد، برای خیلی ها کنجکاوی برانگیز بود. متیو گود Matthew Goode، نقش معشوق جان باخته را بازی می کند، که در رویاها و خاطرات شخصیت اصلی حضور می یابد. </font><font size="2" face="Times New Roman">گود می گوید زیبائی فیلم در این است که حادثه خاصی اتفاق نمی افتد، زیبائی اش در بطالت و ابتذال آن است، در یادآوری مردی که عاشقش بوده، لحظه های کنار هم نشستن، کتاب خواندن، با هم بودن... بعضی ممکن است بگویند اگر به این ها سوزن بزنی خون ازشان در نمی آید اما فیلم در باره این است که همجنسگرایان هم احساس دارند، آن هم به طرز غریب دهه 1950. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTXJSaybI/AAAAAAAACL0/SB0XN2hMMIQ/s1600-h/A_Single_Man_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 10px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="A_Single_Man_4" border="0" alt="A_Single_Man_4" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTXZYaIOI/AAAAAAAACL4/TIYlyK6Drbg/A_Single_Man_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="165"></a> تام فورد برای فیلم اولش با جسارت، موضوع بحث انگیزی را انتخاب کرده. ولی حضور تام فورد طراح و صحنه پرداز را در فیلم حس می کنیم. ولی حاصل کار، همانگونه که در آن زمان درفستیوال ونیز هم گفتند، کاری است که هم از نظر عاطفی برانگیزاننده است، و هم از نظر سبک و بصری، حاکی از اعتماد به نفس تام فورد است.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">موضوع فیلم، از یک طرف غم از دست دادن معشوق است و از طرف دیگر، زندگی مخفی عاطفی این آدم است که همجنسگرائی خودش را باید پنهان کند. اما اینکه تام فورد، به عنوان طراح، چه نقشی در این فیلم دارد، خوب، همانطور که یک طراح انتظار می رود، فیلم ظاهر شسته ورفته و پاکیزه ای دارد از نظر طراحی خطوط و رنگها و فضاها، به طوری که انگار روی جزئی ترین چیزها از لباسهائی که قهرمانان فیلم تن می کنند تا مبلمان منازل دقت وسواس آمیز به کار رفته که به قول کارینا لانگ ورث، منتقد نشریه ویژه سینمای مستقل، ایندی وایر، عکسها و تصاویر، فیلم انگار از صفحات مجله ووگ ایتالیا بیرون آمده.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اما نقش تام فورد طراح، به ظاهر آراسته و خطوط دقیق ترکیب های بصری فیلم، محدود نیست، بلکه فورد از این طریق، نقش استایل style یا سلیقه شخصی در انتخاب لباس و خودآرائی، را کندوکاش می کند در تعریف و بیان هویت انسان... شخصیت ها با مدلهای خاص و وسواس آمیز موها یا لباسشان، تعریف می شوند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">لانگ ورث می نویسد اما سوای این پیروزی در سطح، فیلم از سناریوی شوخ و چند بازی بسیار قوی برخوردار است که به زیبائی ظاهر آن، عمق می بخشند. منتقد هالیوود ریپورتر، دبرا یانگ، می نویسد بازی نرم و با امساک کالین فرث در تضاد است با روح اوپراگونه و غلوگر کارگردانی... که مثلا از گذاشتن یک قطعه سولوی اوپرا روی صحنه خودکشی، تردیدی به دلش راه نمی دهد یا بی خیال حرف مردم است وقتی در صحنه عزاداری، کت شلوارهای تام فورد تن عزاداران می کند... از دید این منتقد، با این وسواس بصری، فیلم «مجرد» A Single Man یک تصویر آرمانی و رومانتیک از لس آنجلس چهل سال پیش، نشان می دهند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTXseJwGI/AAAAAAAACL8/hwKG8g8-l44/s1600-h/A_Single_Man_1%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 10px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="A_Single_Man_1" border="0" alt="A_Single_Man_1" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTXxFRKNI/AAAAAAAACMA/_Om4JU8cZMs/A_Single_Man_1_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="102"></a></font>فیلم به خاطر القای فضائی که همجنسگرائی مخفی نگه داشته می شد، و تصویر نفسانی عشق همجنگسرا، جایزه جانبی سینمای همجنگسرایان را در جشنواره ونیز گرفت. اما موضوع فیلم، فقدان است و قطع امید از زندگی... فیلم A Single Man به موضوع تبعیض علیه همجنسگرایان اشاره تلویحی دارد -- ولی خوب، داستان در زمانی اتفاق می افتد که همجنسگرایان مخفی بودند و در فلاش بک ها می بنیم که از شرکت در تشییع جنازه معشوق از دست رفته، منع می شود. می گویند فقط برای اعضای خانواده است. یعنی که این رابطه خانواده حساب نمی شود. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> از اشارات تلویحی فیلم «مجرد» به تبعیض علیه همجنسگرایان، یکی وقتی است که در کلاس درس، جرج، شخصیت کالین فرث، با آن لهجه پاکیزه بریتانیائی و کلمات شمرده و گزیده، به دانشجویان می گوید اجتماع، چیزی که شبیه به خودش نیست، دوست ندارد. و جای دیگر، به صراحت بیشتر، وقتی شخصیت جولیان مور دوست قدیمی که هنوز عاشق این مرد است به او می گوید رابطه او و دوست جان باخته اش، رابطه واقعی نبود. ما این رابطه را در فلاش بک های ذهن جرج، شخصیت کالین فرث، می بینم. آدمی دلشکسته و امیدباخته، که دلیل زنده ماندن را گم کرده، و فیلم موفق می شود حس ترحم تماشاگر را به این آدم جلب کند و کشش داستان در این است که تماشاگر آرزو می کند این آدم در تلاش های ناشیانه اش برای خودکشی، موفق نشود. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><font size="2" face="Times New Roman"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTYeH44WI/AAAAAAAACME/thaWDZTHSFw/s1600-h/A_Single_Man_book_cover%5B8%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 10px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="A_Single_Man_book_cover" border="0" alt="A_Single_Man_book_cover" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTYtfVrCI/AAAAAAAACMI/FNRnxpZOuxk/A_Single_Man_book_cover_thumb%5B6%5D.jpg?imgmax=800" width="165" height="244"></a></font></font>فیلم تقریبا داستان ندارد، یک روز از زندگی این آدم است. از صبح که در خواب است در یک سکانس زیرآبی رویائی و بصری، تا وقتی بیدار می شود و راه می افتد. روزی مثل یکی روزهای هشت ماه اخیر زندگی اش، هشت ماه بعد از آنکه معشوق جوانش را یک تصادف رانندگی از دست داد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">خود این روز، ماجرا می شود، مثل یک سفر، به قول دیوید انسن، منتقد نیوزویک، فیلم «مجرد» یک سفر درونی است، مثل رومان کریستوفر ایشروود، خاطرات گزنده را می بافد در جزئیات دقیق روز این آدم، این آدم که استاد ادبیات دانشگاهی کوچک است. دیدارش با زن (جولی ین مور) که دوستش دارد به یاد قدیم... خاطرات و حسرت ها... رابطه های احتمالی با همجنسگرایان جوان، که رد می کند، اما در همان میخانه که با دوست از دست رفته اش، جیم آشنا شده، در پایان فیلم، با یک دانشجوی جوان که به او علاقمند است، روبرو می شود و برخلاف کتاب، در فیلم مجرد، داستان اینجا در حالت تعلیق شیرینی رها می شود، که امیدبخش است. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> می توان گفت که این فیلم، روی هم رفته تبلیغ خوبی است برای مارک «تام فورد.» شاید اکران آن هم بی ارتباط نباشد با فصل خرید کریسمس در آمریکا که فروشگاه ها پر است از انواع پوشاک زنانه و مردانه و کفش و کیف و همه چیز با مارک تام فورد. از دیدگاه بازاریابی که نگاه کنی، فیلم «مجرد» به مارک تام فورد، عمق و محتوای عاطفی می بخشد.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTY50qBiI/AAAAAAAACMM/SkiZ-Tnznp4/s1600-h/A_Single_Man_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 10px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="A_Single_Man_poster" border="0" alt="A_Single_Man_poster" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxkTZCx6GNI/AAAAAAAACMQ/omuH9nUcdbs/A_Single_Man_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="165" height="244"></a></font>ولی منتقدها هم فیلمش را ستایش کرده اند. لیس فلپرین، منتقد ورایتی می نویسد کارگردانی ظریف تام فورد، شگفتی دلپذیر این فیلم است، با توجه به اینکه تنها سابقه اش در فیلمسازی نظارت بر آگهی های شرکت گوچی بوده که تام فورد مدیر هنری اش بود و حالا هم برای مارک خودش. این منتقد می نویسد البته زیبائی لباسها و دکورها، هرچند ستایش آمیز است اما کمتر از خود کارگردانی، شگفت انگیز استِ، چون مهارت و حساسیت او در کارگردانی، انتظار نمی رفت.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> وندی آیدی، منتقد تایمز لندن، که فیلم را در ونیز دیده، زیبائی آن را ستوده و می نویسد سختی کار کارگردان در تبدیل این کتاب به فیلم، ذهنی بودن این داستان است که به صورت یک مونوگ یا تک گوئی جلو می رود، که ترجمه کردن آن به تصاویر را سخت می کند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">خیلی از منتقدها از بازی کالین فرث تعریف کرده اند که در این طراحی و فیملبرداری غلو شده، شخصیت را با سکوت و خوددار و بدون اغراق بازی می کند. انسن می نویسد فیلم کشش ساکت و نفسانی ای دارد و وقار بصری، که تردیدی به جا نمی گذارد که تام فورد پشت دوربین است. انسن نوشته فیلم به قدری زیباست که گاهی زیبائی آن حواس تماشاگر را پرت می کند و ممکن است مغایر با نثر ساده ایشروود باشد اما قلب زخمی این داستان و هوش نیشدار آن، حفظ شده.</font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-56474014780329367152009-11-11T13:06:00.000-05:002009-12-05T13:09:48.771-05:00The Road<h4 dir="rtl">جاده: از آخرالزمان تا بی نهایت</h4> <p dir="rtl"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxqhORGTtBI/AAAAAAAACNU/xZw_u722GN4/s1600-h/The_Road_5%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 10px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="The_Road_5" border="0" alt="The_Road_5" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxqhOns_LsI/AAAAAAAACNY/ayTct7JeLXo/The_Road_5_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="164"></a> «جاده» فیلم تازه ای است بر اساس یکی از کتابهای جدید کورمک مککارتی، که اخیرا فیلم «کشور جای پیرمردها نیست» را از کار وی دیدیم. در فیلم جاده، که دنیائی پس از فاجعه (آخر الزمان) را تصویر می کند، پدری (با بازی ویگو مورتنسن) بعد از مرگ همسر (با بازی شارلیز تران) به امید یافتن نور و گرما و چیزی برای خوردن، همراه پسر خردسالش به راه می افتد به سوی جنوب، علیرغم خطرات جاده ای که حالا انسانها برای خوردن یکدیگر کمین کرده اند.</font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">هنگام بحث در باره فیلم 2012 که آن هم آخرالزمان را تصویر می کند، اشاره کردیم که فیلمهای فصل سینمائی حاضر، تصویر تاریک و تلخی از جهان را تصویر می کنند -- فیلم امروز هم ظاهرا در همان دسته قرار می گیرد، برای اینکه این هم در باره جهان بعد از قیامت است و آخرالزمان.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">فانتزی در باره قیامت زیاد شده. تازگی فیلم نقاشی متحرک «9» در این باره بود. دو ماه دیگر، فیلم جدید دنزل واشینگتن، به نام «کتاب الای» در این باره است The Book of Eli و دیروز فیلم 2012 هم همین بود. اما فیلم جاده که در جشنواره ونیز توجه خیلی از منتقدهای جدی را جلب کرد، وبعضی آن را موفقیتی خیره کننده در سینمای امروز می دانند و بعضی شکست بزرگ، روایت وفادارانه ای است از رمان تکان دهنده و تیره نویسنده برجسته آمریکائی، کورمک مککارتی، که به خاطر آن جایزه پولیتزر هم گرفت.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 20px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:3499ebbf-8036-4773-839f-863b79340027" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7981461&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7981461&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">رمان جدیدش است که مک کارتی آن در سال 2006 یعنی یک سال بعد از نوشتن «کشور جای پیرمردها نیست» نوشته -- در جاده، دهمین رمان کورمک مکارتی، که برای آن جایزه پولیتزر گرفت، کارگردان استرالیائی تبار، جان هیلکوت با کمک فیلمبرداری وهم آلود و فراموش نشدنی هاویه اگیره ساروب Javier Aguirresarobe جهانی شبیه به پیامد توفان کترینا را تصویر می کند در صفحات جنوب لوئیزیانا... در فیلمی که انتظار می رود از رقبای عمده برای جوائز سینمائی فصلی که در راه است، باشد. </font> <p dir="rtl" align="right"> <p dir="rtl" align="right">*** <p dir="rtl" align="right"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">برای افتتاح فیلم «جاده» کار جدید کارگردان استرالیائی جان هیلکوت، ستارگان فیلم، چند شب پیش در سینمای تاریخی چاینیس هالیوود، روی فرش قرمز می درخشیدند، از جمله ویگو مورتنسن، که به قول منتقدها، بازی عمرش را در این فیلم ارائه داده، و خانم شارلیز تران... اینجا در مقابل برق دوربین ها. کارگردان استرالیائی، «جان هیلکوت» John Hillcoat کوشیده است جهان تاریکی که مککارتی در جاده توصیف کرده را با همه جزئیات آن به تصویر بکشد. رابطه پدر و پسر، در محور این داستان قرار دارد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">مورتنسن می گوید در این داستان می بینیم که پسر اشتباهات پدر را یادآور می شود و می گوید این درسهائی نیست که به من آموختی و درس اخلاقی که پدر می گیرد، امیدبخش است. پدر و پسر در سفر هولناک خود در طول فیلم، تلاش می کنند از سرمای تاریک و آسمان تیره از خاکستر اتمی، راهی به سوی دریای جنوب بجویند و در برابر فجایعی که می بینند، حس ترحم و همدردی با انسانیت را در خود بیدار نگه دارند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">شخصیت مادر، با بازی شارلیز تران، ماندن و مرگ را به سفر خطرناک ترجیح می دهد. شارلیز تران می گوید شاید الان راحت بشود گفت تصمیم چه باید باشد اما به هر دو حق نمی دهد و نمی خواهد در باره تصمیم شخصیت زن قضاوت کند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">فجایعی که پدر و پسر در سفر خود با آنها روبرو می شوند، نمایانگر برداشت تلخی هستند که نویسنده کورمک مککارتی از طبیعت انسان رقم زده. مورنتسن می گوید مایه فرد، جامعه و دولت و حتی خانواده، در شرایط دشوار است که به آزمون گذاشته می شود.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxqhPMWF0sI/AAAAAAAACNc/uFOB1yDlpnU/s1600-h/The_Road_2%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="The_Road_2" border="0" alt="The_Road_2" align="left" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxqhPdVu-hI/AAAAAAAACNg/Hl5ssDuhe84/The_Road_2_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="164"></a> فیلم جاده تلاش می کند به فضای شاعرانه و حماسی رمان کورمک مککارتی وفادار بماند و درس اخلاقی آن را به تماشاگر منتقل کند. شارلیز ترون می گوید این فیلم تصویرگر بدترین شرایط است، و در بدترین مقضیات است که ما باید به چیزی پاک در درون خود ایمان داشته باشیم برای اینکه ما در عین حال به بدترین و خوب ترین قادر هستیم و این فیلم، یادآور و تاکید کننده این نکته است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">مورتنسن می گوید هر مکتب معنوی، از بودائی گرفته تا یهودیت، با مسیحیت و اسلام، همه مهرورزی را کمال عقل می دانند وقتی مثل شخصیت های این فیلم همه چیز از خانه و غذا و وطن و امید از دست رفته، چیز ساده ای باقی می ماند: اینکه سر آخر متوجه می شوند همدیگر را دارند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">به خصوص که این نویسنده و کتابهاش برای تماشاگران ما در ایران هم آشناست به خاطر ترجمه های فارسی. مثلا رمان جاده همین چند ماه پیش در ایران در آمد به ترجمه حسین نوش آذر، توسط انتشارات مروارید. قبل از آن انتشارات چشمه کتاب « کشور جای پیرمردها نیست» را با ترجمه امیراحمد آریان بیرون داده بود، با اسم «جائی برای پیرمردها نیست» -- خیلی در ایران مقاله و نقد در باره اش منتشر شده....</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">مککارتی، را اغلب با فاکنر مقایسه می کنند به خاطر علاقه اش به تصویرکردن زندگی در دشتهای غرب آمریکا و صفحات جنوب، و فضای خالص وسترن ها، اما اغلب جهانی را تصویر می کند در پیامد یک انهدام یا فروپاشی... جالب است که در هفتاد سالگی دارد بهترین کارهایش را منتشر می کند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">رمان آخری او، جاده، رمان دهمش را از بهترین کارهاش می دانند. داستان فیلم، ده سال بعد از آخرالزمان شروع می شود، زمین لرزه ها و آتشسوزی هائی که بیشتر دنیا را نابود کرده، ده سال پیش بوده... که البته برخلاف فیلم 2012 که دیروز توصیف کردیم، این فجایع و خرابی ها اصلا در فیلم نمایش داده نمی شود.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxqhP-524DI/AAAAAAAACNk/gmD60UhavYE/s1600-h/Cormac_McCarthy%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Cormac McCarthy" border="0" alt="Cormac McCarthy" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxqhQDoaIlI/AAAAAAAACNo/wxHCcqCKtv4/Cormac_McCarthy_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="244"></a> جهانی تصویر می شود در پیامد قیامتی عظیم، وقتی فاجعه ای جهانی، مثل جنگ اتمی مثلا، بیشتر دنیا ویران و نابود کرده. ویگو مورتنسن پدر گرسنه و لاغر اندامی است با چهره ای دردکشیده، شبیه به کنده کاری های «ال گرکو» هنرمند برجسته اسپانیا، که دست پسرش را می گیرد و سفری طولانی و طاقت فرسا را شروع می کند در قحطی و وحشت این سرزمین قیامت زده، آمریکای سوخته و بمب زده، و تمام دارائی شان را می گذارند در یک چرخک خرید و راه می افتد در جهانی که خطر آدمخواران و نومیدی پدر را بارها به طرف خودکشی می راند اما تنها چیزی که آنها را نجات می دهد، عشقشان به همدیگر است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">شخصیت تران، که هنگام فاجعه حامله بوده، هم ضعیف است هم قوی، برای اینکه سرسختانه و شاید واقع بینانه تر از شوهرش، معتقد است که تنها راه نجات، خودکشی است. در این دنیای مرگبار و خاکستری، تقریبا حیوانی نیست، و آدمهای اندکی توانسته اند زنده بمانند، برای اینکه چیزی از زمین نمی روید و ذخیره های غذائی کره زمین، سالهاست تمام شده. تعبیر آن شعر فروغ است که «و آنگاه خورشید سرد شد و برکت از زمین ها رفت...و سبزه ها به صحراها خشکیدند و ماهیان به دریاها خشکیدند... و در غارهای تنهائی… زنها... بچه های بی سر…»</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">اما در ساختن فیلم از رمان های مشهور و برجسته ادبی، همیشه بحث وفاداری مطرح است... به خصوص از طرف هواداران نویسنده... که در مورد فیلم جاده ظاهرا راضی به نظر می رسند. ولی به چه قیمتی. از دید منتقد ورایتی، تاد مکارتی، این وفاداری باعث شده است که فیلم بی بخاری از آب در بیاید.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">تاد مککارتی، نویسنده ورایتی، می نویسد چالش کارگردان این بود که اولا چیزی بسازد که در برابر این رمان عرض اندام کند و ضمنا چیزی باشد که در جهانی به این تیرگی که تصویر می کند، ارزش تماشا داشته باشد ولی غیر از جنبه های بصری حماسه تیره سفر این پدر و پسر در جهان پسا اخرالزمان، این فیلم در همه قسمت های دیگر کار، کم می آورد. تاد مککارتی منتقد ورایتی نوشته برادران کوئن برای اولین بار ثابت کردند که می شود یک رمان کورمک مککارتی را به فیلمی هنری و قابل تماشا تبدیل کرد، و جالب است که برعکس آن کتاب، رمان «جاده» خیلی سینمائی نوشته شده، پر از تصویرسازی های دقیق از آمریکای بعد از قیامت، و با دیالوگ خیلی کم، که واقعا تصاویر سینمائی اش از صفحه روی پرده می جهند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">اما این منتقد معتقد است که کارگردان و فیلمبردارش در حالیکه که غرق تصویرگری این جهان بودند، تصویراصلی و بزرگتر را گم کردند، که همان زمانبندی یا pacing درام داستان باشد... به این ترتیب، بهائی که کارگردان برای وفاداری به فضاهای توصیف شده در فیلم پرداخته، از دید دیگری، دور کردن فیلم از عرف هالیوود و سینمای رایج است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxqhQmEZZ2I/AAAAAAAACNs/9kS2_PtVzVk/s1600-h/The_Road_poster_1%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="The_Road_poster_1" border="0" alt="The_Road_poster_1" align="left" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxqhQ_iI9WI/AAAAAAAACNw/5XBY4gz_7dE/The_Road_poster_1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="166" height="244"></a> فضای دودزده و تیره فیلم که کورمک مککارتی اول کتاب توصیف می کند که سیاهی شب هایش عمیق است و روزهایش تیره و تار، وفاداری به این جهان، به قول دبورا یانگ، منتقد هالیوود ریپورتر در این فیلم به قیمت فداکردن رنگ، صحنه های بزرگ و تصویرگری استاندارد هالیوودی تمام شده از جهانی پیامد قیامت در آمریکا، که از دید این منتقد باید برای آن به کارگردان جان هیلکوت آفرین گفت.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">کارگردان هیلکوت به کمک فیلمبردارش هاویه اگیرساروب -- هنرمند برجسته ای که زیبائی فیلم های دراکولائی مدرن Twilight مدیون کار اوست --- در فیلم «جاده» دنیائی هولناک و سترون ساخته اند، که وجه مشخه ی آن، فقدان رنگ است، که همه چیز آن از گرد نرم خاکستری رنگی پوشیده شده است و حتی دریا، خاکستری است، تنها لحظه ای که این فضای مرگبار گریبان تماشاگر را رها می کند، در لحظه های فلاشبک است به دنیای پیش از قیامت، که در جهان گرما و عشق و موسیقی هست.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">منتقد نیویورک ابزور،نویسنده کهنه کار، رکس رید، کار جان هیلکوت در روایت سینمائی این اثر را یک موفقیت هنری خارق العاده توصیف کرده. ظاهرا حتی اگر به خاطر فضای سیاهش فروش زیادی نداشته باشد، تمجید بعضی منتقدها را در کنار خود دارد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxqhReSVj2I/AAAAAAAACN0/gnxe85Uw4Ds/s1600-h/The_Road_book_cover%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="The_Road_book_cover" border="0" alt="The_Road_book_cover" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SxqhRgNjRMI/AAAAAAAACN4/1YtRbffhdZo/The_Road_book_cover_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="152" height="244"></a> خیلی ها مسحور تصاویر این فیلم از جهان سوخته و سترون بعد از قیامت شده اند. منتقد ورایتی که آن را یک پله بالاتر از فیلمهای زامبی توصیف می کند به خاطر اینکه مهاجمان آدمخوار یا آدمهائی که اجزائی بدن خودشان را کباب کرده و خورده اند، دست کمی از زامبی ها ندارند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">علاوه بر ورایتی که زیاد از این فیلم خوشش نیامده، باید از راجر ایبرت هم اسم برد که در نقدش نوشته کارگردان جان هیلکوت تصاویر رمان مککارتی را زنده کرده است اما فیلمش از احساس عاطفی خالی است و مثل این می ماند که به قول آن جوک مشهور، آهنگ ترانه ای را یاد گرفته اما شعرهاش را نه. یا به قول مارک تواین، شعرهای ترانه ای را یادگرفته و آهنگش را نه.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="times">منتقد روزنامه پرتیراژ گلوب اند میل کانادا، که این فیلم را در جشنواره تورانتو تماشا کرد، می نویسد این رمان هم مثل «کشور جای پیرمردها نیست» داد می زد برای تبدیل شدن به فیلم، و بعد از تمجید از تصاویر خارق العاده فیلم از جهانی هولناک و سترونی که در کتاب توصیف شده، از بازی ها تعریف کرده و از کارگردان جان هیلکوت هم تعریف کرده به خاطر کارگردانی خوددار و امساک آمیزش، اما نوشته چیزی که کم دارد، سنگینی جگرسوزی تقریبا غیرقابل تحملی است که ریتم اثر است، بافت اثر است و آن پژواکهای کمرنگ انجیلی در نثر کورمک مککارتی است که با آنها، داستان «جاده» یک اودیسه، یا سفرحماسی است و بدون آنها، یک گردش.</font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-43234001646286464072009-11-08T08:44:00.000-05:002009-12-05T08:49:32.081-05:00Precious (Based on Push by Sapphire)<h4 dir="rtl">مظلوم کوه پیکر: پرشس </h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxpk4GULuoI/AAAAAAAACMs/dQx5SEhQ29g/s1600-h/precious_3%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="precious_3" border="0" alt="precious_3" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxpk4dk5beI/AAAAAAAACMw/e6xN_NHVEQY/precious_3_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="164"></a> فیلم پرشس طی سال گذشته با شرکت در جشنواره ها و جمع کردن اظهارنظرهای مثبت و جلب حمایت بزرگان رسانه ای مثل اوپرا وینفری، به یکی از فیلمهای مطرح روز تبدیل شد. این فیلم براساس رمانی از شاعر نیویورکی «سفایر» داستان دختر نوجوان کوه پیکر، عقب مانده ذهنی و بیسوادی است که از تجاوز وحشیانه پدرش دو فرزند دارد و مبتلا به ویروس بیماری ایدز، که باعث می شود از مدرسه اخراجش کنند. فیلم داستان تلاش این دختر است برای کسب شان و انسانیت در هم شکسته. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p></p> <p></p> <p></p> <p></p> <p></p> <p></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اول اسم این فیلم «پوش» بود ولی چون یک فیلم دیگر به آن اسم به بازار آمد، اسمش را عوض کردند، هر چند که فیلم براساس داستانی است از شاعره سیاهپوست نیویورکی، خانم سفایر... که حالا اسمش آمده داخل اسم فیلم، (پرشس براساس پوش از سفایر) شاید از روی لجبازی، که کلمه پوش از بین نرفته باشد.</font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:58bc451b-fc79-460f-999b-377223683479" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7981319&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=7981319&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">همین نامگذاری متظاهرانه سروصدای بعضی از منتقدها را در آورده که مثلا تصور کنید اگر فیلمهای دیگر هم اسم کتاب و نویسنده را بیاورند داخل عنوان فیلم که چه شلوغ بازاری می شد... در هر حال، این فیلم که بیشتر منتقدها، غیر از چند منتقد سختگیر، آن را ستایش کرده اند، قرار است در تعطیلات کریسمس امسال در آمریکا، یکی از فیلمهای معنوی و امیدبخش باشد اما مثل فیلمهای حادثه ای، این هم فضای تلخ و سیاهی دارد. بعد از موفقیت فیلم در ساندنس، ستاره میلیاردر تلویزیون اوپرا وینفری و فیلمساز و نویسنده و کارگردان فیلمهای تجاری سیاهپوستی، تایلر پری، اسم و پول خودشان را روی این فیلم گذاشتند، و «پرشس» موفق شد تابستان امسال در جشنواره تورانتو هم جایزه بگیرد. حالا فیلمی که تصور می شد یکسره به DVD خواهد رفت، از روز جمعه پیش پخش سراسری می شود در آمریکا، در سطح یک فیلم عمده هالیوودی.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <font size="2" face="Times New Roman">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">برای افتتاح اکران عمومی فیلم غیرمتعارف پرشس Precious بر اساس داستانی از سفایر، چند شب پیش در سینمای چاینیز هالیوود، مرایا کاری، ستاره پاپ و یکی از بازیگران فیلم، همراه با شریک زندگی اش، بازیگر و رپر نیک کنن، به ستاره تلویزیون اوپرا وینفری، و و نویسنده و فیلمساز پرفروش تایلر پری خوشامد می گویند. فیلم کم خرج پرشس، ابتدا با حمایت خانم مرایا کری پای گرفت ولی پیوستن خانم وینفری و آقای پری به تهیه کنندگان فیلم، آن را تبدیل کرد به یک حادثه سینمائی، با بخت های اسکار. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxpk47ZfbxI/AAAAAAAACM0/rbAa4ZGntew/s1600-h/precious_2%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="precious_2" border="0" alt="precious_2" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxpk46dG2OI/AAAAAAAACM4/LPStzG7g6mA/precious_2_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="165"></a> در مراسم افتتاح فیلم، در کنار نویسنده داستان، خانم سفایر، ستاره دیگر فیلم، خانم پائلا پتن، اینجا با شوهر خواننده موسیقی آر اند بی، رابین تیک... و سناریست و کارگردان فیلم، لی دنی یلز، و مونیک، کمدینی که در نقش مادر پرشس، نقش متفاوتی در این فیلم بر عهده گرفته. </font><font size="2" face="Times New Roman">جمع کثیری از بزرگترین هنرمند آفریقائی تبار آمریکا، گرد آمده بودند، از جمله سیدنی پواتیه، اینجا با دخترش، روی فرش قرمز... ستاره برجسته سینما ویل اسمیت، خواننده آر اند بی، و پاپ، خانم میسی گری، هنرپیشه برجسته، آقای فارست ویتیکر... </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><b><font size="2" face="Times New Roman"></font></b> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">فیلم «پرشس» که جایزه اول جشنواره ساندنس را زمستان گذشته به خود اختصاص داد، داستان امیدبخش دختر نوجوانی است در محله هارلم نیویورک در دهه 1980، که خود را از جهان بیسوادی، خشونت خانگی، تجاوز جنسی، فقر و تحقیر اجتماعی، بیرون می کشد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">کارگردان لی دنی یلز می گوید باور نمی کرد که کار فیلمش در فرصتی کوتاه، از مراسم محقر جشنواره ساندنس به شکوه فرش قرمز و ستاره باران هالیوود کشیده شود. لی دنیلیز می گوید به قدری برایش باورنکردنی و رویائی است که زبانش را بند آورده.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">نقش پرشس، نخستین کار سینمائی بازیگر نوآمده گبوری سیدیبه است، که حالا از او به عنوان یکی از نامزدهای حتمی جایزه اسکار اسم برده می شود. می گوید اگر فیلم جایزه ببرد، معنی اش این است که مردم آن را دوست داشته اند و دنی یلز در انتخاب او برای ایفای نقش اصلی، اشتباه نکرده. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">نجات دهنده پرشس از دنیای تاریکش، یک معلم مدرسه است با بازی پائلا پتن، که می تواند روح رنج دیده این دختر درشت هیکل را، از ورای پرده های متعدد افسردگی و گوشه گیری، ببیند. خانم پتن می گوید فیلم به سختی ساخته شد. او می گوید فیلم را بدون امید به پخش ساختند و فکر می کرد اولین شب نمایش آن را در اطاق نشیمن منزل مادرش برقرار کند. او می گوید بعد ناگهان جشنواره ساندنس پیش آمد و از آن به بعد، دیگر خارج از انتظار بود. او می گوید تا حالا در افتتاح فیلمی در تئاتر افسانه ای چاینیز هالیوود نبوده. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxpk5XrOdLI/AAAAAAAACM8/ANo45vnQry8/s1600-h/precious_5%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="precious_5" border="0" alt="precious_5" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxpk5i_tvMI/AAAAAAAACNA/4wO9fr-VXxo/precious_5_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="134"></a> فیلم پرشس که در ساندنس با نام «پوش» نمایش داده شد، به خاطر حضور ستاره پاپ مرایا کری ن خبر ساز شد. به عنوان تلاش تازه ی او برای مطرح شدن در سینما، بعد از ناکامی های چند سال پیش. خانم مرایا کری می گوید قبلا متوجه نبود که باید در انتخاب همکاران سختگیر باشد و می افزاید خوشحال است که حالا با لی دنیلز کار کرده که از نظر او، نابغه است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">حتما حضور این ستارگان هالیوود و تلویزیون کمک می کند به شناسنانده شدن فیلم. ولی هر فیلم گمنامی بالاخره سعی می کند یک ستاره به عنوان میهان و چهره هالیوودی به عنوان اکزکیتو پرودسر بالای پوسترش داشته باشد، ولی چیزی که تماشاگران را به آن می کشد، شخصیت غریب قهرمان آن، و ماجرای هولناکی است که بر سرش می آید..</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">فیلم پرشس در دو خط کار می کند، یکی سرگرمی خالص است. یعنی با وقاحت تمام دنیای شرور و غیرآزاری را نشان می دهد (مثل سیرک وحشت) که تماشای آن مثل تماشای فیلمهای سلاخی یا شکنجه، لذت بیمارگونه ای برای تماشاگر دارد، ولی در عین حال، فیلمی است با دیدگاهی تلخ و پیام اجتماعی در باره مصیبت و ظلم و خشونت بیرحمانه ای که ترکیب فقر و بیسوادی و جهل و الکل و مواد مخدر می توانند به همراه داشته باشد، که از پایان شب سیاه، به روز و به نور می رسد و به قول راجر ایبرت، تنها یک عنصر است است که این فضای یاس آور را رستگار می کند، و آن امید است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">قهرمان فیلم، که گبی یا گبوری سیبیده نقشش را با ظرافت عجیبی بازی کرده، دختر 16 ساله است در ده 1980 هارلم، مبتلا به بیماری داون، یا مونگولیسم است که نوعی نارسائی ذهنی مادرزادی است اما در زندگی کوتاهش با غفلت و آزار پدرومادر مواجه است. از پدر خودش یک بچه دارد و یکی هم حامله است. در مدرسه چیزی یادنگرفته و بیسواد است... و به خاطر حاملگی مجدد، او را از مدرسه بیرونش انداخته اند... در مدرسه و خیابان و خانه مدام مورد مضحکه است. این ها را با این جزئیات می گویم چون فیلم بیرحمانه جزئیات این بدبختی ها را به رخ تماشاگر می کشد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxpk586p1_I/AAAAAAAACNE/bH9hZjxVe44/s1600-h/precious_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="precious_4" border="0" alt="precious_4" align="left" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxpk6N6b5vI/AAAAAAAACNI/Dn0qqEJCn6I/precious_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="138"></a> معلم یک مدرسه ویژه رانده شدگان، او را کشف می کند و نیروی درونی اش را تقویت می کند که خودش را از موقعیت بیرون بکشد... مرایا کری، نقش یک مددکار اجتماعی را بازی می کند که نقشی را در آوردن این آدم به زندگی و اجتماع بازی می کند... به هر حال، فیلمی است که فجایع انسانی را جلوی تماشاگر ردیف می کند و بعد اشک تماشاگر را در می آورد با بردن تماشاگر به ذهن این دختر و فانتزی ها و رویاهای او و سرانجام، از شوق پیروزی انسانیت...</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">به این ترتیب شاید بتوان گفت اسکار گرفتن حتمی است. معروف است که فیلم های اشک آور در باره آدمهای بدبخت، شانس اسکار بیشتر دارند. اگر نامزد بشود، فکر نکنم کسی بتواند دریغ کند جایزه دادن به یک چنین فیلمی در پیروزی امید، جایزه به انسان بی پناهی که جیغ و داد آزاردهنده مادرش سهل انگار و جاهل و تجاوزهای خشونت آمیز پدر برایش تنها نشانه های عشق والدین است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">به قول بتسی شارکی، منتقد لس آنجلس تایمز، فیلمی که مدام تماشاگر را به چالش می کشد. از دید این منتقد، ظرافت کار کارگردان لی دنیلز که فیلم Monster's Ball و Woodsman را تهیه کرده، در این است که از این کوه لغزان 180 کیلوئی با جثه ترسناکش، یک انسان سه بعدی با آرزو و رویا می سازد. ماجرای غیرآزاری و خشونت خانگی که سفایر در اولین داستان بلندش، کتاب، کتاب پوش، توصیف کرده، 13 سال پیش، وقتی که به بازار آمد، سروصدای زیادی به پا کرد و باعث شهرت خانم سفایر شد که آن موقع شاعر گمنامی بود... جذابیت کتاب، زبانی بود که سفایر برای راوی خلق کرده بود، زبان مقطع و شکسته ای که اول به نظر زبانی از کرات دیگر یا تمدن های دیگر می رسید، نه زبان انگلیسی... برای تبدیل شدن آن به فیلم، دنیل داستان را رقیق کرده با اضافه کردن رویاهای دختر... </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">داستان این آدم به اندازه کافی تکان دهنده است که اگر فیلم مستند هم در باره آن ساخته میشد، اشک همه را در می آورد و خطر این فیلم همین است که به یک فیلم سانتی مانتال اشک انگیز تبدیل شود و بحث بین منتقدها هم همین است. آنها که طرفدار فیلم هستند، کار لی دنیلز و همکار سناریست او را تحسین می کنند به خاطر اینکه جلوگیری کرده اند از تبدیل شدن این فیلم به کلیشه آزار و شکنجه و دلسوزی... ولی منتقدهائی که آن را کوبیده اند، از جمله منتقد مجله وزین نیویورکر و دیوید ددلستاین، منتقد هفتگی نیویورک، موضع سرسختانه تری علیه فیلم گرفته اند. انتونی لین بعد از دست انداختن ادائی که در اسم فیلم در آورده اند، که اسم نویسنده ونوول او هم جزو اسم فیلم شده... درست از همان چیزی که بعضی منتقدها تعریف کرده اند، یعنی تشریح جزئیات تجاوز و آزارهای دیگر به این موجود بی آزار ولی بی انگیزش.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxpk6tE3l5I/AAAAAAAACNM/MqhpRmfcVKc/s1600-h/precious_poster-%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="precious_poster-" border="0" alt="precious_poster-" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sxpk65cv2NI/AAAAAAAACNQ/NvfayAr9j8A/precious_poster-_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="166" height="244"></a> انتنی لین می نویسد: ظاهرا لی دنیلز، کارگردان، متوجه نیست که این تصاویر قوی، به جای اینکه بحث یا پیام اخلاقی فیلم را تقویت کنند، آن را تضعیف می کنند. این منتقد به خصوص صحنه های خواب و رویای دختر 16 فربه شانزده ساله که به فیلم اضافه شده که مثلا خودش را روی فرش قرمز هالیوود تصور می کند، را نابه جا می داند و می نویسد این فیلم یک قصه شاه پریان است، در باره ستمگری و ظلم و توان مندی و قدرت گیری درونی است که خرابش کرده اند -- که ترکیب خیالات واهی و تبهکاری در آن، عصبانی کننده است. انتونی لین می نویسد شکاف بین واقعا برآشفته شدن و زورتپان شدن، بازیکتر است از آن که ما حاضر به تائیدش هستیم.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اما آنچه بیشتر منتقدها یکصدا ستوده اند، بازی هاست، به خصوص بازی این دختر نوجوان، بازیگر نوآمده، گبوری سی دی بی، که به قول منتقد هالیوود ریپورتر، دوئین برج Duane Burge، که فیلم را در ساندنس دیده، موفق می شود زیبائی و جذابیت درونی این زن جوان را که از دید ظالمانه مردم دیگر، هیولا جلوه می کند، به تماشاگر نشان دهد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">منتقد لس آنجلس تایمزنوشته صورت گوشتالود جلوی کار بازیگر با عضلات صورت را برای نشان دادن عواطف می گیرد اما خانم سی دی بی زود تماشاگر را به درون او می کشد. منتقد نیویورک تایمز ای او اسکات، از ترکیب عجیب و غریب بازیگر های این فیلم تعریف کرده که بعضی از سینما بعضی از تلویزیون وکمدی و بعضی مثل مرایا کری از خوانندگی آمده اند، ولی موفق می شود بازی های یکدست از آنها بگیرد. </font></p> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-58092520976325116692009-10-01T12:57:00.000-04:002009-10-02T13:05:20.421-04:00A Steady Rain on Broadway<p> <h4 dir="rtl">فروش مداوم نمایش «باران مداوم»</h4> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYyxspgvxI/AAAAAAAACJQ/qh4bmphzg9g/s1600-h/steady_rain_play2%5B4%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="steady_rain_play2" border="0" alt="steady_rain_play2" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYyx6TFdOI/AAAAAAAACJU/0QD7wA_7dPQ/steady_rain_play2_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> دنی یل کرگ، بازیگر با سابقه تئاتر و سینمای بریتانیا، که با شرکت در فیلمهای جیمزباند حالا به شهرت بین المللی رسیده، در نمایش «باران مداوم» در کنار هیو جکمن، که اخیرا در نقش ولوورین یا گرگین، در فیلم جدید مجموعه اکس من بازی کرد، روی صحنه می رود. نمایشی که د ر تئاتر شونفلد برادوی روی صحنه رفت، به خاطر جاذبه این دو بازیگر و ظاهرا انتظارهائی که از پیش از کارآنها می رفت، شب افتتاح با استقبال هنرمندان برجسته هالیوودی روبرو شد، اما منتقدهای سختگیر نیویورکی، هم از اجرا و هم از متن نمایش، نوشته نویسنده جوان شیکاگوئی، کیث هاف، ایراد گرفتند. </font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">برای افتتاح اجراهای نمایش «باران مداوم» در برادوی، جمعی از مشهورترین چهره های مطبوعات، سینما، تئاتر و تلویزیون چند شب پیش در نیویورک بودند، از جمله جری ساینفلد، کمدین برجسته، روپرت مرداک، ارباب بین المللی رسانه ها، ستاره سینما و تلویزیون ووپی گلدبرگ، و همچنین متیو برودریک، در کنار طراح مد، دایان فون فورستنبرگ و شوهرش، سرمایه دار برجسته بری دیلر، و همچنین ستاره سینما، خانم الن بارکن... </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 20px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:543fafef-dd63-44f0-b081-dd8f893f629e" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6868686&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6868686&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">در این نمایش، دنی یل کرگ برای اولین بار روی صحنه برادوی، ظاهر می شود و با هیو جکمن، ستاره سینما و تئاتر همبازی است که برای بازی در نمایش های برادوی، جایزه تونی گرفته است و اخیرا هم خودش مجری برنامه اهدای جوائز تونی بود.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">نمایش «باران مداوم» که حالا در نیویورک برای تماشای آن صف می کشند، نوشته کیث هاف، است که اینجا کنار بازیگران و کارگردان جان کراولی دیده می شود. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">دو ستاره برجسته و پرجاذبه هالیوودی، در نمایش «باران مداوم» در نقش دو مامور پلیس شیکاگو ظاهر می شوند از قدیم دوست و بچه محل بوده اند، اما وقتی ماجرای هول انگیز و سرنوشت سازی برای آنها روی می دهد، هریک روایت متفاوتی از آن تعریف می کنند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p><b></b><b></b> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">شب افتتاح نمایش در مقابل تماشاگران و منتقدان، زنگ ممتد تلفن جریان نمایش را مختل کرد. کارگردان جان کراولی می گوید زنگ تلفن قطع نمی شد و اگر در نمایش دو بازیگر با هم حرف می زدند می توانستند تلفن را نادیده بگیرند اما آنها دارند مستقیما با تماشاگر حرف می زنند و خیلی خوب با این تلفن برخورد کردند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">از ویژگی های اجرا، لهجه پلیس های شیکاگوئی است که این بازیگران استرالیائی و انگلیسی، روی صحنه با دقت بازسازی کرده اند. دنیل کرگ می گوید با مربی دیالوگ ساعتها و ساعتها تمرین کردند... او می گوید هنوز هم تشنه است و خود را در نقش احساس می کند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">هیو جکمن می گوید مدتها با پلیس های شیکاگو وقت گذارندند، کارآگاه ها، پلیس های درشت اندام، با آنها پیتزا خوردند و به ورزشگاه ریگلی رفتند و پلیس ها خیلی صادق و دست و دل باز بودند انگار در این فرصت کوتاه، یک دوره دانشگاهی در باره زندگی پلیس های شیکاگو طی کردند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">تمام نمایش روی دوش دو بازیگر است که تمام مدت روی صحنه هستند و با خودشان و خطاب به تماشاگر، بده بستان کلامی دارند. </font></p><b></b> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">کارگردان می گوید این دو بازیگر ساعتها شبانه روز ماهها تمرین کرده اند، هر چند هر دو خیلی با استعداد هستند اما یک شبه به این نتیجه نرسیده اند بلکه ساعتها کار کرده اند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYyyfUhT3I/AAAAAAAACJY/R0wF-heF1kM/s1600-h/steady_rain_outside%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="steady_rain_outside" border="0" alt="steady_rain_outside" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYyyhICt3I/AAAAAAAACJc/8J-KCPKwsIg/steady_rain_outside_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> دنی یل کرگ می گوید نیازی به اغراق در بازی نبود برای اینکه نمایشنامه بسیار خوب و صادقانه و صریح نوشته شده. او می گوید دکورها هم خوب هستند هرچند که خودشان روی صحنه چیزی نمی بینند. او می گوید نمایشی است خام، داستان دو داستانی که تعریف می شود و به کمک نیاز دارد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p><b></b> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">هیو جکمن می گوید تئاتر خام است، که در آن دو بازیگر با هم بده بستان دارند، و خیلی از آن هم مکالمه رودرو با تماشاگر است. شوق انگیز است که تماشاگران برادوی اهل آن هستند و بنابراین هر شب اجرا تازه است و متفاوت با شب قبل، در بیست اجرای پیش از افتتاح که اینطور بود و حتما بقیه اش هم همینطور است. </font><font size="2" face="Times New Roman">باران مدام تا اواسط دسامبر با این هنرپیشه ها روی صحنه برادوی خواهند بود. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">به قول نویسنده واشنگتن پست، جان کلی، شاید این نمایش نتوانسته باشد نظر همه منتقدها را جلب کند اما طرز برخورد هیو جکمن با زنگ ممتد تلفن همراه در طول نمایش، باید جایزه بگیرد، به خاطر اینکه بدون این که از نقش بیرون بیاید، فریاد زند «جواب می دی این تلفن را یا نه؟» این جریان، در لندن هم خیلی سروصدا کرده. روزنامه گاردین چندین خبر و مطلب را به ان اختصاص داده. روزنامه های نیویورک، شیکاگو تریبون، همه ویدیوی «تی ام زی» که درگزارش ما بود را در وب سایت هایشان قرار داده اند. گاردین مقاله دارد باره اینکه بازیگر های دیگر در صحنه های دیگر تئاتر به زنگ ناگهانی تلفن همراه یکی از تماشاگرها چطور واکنش نشان داده اند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اما اگر همین نمایش را دو بازیگر با سابقه تئاتری نیویورکی اجرا می کردند، فکر نمی کنم این قدر شلوغ می شد شب افتتاح و خبرش این طور به ما می رسید... اسامی درخشان آن ستاره ها و شناختی که مردم از آنها دارند، حالا کمک می کند به مطرح شدن یک کار جدی، و بعد که اجراهای دیگری از آن روی صحنه می آید، تماشاگر پیدا خواهد کرد. اما نمایش چیزی که تماشاگر برایش پول داده است، تامین می کند، یعنی فرصت حضور از نزدیک روی صحنه با این دو ستاره جذاب سینما... این نمایش رکورد دار فروش هفتگی بلیط برای یک نمایش غیرموزیکال در تئاتر برادوی است که طی اجراهای قبل از افتتاح رسمی اش، previews نزدیک به یک میلیون و دویست هزار دلار فروش کرده. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYyy_oIjaI/AAAAAAAACJg/uc32n8KVUdc/s1600-h/steady_rain_play%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="steady_rain_play" border="0" alt="steady_rain_play" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYyz1EqeJI/AAAAAAAACJk/I3ip3-tSJOE/steady_rain_play_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> نمایش «باران مداوم» یک درام در باره پلیس هاست، که قرار است حضور سکسی و پرجاذبه این دوستاره هالیوودی، که هر دو در اوج شهرت و قدرت خود هستند، در تضاد قرار بگیرد با خشونت و پرده دری نقش هائی که بازی می کنند، و تماشاگر را جلب کند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">در 90 دقیقه نمایش این دو بازیگر ماجرای چند هفته از زندگی دو مامور پلیس را تعریف می کنند. که داستان از هم پاشیدن تدریجی دوستی و رابطه حرفه ای آنهاست در خلال این حوادث جنائی.... نمایش جدید نویسنده کیث هاف، پر است از صحنه های خونین جنائی و قتل به قدری که به قول پیتر مارکس، منتقد واشنگتن پست، با خلاصه های آن می توان برای تمام فصل یک سریال پلیسی تلویزیون، داستان جمع کرد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">نمایش در باره تضاد این دو آدم است که از یک محل می آیند و با هم بزرگ شده اند، اما یکی، شخصیت دل نشین تری دارد، مغموم تر و درستکارتر است و انگار همه کارش این بود که خلافکاری های همکاران خشن و بی احساسش را تمیز و صاف و صوف بکند. این نقش را «دنی یل کرگ» بازی می کند. هیو جکمن، نقش پلیس تهبکار و سیاه دل را بازی می کند. نویسنده نمایش، کیث هاف، نویسنده جوان شیکاگوئی است برنده جوائز و بورس های متعدد، و این اولین کارش است که در برادوی روی صحنه می آید، بعد از اینکه شش هفته در تئاتر «شیکاگو دراماتیستز» روی صحنه بود و به عنوان کار جدید، جایزه جف را گرفت و همچنین جایزه بهترین اجرا را... کار دیگر او، «تحت تعقیب خوشبختی» اخیرا در تئاتر «استپن ولف» شیکاگو اجرا شد ، در برنامه معرفی نمایش های جدید. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">ولی منتقدهای سرسخت نیویورکی این نمایش را چطور تحویل گرفتند؟ چند تا نقد خوب گرفته، از جمله در نیوزدی، لیندا واینز می نویسد نمایش احساسی، تیره، کوچک ولی خشن دونفری کیث هاف، قهرمان ندارد، و ابرانسانی غیر از استعدادهای درشت دست، در آن نیست. هر چند این دو هنرمند را در فیلمهای حادثه ای دیده ایم، اما این نمایش، خودش چیزی نیست غیر از یک رمان ارزان جنائی - پلیسی، که این دو بازیگر با بازی هنرمندانه شان آن را زنده می کنند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اما منتقدهای دیگر، کار را خوب تحویل نگرفته اند. بن برنتلی، منتقد نیویورک تایمز می نویسد نمایش «باران مداوم» را باید یک سکوی لق دانست برای دو تا خدای پرده سینما، که روی آن بایستند تا توسط علاقمندانشان پرستیده شوند. منتقد نیویورک تایمز می نویسد اشتباه نشود، کار آنها نقص ندارد، اما اگر کتاب تلفن را هم روی صحنه بخوانند، بازهم می توانند مطمئن باشند که همین قدر بلیط می فروشند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">منتقد لس آنجلس تایمز، چارلز مکنالتی، می نویسد این دو هنرپیشه شایسته تحسینی که مردم نثارشان می کنند هستند برای اینکه گیراترین جنبه کار کیث هاف را درشت می کنند، علیرغم آنکه نمایش پر است از صحنه های آبکی حادثه ای، و به تدریج باورپذیری اش را از دست می دهد.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">دیوید رونی در ورایتی این اجرا برای تماشاگر، میخکوب کننده توصیف کرده و می نویسد: نویسنده با عناصر آشنائی که معمولا با اصطلاحات حادثه ای توصیف می شوند، با چشمان جستجوگر یک بازجوئی زبردست پزشکی قانونی و ذهنیت یک روانکار روحیه شناس، روبرو شده. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com9tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-19549709458515400402009-09-30T13:06:00.000-04:002009-10-02T13:08:10.881-04:00Surrogates<p></p> <h4 dir="rtl">زندگی نیابتی آدمها از طریق جانشین ها</h4> <p dir="rtl"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"><font size="2" face="Times"></font></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"><font size="2" face="Times"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsSvqSx8sOI/AAAAAAAACIQ/KhJs2ZalFbw/s1600-h/surrogate_2%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; margin-left: 0px; border-left-width: 0px; margin-right: 0px" title="surrogate_2" border="0" alt="surrogate_2" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsSvq0X4tTI/AAAAAAAACIU/LQ5OhMdtAx4/surrogate_2_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="161"></a></font>فیلم جانشین ها، یک فیلم حادثه ای و کارآگاهی است در لباس یک فیلم افسانه علمی، با استعاره های جدی در باره از میان رفتن رابطه های انسانی در جهانی که ما در آن زندگی می کنیم، که در هر حال، با حضور بروس ویلیس در نقش اصلی و به خاطر سبک کار کارگردان آن، «جاناتان ماستا» رنگ و طعم یک محصول پرخرج و فرمولی هالیوودی را دارد. «جانشین ها» دنباله کارهای دیگر کارگردان جانان ماستا می آید که در فیلم مشهورش «ترمینیتر 3» هم به موضوع آدمهای ماشینی پرداخته بود. در این فیلم، جانشین ها، استعاره رابطه های اینترنتی به خصوص چت اینترنتی و بازی های کامپیوتری در جهان امروز است که به کاربرانی که در خلوت منازل جلوی کامپیوترها نشسته اند، امکان می دهد از طریق شخصیت های مجازی که خلق می کنند با شخصیت های مجازی کاربران دیگر در ارتباط مجازی قرار بگیرند. </font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><span class="fullpost"><font size="2" face="Times">بعضی از منتقدها این فیلم را به خاطر ضعف دیالوگها و کلیشه ای بودن داستان کارآگاهی آن تا اندازه ای کوبیده اند. بعضی منتقدها هم ایراد گرفته اند از جمله از اینکه سعی کرده با چند تا صحنه تعقیب و گریز، به داستان یخ فیلم، تحرک ببخشد... اما کار جاناتان ماستا و بروس ویلیس، به خاطر فضاسازی و خلق جامعه ای در میان جامعه ما که آینده نگر و تخیلی است بدون اینکه ظواهر متفاوتی داشته باشد، تحسین شده است.</font></span></p> <p dir="rtl" align="right"><span class="fullpost"><font size="2" face="Times"></font></span></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:ce3bc9b0-96f4-4eb1-afd5-2de907fe33d5" class="wlWriterSmartContent"> <div><embed height="300" type="application/x-shockwave-flash" width="400" src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6842340&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" allowscriptaccess="always" allowfullscreen="true"></embed></div> <div style="clear: both; font-size: 0.8em">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">همچنین بازی بروس ویلیس که در دو نقش، یکی جوان تر و خوش تراش تر از خودش، ظاهر می شود، ستایش شده است. یکی از این دو نقش روبات یا آدم مصنوعی، یا جانشین خودش است که جوان تر است، و نمونه ارمانی خودش است، و دیگری در نقش آدم شصت و چند ساله و خسته و موریخته و پاکباخته... یکی از جذابیت های استفاده از تکنولوژی نقاشی کامیپوتری این است که آن را طوری به کار ببرند که با صحنه های فیلم مخلوط شود وقابل تشخیص نباشد. یعنی تماشاگر نداند که دارد نقاشی کامیپوتری نگاه می کند، هر چند که چنین داستانی، داستان آدمهائی که نشسته اند از دور دارند و به طور مجازی، از طریق روباتهای جانشین زندگی می کنند، اگر به نقاشی کامپیوتری هم کشیده شود، عیب نمی کند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">در جهانی که فیلم «جانشین ها» تصویر، آدمها در خانه می مانند و زندگی را از طریق جانشین های ماشینی که از خودشان جوانتر و خوشگل اندام تر هستند، زندگی را تجربه می کنند. بروس ویلیس کارآگاهی است که برای حل قتل مشکوک آدمی توسط جانشین اش، برای شرکت سازنده جانشین ها خطرناک می شود. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">بروس ویلیس می گوید: «ایده جانشینی ابتدا به ذهن یکی از شخصیت های فیلم می آید، دانشمندی که روی تکنولوژی ساختن اجزاء ماشینی قابل کنترل بدن انسان کار می کند، تکنولوژی خوبی که روزی کاملش خواهیم داشت، اما آن را زیادی جلو می برد.» مشکل شخصیت بروس ویلیس این است که جانشین خود را از دست می دهد و در جهان جانشین ها، باید به توان نارسای اندام انسانی میان سال، بسنده کند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsSvrHulbEI/AAAAAAAACIY/q0c9_FR9JL4/s1600-h/surrogate_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="surrogate_4" border="0" alt="surrogate_4" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsSvrfpqv2I/AAAAAAAACIc/Y0CLpxOcco0/surrogate_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="185"></a> کارگردان جانان ماستا می گوید آنچه او را به این فیلم جذب کرد، اندیشه محوری آن بود که می گوید ما می توانیم نیابتا با استفاده از این آدم مصنوعی ها، زندگی را تجربه کنیم. که استعاره ای است برای زندگی در این دنیای دیجیتال - هر وقت که جلوی کامپیوتر می نشینید و ایمیل می زنید یا چت می کنید یا بلاگ می خوانید، در واقع یک لایه از تکنولوژی بین شما و طرف مقابل وجود دارد. این فیلم مستقیما در این باره است.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">اینکه شخصیت بروس ویلیس برخلاف دیگر شخصیت های فیلم روبات نیست، تجربه خشونت صحنه های حادثه ای برای تماشاگر ملموس تر می سازد. کارگردان جاناتان ماستو می گوید به جای قراردادن داستان در آینده، آن را در زمان حال قرار داده، و می پرسد زندگی ما چی می شد اگر همه چیز مثل الان بود، با این فرق که این تکنولوژی هم بود- فرق اکنون فیلم این است که همه روی صندلی راحتی در منزل نشسته اند و از دور یک جانشین ماشینی را کنترل می کنند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">مشکل در جهان جانشین ها که پای کارآگاه اف ب آی را به ماجرا باز می کندف مرگ دو نفراست در حالیکه از دور به جانشین های خود مربوط بوده اند. شرکت سازنده جانشین ها نمی خواهد جانشین ها به کشتن صاحبان خود متهم شوند و سعی می کند کارآگاه را از میان بردارد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">ماستا می گوید با خلق شخصیت کارآگاه اف بی آی، که باید در تحقیق جنائی خود به همه جنبه های دنیای جانشین دار را بررسی کند، ستون فقرات داستان است به صورت که این جهان را در یک تحقیق کارآگاهی بررسی می کند. </font><font size="2" face="Times">ماجرای خصوصی زندگی زناشوئی خود کارآگاه، ماجرا را پیچیده می کند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">شخصیت های این فیلم، آدمهائی هستند که دنیای ملموس را رها کرده اند و ترجیح می دهند در دنیای مجازی زندگی کنند. از این نظر، این استعاره خیلی به اوضاع امروز شبیه است. چند نفر را می شناسید که افتاده اند روی فیس بوک پنج ساعت مشغول لینک گذاشتن و چت کردن و کامنت گذاشتن زیر لینک های دیگران هستند، دیگرانی که معلوم نیست کجای دنیا باشند و چه شکل و حسی داشته باشند... دیگران مجازی -- ولی توجه ندارند به آدمی که بغل دستشان ایستاده و گرمی تنش را می توانند حس کنند و لبخندش واقعی است و عشق و مهرش... حالا این را آورده لباس یک داستان کارآگاهی را تنش کرده و چند صحنه تعقیب خطرناک هم گذاشته... </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsSvr3rD64I/AAAAAAAACIg/b52kNTcJGqs/s1600-h/surrogate_5%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="surrogate_5" border="0" alt="surrogate_5" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsSvsMB8hMI/AAAAAAAACIk/eVaoLKF3pGk/surrogate_5_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="183"></a> از سوی دیگر، می توان گفت مبنای داستان، تقلیدی است، یعنی از خط های اصلی داستانی فیلم هائی مثل Blade Runner استفاده کرده، در باره روبات ها یا آدم مصنوعی که برای پرسیدن راز مرگ خود، مخفیانه به کره زمین بازگشته بودند. آن را مخلوط کرده با مبنای داستان مجموعه متریکس Matrix که زندگی و جنگ و رقابت بود در جهان مجازی، و همچنین نمونه نزدیک تر به این داستان، فیلم I Robot با شرکت ویل اسمیت، که در آن آدم مصنوعی ها می خواستند دنیا را بگیرند، برای اینکه در تصویر فاشیستی از جهان، خود را برتر و کامل تر و کم نقص تر از انسانها می دیدند... </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">منتقد مجله موقر سالن، خانم استفانی زکرک فضای فیلم را «بهشت پلاستیکی» توصیف کرده و ایرادی که از این فیلم گرفته این است که در داستان مضحک و غیرمحتمل خودش، غرق شده و از حماقت خودش لذت می برد. در چند روز بعد از اکرانش، این فیلم حدود 14 میلیون در 3 هزار 600 اکران فروش داشت، که به قول یک کارشناس بازار سینما، آن را همقطار فیلمهای کم فروش این ژانر قرار می دهد، فروش اکران اولش کمتر از I Robot بود که داستانی مشابه دارد و مشابه فیلمهای جزیره بود و همچنین روز ششم با شرکت همین بروس ویلیس، که آن هم فیلم جالبی بود با اینکه فروش نکرد.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">برندن گری، کارشناس گیشه در آمریکا می نویسد سرنوشت فیلمی مثل جانشین ها نشان می دهد که حرف نهائی در فروش فیلم را قصه می زند و ایراد گرفته از بازاریابی فیلم جانشین ها که در آن بیشترین هزینه روی توصیف جهان تخیلی فیلم است و زمینه قصه و در آگهی ها وقتی را به تشریح قصه فیلم و شخصیت ها اختصاص نداده اند و بنابراین تماشاگر نمی داند که انتظار چه چیزی را می تواند داشته باشد. تاد مککارتی، منتقد مجله تخصصی ورایتی هم فیلم جانشین ها حق اش است فروش خوبی داشته باشد اما اگر چنین نشود، تقصیر تبلیغات گمراه کننده و زننده فیلم است.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">اما کارگردان جاناتان ماستا هنرمند قابل اعتنائی است، دست کم در فضای هالیوود، و بسیاری از منتقدان در کار او جنبه های ستایش آمیز هم پیدا کرده اند. کایل اسمیت، منتقد نیویورک پست، می نویسد وقتی صحبت فیلم های تخیلی – علمی آبکی باشد که قرار است مردم را به فکر بیاندازند، فیلم «جانشین ها» فیلمهای دیگر از جمله «ناحیه 9» District 9 برتری دارد برای اینکه ژانر فیلمهای هیجانی روباتی را به جهت متفاوتی می برد.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsSvsRY4hJI/AAAAAAAACIo/z1VaV3JVLdA/s1600-h/surrogate_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="surrogate_poster" border="0" alt="surrogate_poster" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsSvs4eZwdI/AAAAAAAACIs/kjad2CtU09Y/surrogate_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="166" height="244"></a> کایل اسمیت ناخواسته جواب منتقدهائی را که داستان فیلم را مضحک و غیرمحتمل دانسته اند و می نویسد باور ندارید آدمهائی که تجربه زندگی واقعی را رها کرده اند و از طریق آدمهای مجازی جانشین در جهان جانشین زندگی می کنند؟ پس مجموعه بازی های کامپیوتری Sims چیست که دهها میلیون کاربر دارد، یا میلیونها آدمی که در دنیای مجازی Second World زندگی و کار می کنند و حتی پول در می آورند... در آنجا از طریق جانشین های مجازی خود همین Avatar ها زندگی می کنند...</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">کایل اسمیت جذابیت فیلم را نه در داستان کلیشه ای کارآگاهی و کشف جرم آن و نه در چند صحنه تعقیب و گریز خیابانی هیجان انگیز فیلم، بلکه در دنیائی می داند که جاناتان مستا در این فیلم خلق کرده... از دید این نویسنده، مبنای فیلم، یک ابزار هزل اجتماعی قابل انعطاف است که در عین حال، هم کاربران ویدیو و بازیهای کامپیوتری و اینترنتی را مسخره می کند و هالیوود را دست می اندازد، با تصویری که از اجتماع آدم مصنوعی های شسته رفته و خوش تراش، عرضه می کند، و هم از تنبلی و خانه نشینی انتقاد می کند و هم از اعتقاد به مواد مخدر. آدم لازم نیست تخیل زیادی به کارببرد که دنیای این فیلم، یعنی آدمهای کج و کوله و ریش نتراشیده در لباس های چروکیده منزل، که از طریق تصویرهای خودشان در جهان مجازی با هم رابطه می گیرند را به جهان امروز وصل کند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">از طرف دیگر، فیلم در این که ما را از دنیای خودمان به جهان خودش منتقل کند هم موفق است و منتقدها، موفقیت جانان ماستا کارگردان فیلم را در جهان تخیلی ای می دانند که درست وسط دنیای ما به وجود آورده، یعنی بدون اینکه از طراحی های خیالی و آینده نگر استفاده بکند، یک جهان تخیلی به وجود آورده. لیزا شوارتزبام می نویسد روباتهای فیلم با حال هستند، ایده های فلسفی خوبی در فیلم هست.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">استفانی زکرک می نویسد «جانشین ها» خود را سرپا نگه می دارد، از طریق جدی نگرفتن خودش، و تشخیص این حقیقت که فیلمی در باره آدم مصنوعی ها نباید لزوما ساخته آدم مصنوعی ها باشد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">تای بر در باستن گلوب فیلم جانشین ها یک فیلم افسانه علمی قابل دیدن اما درجه دوم می داند و نتیجه تلاش کارگردانی خوب و یک مقدار ایده های جالب که تلاش می کنند بر داستان فرمولی و دیالوگ یخ و یک سری حماقت جدی فائق بیایند. </font></p> <p></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-21866268130651750502009-09-27T10:59:00.000-04:002009-10-02T11:02:00.275-04:00Cloudy with a Chance of Meatballs<p><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <h4 align="right">ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی: وفور نعمت</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYV3QTQSII/AAAAAAAACIw/fuy7zDSrC1A/s1600-h/meatballs_2%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="meatballs_2" border="0" alt="meatballs_2" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYV3wTbwTI/AAAAAAAACI0/TQlL4pP_z5I/meatballs_2_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="105" /></a> فیلم نقاشی متحرک «ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی»، که بعد از دو هفته، همچنان قهرمان گیشه در سینماهای آمریکاست، دو داستان شهری است که در آن از آسمان نعمت می بارد، به صورت غذاهای خوشمزه، -- روایت سینمائی یک کتاب 30 صفحه ای رویائی برای بچه هاست که فکر کتاب را تا نهایت های هولناکی پیش برده، چون این ادعانامه سیاسی - اجتماعی در باره عواقب وفور نعمت، مردم شهر با مشکلاتی مثل پرخوری، چاقی و آلودگی محیط زیست روبرو می شوند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">فیلمCloudy with a Chance of Meatballs با 30 میلیون دلار فروش در سه روز اول هفته پیش، از دیگران جلو بود ولی این هفته هم توانست در برابر فیلم جدید بروس ویلیس مقاومت کند، فیلم Surrogates یا جانشین ها... بین روباتهائی که از دور کنترل می شوند، و آسمانی که غذاهای غول آسا بر سر مردم می بارد، خانواده ها، دومی را انتخاب کردند. فیلم «ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی» بر اساس یک کتاب مصور و موفق کودکان است به همین نام از جودی و ران برت Barrett -- در فیلم، کمدین بلوند سینمای آمریکا، خانم انا فاریس، صدای خبرنگار تلویزیونی است که هوشمندی خود را پشت ظاهر آفتابی اش پنهان می کند، در گزارش در باره پدیده بارش نعمت از آسمان، و نقش دانشمند جوان قهرمان داستان را بیل هیدر Bill Hader ایفا کرده. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:3fa6b357-d3e6-41d4-a8af-63db29c0aec2" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6866298&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6866298&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">«ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی» داستان تلاش دانشمند جوانی است برای حل مشکل گرسنگی در دنیا، اما وفور غذاهای خوشمزه که بر سر مردم می بارد، برای مردم شهرها، مشکل ساز می شود. خانم انا فاریس می گوید این اولین فیلمی است که صدا می گذارد. کتابش را در بچگی دوست داشت، خوشحال است کاری بکند که بچه های زیر ده سال هم نگاه کنند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">برای بازیگرهای سینما، صداگذاری روی شخصیتهای کارتونی، تجربه تازه ای است. </font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">خانم فاریس می گوید کار صدا چالش آمیزتر از آن بود که تصور می کرد، چون هر خط دیالوگ بیست بار تکرار می شود... تا جائی که خط داستان گم می شود و آن وقت است که کارگردانها توضیح می دهند که اینجا داری از روی یک خلال سیب زمینی در حال سرخ شدن در روغن داغ، روی خلال سیب زمینی دیگر می پری. در این حالت چیکار می کنی؟ </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">چالش بیل هیدر برای درآوردن شخصیت مخترع جوان، دست کمی از اناهاریس نداشت. بیل هیدر می گوید گاهی نقش را بازی می کنی جلوی میکروفن به این خیال که آن را درآوردی ولی می گویند بله، از حرکاتت معلوم می شود اما در صدایت در نیامده. این شگردی است که باید یاد گرفت که باید هیجان صدا را بالا برد وچون شخصیت او در همه صحنه ها هست، گاهی خیلی خسته می شد و باید می نشست. مستر تی و جیمزکان، از جمله هنرپیشگان دیگری هستند که نقش های فیلم را اجرا کردند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">نماهای درشت غذاها در صحنه های فیلم، هم دهان تماشاگر را آب می اندازد و هم می تواند وحشت انگیز بشود به خصوص در نمایش سه بعدی. انا فاریس می گوید بیشتر بچه ها غذاهائی مثل پیتزا دوست دارند و این فیلم تجربه سه بعدی پرواز غذا به سوی شماست... بیل هیدر می گوید بارش غذا از آسمان، نهایت رویاهای بچه ها و بزرگسالهاست، اما این را با صورتی حق به جانب می گوید که طنز نهفته در برداشت فیلم از این داستان را برساند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><b><font size="2" face="Times New Roman">***</font></b></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong></p> <b></b> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">میلیونها نفر در آمریکا این کتاب را به یاد می آورند که حدود سی سال پیش بیرون آمد -- و به قول استیون فاربر، منتقد هالیوود ریپورتر، با توجه به موضوع این کتاب که دانشمندی دستگاهی اختراع می کند که غذائی که هر بچه ای آرزو دارد از آسمان برایش نازل می کند، تعجب است که این کتاب در این سی سالی که از انتشارش می گذرد، تا حالا به فیلم تبدیل نشده بود. با این حال، تحولات تازه در سینمای نقاشی متحرک سه بعدی، زمان کنونی را برای فیلم کردن این کتاب از همیشه مناسب تر ساخته است.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYV4IxgR_I/AAAAAAAACI4/Q3WUiayvxFc/s1600-h/meatballs_6%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="meatballs_6" border="0" alt="meatballs_6" align="left" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYV4WNzKRI/AAAAAAAACI8/VfZx51m9PuA/meatballs_6_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="105" /></a> نقاشی متحرک سه بعدی، تجربه فروریختن غذاهای غول آسا از آسمان را لمس پذیر و حیرت انگیز کرده و یکی از موفقیت های جدید در قلمرو نقاشی متحرک سه بعدی است که به فروش این فیلم هم کمک کرد برای اینکه بلیط سینماهائی که امکانات سه بعدی دارند، گران تر است و با تماشاگر کمتری، این فیلم توانست از مرز 30 میلیون دلار فروش عبور کند. فیلم «ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی» البته برای سینمادارها هم جالب است از آنجا که این تصاویر درخشان و خوشرنگ از خوردنی های جوراجور، تماشاگران و به خصوص بچه ها را گرسنه می کند و می فرستد سراغ بوفه ها...</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اصل آن، یک کتاب سی صفحه ای است برای بچه ها با یک داستان ساده که قرار است اشتها را تحریک کند... و میلیونها نسخه از آن هنوز هم فروش می رود... و هنر فیل لورد و کریستوفر میلر، کارگردانهای این فیلم، که بعد از موفقیت مجموعه تلویزیونی Clone High در شبکه MTV اولین فیلم بلندشان را ارائه می دهند، در این است که این کتاب سی صفحه ای را که شخصیتی به یادماندنی غیر از دختر خبرنگار ندارد، به یک فیلم 90 دقیقه تبدیل کرده اند با شخصیت های مختلف، که پیتر دیبروج Debruge منتقد ورایتی آن را بوفه ای اشتهاآور توصیف کرده است. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">کارگردانها با استفاده از نقاشی متحرک سه بعدی، توانسته اند به تجربه شهری در کتاب که در آن از آسمان سوسیس کبابی و سوس گوجه فرنگی می ریزد، ابعادی در حد یک فیلم فاجعه ای عظیم ببخشند. این در حالی است که در نهایت سعی کرده اند به کتاب وفادار بمانند، حتی به صحنه های نقاشی شده در کتاب، فرود غذاها از آسمان، بعضی جاها عینا سه بعدی شده. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">ولی دیدن این همه غذا، یا دیدن آن همه پنیر مذاب که فواره می زند از وسط میدان شهر، شاید بعضی ها را گرسنه کند، اما ممکن است اشتهای بعضی ها را هم کور کند... و این یکی از جنبه های دیگر این فیلم است که از یک طرف می تواند مورد ستایش قرار گیرد، به خاطر اینکه توجه را جلب می کند به پرخوری و بیماری چاقی که در آمریکا رایج است، و یکی از عواقب این وفور نعمت دانسته می شود. ولی به همین خاطر هم می توان از آن ایراد گرفت. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYV4zWgEcI/AAAAAAAACJA/1ce0YkAfT4A/s1600-h/meatballs_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="meatballs_poster" border="0" alt="meatballs_poster" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYV5HW_QlI/AAAAAAAACJE/oUJZtBNbojQ/meatballs_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="166" height="244" /></a> جزیره خیالی داستان فیلم با مشکل محیط زیستی روبروست نمی دانند با اضافه غذاها چه کنند و مشکل چاقی مردم هم مزید بر علت شده ... به قول ایمی بیانکولی، منتقد سنفرانسیسکو کرانیکل، می نویسد «کوفته قلقلی» در واقع یک کار جدی است، ونمونه فیلمسازی فعالانه سیاسی - اجتماعی، و هشداری است در باره پرخوری، چاقی و غذاهای حاصل از مهندسی ژنتیک محصولات کشاورزی... و با بزرگ کردن تصاویر رویای فرود غذا از آسمان که موضوع کتاب است، فیلم می خواهد درد پرخوری و چاقی را ازراه مشمئز کردن تماشاگر، درمان کند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">آنچه ابتدا فروریختن نعمت از آسمان به نظر می رسد... با بزرگتر و چاق تر شدن غذاها و سنگین تر شدن توفان خوراکیها، و چاق شدن مردم از پرخوری، دانشمند جوان را خجالت زده می کند. کایل اسمیت منتقد نیویورک پست، در شهری که زیر باران کباب و سالاد غرق می شود، جامعه ای می بیند که در وفور نعمت غرق شده، و می نویسد راه حلی که این فیلم ارائه می دهد، قطع این نعمت است و می پرسد چرا این همه غذا را صادر نمی کنند؟ و می نویسد دلیلش این است که دیگر پیامی سیاسی علیه تقصیر دسته جمعی آمریکا در آن باقی نمی ماند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">کایل اسمیت، پیام دست چپی و ضد پیشرفت این فیلم را کوبیده و می نویسد کمدی را تبدیل کرده اند به چیزی شبیه به فیلم فاجعه محیط زیستی «یک روز بعد از فردا» The Day After Tomorrow که فانتزی کابوس واری بود در باره فاجعه پیامد گرمایش زمین، که به یخبندان بخشی از آمریکا منجر می شد. فرقش این است که اینجا سوس گوجه فرنگی هم با آن مخلوط شده. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اسمیت از پیام ضد دانش فیلم ایراد می گیرد و می گوید چطور است که تلاش برای مبارزه با گرسنگی بشر، کار غلطی می شود از نظر اخلاقی؟ و فیلم را در بی خبری از واقعیت، به ماری انتوانت ملکه دوران انقلاب فرانسه تشبیه کرده است که به مردم گرسنه ای که نان می خواستند می گفت شیرینی بخورید.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYV5v7B9LI/AAAAAAAACJI/0uv8OR6ZAyo/s1600-h/meatballs_7%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="meatballs_7" border="0" alt="meatballs_7" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsYV57qWK0I/AAAAAAAACJM/5RHn-gISGUE/meatballs_7_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="105" /></a> ولی بیشتر منتقدها این فیلم را ستایش کرده اند. ارنست هاردی در LA Weekly آن را فیلمی هوشمندانه توصیف کرده پر از دینامیک رابطه ها وپر از حادثه سریع، و به خصوص از این تعریف کرده که کارگردانها، در پیام فیلم بین اعتماد به نفس و کله شقی، تفاوت می گذارند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">الیزابت وایتزمن در دیلی نیوز نیویورک می نویسد از جذابیت های فیلم این است که کارگردانها در هر گوشه تصویر جوکهای بصری قرار داده اند و همین کار را هم با سناریوی بانمک فیلم انجام داده اند که هم بچه ها و والدین آنها را سرشوق می آورد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">دن کویس Dan Kois در واشنگتن پست می نویسد اگر در بچگی این کتاب را دوست داشتید، فیلم برایتان گیج کننده خواهد بود و اگر روی آن تعصب داشته باشید، این فیلم را خیانت به کتاب می دانید، اما هر سینماروی اهل خنده ی دیگری که باشید، نمی توانید جلوی خنده خود را بگیرید، چون این قدر شوخی در این 90 دقیقه گنجانده شده که قطعا تماشاگر را شکم سیر می کند ولی خوبی اش این است که خیلی از شوخی هاش عالی هستند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">دنیل گولد در نیویورک تایمز می نویسد والدین از اشاره های متعدد به نمایش های تلویزیونی و فیلم ها، لذت می برند. و ایمی بیانکولی Amy Biancoli، منتقد نشریات هرست Hearst ، می نویسد کارگردانهای فیلم، کتابی که نه قصه قابل روایتی داشت و نه شخصیت های قابل ذکری داشت و نه موضع اخلاقی، اقتباس نکرده اند، بلکه ذات ژنتیک آن را مهندسی کرده اند... ولی جادوی ساده ای که در نقاشی های بارش خوراکی ها از آسمان در کتاب هست، از دست رفته است، که از دید این منتقد معنی اش این است که اگر حالا به کمک تکنیک های نقاشی متحرک کامپیوتری شما می توانید یک ساندویچ را با همه محتویاتش به برج ایفل پاریس بکوبید، معنی اش این نیست که باید لزوما از این تکنولوژی اینطور استفاده کنید.</font></p> </span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-77174769985819115732009-09-22T13:46:00.000-04:002009-09-23T13:47:27.488-04:00Iran Election in Media – 18<h4 dir="rtl">بازتاب بحران ایران در رسانه ها – 18 - «من اعتراف می کنم»</h4> <h5> </h5> <p> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SrpfKdoXhUI/AAAAAAAACHY/cS3J4TNPGAE/s1600-h/Election_092209-video_cover%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Election_092209-video_cover" border="0" alt="Election_092209-video_cover" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SrpfLgZTQ-I/AAAAAAAACHc/6E1QEFFqcuI/Election_092209-video_cover_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> در این هجدهمین گزارش از سری جهان دارد نگاه می کند، که سه شنبه شب از تلویزیون فارسی صدای آمریکا پخش کردم، مروری داریم بر بازتاب رسانه ای تظاهرات روز قدس و حرفهای رهبر در روز عید فطر، به اضافه کارتون ف...الوده سازی از احمدی نژاد و استقبال سبز در نیویورک از رئیس جمهوری اسلامی به اضافه ترانه ای با نام «من اعتراف می کنم» که اعتراف در دادگاه های نمایشی را که اخیرا رهبر گفت بعضا نامسموع است منبع الهام قرار داده است برای یک ترانه رقص دار از موسیقی پاپ که نمایشی است در برابر نمایش فجیع اعترافات در آن دادگاه ها.</font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:0bceb67a-be07-4e1e-b6bd-071a0cbf5ca7" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6708422&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6708422&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-17266939073721694352009-09-20T16:55:00.000-04:002009-09-28T17:48:08.724-04:00O’keefe, Lifetime Movie<h4 dir="rtl">زندگی و عشق جورجیا اوکیف، نقاش صحرانشین</h4> <p dir="rtl" align="right"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsEogHbsywI/AAAAAAAACHg/Zxb2f9x-GQQ/s1600-h/Georgia_O%27Keeffe_1%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Georgia_O'Keeffe_1" border="0" alt="Georgia_O'Keeffe_1" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsEog_KwN9I/AAAAAAAACHk/i1x1SgLcefI/Georgia_O%27Keeffe_1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="215"></a> همزمان با برگزاری نمایشگاه عظیمی از نقاشی های آبستره و انتزاعی جورجیا اوکیف، نقاش برجسته آمریکائی، در موزه ویتنی نیویورک، شبکه لایف تایم فیلم داستانی جدیدی پخش می کند به نام «اوکیف» که در آن، هنرپیشه برنده جایزه اسکار، جون الن، نقش اوکیف را بازی می کند، از 29 سالگی، هنگامی که برای اولین بار به نیویورک قدم گذاشت و با شوهرش آلفرد استیگلیتز آشنا شد، تا پایان عمرش، هنگامی که توفان رابطه زناشوئی غیرمتعارف، همه چیز را رها کرد و در گوشه صحرای نیومکزیکو کنج عزلت گزید. جون الن، علاوه بر ایفای نقش اصلی، کار تهیه کنندگی این فیلم را نیز بر عهده داشت که شامل انتخاب کارگردان و نویسنده و عوامل تولید می شود. </font><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">نمایشگاه مرور بر آثار جورجیا اوکیف در موزه ویتنی و آغاز نمایش این فیلم، همزمان شده با یکصدوبیستمین سالگرد تولد جورجیا اوکیف، هنرمندی که هم به خاطر حضورش در عصری که غول های نقاشی آمریکا مردان بودند، و همه به خاطر اینکه این حضور یگانه، حالت زن محوری هم پیدا کرد و تصاویر او از گلها، با تاکیدش بر اندامهای تولید مثل، پیام نوعی فمینیسم یا زن گرائی در هنر بود، هر چند که قدرت او درنقاشی، درست متضاد همین برداشت از زنانگی را در بر می گرفت در تصاویری که از آسمانخراشهای نیویورک و اسکلت های فولادی ساخت.... </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:d3401d22-b7f6-408e-8296-0864de594a83" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6802824&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6802824&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">در فیلم شبکه لایف تایم، هنرمند برجسته سینمای آمریکا خانم جون الن نقش جورجیا اوکیف را بازی می کند و فیلم از آشنائی اوکیف شروع می شود با شوهرش و عشق زندگی اش، گالری دار و عکاس، آلفرد استیگلیتز، که بیست و پنج سال از او مسن تر بود هم زیبائی و هم شوریدگی و هم هنر این زن جوان را کشف کرد و بال و پر داد و هم با خیانت عشقی که بعدها به او کرد، دل او را شکست و فراری اش داد از نیویورک به دشتهای نیومکزیکو و زندگی تازه ای که حاصلش نقاشی های خیره کننده اوست ازغرب آمریکا... و یک فصل از تاریخ نقاشی معاصر... نقش آلفرد استیگلیتز را در این فیلم جرومی آیرنز بازی می کند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">فیلم زندگینامه جورجیا اوکیف از سال 1916 شروع می شود، هنگامی که اوکیف 29 ساله، روستائی زاده و معلم سابق مدرسه از ویسکانسین، با یک بغل طرح و نقاشی از ویسکانسین، تازه به نیویورک می رسد و عاشق گالری دار 45 ساله آلفرد استیگلیتز می شود که به کارهای او در گالری اش نمایشگاه داده.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">بازیگر جون الن می گوید مردم جورجیا اوکیف را به عنوان نقاش کویرهای نیومکزیکو می شناسند ولی وقتی در باره زندگی اولیه او می خوانیم، می بینم که زن خیلی مصممی بود و رنج های زیادی هم کشید و خیلی آسیب پذیر بود، و مدام، بین یک زن قوی و یک آدم کاملا درمانده و از پای افتاده، در نوسان بود مثلا بعد از مرگ مادرش تا دوماه نمی توانست از تخت بیرون بیاید یا وقتی ازدواجش با استیگلیتز در هم پاشید، گریخت به نیومکزیکو، که دور باشد -- رابطه های شخصی در زندگی اش خیلی عمیق بودند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><font size="2" face="Times New Roman"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsEohlRrYtI/AAAAAAAACHo/1fSyAbphQnE/s1600-h/Georgia_O%27Keeffe_2%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Georgia_O'Keeffe_2" border="0" alt="Georgia_O'Keeffe_2" align="left" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsEohyGCyBI/AAAAAAAACHs/sEjK2_KmNgs/Georgia_O%27Keeffe_2_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="179"></a></font></font>جون الن، که خودش 53 سال دارد، نقش جورجیا اوکیف را در بیست و چند سالگی و جرجیا اوکیف را در شصت و چند سالگی در صحنه های مختلف این فیلم ایفا کرده است. خانم الن می گوید جورجیا اوکیف دوست نداشت در باره کارش صحبت کند و خیلی متمرکز بود در کارش، ولی غلو نمی کرد. می گفت بگذار کاری که احساس می کنم درست است، آن را بکنم و اهل حرفهای زیادی نبود. خانم الن این حالت جورجیا اوکیف را شبیه خودش می داند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">خانم الن می گوید جرمی آیرنز خیلی برای نقش استیگلتیز مناسب بود و چون در نمایش امپرسیونیسم هم با هم بازی کردند، عملا سال گذشته شش ماه با هم همکار شدند در حالیکه قبلا همدیگر را نمی شناختند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">جورجیا اوکیف از چند جهت چهره برجسته ای در هنر امروز آمریکاست، برای اینکه در دوره ای که هنرشناسان در آمریکا تازه داشتند هنر اروپا را کشف می کردند و همین آلفرد استیگلیتز و گالری دار های دیگر، داشتند راه را باز می کردند برای نمایش آثار هنرمندان پاریسی، مثل ماتیس، جورجیا اوکیف با عرضه نقاشی ای که توصیف دیگری غیر از آمریکائی برایش ممکن نبود، یگانه بود، و همچنین یگانه بود به خاطر زنانگی که به صورت اندام تولید مثل گلها، در نقاشی های عظیمش برجسته کرد و در صراحت اینها و در عظمت این ها، تصویری از زنانگی ساخت که قبلا وجود نداشت و این تصویر را با زندگی خودش، با استقلالی که در زیستن در دوردست های کویر نیومکزیکو از خود نشان داد، با شجاعتی که در روبرو شدن با مردم و طبیعت داشت و با نحوه ابتکاری زندگی که برای خودش برگزید، تکمیل کرد و به طوریکه در زیر عنوان همین فیلم هم نوشته، زندگی جورجیا اوکیف خودش یک کار هنری بود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اوکیف که در سال 1986 در 99 سالگی درگذشت، به خاطر نقاشی های ابتکاری و خیره کننده اش ازگل ها و جمجمه ها، نیویورک و دشتهای نیومکزیکو که محبوبیت عام دارند و حتی روی تقویم ها و کتابهای مصور مدام چاپ می شوند، در یادها مانده است و به همان حضورش در تاریخ هنر معاصر به اندازه نقاشی هایش، مدیون عکسهائی است، بعضی از جزئیات بدنش، بعضی برهنه، که استیگلیتز از او گرفته و به این ترتیب، چهره او را جاودانه کرده... به مناسبت نمایشگاه مرور بر آثار جورجیا اوکیف در موزه ویتنی نیویورک در برنامه های دیگر راجع به جورجیا اوکیف باز هم قطعا حرف خواهیم زد. امروز موضوع این فیلم است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsEvFLpzXMI/AAAAAAAACH4/eeCLbjKxjh8/s1600-h/Georgia_O%27Keeffe_5%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Georgia_O'Keeffe_5" border="0" alt="Georgia_O'Keeffe_5" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsEvFZbVhwI/AAAAAAAACH8/wUur2hcgVhA/Georgia_O%27Keeffe_5_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="179"></a> چیزی که در فیلمهائی که می خواهد یک زندگی را در چند ساعت خلاصه کند جلب توجه می کند، تغییر سن بازیگرهاست. یک بازیگر باید چند سن را بازی کند. معمولا بازیگر جوانی را گریم می کنند که نقش پیری شخصیت را بازی کند و در خیلی از موارد هم جا می افتد چون سن روی صورت و اندام گذاشتن آسان تر است از سن را برداشتن، مثل اینکه این پدیده چنان برگشت ناپذیر است که حتی در سینما و تئاتر هم از هنرمندی مثل خانم جون الن که الان 53 سال دارد، قبول نمی کنند که برگردد در نقش جورجیا اوکییف 29 ساله ظاهر بشود. لیندا استاسی، ستون نویس روزنامه نیویورک پست امروز صبح در نقدی در باره این فیلم از همین تفاوت های سنی خیلی جا خورده و نوشته نه تنها خانم الن 53 ساله نقش اوکیف 29 ساله را بازی می کند که جرمی آیرنز 61 ساله آمده نقش آلفرد استیگلیتز 42 ساله را بازی کند و بعد کتلین چلفند Chalfant 64 ساله نقش مادر استیگلیتز را بازی می کند. نوشته می دانم که دوره، دوره سوررآلیسم بود ولی نه این قدر. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">یکی از تشبیه های جالب در باره این فیلم، از دیوید وایگند Weigand منتقد روزنامه سنفرانسیسکو کرانیکل است که این فیلم را به نقاشی های جورجیا اوکیف تشبیه می کند که ابتدا ساکت و آرام به نظر می رسند ولی اگر کمی بیشتر دقیق شوی، جلوی چشمانت منفجر می شوند... هر چند که این منتقد نوشته در فیلم برای این انفجار باید خیلی صبر کنی و وقتی هم از راه می رسد، نمی تواند این فیلم را از متوسط و میانحال بودن، نجات بدهد. ضعف فیلم را این منتقد در کارگردانی می داند که فیلم را بی حال از آب در آورده و این علیرغم حضور هنرپیشه گیرائی با قدرت جون الن در نقش اول است که جلب او برای کانال کابلی لایف تایم که بودجه زیادی هم ندارد، پیروزی بزرگی بود ولی ظاهرا شکست فیلم هم همراه با همین پیروزی آمد، برای اینکه جون الن را راضی کنند، او را کرده بودند یکی از تهیه کننده با حق انتخاب سناریست و کارگردان و عوامل دیگر، و به این ترتیب.. و انتخاب باب بالابان با مسئولیت جون الن بوده. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsEoiiKDRVI/AAAAAAAACIA/y8fF418yov4/s1600-h/Georgia_O%27Keeffe_4.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Georgia_O'Keeffe_4" border="0" alt="Georgia_O'Keeffe_4" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SsEoi5hfLuI/AAAAAAAACIE/3N063mH9V9E/Georgia_O%27Keeffe_4_thumb.jpg?imgmax=800" width="244" height="179"></a> اما فیلم راجع به زندگی زناشوئی است و تاثیری که خیانت استیگلیتز در عشق، بر زندگی مشترک آنها گذاشت و بر هنر جورجیا اوکیف. خانم اوکیف قبلا به شوهرش هشدار داده بود و سرانجام هم همان حرکات، را گریز پا کرد و فرستاد به جای دوری مثل نیومکزیکو و آنجا عشق به طبیعت خیره کننده ای که قبلا ندیده بود و دوری آن از همه آدمها، پایبندش کرد... </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">در این میان استیگلتیز با اینکه معشوق جوانی برای خود گرفته بود ولی از دوری اوکیف مدام در فقان و شکوه بود. اما تنها در قسمت آخر فیلم است که فیلم به هیجان می آید واین شخصیت ها را در نزاع های توفانی جلوی هم قرار می دهد. روزنامه نیویورک پست، در مقاله ای از دیوید هینکلی نوشته اوکیف فقط نصف این فیلم است بقیه فیلم به استیگلیتز تعلق دارد، عکاس مشهوری که جرومی آیرنز تصویر شکوهمندی از او می دهد، و بعد می افزاید باید هم اینطور باشد برای اینکه استیگلیتز بیست سال از زندگی اوکیف را در دوره عشق توفانی شان، غصب کرد و بنابراین چرا نباید نصف فیلم او را هم غصب کند؟ از دید این منتقد جای خوشحالی است که عشق پرشور آنها که گاهی شکنجه آور هم می شد، به خوبی تصویر شده به طوریکه بیننده احساس نمی کند که فقط تصویر را دارد می بیند. این منتقد از جاذبه های فیلم را لحظاتی دانسته که فیلم به اوکیف اجازه می دهد که حرف بزند، از هنرش، و از زندگی و از افکارش، و خوشبختانه منابع زیادی هم برای درست کردن این فیلم در اختیار داشته -- اوکیف نامه نگار قهاری بود و نامه هاش بارها به چاپ رسیده و بخشی از دیالوگ فیلم براساس این نامه هاست.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">با نقدهای خوبی که گرفته، این فیلم می تواند بعد از پخش از تلویزیون کابلی، زندگی جدیدی به صورت dvd و یک فیلم آموزنده داشته باشد. به قول هینکلی، این هنری نیست که بخواهد تقلید زندگی را بکند بلکه هنری است که در نمایش زندگی دو تا از بااستعدادترین هنرمندان قرن بیستم، خوب عمل می کند. اما نیویورک تایمز در مقاله ای از جینا بلافانته، منتقد تلویزیون، فیلم را کوبیده به خاطر اینکه نوشته این دو بازیگر خیلی از اطوارهای صحنه ای نمایشی که در برادوی با هم کار کردند را آورده اند داخل این فیلم و بعد هم دیالوگهائی که در دهان آنها گذاشته شده، از صافی گذشته است و عقیم شده به نظر می رسد. این منتقد برداشت فیلم از شخصیت استیگلیتز را هم غیرقابل دفاع می داند و نوشته لطمه می زند که هنرمندی مثل اوکیف با چنین آدم دمدمی مزاج، کودک صفت و نیازمند، دمخور بود که تنها هنرش کشف هنرمندها بود. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-84970325144132791372009-09-13T09:13:00.000-04:002009-09-14T09:14:51.718-04:00Bassidji (Basiji) – Merhan Tamadon Interview<h4 dir="rtl">بسیجی: نگاهی به آن سوی خط عقیدتی</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sq5BjvnYMJI/AAAAAAAACHQ/FVlXizx9LyY/s1600-h/bassidji_subjects%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="bassidji_subjects" border="0" alt="bassidji_subjects" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sq5Bkn-whwI/AAAAAAAACHU/4cBevVpWyWE/bassidji_subjects_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> در میان فیلم های ایرانی جشنواره تورانتو فیلم بسیجی از مهران تمدن از این جهت متفاوت بود که به آن طرف خط رفته بود و در حالیکه دیگر فیلمها در باره خیزش اعتراض و نسل جوان شهری بودند که خواهان تغییر هستند و در تظاهر...ات چماق خوردند، فیلم بسیجی سراغ آنها می رود که احتمالا می توانستند در میان چماق زنندگان باشند و تلاش می کند منطق آنها را آنطور که خودشان بیان می کنند، به تماشاگر عرضه کند و آن را در مقابل سئوال هائی قرار دهد که پاسخ شان دست کم با محک عقلانیت، قانع کننده نیست.</font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <div style="padding-bottom: 0px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 0px; display: inline; float: none; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:093b58c4-dcf7-4c13-b36a-e508edb0befe" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6571761&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6571761&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">فعلا ویدیوی این گزارش را اینجا لینک می دهیم تا متن آن حاضر شود. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-21754524540407823732009-08-29T08:22:00.000-04:002009-10-20T01:35:19.741-04:00Masih Alinejad – Interview Special<p dir="rtl"></p> <h4 dir="rtl" align="right"><font size="4" face="Times New Roman">یک توفان هوای تازه: مصاحبه با مسیح علی نژاد</font></h4> <p dir="rtl"> </p> <p dir="rtl"></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2NTS_DsI/AAAAAAAACGQ/XsBai7kknhA/s1600-h/masih_1%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="masih_1" border="0" alt="masih_1" align="left" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2N6tjpoI/AAAAAAAACGU/uNoAfTu_wP4/masih_1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="187"></a> <strong>بهنام ناطقی: از آن همه روزنامه که در دهه اصلاحات در ایران باز و بسته شدند، در عصر انتخابات فرمایشی و اعترافات نمایشی، ممکن است اثری نمانده باشد. بسته شدن روزنامه اعتماد ملی هفته گذشته، یکی از سنگرهای باقی مانده را هم فروپاشید. اما میراث همبستگی، جامعه و نشاط و عصرآزادگان و میهن و چی و چی و چی، آنچه از این روزنامه ها، باقی مانده است و زنده است و نفس می کشد و فعال است، خود آن روزنامه نگاران هستند، که هر یک در گوشه ای از ایران یا گوشه ای از دنیا، جائی قلم می زنند و از طریق اینترنت، حتی بیشتر از آن زمان خواننده دارند. یکی از چهره های برجسته و جنجالی روزنامه های اصلاحات، خانم مسیح علی نژاد است -- میهمان امروز برنامه ویژه ای که از تلویزیون فارسی صدای آمریکا، که طی آن خواهیم پرداخت به پیامد انتخابات، نقش روزنامه نگاران داخل کشور، و زندگی نه چندان خصوصی یک روزنامه نگار جنجالی، در این گزارش ویژه، که اسمش را گذاشته ایم «یک توفان هوای تازه»</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">خوش آمدید به صدای آمریکا... اولین بارتان است می دانم و کلنجار رفتید با این فکر... که بیائید یا نیائید... شاید خیلی از دوستداران شما در داخل کشور بخواهند بدانند که چرا آمدید... علیرغم تهدیدهائی که شده و مشکلاتی که می بینیم برای خیلی از سیاستمداران و روزنامه نگارانی که با رادیوهای خارجی صحبت کردند، فراهم شده... چرا با صدای آمریکا مصاحبه می کنید؟ </font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <div style="padding-bottom: 20px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:4504ca99-a9b9-45f0-b74d-c81fcf57fbf0" class="wlWriterSmartContent"> <div><embed height="300" type="application/x-shockwave-flash" width="400" src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6410245&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always"></embed></div> <div style="clear: both; font-size: 0.8em">ویدیو کامل پنجاه دقیقه</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد:</strong> با کجا مصاحبه کنم؟ با صدا و سیمای آقای ضرغامی؟ من 9 سال است که در ایران کار می کنم 9 بار در صدای و سیما بر علیه من تبلیغ کردند ولی یک بار هم دعوتم نکردند به هیچ برنامه ای، نه در رادیوشان و نه در هیچکدام از پنج کانال تلویزیونی شان... تازه من که کاره ای نیستم یک خبرنگار ساده ام که چهار تا سند رو کرده، حتی از من بزرگترهاش هم صدا و سیما جرات و ظرفیت بازکردن در به روی از من بزرگترهاش را هم ندارد... این صدای آمریکا و بی بی سی و هر چیز دیگر که در بلاد غرب ادعای رسالت اسلامی هم ندارند، شده اند رسانه ملی و دارند صداها را به گوش مسلمانها می رسانند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">ولی از من و همکارانم در صورتی در صدا و سیما دعوت می کنند که بنشیم اعتراف کنم کافرم و ضدانقلابم و براندازم وعامل خارجی. بنا این که می پرسید چرا به صدای آمریکا آمده ام. .یک دلیلش این بود و دلیل دیگرش این بود که شاید دوستان سیاسی و همکارانم توی ایران، با آمدن به صدای آمریکا، ممکن بود زندگی شان را از دست بدهند، اما الان دیگر همه همکاران من، چیز دیگری برای از دست دادن ندارند در ایران. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">بعد هم من هر جا برم، همین ام. حرف خودم را می زنم هرکس تریبون بدهد، اینجا من همان حرف را می زنم و الان هم حرفی را اینجا می زنم که در ستونم در اعتماد ملی می نوشتم و اگر هم آنجا جرات چاپ نداشتم، بی شک در وبلاگم می نوشتم. بنابراین، شاید نفس آمدن یک فعال سیاسی یا یک روزنامه نگار، به صدای آمریکا جرم تلقی بشه، و به نظر من، شما هم با پرسیدن این سئوال، خیلی دامن نزنید به این جنجال.</font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: البته قصد من جنجال سازی نبود، ولی خوب، با فضای ایران آشنا هستم... ولی شما برای این مصاحبه نیامدید به آمریکا... اینطور که در وبلاکتان هم اعلام کردید، شما آمدید که اولین روزنامه نگار ایرانی باشید که با رئیس جمهوری آمریکا مصاحبه می کند.</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد:</strong> من نیامدم که اولین روزنامه نگارباشم بلکه آمدم که یک خشت کوچک از دیوار بلند سانسور در ایران را ببندم، به خاطر اینکه شما می دانید هر سال احمدی نژاد دارد شال و کلاه می کند می آید اینجا و با خبرنگارهای آمریکائی مصاحبه می کند، و من فکر کردم منتظر نشوم آقای صفار هرندی، و آقای احمدی نژاد اجازه بدهند بیایم اینجا با رئیس جمهوری آمریکا مصاحبه کنم و به ایران برگردم.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: بله و من با تعجب خبر شما را از تهران داشتم ولی دیدم یکهو نوشتید در حوالی کاخ سفید دارم غاز می چرانم -- خانم علینژاد را آنها که در ایران روزنامه می خوانند خوب می شناسند، مقالات ایشان هر هفته در فلان روزنامه و فلان روزنامه منتشر می شود اینقدر سال است... کتابهایش تا جاتی که اجازه چاپ گرفت و بیرون آمد، بلافاصله بعد از انتشار نایاب شد... ولی میلیون ها هموطن خانم مسیح علی نژاد را درست یک ماه پیش و از طریق صدای آمریکا، هم با چهره و صدای خانم مسیح علی نژاد آشنا شدند و هم با کلام آتشین و جسورانه او و هم با تجزیه و تحلیل امیدوارکننده ای که از نابسامانی های اخیر ایران عرضه کرد در سخنرانی ای در مراسم همبستگی با مردم ایران، در مرکز شهر سانفرانسیسکو در برابر نزدیک به ده هزار آدم، که بلافاصله تبدیل شد به یکی از داغ ترینه پیوندهای اینترنتی در دهها سایت و پایگاه مختلف... اگر شما آن را ندیده اید، این چند دقیقه «اشانتیون» (نمونه) به شما نشان خواهد داد چرا.</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"><font face="Times New Roman"><font size="4">ویدیو سخنرانی</font> </font></font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2OeDyaEI/AAAAAAAACGY/yAsWYtVe6ik/s1600-h/masih_in_oxford%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="masih_in_oxford" border="0" alt="masih_in_oxford" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2PFZ0JHI/AAAAAAAACGc/3IyXoENG_HY/masih_in_oxford_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="164" height="244"></a> مسیح علی نژاد</strong> ( صدای فیلم، بخشی از ویدیوی سخنرانی در سنفرانسیسکو، 25 جولای 2009): </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">... درست است که کشته دادیم درست است که کشته دادیم و زندانی دادیم، اما این حاکمیت است که گرفتار زندانیان ما شده است. از حکمرانی بازمانده اند. از قدرت فروشی باز مانده اند. گرفتار زندانیان ما شده اند. به چه کنم چه کنم افتاده اند. تا دیروز ما بودیم که نمی دانستیم با حاکمیت چه کنیم، از امروز حاکمیت است که نمی داند با ما در خیابانهای شهر چه کند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">ما به همان قانون نیم بندشان، پایبندبودیم. پای صندوق های رای شان رفتیم. اول رای مان را دزدید گفتیم رای ما کجاست؟ بعد برادران و خواهرانم، همکارانم را یکی یکی گرفتند. داد زدیم دربندان ما کجاند؟ رفیق های ما کجاند؟ بعد یکی یکی کشتند. گفتیم جسدهای ما را برگردانید. رای پیشکش. مسافر ایرانم. نه. به گمانم اشتباه می کنم. نه من مسافر ایرانم، و نه شما مهاجر ایرانید. ما صاحبان ایرانیم.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">مسافران، همانانند که چند صباحی به خانه ما ایران آمده اند و بساط تحجر و تحکم و طالبانی را پهن کرده اند. مسافران، همانانند که عقیده ها، آرمانها، مکتب ها، گفتمان های متعدد را هم تحمل نمی کنند و حتی منبر و مسجد بر سر مسلمانانی که به شیوه آنها مسلمانی نمی کنند، را هم خراب می کنند. مسافران همان دیکتاتورمسلکان اند که با کشتن یک زن محجبه در آلمان، سینه دری می کنند، اما در خانه خودمان، جنازه پشت جناز، در سردخانه های شهر پنهان کرده اند. آنها اسلحه دارند. ما الله و اکبر می گفتیم. تلویزیون دارند. ما توئیتر داشتیم. آنها فشنگ. ما فیس بوک. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">جنگ قدرت آنهاست و غیرت ما. جنگی که دولت ایران به ملت ایران تحمیل کرده است. درست عین جنگ تحمیلی عراق به ایران. آنها شعار می دادند، «جنگ، جنگ تا پیروزی» و ما در ایران می گفتیم «تا احمدی نژاده، هر روز همین بساطه»...</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">شهروندان معمولی ما از هر حرکت، رفتار و صحبت خود می ترسیدند و احساس ناامنی می کردند. اما از امروز این حاکمیت است که از هر رفتار ما می ترسد و دلش بیشتر از دل ما می لرزد. احساس ناامنی کشنده تر از خود ناامنی است. اما احساس ناامنی از بدنه جامعه به حاکمیت منتقل شده است. کابینه کابوس اعتراض ما را خواب می بیند. از صدای سکوت ما در راهپیمائی می ترسند و چه خوش است که سی سال ما ترسیدیم و لرزیدیم و اینک فصل این است که حاکمیت بلرزد. شما بترسید.» </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: جالب بود حرفهای شما و لحن شما و تنشی که در صدای شما بود، برای اینکه یکباره آن جمع ده هزار نفری پرسروصدا و پرخروش را ساکت کردید در آن فضا... در این سخنرانی شما از انتقال ترس صحبت می کنید و انتقال حس عدم امنیت از بدنه جامعه به حاکمیت... و حرف تازه ای زدید که سخنرانهای دیگر آن جا نگفته بودند و من جای دیگر به آن برنخوردم. چطور به این تحلیل رسیدید؟</strong> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: در تمام این سئوالها از نزدیک می دیدم که مردم جرات بیان دیدگاه های خودشان را نداشتند، ولی بعد از انتخابات، همه این ترس ها از دل مردم ناگهانی کوچ کرد و نشست در دل حاکمیت و این مردم بودند که حرف می زدند، علیرغم آنکه حتی درکوچه پسکوچه ها ماشینهای گاردهای ویژهم می گذاشتند، ولی باز مردم حرف می زدند – فکر می کنید برای چی تلفن ها را کنترل می کردند؟ از ترس بود. برای چی روزنامه ها را می بستند؟ از ترس بوده. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">فکر می کنید بی قانونی شده؟ کدام قانون؟ اینها همه اش از ترس است. برای چی از مردم تعهد می گیرند الله اکبر نگویند؟ از ترس است. طالبان برای چی مدرسه دختران را در افغانستان آتش می زند، از ترس است، چون می دانند که اگر این دخترها درس بخوانند، دیگر از حرف ملاعمر بی سواد نمی ترسند و حرفش را گوش نمی کنند. همه این کارها از ترس است. ترس حاکمیت است. ولی مردم دیگر ترسشان ریخته. برای اینکه ترس حاکمیت را از نزدیک دیدند. و اصلا، ترس طرف مقابل است که شما را شجاع می کند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">وقتی مردم می گویند نترسید نترسید ما همه با هم هستیم. ولی برای اولین بار است که در حاکمیت، دیگر همه با هم نیستند. مردم این را فهمیده اند و ترسشان ریخته. بنا براین هیچکس دیگر به تهدید ها اعتنا نمی کند. به گمانم، قبلا فقط روزنامه نگارها و فعالین سیاسی به این تهدیدها آشنا بودند و معمولا سر نترس داشتند ولی این دفعه دیدیم که این مردم هستند که از رهبرانشان خیلی شجاع تر شده اند. من فکر می کنم حتی پیامهای تهدید را حاکمیت شنیده است و ته دلش خالی شده. شما هم به وضوح این را دارید می بینید. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: جالب است این تحلیل شما. یادم آمد که شاه ایران هم همین را گفته بود که «صدای انقلاب شما را شنیدم!» و دیدیم که خیزش امروز را به کاریکاتور زمان انقلاب تشبیه کرده اند، که معنی واقعی اش این است که این حکومت و رهبر آن هم در واقع، به کاریکاتور حکومت شاه تبدیل شده. اما این حرف – انتقال ترس از بدنه جامعه به حکومت را شما یک ماه پیش گفتید. از منظر حالا به این تعبیر که نگاه کنید، چی می بینید؟ بازهم سر همین حرف هستید؟ یعنی ترس حاکمیت از مردم؟</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2PjJGDzI/AAAAAAAACGg/p6VuT8YBN3o/s1600-h/masih_in_majlis%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="masih_in_majlis" border="0" alt="masih_in_majlis" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2QL_NaMI/AAAAAAAACGk/5arT5R8glak/masih_in_majlis_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> مسیح علی نژاد</strong>: شما به کار های اینها در ماه گذشته نگاه کنید. نشان می دهد فقط حکومت هائی که از مردم می ترسند ممکن است دادگاه های صدنفره برگزار کنند که کیفرخواستش مثل انشای بچه های دبیرستانی می ماند...فقط حکومت هائی که از مردم می ترسند، ممکن است قبرهای ناشیانه در بهشت زهرا بکنند برای چهل تا جسد... این تجاوزها در زندان ها،این کتک زدنها، این بی حرمتی ها... همه نشانه ترس و وحشت است. درست مثل موجودی که توی بن بست گیر می کند و روی صورت همه و به هر در و دیوار دارد پنجه می کشد به امید این که یک لحظه بیشتر بماند. یا اینکه حداقل یک روز بیشتر بخواهد سر کارش حاضر بماند، شما می بینید که هر کس که سر راهش است را دارد خونین و مالین می کند. حاکمیت بعد از ترس اولیه اش که حضور سه میلیونی مردم بود اشتباهش را تکرار کرد و گلوله زد و مردم را دستگیر کرد برای توجیه همان اشتباهش، شکنجه کرد، تجاوز کرد. این ها را وادار کرد که بیایند اعتراف کنند که عوامل خارجی هستند ولی بعدش خودشان می آیند و این حرف را پس می گیرند. به زور از آنها اعتراف می گیرند که بگویند ما عوامل خارجی هستیم، اما همین پریروز بعد از دو ماه پس گرفتند و آقای رهبری اعلام کردند که دست انگلیس خبیث و. آمریکای جنایتکار و جهانخوار در این کار نبود. اما اشکال کار این است که در هر مرحله چاره هائی که اینها اندیشیدند، دردها را عمیق تر کرده و شکاف را در حاکمیت بیشتر و بزرگتر کرده و متاسفانه اینها را به لب پرتگاه نزدیک تر کرده. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: باز هم در مقایسه با نمونه اصلی این کاریکاتور، یاد زمان شاه می افتم که حکومت هر کاری می کرد، بحران خودش را تشدید می کرد، اگر تیرمی انداختند، می گفتند خشونت کرد معترض می شدند اگر تیر نمی انداختند، می گفتند دستور است که نزنند، باز بیشتر می ریختند توی خیابانها... اما، خانم علی نژاد، قبل از ادامه بحث، می خواهم برای آن دسته از تماشاگرهای ما که روزنامه نمی خوانند -- ببخشید تیراژ اعتماد ملی که تعطیل هم شد چقدر بود، می دانید؟</strong> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: معمولا تیراژ را نمی گویند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman">بهنام ناطقی: حالا حدسی، حدودا</font>...</strong></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: شصت هزار بعضی روزها صدهزار. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: همین... منظورم هم همین است صدهزار، تیراژ ناچیزی است و می دیدیم که هر روز روی بساط ظرف چند دقیقه تمام می شد. اما صدهزار کجا و میلیون های مخاطب تلویزیون کجا. به همین دلیل، من وهمکارم رها مجد، برای شناساندن بهتر شما به تماشاگران انبوه تلویزیون، ویدیوی کوتاهی تهیه کردیم از بعضی سرخطهای عمده کار شما به عنوان روزنامه نگار که این را خواهش می کنم پخش کنند... تا برگردیم برای ادامه حرف ها... </strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="4" face="Times New Roman"><strong>ویدیو فرازهای زندگی حرفه ای</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="4" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">(بهنام ناطقی، صدا، گفتار روی نوار ویدیو): مسیح علی نژاد از نسل بعد از انقلاب است. در یک خانواده روستائی به دنیا آمد در حوالی بابل، در دهی که بعدها نوشته های خود او معروفش کرد: قمی کلا. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><font face="Trebuchet MS"></font></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">انقلاب و چادر اجباری این امنیت روانی را به خانواده های مذهبی سخت گیر در روستاها داده بود تا بچه های خود را به جامعه بفرستند و مسیح علی نژاد از دل چنین خانواده ای وارد جامعه شد. اولین مطلبی که نام این روزنامه نگار زن را در مطبوعات ایران برجسته کرد، کیفرخواستی بود که علیه اصلاح طلبان در روزنامه همبستگی نوشت و در آن گفته بود سید محمد خاتمی به عنوان متهم ردیف اول شکست اصلاحات باید محاکمه شود. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">این آغازی بود برای 9 سال کار که نامش در رسانه های اصلاح طلبان مانند همبستگی، بهار، وقایع اتفاقیه، خبرگزاری ایلنا، شرق، هم میهن و اعتماد ملی به چاپ</font><font size="2" face="Times New Roman"> رسید. ابتدا در مجلس اصطلاح طلب ششم و بعد هم در مجلس محافظه کار هفتم، خبرنگار مجلس بود و خبرهای جنجالی منتشر می کرد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong> ( صدای فیلم، در بخشی برگرفته از ویدیوی مصاحبه با حجت الاسلام مهدی کروبی، ناشر روزنامه اعتماد ملی ): فکر می کنید کجای کار غلط بوده؟ که در یک کشور اسلامی باید نسلی که در این سیستم پرورش پیدا کرده اند را به زور ببرند و بگویند شما باید حجاب را رعایت کنید؟</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">مهدی کروبی (صدای فیلم): می خواهد سرما را به باد بدهد.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">مسیح علی نژاد (صدای فیلم): اگر بگوئید چاپ نکن، چاپ نمی کنم.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">مهدی کروبی: شوخی می کنم!</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">بهنام ناطقی (ادامه گفتار روی ویدیو)»: زمانی که در مجلس ششم خبرنگار مجلس بود مقاله ای در باره پیگیری نمایندگان برای کشف هویت لباس شخصی ها نوشت که سعید مرتضوی، با شکایت ستاد کل نیروهای مسلح، مسیح علی نژاد را به همراه مدیر مسئول روزنامه همبستگی به دادگاه احضار کرد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">وقتی خبرنگار خبرگزاری ایلنا در مجلس هفتم بود، فیش حقوقی نمایندگان محافظه کار را منتشر کرد. این افشاگری جنجال خبری بزرگی در ایران به وجود آورد که چندین روزنامه صبح ایران عکس و خبر اخراج این خبرنگار از مجلس را در صفحات اول خود منتشر کردند و نزدیک به سیصد روزنامه نگار با نامه و تحصن در مقابل مجلس به این اقدام بیسابقه مجلس در اخراج یک خبرنگار اعتراض کردند و همچنین یازده روزنامه نیز به مدت یک روز اخبار مجلس را تحریم کردند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">رسانه های بین المللی از جمله فایننشال تایمز در یک صفحه کامل قصه این اخراج را چنین نوشت: «خاری در پهلوی مجلس محافظه کاران.» </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">آخرین خبر جنجالی که مسیح علی نژاد آفرید، مقاله ای بود به نام آواز دلفین ها که در آن مقاله مسیح نوشت حرکت احمدی نژاد در سفرهای استانی و صدقه دادن به نیازمندان، تداعی گر همان مربی دلفین است که دلفین ها را گرسنه نگه می دارد تا با نشان دادن یک لقمه نان بتواند آنها را گرد خود بیاورد. این مقاله خشم دولت را بر انگیخت و نمایندگان دولت و مجلس از قوه قضائیه خواستند با مسیح علی نژاد به طور قانونی برخورد کند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">مجله هفتگی تایم چاپ نیویورک در این باره نوشت: مسیح در برابر احمدی نژاد. مسیح علی نژاد در باره کار خود در مجلس سه کتاب منتشر کرد. کتاب تحصن، داستان تحصن نمایندگان مجلس ششم است. کتاب تاج خار داستان فعالیت اوست به عنوان یک خبرنگار زن در مجلس هفتم، و سرانجام کتاب «من آزاد هستم» که در آن مسیح علی نژاد از زاویه دید یک روزنامه نگار زن که تحت تعقیب ماموران حکومتی شهر به شهر در حال فرار است با زنانی که از شوهران خود جدا مانده اند، آشنا می شود و در مورد زندگی آنها می نویسد.» (پایان گفتار روی ویدیو)</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: خانم علی نژاد، شما را به عنوان یک روزنامه نگار اصلاح طلب می شناسند که یعنی انگ جناحی به شما می زند و در استانداردهای روزنامه نگاری بین المللی، یک کم ناجور است برای اینکه می گویند روزنامه نگار جناحی، نمی تواند بی طرف بماند وقتی به یک جناح وابسته است. چه جوابی دارید؟</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2QpfuSgI/AAAAAAAACGo/n662Th-297M/s1600-h/masih_CU%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="masih_CU" border="0" alt="masih_CU" align="left" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2RLxuCJI/AAAAAAAACGs/dslrrnBrFjk/masih_CU_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="232"></a> مسیح علی نژاد</strong>: ما چی روزنامه نگاری مان در ایران مطابق استانداردهای بین المللی است که حالا شما توقع دارید یک روزنامه نگار آسیب پذیر دغدغه حرفه ای بودن داشته باشد؟ ما همه زورمان را بزنیم باید دغدغه های هر روز بیکار شدن و هر روز خانه به دوش شدن را برای خودمان حل کنیم در ایران. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">براساس کدام استاندارد بین المللی، روزنامه نگار را وسط خیابان می گیرند و می برند یک شب حبس می کنند؟ براساس کدام استاندارد بین المللی شبانه ریختند به منزل من و از تک تک همسایه های من راجع به رابطه های زندگی من سئوال کردند... براساس کدام، واقعا استاندارد بین المللی جلوی در روزنامه برای سردبیر ما چاقو می کشند و به من با بلوک آجر سیمانی حمله می کنند؟ </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">ضبط ماشین من راکندند به سردر خانه آویزان کردند وکارتهای خبرنگاری من را گذاشتند زیر ماشین و فرار کردند...</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">در یک چنین فضائی... که آنها خودشان قانون را رعایت نمی کنند، معلوم است که من به جای حرفه ای بودن و بی طرف بودن، تبدیل می شوم به روزنامه نگارمبارز... می بینید که اصلا ادعای بی طرف بودن هم ندارم...برعکس خبرنگارهای صدا و سیما – که توی نیویورک راه می روند و با رانتی که از دولت می گیرند، با رئیس جمهوری مصاحبه می کنند و بعد می گویند ما بی طرف هستیم. در واقع من بدون هیچ تعارفی می گویم این انگ شیرینی است که برای برخورد با این بی قانونی ها، اصلاح طلب هستم و تعلق خاطر دارم به یک جریان و جناحی که می خواهد از اساس پایه اینجور بی قانونی ها را بزند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: ولی موقعی که شما از ایران خارج شدید، هنوز انتخابات نشده بود. کی بود که آمدید بیرون از ایران؟</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: درسته. انتخابات نشده بود، ولی من درست همان روزی که احمدی نژاد و موسوی مناظره داشتند، اولین صدای تیر را در بلوار کشاورز شنیدم و آمدم بیرون و علیرغم فشارها و کارشکنی ها، شکی نداشتم که آن موقع، موسوی رئیس جمهوری می شود و من هم از ایران آمده ام بیرون که برای روزنامه برنده انتخابات که همان اعتماد ملی، روزنامه آقای کروبی باشد، چون می دانستم بعد از پیروزی اینها متحد می شوند و قرار بود مصاحبه ای با اوباما داشته باشم و در آن روزنامه که الان وجود ندارد و جای خالی آن احساس می شود، کار بکنم.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">بهنام ناطقی: با رئیس جمهوری آمریکا. جالب است که آن موقع دغدغه های دیگری داشتید و از جمله در گزارشی که دیدم از انتخابات در لندن تهیه کرده بودید، انتخابات جمهوری اسلامی در جلوی سفارت ایران در لندن، دغدغه شما تحریمی ها بودند و دغدغه تحریمی ها هم خود این انتخابات بود. فکر می کنم جالب باشد برای تماشاگران ما دیدن یک تکه از گزارشی که شما در لندن تهیه کردید و رفت روی یوتوب.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="4" face="Times New Roman">ویدیو، روز انتخابات، لندن</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">(صدای ویدیوی تهیه شده روز 12 جون 2009 در لندن -- در میان صحنه های تظاهرات مخالفان جمهوری اسلامی و صف طولانی رای دهندگان، مسیح علی نژاد با عطاالله مهاجرانی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی کابینه محمد خاتمی، که کنار مسعود بهنود ایستاده، گفتگوی کوتاهی می کند که طی آن، آقای مهاجرانی می گوید شرکت در انتخابات به منزله تائید سنگسار یا زندانی کردن مخالفان نیست. در صحنه از این گزارش، شاهد دستگیر شدن یکی از تظاهرکنندگان هستیم. مسیح علی نژاد در آن همهمه و هیاهو رو به دوربین می گوید: «صدا و سیما دارد جشن می گیرد که اقلیت کمی اینجا دارند داد می زنند، ولی جشن واقعی را روزی باید گرفت که همین اقلیت در کشور خودمان بتوانند داد بزنند، و همین مردم جلوشان بایستند، نه جمهوری اسلامی، نه سیستم، نه حاکمیت.» در صحنه ای دیگر از این ویدیو، یک تظاهرکننده عصبانی ضدرژیم، خانم علی </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">نژاد را مزدور خطاب می کند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: آنکه پلیس دستگیرش کرد برد، کی بود؟</strong></font></p> <p align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2RzsMf-I/AAAAAAAACGw/rk40lNCsXXI/s1600-h/masih_speaking_072509%5B4%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="masih_speaking_072509" border="0" alt="masih_speaking_072509" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2SRawsPI/AAAAAAAACG0/LDhB_6h6iGE/masih_speaking_072509_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> مسیح علی نژاد</strong>: کسی بود که داشت از حقوق من روزنامه نگار زندانی در ایران دفاع می کرد و اعتراض من این بودکه اگر من زندان رفتم، حاضر نیستم اینطور از من دفاع بشود. من امثال من، نسخه تحریم برای انتخابات نمی پیچند. پس گفتم ما را از لیست دلایل تحریم خودتان برای انتخابات خط بزنید. راجع به تحریم، شاید الان دیگر این حرف خیلی معنی نداشته باشد، ولی علیرغم اینکه تقلب هم صورت گرفت، اگر بار دیگر هم انتخاباتی باشد، من و دوستانم هرگز فکر نمی کنم نسخه تحریم را تجویز بکنیم. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">یک بار در انتخابات مجلس هفتم، شما دیدید که وقتی هشتاد نماینده و تعداد گسترده ای از داوطلب ها را رد صلاحیت کردند، بخش عظیمی از احزاب اصلاح طلب، همصدا با تحریمی ها در ایران و خارج از ایران رای ندادند. در انتخابات شرکت نکردیم و مجلس هفتم با کمترین آرا شکل گرفت و حداد عادل با رائی برابر با کمترین رای مجلس ششم، که مجلس اصلاحات بود، آمد و نماینده کل ملت ایران در صحنه داخلی و خارجی بود و داشت ایفای نقش می کرد.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">آن موقع به عنوان یک خبرنگار، می دیدم که همان مجلس، داشت یکی یکی قانون تصویب می کرد در راستای محدود کردن حقوق زنان و همان زنانی که انتخابات را تحریم کرده بودند، همان خبرنگارهائی که انتخابات را تحریم کرده بودند، دنبال یک اقلیت اصلاح طلب در مجلس می گشتند تا دست کم بتوانند به کمک آنها، این قوانین را یکی یکی پس بگیرند – قوانینی مثل کاهش حضور زنان در دانشگاه ها از طریق سهمیه جنسیتی، کاهش ساعت کار زنان و حذف اجازه از همسر برای ازدواج مجدد آقایان. کسانی که تحریم را تبلیغ می کردند دنبال این بودند که از نماینده ها کمک بخواهند و الان هم همینطور است. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">کسانی که شما در فیلم دیدید، می گویند جمهوری اسلامی یک خانه پوسیده است که باید فروبریزد و نباید سوپاپ اطمینان باشید برای این انتخابات، ولی من می گویم زیر سقف که شما می گوئید دارد می پوسد، آدم دارد زندگی می کند... میلیونها... و شما ها که زیرک تر و فرز تر بودید و از آن خانه در رفتید، نمی توانید فتوا صادر کنید که آن خانه باید بریزد و از هم بپاشد. اگر خیلی ما هنر داریم باید برای مرمت آن خانه راهکار بدهیم. ما نمی توانیم فتوا صادر کنیم که آن خانه بپوسد؛ چون اگر بپوسد، یک زمین خالی آنجا هست که باز هم مثل گذشته یک سری بساز و بفروش می آیند یک سری خانه می سازند که وقتی بستر دمکراسی خواهی فراهم نباشد، قطعا خانه ای که ساخته می شود، دوباره خراب می شود.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: ولی خانم عیلنژاد، کدام مرمت خانه؟ انتخاباتی که می گویند و می گوئید تقلب فاحش در آن صورت گرفته، چه فایده داشت شرکت انبوه مردم؟ خود شما 24 ساعت بعد از انتخابات گفتید کودتا شده... هزاران نفر این ویدیوی کوتاه شما را از یوتیوب دانلود کردند. نگاه کنید به این یک دقیقه ویدیو چقدر حرف در آن هست. درست 24 ساعت بعد از انتخابات.</strong> </font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right">ویدیو روز بعد از انتخابات در لندن</p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong> (صدای ویدیو، ضبط شده در لندن، روز 13 جون 2009): امروز 13 جون است و من در لندن هستم. درست شبهای مناظره از ایران آمدم بیرون و حالا باید از «فیس بوک» اخبار را پیگیری کنم، چون سایت های اصلی که فیلتر است. بچه های روزنامه «اعتماد ملی» هم که خبری ازشان نیست در فیس بوک. چند روزی است که ریخته اند توی روزنامه و بالای سر بچه ها ایستاده اند و با نظارت آنها روزنامه منتشر شده و در فیس بوک هم کسانی که در ایران زندگی می کنند نمی توانند بروند همه چیزها را بگذارند. نگاه کنید روزنامه «اعتماد ملی» در صفحه یک جای بیانیه هاش سفید چاپ شده یعنی که حکومت نظامی است در تهران، و الان زنگ زدم به تهران راجع به بازداشت های خانگی از آنها سئوال کردم. کروبی و میرحسین کجا هستند و چرا نیستند در میان این بچه هائی که دارند کتک می خورند در خیابان؟ و گفتند نه تنها جلوی در خانه بزرگان هم نیروهای امنیتی گذاشته اند، ولی حتی جلوی در خانه کسانی که کروبی به عنوان مشاور و وزیر هم انتخاب کرده، نیروهای امنیتی گذاشتند که آنها هم نیایند در جمع مردم. همه اش اعتراض ام همین بوده، ولی حالا که این خبر را از تهران شنیدم، فهمیدم آنها که باید تصمیم بگیرند، درست تصمیم گرفتند و این کودتا خوب برنامه ریزی شده.» (پایان ویدیوی لندن 13 جون 2009)</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: در این شرایط، که خودتان گفتید، فکر نمی کنید حق با تحریمی ها بود که نمی خواستند رای بدهند – رائی که شمرده نشد؟</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: خیلی جای تعجب ندارد. بگذار نشمارند. بگذار تقلب کنند. اگر مردم با حسن نیت، در همین انتخابات نیم بند هم شرکت نکرده بودند، که دیگر جائی برای طلبکاری و راهپیمائی واعتراض وجود نداشت. باید مثل دوره های قبل یک گوشه انزوا می نشستیم و برای حداد عادل و احمدی نژاد به عنوان روسای دو قوه که در انتخاباتشان شرکت نکرده بودیم کف می زدیم ... ولی همه این خیزش که الان در ایران هست، به برکت آن شرکت انبوه مردم بوده است، تقلب هم به آن کمک کرد. ضرر نزد، کمک کرد. آنها با تقلب شان از یک ملت بی انگیزه، یک ملت با روحیه و پرامید ساختند. حالا همان تحریمی ها هم در کنار دیگران در کنار مردم در این جنبش حضور دارند. کودتا، درست است که گفتم، من فکر می کنم که الان ملت خیلی پرامید تر هستند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: هر کاری بکنند به ضرر خودشان است. برای من جالب است که واژه کودتا را به کار بردید -- که واکنش اصلاح طلبان بود به نتیجه اعلام شده انتخابات، و به خصوص تائید آن از سوی آیت الله خامنه ای و شورای نگهبان. جالب است که همین شورای نگهبان و آیت الله خامنه ای وقتی بیشتر از 500 داوطلب شرکت در انتخابات را رد صلاحیت کردند و فقط چهار نفر از میان آنها را اجازه دادند در انتخابات نامزد بشوند، من ندیدم کسی از اصلاح طلبان شما اعتراضی بکند. تا آن موقع شورای نگهبان خوب بود اما یکباره بد شد، برای اینکه نتیجه انتخابات جور دیگری شد. وقتی رهبر مطلق است، چرا موسوی و کروبی به حرفش گوش ندادند؟ این را بازجوها در زندان به اسرا می گفتند.</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: این خیلی ساده انگارانه است که ما با بازی شورای نگهبان، بازی ردصلاحیت و تائید صلاحیت شورای نگهبان میدان را خالی کنیم. اما این تائید صلاحیت موسوی و کروبی هم برای همین بود که مردم بگویند آنها برگزیده شورای نگهبان هستند، که در انتخابات شرکت نکنند. کدام ولایت مطلقه؟ اگر موسوی و کروبی به مطلق بودن ایمان و باور قلبی داشتند که به قول شما بازجو دیگر اسرا را به خاطر اعتراضات آنها تحت فشار قرار نمی گرفتند. یا بعد از نماز جمعه، دیگر موسوی و کروبی نباید به شورای نگهبان نامه می دادند و روی ابطال انتخابات پافشاری می کردند. پس می بینید که بازی تائید صلاحیت و رد صلاحیت فقط برای دلسرد کردن مردم است. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: یک جورهائی به نظر یک بام ودو هوا می رسد. یعنی همین آدمهائی که اعتقاد ندارند می آیند و در آن سیستم شرکت می کنند. یعنی این اصطلاح طلبها از یک طرف پیرو ولایت فقیه خودشان را قلمداد می کنند و از طرف دیگر، حاضر نیستند زیر حکم ولایتی بروند. منظور من انتقاد از اصلاح طلب ها نیست، که شما دفاع می کنید. منظور من اشاره به تناقض فاحش و آشکار در ذات این نظام است که یک نفر درآن صاحب جان و مال و ناموس مردم است ... یک انسان. این را در این سی ساله هیچ جور نتوانستند و نمی توانند رفع و رجوع کنند، مگر با حذف ولایت مطلقه یک نفر به نام فقیه.</strong> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: اگر چه من و همکارانم متهم بودیم به براندازی وافراطی گری، ولی من نمی توانم مثل شما با این قاطعیت فتوا صادر کنم که یک شبه باید بنیاد ولایت فقیه را برافکنیم. در یک مبارزه سیاسی باید معادلات سیاسی و موازنه های سیاسی را در نظر بگیریم. در نظامی که چه خوشمان بیاید چه خوشمان نیاید، هنوزدوستداران ولایت مطلقه فقیه هستند که در خبایانها باتوم به دست می گیرند و در راهپیمائی ها شرکت می کنند و روبروی مردم می ایستند و باتوم می زنند، ابتدا باید بستر دمکراسی خواهی فراهم شود و لازمه این کار هم به نظر من این است که کسانی از درون نظام مثل کروبی و موسوی بروند صدای مردم را که در خیابانها می شنوند دارند شعار می دهند «مرگ بر دیکتاتور» را به سطوح بالا بگویند و در سطوح بالا، با کار سیاسی و حزبی، نظام را از درون اصلاح کنند. ما نمی توانیم از فعالان سیاسی یا از کروبی و موسوی و روزنامه نگارها و احزاب توقع داشته باشیم که آنها هم همپای مردم ناراضی مرگ بر دیکتاتور بگویند.هر کس در جایگاه خودش نقش خودش را بازی می کند و من فکر می کنم احزاب و گروه ها هم باید براساس استانداردهای سیاسی، رفتار کنند نه اینکه بیایند در خیابان شعار بدهند و چیزی که شما می گوئید، که ولایت فقیه را براندازند و علیه دیکتاتور شعار بدهند. هر کس دارد کار خودش را می کند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: من هم دارم کار خودم را می کنم. درسته؟</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: همینطوره. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: خوب، تا قبل از این انتخابات، خیلی از تحلیلگران سیاسی غربی و خیلی از ایرانی های خارج از کشور که با اصل نظام جمهوری اسلامی مخالف هستند آقای احمدی نژاد و موسوی را چندان با هم متفاوت نمی دانستند. مواضع هر دو آنها به خصوص در اموری که در خارج از کشور روی آنها حساسیت هست، مثل برنامه اتمی یا کمک از بودجه ایران به تشکل های تندرو در لبنان و سرزمین های فلسطینی، با هم یکی است. ولی در همین جمعیت که در سنفرانسیسکو به سخنرانی شما گوش می دادند، آن روز و در بیشتر از 81 شهر دیگر، همان روز در تظاهرات بزرگ و کوچک مشابه آن برای همبستگی، یکی از پیامدهای انتخابات را می شد دید، و آن این بود که اگر تا قبل از این انتخابات ایرانی ها در درون و بیرون از نظام و در درون و برون از ایران، در گروههای مختلف بودند، این انتخابات همه را به هم نزدیک کرد و به طرز بیسابقه ای ایرانی ها خارج و داخل کشور، براندازها و سبزها و جمهوریخواهان و سلطنت طلبان را کنار هم آورد. چنانکه من هم الان اینجا کنار شما نشسته ام. </strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: همینطوره. چیزی که این انتخابات، یعنی حضور انبوه مردم، توانسته پدید بیاورد، همین اتحاد است که باید قدردان بود. قبل از انتخابات در کنفرانس هائی که من می رفتم شرکت می کردم، همیشه مورد بازخواست قرار می گرفتم. نمونه اش را در آن ویدیو دیدید که می گفتند مزدور. به خاطر کلاه، به خاطر حجاب، به خاطر اینکه می رفتم ایران و می آمدم، همیشه بازخواست می شدم اما الان یک همدلی شکل گرفته یک اتحاد شکل گرفته که همه می خواهند حقوق از دست رفته خودشان را پس بگیرند و به نظر من باید این را قدردان باشیم و این هم نشانه آن است که ما انتخابات را تحریم نکردیم و حضور پیدا کردیم.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: بله، درست است. شما در این فرصت یکی دو ماهه که در آمریکا بودید، با خیلی از ایرانیها از نسل های جدید، از نسل قبل، برخورد کردید. من همیشه می گویم از تبعیدی های انقلاب و از تبعیدی های اصلاحات و در اجتماعات سیاسی بودید و جالب است که در باره خیلی از همرزمان شما که الان در خارج از کشور هستند، قضاوت هائی هم کردید، مثل اکبر گنجی که شما در برنامه اعتصاب غذای او جلوی سازمان ملل شرکت کردید. رفتید آنجا به او گفتید مهره سوخته است. انگار از ایران آمدید به نیویورک به گنجی این را بگوئید. یک تکه از این فیلم را که خودتان درست کردید ببینیم.</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2TAeu_1I/AAAAAAAACG4/CvZvhuBefmg/s1600-h/masih_va_ganji%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="masih_va_ganji" border="0" alt="masih_va_ganji" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2Tr4wJ2I/AAAAAAAACG8/5eZU8cZqLM8/masih_va_ganji_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="164"></a> مسیح علی نژاد</strong> (صدای فیلم، نیویورک 21 جولای 2009، مقابل سازمان ملل، در تظاهرات سه روزه اعتصاب غذا، فراخوان اکبر گنجی): یک دوربین همیشه دنبال من بود در ایران وقتی در ستادهای انتخاباتی می رفتم، ستاد انتخاباتی احمدی نژاد، ستاد انتخاباتی موسوی... الان هم این دوربین در نیویورک دنبال من دارد می آید و این کسانی که اینجا هستند سالهاست ندیده ام. گوگوش را کجا می دیدم؟ گنجی را کجا می دیدم؟ ... دنبال گنجی می گردم. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong></strong></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: (خطاب به اکبر گنجی): شاید شرایط خیلی بدی باشد. شما را از آن موقع می شناختم، وقتی شما زندان بودید ما می آمدیم خانه شما و با خانم شما گریه می کردیم. الان چیزی که در ایران همه می گویند این است که اگر گنجی در ایران بود و یک فراخوان برای اعتراض می داد، ممکن بود جمعیت خیلی زیادی بیایند. خودتان دلخوری کوچکی ندارید؟ احساس نمی کنید که حضورتان در ایران می توانست خیلی موثرتر باشد؟</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اکبر گنجی (صدای فیلم): به هرحال، من که خوب دلم می خواهد آنجا باشم. نه فقط من، بلکه شما تمام این ایرانی هائی که مقیم اروپا و هر کشوری هستند نگاه کنید، همه گرفتار نستالژی ایران هستند.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong> (صدای فیلم): درستادهای انتخاباتی موسوی رفتم. ستادهای آقای کروبی رفتم. همه آنجا بچه های روزنامه نگاری که شما می </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">شناسید من از طرف کی ها دارم الان حرف می زنم، همه آنها گفتند گنجی در جمع ما که بود، گنجی بود.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">اکبر گنجی (صدای فیلم): من یک آدمی هستم قدر دیگران. کار خارق العاده ای نمی توانم بکنم. اینجا صد نفر اعتصاب غذا کرده اند و من هم اعتصاب غذا کردم مثل آنها. آنها شاید کار مهم تری از من دارند انجام می دهند. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong> (صدای فیلم) در ایران می گویند گنجی که رفت سوخت.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman">اکبر گنجی (صدای فیلم): محاکمه شخصی شده. مشکلی نیست. مشکلی نیست. می توانید بگوئید من سوخته ام. مشکلی نیست. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">*** </font></p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman">بهنام ناطقی: مشکلی نداشت! آقای گنجی در آمریکا آن محدودیت هائی که در ایران داشت دیگر ندارد و و اینجا می شود گفت که محدودیت او، توانائی فکری و توانائی تخیل خودش است اگر اعلامیه می دهد که مثلا احمدی نژاد را به سازمان ملل راه ندهند یا امضا جمع می کند از یک عده فیلسوف علیه جمهوری اسلامی یا سیصد چهارصد نفر جمع می کند برای روزه در جلوی سازمان ملل، به هرحال اینها ابتکارهای خودش است اما همان ابتکار گنجی هم، هر چند زیاد شلوغ نشد، ولی به خاطر اینکه اولین بار تائید گذاشت بر پیوستن همه ایرانیان به یک حرکت، </font></strong></p> <p align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman">خیلی جالب بود</font><font size="2" face="Times New Roman">.... گوگوش رفت. هنرمندهای دیگر رفتند. فکر نمی کنید دل گنجی را شکستید که او را مهره سوخته خطاب کردید؟ </font></strong></p> <p align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: فکر می کنم آقای گنجی خیلی دریادل تر از این حرفها باشد که با سئوال یک خبرنگار بخواهد دلش بشکند. به اندازه کافی در ایران ما متهم بودیم که اگر انتقادی را از یکی از بخش های جامعه انتقال بدهیم به حاکمیت ممکن است حاکمیت دلش بشکند و با ما برخورد کند ولی فکر می کنم آقای گنجی با این ادبیات آشنائی دارد و اگر من این سئوال را مطرح کردم به خاطر این بود که واقعا در بخش هائی از جامعه این احساس را دارند که وقتی درهارا باز می کنند، به روزنامه نگارها فشار می آورند، به فعالین سیاسی فشار می آورند، آنها باید در ایران بمانند ونباید فضا را ترک کنند و اگر بروند، یک مهره سوخته تلقی می شوند. شاید هم خودم هم این روزها این انتقادات را دارم می شنوم، با اینکه من کماکان بر این باورم که باید به ایران برگردم و اصلا زندگی من آنجاست و اینجا چیزی ندارم که بخواهم برای آن بمانم. ولی با این همه، چون هنوز گفته می شود که من از ایران آمده ام بیرون، به من هم این انتقادات می شد و بنابراین من فکر کردم که فرصت خوبی بود که آقای گنجی هم بخش هائی از آن انتقادات را بشنود و پاسخ بدهد به همه کسانی که این بحث ها را مطرح می کنند و فکر می کنم این یک دیدگاه است که در ایران هنوز وجود دارد و نه در ایران که در خارج هم همینطور است. یعنی کسانی که الان در ایران هستند همیشه از دور نگاه می کنند و فکر می کنند ایرانی هائی که خارج شده اند، همان واژه معروف از دور لنگش کن را دارند دامن می زنند و اینطور رفتار می کنند وایرانی های خارج هم ایرانی های داخل را تا حدودی به کندروی متهم می کنند و بنابراین من فکر می کنم که این انتقادات باید گفته بشود در فضای باز رسانه ای، شاید ما را به یک ادبیات مشترک نزدیک بکند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: یکی از نویسنده ها، ابراهیم نبوی، چندی پیش گفته بود که ایرانی های داخل، ایران را دارند و ایرانی های خارج، آزادی دارند و هر کدام از اینها چیزی را می خواهند که آن یکی دارد. ولی قبل از انتخابات، فکر می کنم وقتی هنوز در ایران بودید من مقاله ای از شما خواندم که در آن از جناح اصطلاح طلب به خاطر ناتوانی اش در پیامرسانی به همه طبقات مردم انتقاد کرده بودید... شبی بود که از همایش حامیان موسوی بر می گشتید به روستای خودتان و در آنجا مردم را در صف سیب زمینی مجانی دیدید و خوشحال بودند از اضافه شدن حقوق های بازنشستگی، که البته بعدا پس گرفتند ... و بی اعتنا بودند مردم به پیامهای اصلاح طلبان.</strong> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2UV8qhzI/AAAAAAAACHA/JAWbNrHDOW4/s1600-h/Masih_reports_on_Tahasson_Majles%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Masih_reports_on_Tahasson_Majles" border="0" alt="Masih_reports_on_Tahasson_Majles" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2U2DhpZI/AAAAAAAACHE/dpu85_AIEbc/Masih_reports_on_Tahasson_Majles_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="169"></a> مسیح علی نژاد:</strong> در فصل انتخابات، حقوق بازنشسته ها دوبرابر شد و حقوق معلم ها اضافه شد سیب زمینی های مجانی پخش می شد در روستا ها، توی روستای خود ما هم همینطور بود. و مهم تر از همه این است که احمدی نژاد از روزی که به عنوان رئیس جمهوری انتخاب شد، حالا بر اساس همان تقلب و تخلفی که بوده، سوار یک اتوبوس انتخاباتی شد و شهر به شهر به مبارزه انتخاباتی ادامه داد، در حالیکه دیگر رئیس جمهوری شده بود. ولی خودش باور نمی کرد.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><font face="Trebuchet MS"></font></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: نوشتید شما این را. یادم است.</strong> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: بله، خودش را هنوز در قبای کاندیداتوری می دید که من نوشتم آقای احمدی نژاد، همه باور کردند که شما رئیس جمهوری شدید ولی خود شما هستید که هنوز باور ندارید. به هر حال، من با چشمان خودم می دیدم که در همین سفرها، احمدی نژاد آمده بود در شهر ما در بابل، از من به عنوان خبرنگاری که به خاطر افشای فیش حقوقی نمایندگان اخراج شده بودم از مجلس، چه دفاع جانانه ای کرد. بنابراین، این رفتارهای پوپولیستی، به گمان من، تا اندازه ای جواب می دهد و جواب داده. خصوصا که اصلاح طلبانی که نه نماز جمعه دارند نه تلویزیون یعنی تریبون نماز جمعه را ندارند، و تلویزیون ندارند، به جای اینکه مثل احمدی نژاد از چهارسال پیش بروند شهر با مردم حرف بزنند، متاسفانه می شود گفت نشستند در سایت های اینترنتی و در باره تئوری هابرماس مطلب نوشتند و در باره کارهای زیربنائی چشم انداز بیست ساله حرف می زدند در حالیکه در قاموس مردم گرسنه شهرستانها، نان به روز است که معنی می دهد نه بیست سال دیگر. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">و حتی مهم نیست برای آنها که سازمان برنامه و بودجه منحل شده در ایران، برای اینکه احمدی نزاد تریبون نماز جمعه را دارد و تلویزیون را دارد و می تواند برود از شکستهای تمام برنامه های اقتصادی اش را و حتی پس گرفتن حقوق بازنشستگان بعد از انتخابات را بیاندازد گردن کسان دیگر، چه می دانم، هاشمی و بچه هاش. .و چون می داند که مردم تا یک حدودی حساس هستند، برای همین سعی می کند همه قصور خودش و کارهای بی اصولی که کرده و جواب نداده... گردن آنها بیاندازد. در روستای خودمان، پدر من کشاورز بوده. دیگر نمی تواند برنج بکارد، برای اینکه برنج از چین می آید. مرغ فروش بوده پدر من ولی به خاطر آنفلوآنزای مرغی، آمدند مرغ ها را جلوی چشم خودش کشتند و کردند توی گونی، و به او یک تومان هم خسارت ندادند و دیگر نمی تواند این شغل را داشته باشد. منتهی چون هنوز یک آرمان انقلابی دارد، و تریبون هائی که دارد از توش خبر می گیرد، نماز جمعه است یا صدا و سیمای آقای ضرغامی هست، و همه اطلاعاتش را از آنجا می گیرد و باورش می شود که آنچه آقای احمدی نژاد می گوید درست است. آقای هاشمی نمی گذارد احمدی نژاد کار کند. خاتمی نمی گذارد. کروبی یا موسوی نمی گذارند که ایشان کار بکنند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: بله خانم علی نژاد اما برای من که از اینجا انتخابات را دنبال می کردم، جالب بود این تبلیغات و پوسترها و فیلمها و شعارهای اصلاح طلبان، به خاطر گرافیک متعالی، زبان فاخر، که به کار می بردند. تصویربرداری پیشتاز، و هنرمندهائی که این آگهی ها را درست می کنند. یعنی اگر میخواستی مخاطبان را از روی استایل و سبک و سیاق این مبارزه انتخاباتی قضاوت کنی، باید گفت بالاشهر نه تهران، بلکه بالاشهر نیویورک، حتی در نیویورک هم آن زبان فاخر و آن پوسترهای مینیمال وهنرمندانه، مخاطب نخبه ومحدودی دارد. فکر نمی کنید این مبارزه انتخاباتی که اصلاح طلبان کردند، واقعا خیلی نخبه گرا بود. شاید یک دلیلش که پیام نمی رساند، این بود شاید.</strong> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: بله نخبه گرا بود... بله برای همین هم هست که الان هم شما می بینید در ایران دارند نخبه کشی می کنند، ولی وقاحت این ها در تقلب و تعرض و تجاوز به قدری زیاد بود که مردم معمولی، حتی هواداران خودشان حتی الان دارند به خاطر دفاع از همان نخبه های به قول اینها، برج عاج نشین، ریخته اند توی خیابان. مردم، همین مردم معمولی هستند که دارند از نخبه هاشان دفاع می کنند. دارند کشته می دهند. نداها و سهراب ها، و بقیه بچه هائی که در کهریزک یا در خیابان کشته شدند، شهروند های معمولی هستند و به نظر ما، خیلی آدمهای سیاسی نیستند. شهروندان معمولی بودند که برای ساده ترین حقوق شان آمدند توی خیابان ولی این زمان می برد وباید صبورتر باشید که این تبدیل به یک پیام عمومی بشود و مردم شهرستانها و روستاها هم از قاب تلویزیون بیایند بیرون و بینند که واقعیت های دیگری هم هست که باید بشنوند و باور کنند کسانی که در خیابانهای تهران دارند اعتراض می کنند، از جنس خودشان هستند. زمان می برد که از شستشوی مغزی نجات پیدا بکنند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: بخشی از جامعه ایران خیلی پیشرفته است و به رسانه های بین المللی دسترسی دارد، حالا یا از طریق ماهواره و تلویزیون یا ماهواره به اضافه اینترنت ... برای این دسته، تبلیغات رسانه های جمهوری اسلامی، تنها منبع اطلاعات نیست اما درصد این جمع آگاه و به اصطلاح Wired یعنی مربوط و سیم کشیده شده، در مقایسه با جمع unwired یا سیم کشی نشده در جنوب تهران در خیلی از شهرستانها و روستا ها چقدر است؟ چقدر از مردم به این گروه wired تعلق دارند و چقدر از مردم به مطبوعات رژیم وابسته هستند.</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><font face="Trebuchet MS"></font></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: واقعا نکته مهمی است و من سعی کردم با بضاعت اندکی که داشتم در ستون روزنامه «اعتماد ملی» این را مطرح کنم که ما باید برای مخاطب هائی که در روستا هستند و دسترسی به منابع اینترنتی ندارند خبررسانی کنیم چون آنها واقعا همه اطلاعاتی که می گیرند از تلویزیون هست و خیلی هاشان به نماز جمعه می روند و اخبار و اطلاعاتی که از نماز جمعه به آنها داده می شود، بخشنامه است، که مثلا بیایند اعلام کنند که یک سری فعالین سیاسی از آمریکا و انگلیس خط گرفتند که بیایند آشوب برپا بکنند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">پدر من، روستائی های دیگر، شهرستانی های دیگر که البته آدمهای روشنی هم هستند که همه این اطلاعات را باور نمی کنند، ولی به اینترنت دسترسی ندارند. وقتی تلویزیون می آید اعلام می کند که ندا را خود طرفداران موسوی کشتند، پدر من باور می کند. روستائی ها باور می کنند. چون آن روستائی دسترسی ندارد به اینترنت که فیلم آن را ببیند که چطور کشته شد. یا موضوع ترانه موسوی. در تلویزیون دارند می بینند خیلی از خانواده ها که یک خانواده ای می آید و می گوید بله این دخترماست و زنده است و شما توقع دارید آن کسانی که در شهرستان نشسته اند چطور باور کنند که این ترانه ای بوده که به او تجاوز شده و اصلا حرفهای آقای کروبی و کسانی که از خود نظام دارند اعتراض می کنند، شما در هیچ جای نماز جمعه و در تلویزیون نمی شنوید. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">این انتقادی بود که من بارها مطرح کردم در شهرستان که بودم می آمدم در فیس بوک می نوشتم که درست است که مادر فضای اینترنتی همه طرفدار موسوی هستیم همه طرفدار کروبی هستیم اما دریابیم که در روستاها، ما اصلا تریبونی نداریم و خیلی ها نمی دانند که آقای موسوی و آقای کروبی کاندیدا شدند و متاسفانه این بخشی هست که انتقاد به خود اصلاح طلب ها هم وارد است چون تریبون ندارند باید راهکارهای دیگری داشته باشند و من این را بارها مطرح کرده ام و امیدوارم دوستان دیگر هم این دغدغه را مطرح کنند.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: من نمی دانم شما ایران که بودید چقدر تلویزیون صدای آمریکا را نگاه می کردید به قیافه تان نمی آید که تماشاگر ما بوده باشید. ولی در یکی از برنامه هائی که در طول آن خیزش اعتراض پخش می کردیم، من مقالاتی از روزنامه های خارجی می خواندم که در آن بعضی از روزنامه نگارها در خود ایران که از خارج رفته بودند، انتقاد می کردند از همکاران خودشان که وقتی به این تظاهرات نگاه می کنید، این آدمها که آنجا د ر خیابان هستند همه لباسهاشان شکل هم است. تی شرت به تن دارند. جین دارند. همه دوربین و تلفن همراه دستشان است. و یارو، خبرنگار خارجی، به خبرنگارهای خارجی دیگر نوشته بود که شما حواستان نبود که اینها فرق دارند با بقیه مردم و همه غیر از آن روز اول که سه میلیون نفر بودند که جمع کثیری بودند، اینها نماینده تمام مردم نبودند. فکر می کنید چطور ما می توانستیم...</strong></font></p> <p dir="rtl" align="right"><strong><font size="2" face="Times New Roman"></font></strong> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2VmApNnI/AAAAAAAACHI/TRF2O1mtY0c/s1600-h/masih_%26_her_book_I_AM_Free%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="masih_&_her_book_I_AM_Free" border="0" alt="masih_&_her_book_I_AM_Free" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Sp-2WPfOVII/AAAAAAAACHM/20wupPIL4vo/masih_%26_her_book_I_AM_Free_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="164"></a> مسیح علی نژاد</strong>: بله، ولی به خود صدای آمریکا هم یک انتقادی وارد است. انتقادی که به تلویزیون آقای ضرغامی گفتم و اینجا پخش شد فکر می کنم باید اینجا این انتقاد هم مطرح بشود که به نظر من، صدای آمریکا هم تریبون همه ایران نیست. شما نگاه می کنید در صدا و سیمای آقای ضرغامی یک بخش از جامعه را می بینید و شما نمی توانید صدای مخالف و صدای متعدد که در ایران و جود دارد بشنوید و صدای آمریکا هم همینطور است. تا یک حدودی مثلا می گویم در روستاها اگر بخواهند صدای آمریکا را نگاه کنند، آیا نماد همه ایران است؟ شما یک خبرنگار با حجاب دارید؟ شما یک کسی را دارید که اعتقاد اسلامی قوی داشته باشد .و بخواهد منتقد هم باشد به جریان داخل. البته من زیاد توقع نمی توانم داشته باشم. مثلا کسانی که می آیند با عبدالمالک ریگی مصاحبه می کنند، یا کسانی که خیلی تحریم را تبلیغ می کنند در صدای آمریکا یا ادبیاتی دارند که ادبیات... نمی خواهم توهین تلقی شود... ولی این همان ادبیاتی است که در داخل ما را همیشه به آن متهم می کنند و به ما اتهام می زنند که طرفدار براندازی نظام هستیم و من فکر می کنم برای صدای آمریکا این انتقاد وارد است که باید ادبیاتش را به کل جامعه ایرانی نزدیک کند و نماینده کل جامعه ایران باشد شاید کسانی باشند در بخش های مذهبی و سنتی تر جامعه ایرانی که آنها هم انتقاد دارند و دوست دارند صدایشان شنیده شود ولی وقتی پیج بی بی سی را باز می کنند یا پیچ صدای آمریکا را باز می کنند حتی به لحاظ ظاهری هم کسی را نمی بینند که شبیه تر به خودشان باشد و ادبیات مشابه تری داشته باشد.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: درست است کسانی که حجاب دارند در بین همکاران ما نیستند ولی شاید بیایند و اضافه بشوند. با این اقداماتی که در ایران دارند انجام می دهند، شاهد سیل آدمها هستیم که دارند از ایران خارج می شوند. شما در وبلاگتان و در فیس بوک اشاره کردید به همکارانتان که دارند از ایران خارج می شوند؟ راجع به این حرفی دارید؟ شما نوشته بودید که نظام مردم را به بیرون دارد می فرستد.</strong> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>مسیح علی نژاد</strong>: متاسفانه، همینطور است. بعد از انتخابات کوچ فعالین سیاسی خیلی زیاد بوده ولی کسانی را من می شناسم که اصلا اهل فرار نبودند و الان جائی را ندارند بروند. خانه به خانه باید فرار کنند به خارج. این از ترس نیست. به خاطر اینکه احساس می کنند اگر بیایند بیرون و جای دیگر باشند، شاید بتوانند صدای بخش های بیشتری از جامعه ایرانی را منعکس کنند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><strong>بهنام ناطقی: به هر حال خیلی ممنون. می خو اهم از این فرصت استثنائی که برای بینندگان صدای آمریکا فراهم کردید که با نظرها شما آشنا بشوند، از شما تشکر کنم از شما و خوشحالم که ما اسم این برنامه را گذاشتیم یک توفان هوای تازه... برای اینکه در توفانی که از شما بر می خیزد، هر کس جلو بیاید، باید سخت بایستد چون نه فقط کلاهش، که همه وجودش را این توفان متلاطم می کند. خوشا به حال آنها که از طریق وبلاگتان، از طریق روزنامه، از طریق فیس بوک، شما را می شناسند و با غم و شادی شما اینطور شریک می شوند.</strong></font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-44417923729905890072009-08-19T09:27:00.000-04:002009-08-24T09:31:18.107-04:00Bandslam<p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim"></font> <h4 dir="rtl">مثلث عشقی در رقابت گروههای موسیقی دبیرستان</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKVhC1OonI/AAAAAAAACFg/fAGmBbiaoGw/s1600-h/Bandslam_2%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Bandslam_2" border="0" alt="Bandslam_2" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKVho3hykI/AAAAAAAACFk/hA3lHMf1h6g/Bandslam_2_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="165"></a> در فیلم سینمائی برخورد گروه های راک دبیرستان یا «بند اسلم» ونسا هاجنز، در نقش دخترتودار و خجولی ظاهر می شود که دریک مثلث عشقی، با دختر دیگری که یک خواننده پرشر وشور موسیقی راک است دردبیرستان، با بازی السیون میچالکا، بر سر عشق جوان سر به زیری که متخصص انواع موسیقی است، رقابت می کند. فیلم به خاطر آگاهی عمیق از سبک های رایج موسیقی راک و به خاطر معرفی هنرپیشه نوآمده «گی لن کانل» موردتحسین منتقدان قرار گرفته که «گی لن کانل» را با تام هنکز یا جان کیوسک مقایسه می کنند. </font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">بندسلم Bandslam فیلم موفقی است درباره دنیای نوجوانی. راجع به رقابت است در دبیرستان، و ظاهرا داستان «موزیکال دبیرستان» High School Musical را وصل می کندبه موسیقی راک امروز و شخصیت های جدید. ولی اینجا ونسا هاجنز، برعکس دختر آفتابی و باکله و محبوب که در موزیکال دبیرستان داشت، دختر گوشه گیری است با زبان پرنیش و کنایه. </font> <p dir="rtl" align="right"> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 20px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:40d6d6d9-7da3-401d-8e10-53a738c4580d" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6215010&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6215010&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">در فیلم Bandslam ونسا هاجنز و شرکت سامیت اینترتینمت Summit Entertainment، تولید کننده فیلم دراکولائیTwilight دارند از شهرت و اعتباری که فیلمهای موزیکال دبیرستان شرکت دیزنی بدست آورده اند، بهره برداری می کنند. سامیت دارد با این فیلم و سری فیلمهای بسیار محبوب توایلایت، روی نوجوانها و سلیقه های آنها تمرکز می دهد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">اما از آنجا که بعضی چیزهای خوب و مقبول یک جا با هم تلاقی کرده اند، حاصل آن فیلمی شده است که حتی ستایش منتقدهای خیلی جدی را هم برانگیخته. در واقع به قول لیزا شواتزباوم، منتقد هفته نامه «سرگرمی»Entertainment Weekly (نشریه پرفروش شرکت تایم) همان ترانه آشنا اینجا هم تکرار می شود، نوجوانهای رنجور و گوشه گیر، یک گروه موسیقی راک تشکیل می دهند در دبیرستان و در این روند، هم درس زندگی می گیرند و هم جام پیروزی بالا می گیرند. </font></p><font size="2" face="Tim"> <p dir="rtl" align="right"><br>*** </p> <p dir="rtl" align="right"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">در فیلم بندسلم، ونسا هاجنز بازیگر موزیکال دبیرستان باردیگر به دبیرستان بازگشته برای یک موزیکال دیگر. خانم هاجنز می گوید شخصیت او در این فیلم درونگرا است و ظاهری بی تفاوت دارد ولی بازی این نقش برای او خوب بود، چون در آخر فیلم با گیتار مدل وی، فلائینگ، Flying V از تولید کننده گیتار، شرکت گیبسون، موسیقی راک می زند.<br></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">پروژه پیروزی در مسابقه راک میان مدارس ایالتهای سه گانه نیوجرسی، نیویورک و کانتیکت، هنرمند نوآمده گی لن کانل در نقش ویل برتن، که مدیر یکی از گروه های راک مدرسه است، را به عشق نویافته اش با بازی ونسا هاجنز نزدیک می کند. چاشنی فیلم لیسا کودرو است در نقش مادر ویل. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKViO5SIPI/AAAAAAAACFo/1wrZEY3sn8I/s1600-h/Bandslam_5%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Bandslam_5" border="0" alt="Bandslam_5" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKViekpv9I/AAAAAAAACFs/MBJl-nSNnhA/Bandslam_5_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> «گی لن کانل» می گوید برای این دبیرستانها، رقابت گروههای راک حکم مسابقه فوتبال را دارد. لیسا کودرا میگوید رقابت بزرگ است در سراسر ایالت و گروه این مدرسه همیشه برنده می شود.</font></p><font size="2" face="Tim"> <p dir="rtl" align="right"><br>«گی لن کانل» می گوید همانقدر که رقابت گروه های راک در این فیلم مهم است، این رقابت در موسیقی، خودش پسزمینه ی رابطه آدمهاست که فیلم را جذاب می کند -- درست است که موسیقی نیروی پیش برنده این فیلم است اما ضمنا این فیلم، در باره رابطه این پسر با مادرش هم هست که بهترین دوستش است ولی آدم با مادری حتی به خوبی لیسا، هم به دوستان واقعی احتیاج دارد. کودرو می گوید منظورش دوستان هم سن است.</p> <p dir="rtl" align="right"><br>الیسون میچالکا، خواننده گروه الی و ای جی Aly & AJ که حالا اسمش را عوض کرده اند، اینجا هم خواننده گروه راک مدرسه است. <br>الیسون میچالکا می گوید موسیقی برایش مهم است اما موسیقی را در بچگی با گوش دادن به موسیقی مذهبی سیاهان آمریکا، گاسپل، و همچنین موسیقی کاونتری شروع کرد اما این موسیقی این نیست که حالا می زند. او حالا بیچ بویز و هارت و پلیس را منابع اصلی الهامش می داند. </p> <p dir="rtl" align="right"><br>ونسا هاجنز می گوید مثل شخصیتی که در این فیلم بازی می کند، در دبیرستان اولش زیاد معاشرتی نبود و در سالهای میانی خیلی به مد لباس علاقمند شد که خیلی بد بود چون به آن معتاد شد -- اما در هرحال، می گوید بچه بی عرضه ای بود. </p> <p dir="rtl" align="right"> <br><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKVi8tOb_I/AAAAAAAACFw/8D6CyNYo3iE/s1600-h/Bandslam_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Bandslam_4" border="0" alt="Bandslam_4" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKVjQXQpWI/AAAAAAAACF0/KCwu9f55-VI/Bandslam_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="165"></a> الیسون میچالکا می گوید او و خواهرش را مادرشان در مدرسه درس داد که خیلی خوش می گذشت چون با پیژامه می نشستند سر کلاس که همان آشپزخانه بود و حق داشتند آدامس بجوند. هاجنز می گوید بارها در مدرسه به خاطر آدامس جویدن به دردسر افتاد. <br>فیلم بنداسلم از انرژی و اشتیاق هنرمندان جوانش مایه می گیرد و با تماشاگران نوجوان رابطه برقرار می کند. </p> <p dir="rtl" align="right"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">*** </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">الیسن میچالکا، که در زندگی واقعی خواننده یک گروه راک موفق دونفری به نام «الی وای جی Ali & AJ است، در فیلم بندسلم، خواننده محبوب ترین گروه راک دبیرستان است ولی چون می خواهد حتما در مسابقه بندسلم برنده بشود، از «گی لن کانل» دعوت به همکاری می کند و بعد هم که می بیند دل این جوان پیش دختر ساکتی که ونسا هاجنز بازی می کند، گیر کرده، کاری می کند که آنها به هم نزدیک شوند، که البته ماجرا را به یک مثلث عشقی تبدیل می کند -- جوانی بین دو دختر کاملا متفاوت، هنرمند و پراستعداد... <br></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">ولی این وسط لیسا کودرو در مقام مادر و بهترین دوست، به این ماجرا صیقل می زند و تفسیر و جوک و تعبیر و نصیحت به آن اضافه می کند اما فیلم، راجع به آسیب پذیری های روحی نوجوانهاست و دلبستگی های آنها... </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">بیشتر بازیگرهای این فیلم از دنیای پرزرق و برق کانال تلویزیونی دیزنی بیرون آمده اند. این فیلم با فیلمهای و سریالهای دیزنی چه فرقی دارد؟ </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">می خواهد نوع دیگری تماشاگران نوجوان را تحریک کند، مثل فیلم توایلایت، با احساسات جوانی برخورد عمیق تری دارد. برای خیلی از منتقدها، یاد آور کارهای هنرمند سینمای هالیوود جان هیوز هست که همین هفته پیش در گذشت... جان هیوز با فیلمهائی مثل شانزده شمع، و باشگاه صبحانه Breakfast Club اصلا یک ژانر سینمائی به وجود آورد در باره نوجوانها و برای نوجوانها. کری ریکی، منتقد فیلادلفیا اینکوایرر می نویسد این فیلم را روایتی از همان کلوپ صبحانه جان هیوز می داند که توسط یک گروه راک گاراژی.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKVj41mC_I/AAAAAAAACF4/qFHL_6anjlY/s1600-h/Bandslam_3%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Bandslam_3" border="0" alt="Bandslam_3" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKVkPgl6II/AAAAAAAACF8/pWke-HRUudg/Bandslam_3_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="165"></a> مایکل رکتشافن، در هالیوود ریپورتر می نویسد اگر روزی کامرون کرو و جان هیوز فقید روی فیلمی با هم کار می کردند که پر بود از ابرستاره های کانال دیزنی، نتیجه شاید به چیزی تبدیل می شد شبیه بندسلم و با موسیقی بندسلم. و اضافه کرده که این را باید برای فیلم بندسلم از کارگردان نوآمده تاد گرف، یک تعریف به شمار بیاوریم. اما فرق این فیلم با کارهای جان هیوز البته در انرژی و سرعت این فیلم است که به قول کری ریکی، منتقد فیلادلفیا اینکوایرر، یک مثلث عشقی دبیرستان است که انگار زیر تاثیر کافئین ساخته شده.</font></p><font size="2" face="Tim"> <p dir="rtl" align="right"><br> کارگردان فیلم تاد گرف Todd Graff به خاطر سابقه طولانی اش در بازیگری، به مشکلات آن طرف دوربین آشنا است و این دومین کارش است و اگر به او فرصت بدهند، بعید نیست که بتواند جائی باز کند در سینمای حرفه ای هالیوود، به خصوص فیلمهای نوجوانان.<br></p> <p dir="rtl" align="right">فیلمی که قبل از این ساخته با سوژه ای نسبتا مشابه، فیلمی بود به نام Camp از سال 2003 شش سال پیش ،که در آن یک عده جوان داشتند زیر نظر یک استاد روی یک نمایش موزیکال کار می کردند در اردوئی کنار دریا. </p> <p dir="rtl" align="right"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">هنر کارگردان تاد گرف در این است که به قول منتقد هالیوود ریپورتر، توانسته حساسیت های جوانانه و صادقانه ای در فیلم بندسلم به کار ببرد فیلمنامه هم که گرف با همکاری جاش کی گن نوشته، آگاهی عمیقی از موسیقی پاپ معاصر نشان می دهد، و فضای زندگی جوانهای امروز، به خصوص تاثیر یوتوب و مای اسپیس، با این حال، در فضاسازی و قصه پردازی و شخصیت ها، بر می گردد به دهه 1980 یعنی همان زمان فیلمهای جان هیوز، به خاطر طرز برخورد این جوانها با جهانی که به ارث برده اند - که از یک طرف محتاط است و هم فریبنده. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKVk7I2YCI/AAAAAAAACGA/85z_iHOOiWU/s1600-h/Bandslam_7%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="ونسا با گیتار مدل «وی» گیبسون" border="0" alt="ونسا با گیتار مدل «وی» گیبسون" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKVlaz8UhI/AAAAAAAACGE/lgfKXPXREBM/Bandslam_7_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="158"></a> یکی از نقاط قدرت فیلم موسیقی آن است و اجرای الیسن میچالکا که خودش در یک گروه دونفری الی و ای اجی می نوازد و می خواند... ولی خیلی چیزهای دیگر در فیلم هست مثلا همین بازیگر نوآمده «گی لن کانل» که می گوید می تواند جای «جان کیوسک» یا «تام هنکز» را بگیرد به خاطر بازی ای که درنقش ویل، پسر خجالتی ولی با دانش خارق العاده در باره موسیقی ارائه می دهد، و به قول راجر ایبرت، این جوان، با توانائی، دگرگونی درونی شخصیت «ویل» را نشان می دهد که از یک بچه خجالتی ولی پراطلاع و ماهر در موسیقی، که در iPod و دنیای درونی خودش، غرق است، انگار از دنیا بریده، تبدیل می شود به جوان خونسرد با اعتماد به نفس برای برنده شدن در مسابقه. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKVl90CFuI/AAAAAAAACGI/iXXVafZXjTY/s1600-h/Bandslam_poster%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Bandslam_poster" border="0" alt="Bandslam_poster" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SpKVmIVNBMI/AAAAAAAACGM/xbjRr9lPeIY/Bandslam_poster_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="164" height="244"></a> اندی وبستر، در نیویورک تایمز، از لحن پرنشاط فیلم و البته موسیقی راک فیلم تعریف کرده و آن را راضی کننده می داند والیزابت وایزمن در دیلی نیوز نیویورک از «گی لن کانل» تعریف می کند به عنوان چهره نوآمده که در این فیلم می شکفد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Tim">از دید نیکلاس راپولد، منتقد ویلج وویس، زیر لایه بی مغز مسابقه گروه های راک، هوشمندی تاد گرف در خلال سناریو، تلاش مذبوحانه ای می کند برای جلب توجه تماشاگر و کیمبرلی جونز منتقد روزنامه شهر دانشگاهی آستین، جاذبه اصلی بندسلم را ونسا هاجنز یا الیسن میچالکا نمی داند بلکه نوشته فیلم بندسلم متعلق است به این فیلم کیفیتی نایاب در سینما داده است، و آن صداقت است. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-16869982488275391922009-08-18T15:38:00.000-04:002009-08-21T15:44:59.260-04:00Inglourious Bastards<h4 dir="rtl">انتقام یهودی ها از نازی ها: «حرامزاده های بی سیرت» </h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74pHA8CKI/AAAAAAAACFQ/oJ9ZqOf_jv8/s1600-h/Inglourious_bastards_Tarantino%5B5%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Inglourious_bastards_Tarantino" border="0" alt="Inglourious_bastards_Tarantino" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74ptLnIsI/AAAAAAAACFU/_Cs-oIPgeHc/Inglourious_bastards_Tarantino_thumb%5B3%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="164"></a> در جدیدترین فیلم کوئنتین ترنتینو، «حرامزاده های بی سیرت» برد پیت فرمانده یک جوخه آمریکائی است متشکل از افسران و سربازان یهودی، که پشت جبهه، در فرانسه تحت اشغال آلمان ها، به انتقام گیری از افسران اس اس مشغول هستند، آنهم انتقامی خشن و توام با خونریزی. برخلاف فیلمهای جنگ دوم، در این فیلم نازی ها و امریکائی ها به یک اندازه خشن و خبیث هستند و این هم رنگ و لعاب تارانتینوئی است که به قصه داده. اما قهرمان دیگر فیلم یک زن یهودی فرانسوی است که از چنگ کشتار آلمانها گریخته و در مقام صاحب یک سینمای پاریسی، در عملیات خرابکاری در یک جشن عمده با حضور سران ارتش نازی، در توطئه قتل آدولف هیتلر شرکت می کند.</font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:217dc591-4781-4ebd-a0f9-35b71ca2ff41" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6204689&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6204689&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti">از وقتی این فیلم برای نخستین بار در جهان در جشنواره کن به نمایش در آمد، موضوع بحث انگیزی شده، به خصوص به خاطر اینکه در ظاهر یک فیلم تاریخی، داستانی کاملا خیالی دارد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti">در غالب یک فیلم جنگی، یک فیلم ترسناک خونین ساخته، که تخیل خشونت آمیز را محکوم می کند، یا ستایش می کند... این تعبیرهای مختلف ناشی از طبیعت به اصطلاح پسامدرن کار تارانتینو است، که به راحتی از تاریخ، و از تاریخ سینما وام می گیرد برای ساختن فیلمهائی که بیشتر از هر چیز واکنشی به سینما هستند از دید فیلم-آشنای یک محقق.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti"> <br>و برای همین کار تارانتینو تا حدودی سرد و نچسب هم می تواند بشود، چون نمایشی یا اطواری است تا واقعی و عاطفی. در کار جدیدش، یک جوخه از ارتش آمریکا را نشان می دهد متشکل از افسران و سربازان یهودی... که البته چنین چیزی وجود نداشته... اینها را قرار می دهد در پشت جبهه در فرانسه، و توسط اینها، یک انتقام خیالی از جنایات نازیها و آلمانی ها در جنگ دوم می گیرد به دست یهودیان آمریکائی... یعنی با نازی ها حسابش را صاف می کند.. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti">برخلاف فیلمهای جنگ دوم، در این فیلم نازی ها و امریکائی ها به یک اندازه خشن و خبیث هستند و این هم رنگ و لعاب تارانتینوئی است که به قصه داده . افتتاح پرسروصدای فیلم هم در لس آنجلس وهم در نیویورک که در گزارش ما خواهید دید، قرار است اذهان عمومی را آماده کند برای نمایش این فیلم که از جمعه آینده شروع می شود در آمریکا.</font></p><font size="2" face="Ti"> <p dir="rtl" align="right"><br>***</p> <p dir="rtl" align="right"><br><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74qG8nrCI/AAAAAAAACEo/aqb3206YWW4/s1600-h/Inglourious_bastards_3%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Inglourious_bastards_3" border="0" alt="Inglourious_bastards_3" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74qgqt3-I/AAAAAAAACEs/AL989Lc-mdM/Inglourious_bastards_3_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> هفته گذشته، در مراسم افتتاح اکران عمومی فیلم «حرامزده های بی سیرت» در هالیوود، ستاره برجسته هالیوود خانم انجلینا جولی، با لباسی از طرح های مایکل کورز، در کنار شریک زندگی اش برد پیت، حاضر شده بود روی فرش قرمز... برای سلام و علیک با هواداران... <br>از دیگر حاضران در آن مجلس، کوئنتین تارانتینو، نویسنده و کارگردان فیلم و همچنین دایان کروگر، بازیگر، که با دامن کوتاه و سنگدوزی شده، از طرحهای ورساچی روی فرش قرمز حاضر شده بود. </p> <p dir="rtl" align="right"><br>و چند شب بعد از آن در نیویورک، نویسنده و کارگردان فیلم کوئنتین ترانتینو روی فرش قرمز بود، به همراه چند تن دیگر از ستارگان فیلم، از جمله جولیا استایلز، و همچنین بن کینگزلی، بازیگر بریتانیائی برنده جایزه اسکار، و ترنس هاوارد.</p> <p dir="rtl" align="right"> <br>تارنتینو می گوید ده سال بود که شخصتی که برد پیت فیلم بازی می کند در ذهنش بود فقط به اسم آلدو، ولی سناریو نیمه کاره بود که به این نتیجه رسید که کسی جز برد پیت را برای ایفای نقش نمی خواهد و دهانها از تعجب باز ماند وقتی پیت نقش را قبول کرد. <br>برد پیت فرمانده یک دسته سربازان یهودی آمریکائی است که پشت جبهه در خاک فرانسه، علیه نیروهای آلمان دست به عملیات ایذائی خشونت باری می زنند.</p> <p dir="rtl" align="right"><br><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74rO5_M2I/AAAAAAAACEw/fWyA8AH7fNg/s1600-h/Inglourious_bastards_2%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Inglourious_bastards_2" border="0" alt="Inglourious_bastards_2" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74rqRo04I/AAAAAAAACE0/fvSToxWwfMc/Inglourious_bastards_2_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> هنرپیشه و کارگردان نیویورکی، ایلای راث Eli Roth می گوید در نیویورک مدرسه رفته و در این حوالی بزرگ شده و پدرمادرش از یهودی های آمریکائی نیویورک هستند و در فیلم هم، او بخشی از یک واحد یهودی سربازان آمریکائی است که نازی ها را کتک می زنند و می ترسانند و حتی پوست می کنند و او می خواهد واکنش یهودی های نیویورکی را هنگام تماشای کتک خوردن نازی ها تماشا کند. </p> <p dir="rtl" align="right"><br>فیلم حرامزده های بی سیرت در جشنواره کن سروصدای زیادی به پا کرد و مدتهاست نمایش آن در اروپا شروع شده است. از تارانتینو در باره بزرگترین چالش ها هنگام ساختن فیلم سئوال می کنند که می گوید چالش این بود که فیلمی که سالیان سال در ذهن داشت باید در مدت زمانی که برای چنین فیلمی اینچنین کوتاه است، فیلمبرداری می کرد و همین هم البته جذاب بود که کارگردان را مجبور می کند با همه وجود در عمق کار فرو برود. </p> <p dir="rtl" align="right"><br>در فیلم حرامزده های بی سیرت، واحد آمریکائی پشت جبهه به کمک نیروهای مقاومت فرانسه، نقشه می کشند که سران ارتش آلمان را که در مراسمی در یک سینما در پاریس جمع می شوند، در آتش بسوزانند. </p> <p dir="rtl" align="right"><br> </p> <p dir="rtl" align="right">ملانی لوران در نقش صاحب سینمائی است در پاریس که کمک می کند به توطئه سوء قصد به سران ارتش المان در پاریس کمک می کند. <br>خانم ملانی لوران می گوید فرانسوی ها عاشق کوئنتین تارانتینو هستند و وقتی قرار شد نقشی در این فیلم به و داده شود، خیلی دستپاچه شد به خصوص که نقشی که برای او نوشته بود، یک قهرمان تارانتینوئی است که هم شکننده و آسیب پذیر است و هم قوی است وهمه را می کشد، و خیلی با حال بود.</p> <p dir="rtl" align="right"><br>خانم انجلینا جولی می گوید سناریو را خوانده بود و سرصحنه فیلمبرداری هم بود و خود فیلم را هم در فرانسه دید و آن را یک نمونه کلاسیک کار تارانتینو می داند و از کار برد پیت تعریف می کند ولی می گوید مهم این است که مردم خوششان بیاید.<br>از جمله خشونت های سرجوخه آمریکائی خیالی این فیلم علیه افسران نازی، انداختن علامت اس اس با چاقو روی پیشانی آنهاست. <br>برد پیت می گوید در چاقو بازی استاد است و به شوخی می گوید از زمان کودکستان یا سال اول دبستان چاقو بازی می کرده. تارانتینو می گوید برد در طول فیلمبرداری با چاقو تمرین کرد و «هر چند نمی دانم با پیشانی آدم می تواند یانه، ولی روی گوشت کبابی می تواند با چاقو علامت اس اس بیاندازد.» </p> <p dir="rtl" align="right"><br>***</p> <p dir="rtl" align="right"><br><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74sOmDfaI/AAAAAAAACE4/VeRQKVqZb8s/s1600-h/Inglourious_bastards_poster%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Inglourious_bastards_poster" border="0" alt="Inglourious_bastards_poster" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74sX1TJBI/AAAAAAAACE8/hEHg5bPVwqo/Inglourious_bastards_poster_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="167" height="244"></a> فیلمی که در آمریکا اکران می شود با فیلمی که در جشنواره کن نشان داده شد، خیلی فرق دارد. در همان جشنواره کن هم خیلی ها نوشتند که تارانتینو وقتی برگردد هالیوود، استودیو اصرار خواهد کرد که فیلم را کوتاه کند. در گزارشی چند ماه پیش، صحبت از این بودکه هاروی واینستاین، یکی از برادران واینستاین، تهیه کننده و پخش کننده فیلم در کمپانی واینستاین، می خواهد دست کم چهل دقیقه از فیلم حذف کند. </p> <p dir="rtl" align="right"><br>تارانتینو بارها گفت که فیلمش عمده ترین کاری بود که در جشنواره کن به نمایش در آمد، ولی منتقدها دو دسته بودند. بعضی آن را ستایش کردند ولی برخی دیگر که زیاد بدشان نیامده بود، تاکید کردند که شاهکار نیست. ان تامپسن آن موقع در ورایتی نوشته بود که این یک فیلم هنری است نه یک فیلم تجاری برای توده ها -- لوموند آن را کوبید به خاطر تحریف تاریخ ولی نشریات هنری آن را بهترین کار تارانتینو دانستند.</p> <p dir="rtl" align="right"> </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti">معروف است که این فیلم ترکیبی است از یک فیلم جنگ دومی، یعنی با آن دکورها و لباسها و فضاسازی، با وسترن اسپاگتی، یا فیلمهای ایتالیائی وسترن های انتقامی، که تارانتینو سری کیل بیل را هم در ستایش آنها ساخته بود. ضمنا، ستایشی هم هست به فیلمهای جنگی اروپائی دهه شصت و هفتاد و ضمنا، ستایشی هم دارد از سینماگران برجسته آلمان قبل از جنگ و دوران جنگ. محور داستان فیلم نمایش یک فیلم المانی است در یک سینمای فرانسوی با حضور سردمداران ارتش هیتلری که قرار است هدف سوء قصد این جوخه خرابکاران آمریکائی پشت جبهه باشند. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti"><br> </p></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti">اسم فیلم، که غلط هم هجی شده، ملهم از یک فیلم ایتالیائی است که در سال 1978 ساخته شده، یعنی سی سال پیش، اما داستان فیلم ربط زیادی به آن ندارد. داستان فیلم، ترکیب دو قصه است، یکی داستان زن یهودی فرانسوی است که خانواده اش به دست آلمانی ها کشته می شوند ولی خودش صاحب سینما می شود در برنامه جوزف گوبلز رئیس تبلیغات المان هیتلری برای بزرگداشت از هیتلر، خرابکاری می کند. خط دوم داستانی فیلم، ماجراهای جوخه ای است آلمانی ها را در فرانسه هدف کشتار و خونریزی می گیرند و همیشه یکی را زنده می گذارند که داستان را برای دیگران تعریف کند. این داستانها را تارانتینو با ظراف و عظمت اپرائی و با غلو و با الهام از سینما، به هم مربوط کرده در یک فیلم طولانی پر از صحنه های خون و خونریزی و خشونت..</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti">اختلاف نظر میان منتقدها، همچنان ادامه دارد. مثلا دیوید ادلستاین، منتقد هفتگی «نیویورک» آن را یک خواب خیس انتقام توصیف می کند ولی می نویسد ارزش صبر کردن را داشت. ادلستاین می نویسد آنها که تارانتینو را متخصص صحنه های خشونت بار و چندش آور خونریزی می دانند، استعداد اصلی او را نادیده می گیرند که نوشتن دیالوگهای طولانی و پیچ در پیچ است، قبل از کشتار و خونریزی... از دید ادلستاین، زیبائی حرامزاده های بی سیرت در آن صحنه های خشونت و کشتار نیست که به صورت پاداش گوش دادن به دیالوگها به تماشاگر داده می شود، بلکه خود آن دیالوگهاست و آدم آرزو می کند صحنه کشتار هرگز فرا نرسد. این در حالی است که بعضی دیگر از منتقدها، از جمله مانولا درگیس در نیویورک تایمز، دیالوگ های فیلم را زورکی و کلیشه ای دانسته اند. </font></p><font size="2" face="Ti"> <p dir="rtl" align="right"><br><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74swog1dI/AAAAAAAACFA/sMF-p6xpj4k/s1600-h/Inglourious_bastards_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Inglourious_bastards_4" border="0" alt="Inglourious_bastards_4" align="left" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74tH5MwpI/AAAAAAAACFE/bUrVYyYWtng/Inglourious_bastards_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> ادلستاین فیلم حرامزاده های بی سیرت را ترکیبی از مناظره درونی تارانتینو می داند، که در آن، سینما با تاریخ تلاقی می کند، زن گریزی با فمینیسم می آمزد، جنون غیرآزاری، یا سادیسم، با رومانتیسیم یا تخیل شاعرانه مخلوط می شود و همه اینها، در هم می شکنند و به هم می ریزند در ترکیب های جدید و هر چند کل فیلم، مثل کولاژی است از چیزهای نامربوط، اما همه چیز در یک ترکیب ملهم از روانشناسی شاگرد فروید، یونگ، که به اصالت رویا اعتقاد داشت، با هم می خواند و هماهنگ است. </p> <p dir="rtl" align="right"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti">منتقد برجسته دیگر در نیویورک، دیوید دنبی Denby نویسنده هفتگی وزین نیویورکر، از سنگدلی اخلاقی فیلم انتقاد کرده و نوشته این فیلم همه اش هیجان است بدون احساس و عاطفه، سراسر جوشش است بدون حس. در این فیلم افسران آلمان نازی صرفا استعاره های سینمائی هستند، هیولاهائی سخنگو که استعداد اصلی آنها، غیرآزاری یا سادیسم است. اما آمریکائی ها همینطور هستند و با ظالم نشان دادن آمریکائی ها، تارانتینو می خواهد از تفکیک عادتی نیک و شر در امتداد مرزهای ملی، پرهیز کند ولی با این کار، از پاسخگوئی اخلاقی هم فرار کرده است. </font></p><font size="2" face="Ti"> <p dir="rtl" align="right"><br>او می گوید از «جکی براون» به بعد، فیلمهای تارانتینو صرفا هیجان می آفرینند بدون محتوای احساسی، و این طرز فیلمسازی، سبُک تر و توخالی تر از آن است که بشود اسمش را نهیلیسم گذاشت. دنبی می نویسد اما اگر سنگدلی اخلاقی در فیلم پالپ فیکشن Pulp Fiction تا جائی می رود که خشونت و خونریزی ناگهانی شخصیت ها برای تماشاگر خنده دار می شود، اینجا در فیلم «حرامزاده ها» تارانتیو یک مصیبت یا تراژدی واقعی تاریخی را گرفته دارد با آن شوخی می کند.</p> <p dir="rtl" align="right"> <br>او یادآور شده که هنرمندانی مثل چاپلین و ارنست لوبیچ هم فیلم هائی در هجو نازی های آلمان ساختند ولی انها از کمدی برای هشدار نسبت به فاجعه ای که در راه بود استفاده کردند در حالیکه داستان ابرخشن تارانتینو فقط نشان دهنده این است که این است که او همچنان مثل پسربچه ها در رویای خشونت به سر می برد. <br></p> <p dir="rtl" align="right">دنبی نوشته فیلم «حرامزاده ها» است که با مهارت ساخته شده اما احمقانه تر از آن است که تماشایش لذت داشته باشد. اما کریستی لومایر منتقد خبرگزاری اسوشیتدپرس می نویسد اگر تارانتینوی کارگردان، این قدر تارانتینوی نویسنده را دوست نداشت، این فیلم می توانست عالی باشد، اما حالا یک فیلم خوب است با چند صحنه عالی. </p> <p dir="rtl" align="right"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74tjd47II/AAAAAAAACFI/SF3PUXk_PwE/s1600-h/Inglourious_bastards_6%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Inglourious_bastards_6" border="0" alt="Inglourious_bastards_6" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So74t6c0LtI/AAAAAAAACFM/5fGC_yTvCWs/Inglourious_bastards_6_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="164"></a> راجر مور، منتقد اورلاندو سنیتل، که نقدهایش در دهها نشریه دیگر هم چاپ می شود، نوشته دو تا از استعدادهای جنجالی سینمای آمریکا فیلمهای جنگ دوم ساختند و هر دو فیلم هم بد از اب در آمده، یکیش تارانتینو است، که یک واحد سربازان یهودی آمریکائی را پشت جبهه در فرانسه نشان می دهد و دیگری، اسپایک لی، که یک واحد سربازان سیاهپوست آمریکائی را پشت جبهه در ایتالیا برده است.<br>راجر مور نوشته تارانتینو یک فیلم بد ایتالیائی را بازسازی کرده و فیلمی ساخته شلخته، و کند و خنگ و ناشیانه -- اولین فیلم ناشیانه تارانتینو، از دید این منتقد..</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Ti"><br>ریچارد کورلیس منتقد مجله تایم، در این فیلم هم خط درونمایه کارهای اخیر ترنتینو، یعنی Kill Bill و Death Proof را دیده که محورآنها زنهای خونخوار و قوی هستند و در این فیلم، یکی در نقش شوشانا، که ملانی لوران بازی می کند و یکی هم در نقش بریجیت، هنرپیشه سینمای آلمان درزمان رایش سوم، با بازی دایان کروگر، دو قهرمان زن آفریده ولی منتقد ماهنامه Empire که آشکارا یکی از هواداران ترنتینو و سینمای خاص اوست، نوشته فیلمی است درخشان و هر قسمت آن به اندازه اشتباه عمدی در املا واژه Inglourious اسم فیلم، من در آوردی است. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com7tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-33010096612249416462009-08-17T10:00:00.000-04:002009-08-21T10:29:02.980-04:00500 Days of Summer<h4 dir="rtl"><font size="4" face="Times New Roman">«500 روز سامر»: داستان توهم یک عاشق</font> </h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6vLA9zUkI/AAAAAAAACEU/jwmZ7veJ61k/s1600-h/500days_2%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="500days_2" border="0" alt="500days_2" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6vLf2E-jI/AAAAAAAACEY/Z0nTzniHrrk/500days_2_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> 500 روز سامر -- با شرکت زوئی دشانل، در نقش «سامر» -- داستان عشق است از دیدگاه یکجانبه یک عاشق، که رفتار دوستانه و صمیمی دختر زیبای همکار اداری را به اشتباه نشانه علاقه او به خودش تعبیر می کند، و سرانجام دلش شکسته می شود وقتی رابطه به پایان می رسد. پایان غم انگیز فیلم از اسم فیلم معلوم است چون پایانی است برای رابطه. داستان در فیلم مثل خاطرات عاشق، پراکنده و بدون ترتیب زمانی بازگو می شود.</font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">«پانصد روز سامر» از آن اسمهاست که به فارسی بی معنی می شود... چون معنی دوگانه دارد. سامر یعنی تابستان، که داغ است و تفنده و پرجوشش... ولی کلافه کننده -- و وقتی می گوئی 500 روز تابستان، شگفت انگیز است چون تابستان که 500 روز ندارد، اما سامر اسم دختر قهرمان داستان است. که در فیلم 500 روز سامر، داستان عشق او و مرد جوانی را داریم از دید این مرد جوان... فیلم از این نظر غیرمتعارف است که خلاف انتظار تماشاگر جلو می رود، هر چند که بیشتر صحنه ها و تصاویر آن، فرقی با فیلمهای کمدی عشق متعارف ندارد.. نقش دختر را زوئی دشانل بازی می کند هنرپیشه و خواننده ای که هم در سینمای غیرمتعارف و هم در موسیقی غیرمتعارف این روزها خیلی گل کرده است. فیلم کار اول مارک وب، کارگردانی است که در ساختن ویدیو کلیپ تجربه دارد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> </p> <div style="padding-bottom: 0px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 20px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:8bd07758-6b2a-418f-9d12-ca5312fea941" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6208857&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6208857&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">کمدی رومانتیک «500 روز سامر» داستان آشنائی مرد جوانی است با دختر زیبائی که از او بدش نمی آید اما زیاد هم عاشق او نیست. جوزف گوردن لویت، بازیگر نقش تام، راوی داستان، می گوید فیلم، خاطرات این مرد جوان است از این عشق. آشنائی آنها و عشق تام به سامر 500 روز به طول می انجامد، هر چند معنی عشق برای شخصیت سامر معلوم نیست.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">زوئی دشانل می گوید شخصیت سامر دختری است که واقعا نمی داند عشق چیست و به خودش اجازه نمی دهد که دل ببندد به چیزی که ممکن است خیالی باشد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">مرد عاشق، به خودفریبی دچار است و پیام های صریح زن را که عشق او را تلویحا رد می کند، نمی بیند. جوزف گوردون له ویت می گوید این مرد جوان به تصور کلیشه ای از عشق دل بسته و تعریفی از خودش ندارد اما در موقعیتی قرار می گیرد که انتظارش با واقعیت، تلاقی پیدا می کند و دلش می شکند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">او می گوید این یک کمدی عاشقانه است که برخلاف فرمول معمول فیلمهای هالیوودی، تماشاگر را با تصویری کاذب، فریب نمی دهد. گوردون له ویت در صحنه ای از فیلم از خوشحالی در خیال خودش به رقص در می آید. کارگردان مارک ویر می گوید صحنه را طور دیگری هم طرح کرده بود که گوردون له ویت مجبور نباشد برصد اما او گفت البته که می خواهد برقصد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">گوردون له ویت هم می گوید گفتم مگر شوخی داری.. چون بازیگر است و با موسیقی سروکار ندارد، شاید دیگر فرصت پیدا نمی کرد که رقص خودش را نشان بدهد. منتقدها رابطه ای که روی پرده بین دو بازیگر به وجود آمده، ستایش کرده اند. مارک وب، کارگردان، می گوید نمی شود آ و ب را کنار هم گذاشت بلکه باید پویائی، یا کشش یا ترکیب آنها را در فیلم گذاشت پویائی رومانتیک بین آنها، محور قصه است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6pZNPTnpI/AAAAAAAACD8/tDVdnrBTeNo/s1600-h/500days_5%5B4%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="500days_5" border="0" alt="500days_5" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6pZVc-PVI/AAAAAAAACEA/5GG4j2UF5W8/500days_5_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> اما شبیه این فیلم زیاد دیده شده است. یعنی کمدی عشقی با موسیقی راک غیرمتعارف؟ آدم یاد Garden State می افتد که حتی البوم ترانه هاش هم بیرون آمد. آدم به این صحنه ها که نگاه می کند، یاد دهها فیلم دیگر می افتد از سینماگران جوان و اهل حال، با شرکت هنرپیشه های جوان و اهل حال، در باره مردها و زنهای جوانی که عشق مشترک شان به یک گروه راک اهل حال، باعث آشنائی و ازدواج آنها می شود... و شاید جذابیت فیلم «500 روز سامر» هم در این باشد که با همین فرمول که گفتی، بازی کرده، یعنی خلاف جهت آب شنا کرده و به همین سبب، فضای آن آشناست در حالیکه مفهوم متفاوتی دارد. به قول رنه رادریگز، منتقد میامی هرالد، فیلمی است که روی پرده، با تصور قبلی تماشاگر کاملا متفاوت است، فیلمی است خنده دار و در عین حال غمگین، سرخوش ولی دلتنگ، و همچنین وجدآور. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">خانم رادریگز می گوید این کمدی عشقی است که اصلا فکر سینمای کمدی عشقی را که تکراری و خسته کننده شده، از نو، تازه و گیرا می سازد، و یادآور می شود که کمدی عشقی تا چه اندازه می تواند تاثیر گذار باشد و انتقال دهنده باشد. پیتر تراورس در رولینگ استون نوشته این فیلم، نوع دیگری از داستان عاشقانه است که چیزی از دل تماشاگر می کندو می برد</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">در این داستان، تام، شخصیت مرد جوان، نقشی را دارد که معمولا دخترهای جوان در فیلمهای رومانتیک دارند، یعنی اوست که عاشق است و اوست که به خاطر این عشق، خودفریب شده و حرفها و اشارات طرف مقابل را یا غلط متوجه می شود یا خیالی تعبیر می کند. شغل این جوان در فیلم نویسندگی کارتهای تبریک است و این دختر، با بازی زوئی دشانل، آنجا کارآموز می شود.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">جذابیت و ابهام رابطه آنها در این است که دختر از این جوان بدش نمی آید اما با او وقت می گذراند تا عشق اصلی اش را پیدا کند و طبیعی است که در پایان این فیلم، دل این جوان شکسته می شود.. داستان برای سناریست فیلم، اسکات نوستاتر Scott Neustadter اتفاق افتاده که عاشق دختری می شود که می گفت دوست پسر دائمی نمی خواهد و آنا عاشق او شد و دنبالش بود تا اینکه دختر رابطه اش را قطع کرد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6paKfwAeI/AAAAAAAACEE/tmhl9lrzsiE/s1600-h/500days_1%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="500days_1" border="0" alt="500days_1" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6paTEE4JI/AAAAAAAACEI/bQkQRg9nroA/500days_1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> فیلم خیلی غمگینی است، به خصوص که از دید مرد جوان بازگو می شود. ولی این داستان دلتنگ کننده تر و غم انگیزتر به گوش می رسد، ولی در فیلم این قدر سنگین و سخت نیست. مثلا اینکه سامر عاشق این جوان نیست، هر چند معلوم است، اما زیاد برجسته ی شود و تماشاگر حتی از اسم فیلم هم می تواند حدس بزند که روزگار تام با سامر، پایانی مشخص دارد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">اما ساختار فیلم خطی نیست، یعنی تام در خاطراتش بین روزهای مختلف پس و پیش می پرد، و ما شاهد این هستیم که رابطه آنها، هم گل می کند و می شکفد، و هم می پژمرد و فرو می ریزد... و این ساختار، لحن تلخ و شیرینی به فیلم می دهد. به قول راجر ایبرت منتقد شیکاگو سان تایمز، وقتی ما به رابطه های عشقی شکست خورده گذشته خود فکر می کنیم، هیچوقت ماجراها را به ترتیب تاریخی به یاد نمی آوردیم بلکه در مغزمان بین لحظه های سرخوشی و دلتنگی، امید و یاس، می پریم... معمولا مردم می گویند داستان را از اولش بگو، ولی آدم وقتی خودش اول یک داستان عشقی قرار دارد، نمی داند که آنجا اول داستان است، و فیلم 500 روز سامر هم همینطور است، از روز 488 شروع می شود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">به قول اوئن گلیبرمن، منتقد EW می نویسد برخلاف کمدی های عشقی متعارف که معمولا چند حالت مشخص را توصیف می کنند، فیلم «500 روز سامر»، حالتهای مابین آن حالتهای مشخص را نشان می دهد و هنر کارگردان مارک وب در این است که هر صحنه را هوشمندانه مثل یک عکس مقطعی از خاطره نشان داده و حس بازیگوشی او، بی نهایت است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6pawr-HNI/AAAAAAAACEM/ZvAEmfsH41I/s1600-h/500days_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="500days_poster" border="0" alt="500days_poster" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6pbLZwc7I/AAAAAAAACEQ/2yIdLNrzVq8/500days_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="159" height="244"></a> هر دوره ای فیلم عشقی خاص خودش را دارد. مثلا دهه 1970 را فیلم وودی آلن، انی هال، تعریف می کرد و از نظر اوئن گلیبرمن، فیلم «500 روز سامر»، می تواند همان کار انی هال وودی آلن را بکند برای نسل بیست و چندساله امروز، و او را تشبیه کرده به وس اندرسن، کارگردان نسل جوان، ولی با این فرق که وس اندرسن، کارگردان فیلمهائی مثل راشمور و دارجیلینگ لیمیتد، از هوش و ابتکارش برای برتری پسامدرن استفاده می کند در حالیکه کارگردان 500 روز سامر، مارک وب، از هوش و ابتکاری در خدمت انسانیت استفاده کرده... </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">مایکل اسراگو در بالتیمور سان هم حالت فیلم را به انی هال وودی آلن تشبیه کرده به خصوص به خاطر تلاش تام شخصیت مرد جوان، برای بازسازی صحنه ها. </font><font size="2" face="Times New Roman">ینطور که منتقدها نوشته اند، فیلم 500 روز سامر با کمدی عشقی هائی که دائم ساخته می شود فرق دارد. خیلی ها از عمق دیالوگها و طرز فکر شخصیتها تعریف کرده اند. مثلا راجر ایبرت یادآور می شود که شخصت دو عاشق در این فیلم در باره ارزش های زیبائی شناختی خودشان در معماری صحبت می کنند، راجع به تقابل زیبائی و حقیقت... و کمتر فیلمی را سراغ داریم که چنین بحثهائی زمینه رابطه عشقی را تشکیل بدهد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">شخصیت تام یک شاعر کارتهای تبریک است ولی درس معماری خوانده و مناظری از شهر لس انجلس به سامر نشان می دهد که تماشاگر در فیلمهای دیگر ندیده است. اما انتقادی که از فیلم شده، ابهام شخصیت سامر است، برای اینکه تام هیچوقت او را به درستی نمی شناسد، تماشاگر هم بیشتر از آنچه تام از سامر می داند، نمی داند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times New Roman">دیوید ادلستاین، منتقد هفتگی نیویورک هوشمندی سناریوی فیلم را به کارهای سناریست و فیلمساز مبتکر نسل نوی سینمای آمریکاچارلی کافمن تشبیه کرده ولی نوشته در تحلیل نهائی، این فیلم، رقصی است روی خلاء -- و درام واقعی نمی تواند وجود داشته باشد وقتی شخصیت زن قهرمان فیلم اینقدر در پرده پوشیده شده -- حتی اگر موضوع فیلم همین باشد... باز هم فرق نمی کند، بازهم نمی تواند برخورد و درام بیافریند. اما جو نومایر در دیلی نیوز نیویورک نوشته این فیلم یک کمدی عشقی است که حس زندگی واقعی را دارد و دیوید واینگند در سنفرانسیسکو کرانیکل می نویسد فیلمی است غیرقابل مقاومت در باره عشق خوبی که بد می شود. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-50382293204733213052009-08-16T09:47:00.000-04:002009-08-21T09:47:40.960-04:00Time Traveler’s Wife<h4 dir="rtl">سفر بی اختیار مرد خانواده به دوردستها</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6lbtaQGZI/AAAAAAAACDY/-ksMyohToRw/s1600-h/Time_Traveler%27s_Wife_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Time_Traveler's_Wife " border="0" alt="Time_Traveler's_Wife " align="left" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6lcOug_OI/AAAAAAAACDc/WwmkMUDCFYY/Time_Traveler%27s_Wife_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> در فیلم «همسر مسافر زمان» ریچل مک ادمز زنی است که با یک مسافر زمان، با بازی اریک بانا ازدواج می کند. مردی که مدام و بی اختیار غیبش می زند و به زمانهای دور، در آینده و گذشته سفر می کند. فیلم «همسر مسافر زمان» روایت سینمائی یک کتاب پرفروش است به همین، از نویسنده و هنرمند و مربی هنر، 45 ساله، خانم آدری نیفنگر، که سال 2003 بیرون آمد و دو میلیون و 500 هزار نسخه در آمریکا و انگلیس فروخته و محبوب جمع بزرگی است. امتیاز اصلی روایت سینمائی این اثر، بازی های گیرای دو هنرپیشه اصلی توصیف شده است. </font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">داستان های عجیب و تخیلی در فیلمها زیاد است اما گاهی به سطح پوچی مطلق می رسد، مثل همین داستان که شوهری بی اختیار بین اعصار مختلف در حال سفر باشد... یعنی با هیچ منطقی جور در نمی آید. قرار هم نیست منطقی باشد -- مگر داستان هری پاتر یا فیلمهای تخیلی دیگر با منطق جور است که این یکی باشد؟ </font></p><font size="2" face="Times"> <p dir="rtl" align="right"><br></p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:5206f4a6-1337-473a-a454-04b4306f56a3" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6199936&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6199936&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right">سفر در زمان هم که در ادبیات رایج است از «ماشین زمان» اچ جی ولز بگیر و دهها فیلمی که با الهام از آن یا درباره آن ساخته شده... ولی همیشه سفر در زمان استعاره است از چیز دیگر، و استعاره ای که جا برای تعبیر های زیادی دارد، مثلا می شود گفت شوهری که کنار زنش نشسته دارد رمان می خواند، یک مسافر زمان است که در لحظه ای که در آن داستان فرو می رود، برای زنش حضور ندارد؛ یا شوهری که مست می کند یا ماده مخدر مصرف می کند، به تعبیری، در آن لحظه زن و بچه را می گذارد می رود. در این فیلم، رابطه را با این استعاره نشان داده.</p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right">فیلم «همسر مسافر زمان» کار یک هنرمند آلمانی زاده هالیوود است به نام رابرت شوئنتکه Schwentke که اخیرا فیلم هیجان انگیز Flightplan با شرکت از او دیدیم، با شرکت جودی فاستر -- کارگردانی مسلط است به خصوص به حادثه و سرعت پیشبرد قصه، ولی مهم تر از کارگردان، سناریست فیلم است بروس جول روبین، که بیست سال پیش برای فیلم «روح» جایزه اسکار گرفت که در آن روح زن مرده ای از طریق یک واسطه با زن زنده اش تماس می گیرد -- داستانی که بی شباهت به فیلم حاضر نیست. اما فیلم «همسر مسافر زمان» روایت سینمائی یک کتاب پرفروش است به همین نام، از نویسنده و هنرمند و مربی هنر، 45 ساله، خانم آدری نیفنگر Niffenegger -- که «همسر مسافر زمان» اولین کتابش است که سال 2003 یعنی شش سال پیش بیرون آمد و با دو میلیون و نیم نسخه فروش در آمریکا و انگلیس، کتابی است که خیلی ها دوستش دارند، و خانم نی فه نه گر را یکباره در فهرست نویسندگان پرفروش روز آورد. </p> <p dir="rtl" align="right"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">*** </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">آنچه داستان تخیلی و به دور از منطق مسافر زمان را برای تماشاگران باورپذیر می سازد، کشش گرمی است که دو بازیگر، ریچل مگ ادمز و اریک بانا روی پرده نسبت به هم نشان می دهند. اریک بانا می گوید اگر کشش طبیعی با بازیگر نقش مقابل وجود نداشته باشد، با هیچ حیله ای نمی توان آن را واقعی جلوه داد. او می گوید چون از قبل هوادار ریچل مک ادمز بود، غریزا می دانست که با هم خوب کار خواهند کرد.<br>مشکل همسر مسافر زمان این است که شوهرش ناغافل غیب می شود و مشکل مسافر زمان این است که سفرهای ناگهانی خود را نمی تواند کنترل کند. اریک بانا می گوید عشق شخصیت او به کلر توصیف ناپذیر است، مثل داشتن یک شریک روحی است، کششی است حیوان گونه، مثل عشق در زندگی واقعی. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">خانم مک ادمز می گوید شخصیت او کلر، ظاهرا عاشق عشق به مسافر زمان است، یعنی چیزی رویائی و عاشقانه است که در واقعیت، خیلی دشوار می شود -- سئوال این است که قابلیت سفر در زمان، آیا یک موهبت است یا یک مصیبت. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">اریک بانا معتقد است که برای شخصیت های فیلم مصیبت است اما برای تماشاگران فیلم موهبت، برای سفر زمان در فیلم وسیله ای است که این دو را از هم جدا می کند و آنها را به تجریه وتحلیل در باره عشق به همدیگر وا می دارد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times">برای نمایش بصری سفر در زمان، از ترفندهای سینمائی مختصری استفاده شده. کارگردان رابرت شوئنتکه می گوید متوجه بودیم که این فیلم از جلوه های بصری زیاد سوخت نمی گیرد بنابراین جلوه بصری باید نشان می داد که مفهوم سفر در زمان چه می تواند باشد برای شخصیت های فیلم و بنابراین این جلوه ها تا حدودی تکان دهنده هستند و سریع، که طبیعت غیرقابل کنترل و ناگهانی بودن آنها القا شود و برای نشان دادن آن از ریخته شدن ماسه در ساعت شیشه ای استفاده کردیم و پوست بدن که ور می آید... بنابراین چیزی به سر او می آید که امیدواریم طعمی از سفر در زمان به تماشاگر بدهد. </font></p><font size="2" face="Times"> <p dir="rtl" align="right"><br>*** </p> <p dir="rtl" align="right"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Times"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6lc4yKsPI/AAAAAAAACDk/YP09SJy986E/s1600-h/Time_Traveler%27s_Wife_3%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Time_Traveler's_Wife " border="0" alt="Time_Traveler's_Wife " align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6ldRJVlBI/AAAAAAAACDo/z2jwXD2GKXQ/Time_Traveler%27s_Wife_3_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> درقصه این فیلم، سفر زمان برای این زن و شوهر مشکل آفرین می شود و هر چند اینکه آدم بتواند مثلا به گذشته برگردد و با دوستهای قدیم یا عزیزان از دست رفته، دیدار داشته باشد... پدیده پرکششی است اما سفر زمان برای شخصیت اریک بانا در این فیلم همیشه با دردسر همراه است، خستگی شدید، برهنگی... و ضمنا هر وقتی به جائی می رسد کسی دنبالش است که دستگیرش کند یا کتکش بزند... اما این شخصیت، که اریک بانا نقش او را به قول منتقدها، با ظرافت و احساسات واقعی، بازی می کند، یک کتابدار است در کتابخانه که به خاطر مرگ ناگهانی مادرش، از بچگی بدون اینکه خودش بخواهد، مسافر زمان می شود و این وضع باعث انزوای او از اجتماع می شود و افسردگی به همراه دارد، ا اینکه با شخصیت دوست داشتنی ریچل ادمز، به نام کلر، برخورد می کند که به او می گوید انگار همیشه او را می شناخته و آینده شان به هم پیوسته است...</font></p><font size="2" face="Times"> <p dir="rtl" align="right"><br>گفتیم که سفر زمان، استعاره ی کتاب خواندن می تواند باشد و این مرد هم که شغلش کتابداری است، به مسافر زمان خیلی برازنده است. آنها به قول کانی اوگل، منتقد روزنامه میامی هرالد، عشقی است که با این داستان، واقعا در محک زمان قرار می گیرد. . خوب، آن یک تعبیر است، ولی تعابیر دیگر هم می تواند داشته باشد، مثلا برای تای بر منتقد باستن گلوب، سفر زمان در بهترین حالتش می تواند تعبیری باشد برای لحظه های ارزشمند زندگی، که می خواهد بگوید این لحظه ها بیشتر مواقع از کنترل ما خارج هستند. اما البته همین منتقد هم فکر اصلی فیلم را جنون آمیز می داند. </p> <p dir="rtl" align="right"><br>راجر ایبرت، منتقد شیکاگو سان تایمز، از فیلم خوشش آمده به خاطر اینکه بانا و مک ادمز به نظر او به طرز شگفت انگیزی گرم و صمیمی هستند، علیرغم موضوع فیلم که آشکارا پوچ و بی معنی است. راجر ایبرت می نویسد اگر آدم به خودش اجازه بدهد که یک لحظه به تضادها و مشکلات منطقی قصه فکر بکند، به کلی در آن گم می شود. برای اینکه فیلم امکان فکر عینی را نمی دهد.</p> <p dir="rtl" align="right"><br><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6leUHT7WI/AAAAAAAACDs/58WOgPBaMIg/s1600-h/Time_Traveler%27s_Wife_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Time_Traveler's_Wife_poster" border="0" alt="Time_Traveler's_Wife_poster" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/So6le_k62_I/AAAAAAAACDw/IpO4VQv4wKI/Time_Traveler%27s_Wife_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="165" height="244"></a> با وجود این، به قول جاستین چنگ، منتقد هفته نامه ورایتی، ممکن است فیلم «همسر مسافر زمان» سراپا بی معنی باشد، اما به عنوان یک افسانه، یا قصه شاه پریان، چرت و پرتی مقاومت ناپذیر است. چنگ می نویسد این فیلم در طبقه بندی فیلمهای مسخره اما دوست داشتنی و رویائی غیرممکن در ژانر افسانه علمی قرار می گیرد. مثل دیگر فیلمهای سفر زمان. چند سال پیش یک نمونه اش فیلمی بود با شرکت سندرا بولاک و کیانو ریوز، به نام «خانه ساحل دریاچه» The Lake House که از زمان گذشته یا آینده برای دیگری که در آن خانه ساحل دریاچه منزل گرفته بود، نامه می فرستاد، یا فیلم «مکانی در زمان» Somewhere in Time که اثری است قدیمی تر. در همه اینها، البته تماشاگر باید توانائی تفکر منطقی خودش را کنار بگذارد. </p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <p dir="rtl" align="right">ولی در فیلم «همسر مسافر زمان» برخلاف فیلمهای سفر در زمان، مثل Back to the Future مثلا، از این وسیله برای تغییر آینده یا زمان حال استفاده نمی شود، یعنی هر چند قهرمان داستان به گذشته بر می گردد، اما قادر نیست آینده خودش را عوض کند. از این نظر، یک کم شبیه به فیلم «قضییه غریب بنجامین باتن» است که آن هم دو معشوق را نشان می داد که در جهت عکس هم در زمان، یا در عمر در واقع، حرکت می کردند. منتقد ورایتی، غیر از بازی ها، که همه منتقدها آنها را ستایش کرده اند، از تصاویر فیلم تعریف کرده که با حس فانتزی و تخیل که در محور قصه است، جلوه می دهد. بیشتر داستان فیلم «همسر مسافرزمان» در شیکاگو قرار است بگذارد اما مثل خیلی از فیلمهای دیگر این دوره و زمانه، در تورانتو فیلمبرداری شده، تعریف کرده.</p> <p dir="rtl" align="right"><br>از گزنده ترین نقدها، مال کایل اسمیت، منتقد نیویورک پست است که نوشته این فیلم سرو ته ندارد و معلوم نیست شروع و پایان آن کجاست، و دلیل آن را هم تغییر ناپذیر بودن وضع شخصیت اول فیلم، یعنی هنری، با بازی اریک بانا می داند. پیتر تراوس منتقد رولینگ استون نوشته ریچل ادمز و اریک بانا را در هر فیلمی حاضر است تماشا کند، اما فیلم «همسرمسافرزمان» زیاده روی می کند. او اشاره کرده که شخصیت ریچل دائم از این گله می کند که همسرش که مسافر زمان است مدام سالگردها و جشن تولد ها که او برایش بهترین غذاها را پخته، غایب است. پیتر راینز نوشته آدم لازم نیست برای شنیدن این گله ها که هر روز در منزل وجود دارد، پول بدهد برود سینما. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-53990034356827091262009-08-13T10:34:00.000-04:002009-08-14T11:11:17.458-04:00Woodstock - 40th Anniversary<h4 dir="rtl">وودستاک - نگاهی به آینده در گذشته</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoV2K1_j9WI/AAAAAAAACCw/-HcVTgDNk94/s1600-h/woodstock_doc1%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="woodstock_doc1" border="0" alt="woodstock_doc1" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoV2LRt5DOI/AAAAAAAACC0/upd1sw_0d_4/woodstock_doc1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> به مناسبت چهلمین سالگرد کنسرت تاریخی وودستاک، در فیلم مستند «وودستاک» همراه با قسمت های پخش نشده از کنسرتها، و مصاحبه با برخی از هنرمندانی که چهل سال پیش آنجا بودند، منتشر می شود. در این گزارش، تفسیربعضی از متفکران را در باره میراث «وودستاک» می شنویم و مصاحبه کوتاهی است با گروه کرازبی، استیلز اند نش، که نخستین اجرای زنده آنها در «وودستاک» سرنوشت آنها را عوض کرد.</font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">به مناسبت چهلمین سالگرد جشنواره سه روزه وودستاک، ازفردا در سراسر آمریکا مراسمی به یادبود آن برگزار می شود... بعضی از ما شاید بتوانند «وودستاک» را به خاطر بیاورند... </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">اما به عنوان یک رویداد تاریخی، «وودستاک» ظاهرا فراموش نشدنی است و هرچه می گذرد، بر اعتبار و اهمیتی که به آن نسبت می دهند، اضافه می شود، اما صاحبنظران جوان زبان به شکایت گشوده اند، به خصوص نویسنده های نسل های بعد از وودستاک که الان سی چهل سال دارند و وودستاک را پدیده ای مربوط به پدران وپدربزرگهایشان می دانند و از غلوی که در اعتبار و اهمیت آن می شود، ابراز شکایت می کنند و در مقالات متعدد، اشتباه ها و کج روی نسل وودستاک را مثال می آورند و از جمله می خوانیم هیچ کدام از دو رئیس جمهوری ای که نسل وودستاک به آمریکا داد، یعنی جرج بوش دوم و بیل کلینتون، به اخلاق پایبند نبودند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 20px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:93ad30b2-1ad1-4b70-a0d2-a56a0d9b8462" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6101626&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6101626&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">سال 1969 بود، تابستان عشق و صلح، تابستانی که نسل جوان آمریکا، برآمدگان از «بچه شکوفان» بعد از جنگ جهانی دوم، که به آنها Baby Boomers می گویند، نسلی بود که به خاطر شمارش در هر مرحله از عمرش که رسید، جهان اطراف خودش را دگرگون کرد. حالا در آستانه بازنشستگی، می بینیم که همان نسل «وودستاک» است در آمریکا که می خواهد بیمه وبهداشت و مستمری بازنشستگان را متحول کند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">موسیقی، راک نوین و موسیقی مردمی یا فولک، در آن مقطع از تاریخ از حاشیه به متن فرهنگ آمده بود و گردهمائی این نیم میلیون نفر یا 400 هزار نفر، در دو ساعتی شمال نیویورک، خودش نشان دهنده شهرت و اعتبار و اهمیت این موسیقیدان ها بود که برای این اجرا دعوت شده بودند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">کنسرت که 186 هزار بلیط فروخته بود، تبدیل شد به کنسرت مجانی، چون استقبال مردم آن را کنترل برگزارکنندگان خارج کرد. این برگزارکنندگان، چهار جوان بودند که از طریق یک آگهی در وال استریت جورنال برای انجام سرمایه گذاری جدید، دور هم جمع شدند با این فکر که از این جریان فرهنگی و شوق و ذوق تازه بهره برداری کنند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoV2LuHgXOI/AAAAAAAACC4/pl2uO4pqwPQ/s1600-h/woodstock-1969-producers-2009%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="برگزارکنندگان وودستاک، گذشته و حال" border="0" alt="برگزارکنندگان وودستاک، گذشته و حال" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoV2LyNMRQI/AAAAAAAACC8/lMGVBpUscaQ/woodstock-1969-producers-2009_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="113"></a></font>مایکل لنگ، جان رابرتز، جول روزنمن و آرتی کورنفلد -- اولین فکر آنها تاسیس یک استودیوی ضبط صدا در شهرک وودستاک بود اما این به تدریج تبدیل شد به فکر برگزاری کنسرت در هوای آزاد و جائی که برایش پیدا کردند در مزرعه ای بود متعلق به کشاورزی به نام مکس یاسگر Max Yasgur در نزدیک شهرک بتل Bethel در شمال نیویورک، به فاصله نیمساعت از وودستاک...</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">هنرمندان برجسته ای آنجا اجراهائی کردند که در فیلم مستند وودستاک، که سال بعدش بیرون آمد تاریخی شد، از جمله جیمی هندریکس، ریچی هه ونز Richie Heavens و جو کاکر .. در مجموع 32 هنرمند و گروه برنامه اجرا کردند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">اینک در چهلمین سالگرد وودستاک، همان فیلم از است که با مقداری صحنه های تازه، به صورت DVD بیرون آمده است، در برشی جدید شامل اجراهائی دیده نشده از گروه The Who و گرت فول دد به اضافه مصاحبه هائی با دست اندرکاران . </font><font size="2" face="Georgia">تلویزیون ها از جمله شبکه VH1 چند مستند پخش می کند و انگ لی، کارگردان برجسته هالیووود، یک فیلم کمدی ساخته به نام Taking Woodstock که در جشنواره کن نمایش داده شد و از دو هفته دیگر اکران سراسری آن در آمریکا شروع می شود. گزارشی داریم از حرفهای اعضای گروه کرازبی استیلز و نشل که حضورشان در وودستاک، سرنوشت آنها را تغییر کرد و شاید سرنوشت موسیقی پاپ را آمریکا را.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoV2MRKqmvI/AAAAAAAACDA/5mJM1KmQj0o/s1600-h/woodstock_crosby_stills_nash%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="woodstock_crosby_stills_nash" border="0" alt="woodstock_crosby_stills_nash" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoV2Mt56-cI/AAAAAAAACDE/Fmo9jZ753B4/woodstock_crosby_stills_nash_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> کرازبی، استیلز اند نش Crosby, Stills and Nash، گروه راک مردمی کالیفرنیائی، چهل سال پیش، از طریق طریق مستند سینمائی که از کنسرت وودستاک در دنیا پخش شد، میلیونها شنونده جدید پیدا کردند. خاطره گراهام نش از وودستاک، گل و لای است، جمعیت و، مواد مخدر. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">دیوید کرازبی هنرمندان برجسته دیگر را که آنجا بودند به یاد می آورد، گروه The Band، گریتفول دد، جفرسون ایرپلین، چیمی هندریکس-- او می گوید آنها اولین آلبوم ما را شنیده بودند اما اجرای زنده ما را ندیده بودند. وودستاک دومین کنسرت زنده ما بود و همه آنها می خواستند ببینند زنده چه می کنند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">جانی میچل، ترانه سرا و خواننده، از وددستاک می گوید، که چگونه صبح یکشنبه بعد از اجرای کنسرت در کالیفرنیا، خود را به وودستاک رسانید. ترانه وودستاک که جانی میچل در این باره ساخت و گروه کرازبی استیلز اند نش آن را اجرا کرد، به عنوان یادگاری از این رویداد، در خاطره ها باقی ماند و هنوز هم از تعریف کنندگان این مراسم است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">از خاطرات گروه کرازبی استیلز اند نش، یکی هم این است که وسایل گروه تا نیمساعت قبل از اجرا نرسیده بود ولی همه گروه ها، از جمله The Band گیتار و دستگاه های خودشان را به آنها تعارف می کردند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoV2M-foIPI/AAAAAAAACDI/t5q_aXCHJaY/s1600-h/woodstock_crowd%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="woodstock_crowd" border="0" alt="woodstock_crowd" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoV2NTg1OqI/AAAAAAAACDM/nENmjgmjTs0/woodstock_crowd_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> نش می گوید این آخرین بار بود که نیم میلیون نفر یکجا جمع شده بودند، که از زمان جنگ دوم در نورماندی سابقه نداشت. شاید در آینده برای پاپ بیایند. </font><font size="2" face="Georgia">از اجراهائی که مستند وودستاک تاریخی کرد، گروه سانتانا بود، اینجا در اجرای آهنگ Evil Way -- از جلوه های وودستاک، حضور ستاره موسیقی مردمی، خانم جون بائز بود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلم سینمائی Taking Woodstock او در باره شرکای جوانی که کنسرت وودستاک را به راه انداختند، هفته آینده بیرون می آید. انگ لی، کارگردان فیلم، پیام آن را سهیم شدن با دیگران می داند. تهیه کننده و سناریست فیلم جیمز شیموس، پیام را امید می بیند اما دیمیتری مارتین، کمدینی که در فیلم بازی می کند می گوید چون آدمها چهل سال پیش بیشتر از حالا مو روی بدن داشتند، احتمالا وودستاک خیلی بو می داد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">لیو شرایبرر که در فیلم انگ لی بازی دارد، وودستاک را لحظه انتقال در فرهنگ و فکر در آمریکا می داند.فیلم کمدی انگ لی، Taking Woodstock دو هفته دیگر، بعد از پایان مراسم چهلمین سالگرد، اکران می شود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">کنسرت بزرگی در بیست و پنجمین سالگرد بر پا شد و بعد هم کنسرت دیگری در سی امین سالگرد، اما ظاهرا برنامه کنسرت برای چهلمین سالگرد هم در جریان است. شب آینده فیلم مستندی به نام وودستاک آن زمان و اکنون نمایش داده می شود که جمع بندی ای است از وودستاک و پیامد آن. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">اما به قول نویسنده نیویورک تایمز، مایک هیل، هر کس در باره وودستاک فیلم بسازد، با چالش فیلم مستند خارق العاده وودستاک روبرو می شود از کارگردان Michael Wadleigh که در سال 1970 این کنسرت را با صحنه هائی که انتخاب کرده بود و نحوه مونتاژش برای میلیونها تماشاگر در آمریکا و سراسر جهان که در وودستاک نبودند، تعریف کرد، و در واقع، آنچه از وودستاک در خاطره ها هست، صحنه ها و روایتی است که مایکل وادلی و مونتور مسلط اش، به جهانیان عرضه کردند و جاودانی کردند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">اوئن گلیبرمن، منتقد هفته نامه پرتیراژ «اینترتینمنت ویکلی» EW مستند وودستاک فیلمی است که هرگز کهنه نمی شود - او تماشای این فیلم را تجربه ای معجزه آسا توصیف کرده از یک انتقال انسانشناختی، تجربه ای یگانه، پاک، خاکی، فراگیر -- گلیبرمن نوشته قابل ملاحظه ترین جنبه این فیلم است که برخلاف تمام مستندهائی دیگر که در دهه های شصت و هفتاد ساخته شده اند، این فیلم اصلا از تکنیک مستندسازی با دوربین لرزان روی دست استفاده نمی کند، بلکه با شکوه و فاخر فیلمبرداری شده و مثل فیلمهای استنلی کوبریک، بی زمان است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoV2NuZImEI/AAAAAAAACDQ/wDMhb2zMOZQ/s1600-h/woodstock_santana%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="woodstock_santana" border="0" alt="woodstock_santana" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoV2N3EQEkI/AAAAAAAACDU/2P6e6zl_weQ/woodstock_santana_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> اما آیا در این رویداد برای امروز پیامی هست؟ وودستاک برای نسل های بعد، به سمبول یا نماد زمانه خودش تبدیل شد، مخالفت با جنگ ویتنام، انقلاب گیتاربرقی در موسیقی راک و روی کار آمدن نسل تازه ای از هنرمندان مثل گروه هو، یا همان جیمی هندریکس، و گریت فوت دد، که این همراه بود با زیر سئوال رفتن ارزش های اجتماعی توسط نسل جدید...</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">تاریخ شناس موسیقی امروز، Dave Marsh در رساله ای که در نشریه Relix بیرون آمده، می نویسد خواه ناخواه، وودستاک به لحظه ای تعریف کننده برای نسلی از موسیقی تبدیل شد، اما ضمنا یک رویداد سیاسی خود جوش و اتفاقی هم بود، و تعبیرش، اعلام حضور یک طبقه جدید در نظام آمریکا بود، به نام طبقه جوان -- که از آن پس، اعلام موجودیت کرد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">مارش معتقد است که میراث واقعی نسل وودستاک، نبردهائی است که امروز در عرصه سیاست آمریکا می بینیم، این تلاش دولت اوباما برای خلق یک نظام بهداشت عمومی در آمریکا، تلاش برای پایان دادن به جنگهای بزرگ و کوچکی که آمریکا در آن گرفتار است و تلاش برای نجات شهرها و جوامعی که از فروپاشی نظام مالی در بحران اخیر، متضرر شدند. هر چند که خود اوباما زمان وودستاک بچه بود، ولی خیلی از نسل وودستاک در میان همکاران او هستند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">مارش می نویسد وقتی پرزیدنت اوباما در جریان مبارزه انتخاباتی اش جمله معروفش را گفت که «این در باره من نیست بلکه در باره شماست» او یاد وودستاک و راجر دالتری خواننده گروه د هو می افتد و آن ترانه معروف که در فیلم وودستاک جاودانه شده، که «پشت سر تو، میلیون ها را می بینم، جلوی تو، عزت و کرامت، و از تو، ایده می گیرم، از تو، داستان می گیرم </font> <p dir="ltr" align="left"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="ltr" align="left"><font size="2" face="Georgia">“Right behind you I see the millions </font> <p dir="ltr" align="left"><font size="2" face="Georgia">“On you I see the glory</font> <p dir="ltr" align="left"><font size="2" face="Georgia">“From you I get opinions</font> <p dir="ltr" align="left"><font size="2" face="Georgia">“From you I get the story.”</font> <p dir="ltr" align="left"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">و هر چند راجر دالتری در دهها کنسرت گروه «هو» این ترانه را خوانده، اما تصویری که در ذهن این نویسنده هست، تصویر دالتری است با آن موهای بلند، و کت چرمی با آستین ریشه آویز، و سینه عریانش، پشت به آسمان زیبای شب -- تصویری که فقط در فیلم مستند «وودستاک» هست.</font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-67655532817213979192009-08-12T02:22:00.000-04:002009-08-14T02:26:33.871-04:00A Perfect Getaway<h4 align="right">ماه عسل وحشت: گریز بی نقص</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoUDkN0vBNI/AAAAAAAACCQ/rcga3LzV8MU/s1600-h/Perfect_Getaway_1%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; margin-left: 0px; border-left-width: 0px; margin-right: 0px" title="Perfect_Getaway_1" border="0" alt="Perfect_Getaway_1" align="left" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoUDkZJIkfI/AAAAAAAACCU/xVL2D8dtPKQ/Perfect_Getaway_1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="139"></a> از فیلمهای عروسکی و گیشه داغان کن تابستان گذشتیم و می رسیم به یک فیلم هیچکاکی، لابد برای آنها که جادوی اسباب بازی های جی آی جو را نگرفته اند. توی این گرمای تابستان، واقعا احتیاج هست به نسیم خنک هاوائی به خصوصی وقتی از کنار میلا یونوویچ رد شود و به صورت آدم بخورد. او در این فیلم یک عروس جوانی است که با داماد برای ماه عسل به کوههای دورافتاده ترین جزیره هاوائی می روند جائی که یک زوج قاتل روانی، دنبال زن و شوهرهای جوان می گردند که آنها را به قتل برسانند. </font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">به قول مانولا درگیس، منتقد نیویورک تایمز که فیلم «گریز بی نقص» یا A Perfect Getaway را پسند کرده، این فیلم سرگرمی است لُخم و زرنگ، که مختصری برهنگی دارد، مختصری خونریزی و یک چرخش سریع چاقوی داستانی. </font></p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:232cf731-921a-4b0b-9e20-ae56b7f943bb" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6075639&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6075639&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلم «گریز بی نقص» از دیوید توهی، کارگردان و سناریست پرکاری است که آخرین بار پنج سال پیش پشت دوربین بود برای ساختن فیلم حادثه ای و پرزدوخورد و پرخرج Chronicle of Riddick. </font><font size="2" face="Georgia">«گریز بی نقص» فیلم جدید «توهی» از نوع فیلمهای درجه دوم یا درجه B است که مدام سرگرم می کند و با سرخوشی، از هر نوع اخلاقیات و پیام فلسفی و اجتماعی خالی است و بنابراین تفریحی ارزان است برای یک روز تابستانی. فیلمی است که جاذبه های کوهستانهای دست نخورده و آسمان صاف هاوائی را با داستان جنائی مخلوط کرده.</font></p><font size="2" face="Georgia"> <p dir="rtl" align="right"><br>*** </p> <p dir="rtl" align="right"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در فیلم «گریز بی نقص» از کارگردان فیلمهای حادثه ای هالیوود دیوید توهی، عروس و دمادی بهشت هاوائی را برای ماه عسل انتخاب کرده اند، اما با ماجرائی فراتر از کوهنوردی در دوردستهای طبیعت روبرو می شوند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">کارگردان دیوید توهی می گوید فیلم «گریز بی نقص» میلا یونوویچ و استیو زان زوج ماجراجوئی هستند نمی خواهند تعطیلات عادی در هاوائی داشته باشند، و دنبال ماجرا، به دورافتاده ترین جزیره می روند جزیره کائوای Kauai و کوههای کالالائو ولی می بینند که همراهانی پیدا کرده اند. برای میلا یونویچ، هنرپیشه اوکرائینی تبار هالیوود، نقش عروس جوان با نقش های تاریخی یا ابرقهرمانهائی که قبلا بازی کرده، تفاوت دارد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">میلا یونوویچ می گوید در این فیلم سرانجام فرصت یافت دختر سر به زیری باشد که خانواده و اطرافیان در او سراغ دارند، به جای ابرقهرمان یا یک شخصیت تاریخی موجودی سیاه دل که در فیلمهای دیگر بازی کرده. او می گوید در این فیلم در نقش یک دختر معمولی ظاهرا می شود و همین اش جالب بود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoUDk-6cp2I/AAAAAAAACCY/npheTPazLPY/s1600-h/Perfect_Getaway_6%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Perfect_Getaway_6" border="0" alt="Perfect_Getaway_6" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoUDlBTq6uI/AAAAAAAACCc/QLV3WHv9hv8/Perfect_Getaway_6_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="164"></a> در میان صخره های بلند کوههای دورافتاده، خطر سقوط و خطر قاتلی روانی که زوجهای جوان را می کشد، عروس و داماد قهرمان داستان را تهدید می کند. میلا یونوویچ می گوید سناریوی فیلم او را به سوی خود کشید، چون به سبک فیلمهای جنائی کلاسیک هیچکاک، بر شخصیت ها مبتنی است و او توانست نقش خودش را بازی کند. در این فیلم، میلا یونوویچ برای نخستین بار در مقابل استیو زان قرار می گیرد. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">میلا یونوویچ می گوید رابطه او و استیو زان سرصحنه پر از شوخی و خنده بود به طوری که همه آنها را از سروصدای خنده می توانستند پیدا کنند و کشش خوبی جلوی دوربین داشتند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">*** </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">دیوید توهی، سناریست و کارگردانی حرفه است که بیشتر در محدوده ژانرهای هالیوودی کار کرده و فیلمهاش آمد نیامد داشته اند... هم فیلم خوب و مخوفق داشته مثل فیلم فراری با هریسون فورد، و هم فیلم های افسانه علمی مثل پیچ بلک و ماجراهای ریدیک -- که آخرین فیلمش بود قبل از «گریز بی نقص» -- یک فیلم پرخرج بزن بزن هالیوودی بود به اسم ماجراهای ریدیک که به قول پیتر هارتلوب، منتقد سنفرانسیسکو کرانیکل، کسانی که آن فیلم را با بازی کارتونی وین دیزل دیده باشند، پرونده فیلمسازی دیوید توهی را به کلی می بندند کنار می گذارند و خلاصه، به قدری درهم و شلوغ بود که باعث شد حس خوبی که فیلم قبلی دیوید توهی، یعنی فیلم Pitch Black در تماشاگرها ایجاد کرده بود، تاحدودی زیادی از بین برود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoUDlYuGE-I/AAAAAAAACCg/ZtpWrGLN8Ys/s1600-h/Perfect_Getaway_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Perfect_Getaway_poster" border="0" alt="Perfect_Getaway_poster" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoUDli8O01I/AAAAAAAACCk/PEavH0kfsjs/Perfect_Getaway_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="173" height="244"></a> اما همین منتقد می نویسد فیلم «گریز بی نقص» فیلمی است هوشمند و هیجان انگیز به خاطر داستان جنائی اش، که در واقع خوشامدی است برای بازگشت دیوید توهی به پشت دوربین، ولی بعد از آن فیلم پرخرج، بودجه ها را قطع کرده اند و بنابراین، فیلم «گریز بی نقص» یک هزارم بودجه ترفندهای بصری که فیلم ریدیک داشت ندارد و بدون اینکه انفجاری در آن اتفاق بیافتد، فقط یک ساعت ونیم طول می کشد، اما به جای ترفندهای بصری و Special Effects کامپیوتری، بازی های خوب و نرم و قوی دارد و کارگردان موفق می شود که ریتم جسورانه وسریع و. جالبی به فیلمش بدهد و حتی گاهی می رود که دیوار چهارم بین تماشاگر و بازیگر را فرو بریزد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">از دید پیترهارتلوب، «گریز بی نقص» از آن فیلمهای ارزان درجه دومی است که استودیوها به عنوان یدکی برای اینکه پشت بند فیلمهای گران، بیرون بدهند، می سازند ولی کارگردان دیوید توهی، تن نمی دهد به این خفت و از این دستمایه و با این بودجه، کاری خلاف انتظار به وجود می آورد، و اعتبار را باید به این بازیگر ها داد به خصوص استیو زان و میلا یونویچ -- و به دیالوگ تیز و خنده دار فیلم... به قول مانولا درگیس، منتقد نیویورک تایمز، دیوید توهی ضرباهنگ آسانی به فیلم داده که هرچه دلهره و اضطراب بازیگران بالاتر می رود، تندتر می شود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">یک زوج قاتل، مثل همین عروس و دامادهائی که برای ماه عسل به هاوائی آمده اند، فراری در کوهستان، دنبال زوج های جوان می گردند که آنها را به قتل برسانند، بنابراین، این سئوال وجود دارد که کدامیک از زوج هائی جوان و شادابی که در راه دیده اند، می توانند آن زوج قاتل باشند، حضور خطر و دلهره و پیچش های قصه را به یک تعبیر می شود هیچکاکی توصیف کرد، اما این را باید منتقدها بگویند نه خود میلا یونوویچ... </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">ولی به هرحال، داستان طوری جلو می رود که شخصیت استیو زان که سناریست جوان و نوتوفیقی است که فیلم اولش جلوی دوربین می رود، قرار می گیرد در برابر شخصیتی که تیموتی اولیفنت Olyphant بازی می کند، جوانی به نام نیک، که مرد ماهیچه و ورزش است، و نقطه مقابل شخصیت استیو زان، که مرد فکر و ایده است و به هوش خودش مغرور. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">شخصیت نیک به تدریج تهدیدکننده تر می شود و جالب است که بحثی که با سناریست می کند در باره این است که چه چیزی یک فیلم جنائی را بهتر می کند. لحظه ای است که به قول منتقد نیویورک تایمز، اشاره ای به خود فیلم است که اغلب در فیلمهای تازه کارها از آن استفاده می شود ولی در این فیلم، از دیالوگ در باره فیلم جنائی، استفاده خوبی شده برای بالابردن تنش در داستان. ولی به هرحال همین منتقد یادآور می شود که دیوید توهی دارد از آشنائی تماشاگر با قراردادهای این ژانر سینمائی استفاده می کند که تماشاگر را متوجه کلیدها و اشاره های قصه بکند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">استیون کول، منتقد روزنامه «گلوب اند میل» کانادا نوشته یکی از بهترین بازی های فیلم از تیموتی اولیفنت Timothy Olyphant است در نقش نیک، که جنبه کمیک دل انگیزی دارد. از دید این منتقد، این فیلم از نادرترین لذت های سینماست یعنی یک فیلم درجه دوئم است که می داند کجا برود و چطور برود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoUDmMnsB8I/AAAAAAAACCo/Ou-OlQ-P_EY/s1600-h/Perfect_Getaway_3%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Perfect_Getaway_3" border="0" alt="Perfect_Getaway_3" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoUDmaQGCZI/AAAAAAAACCs/zuOeJxPsseg/Perfect_Getaway_3_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="139"></a> کول نوشته فیلم «گریز بی نقص» نمی ترسد از اینکه که یک ملودرام سریع بشود و حتی گاهی مسخره باشد و جنبه مثبت آن این است که کارگردان از فضای کوهستانی و ساحل جزیره هاوائی نهایت بهره را برده و مناظر هاوائی را به تصاویر زیبا ولی تهدیدکننده و دلهره آور تبدیل کرده، و حتی ترس از لغزش روی کوره راه های سنگی کوه را به تماشاگر منتقل می کند. ولی استیون کول معتقد است که فیلم گریز بی نقص تماما بی نقص نیست، برای اینکه آخر داستان چرخشی دارد که نه تنها باورکردنی نیست بلکه مسخره است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">راجر ایبرت در شیکاگو سان تایمز می نویسد خوشحال بود که وقتی به تماشای این فیلم نشست، هیچ چیز در باره آن نمی دانست برای اینکه این فیلم جنائی برای او موفق بود، چون نمی توانست در طول فیلم پایان ماجرا را حدس برند. او هم از اینکه فیلم به تدریج تهدیدآمیزتر می شود، تعریف کرده. ولی نوشته آخر داستانT یک کم بحث می خواهد بین تماشاگران بعد از دیدن فیلم، برای اینکه شاید بعضی ها فکر کنند گمراه کننده بود، که راجر ایبرت نوشته به نظر او این طور نیست، فقط یک کمی حقه بازانه است ولی اشکالی ندارد از نظر این منتقد، چون در جنگ و عشق، همه چیز رواست. </font></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-42644247762314808012009-08-11T07:29:00.000-04:002009-08-12T08:39:59.251-04:00District 9<h4 dir="rtl">بهره کشی و آپارتید در «ناحیه 9»</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoKnh9-dEgI/AAAAAAAACBo/qcxBQ1eLdf0/s1600-h/District9_1%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="District9_1" border="0" alt="District9_1" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoKniWcGL3I/AAAAAAAACBs/sVPOPQXzhfY/District9_1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="134"></a> در فیلم افسانه علمی ی «ناحیه 9» -- جمعیتی از موجودات فضائی راه گم کرده، به شهروندان درجه دوم کره زمین تبدیل می شوند -- این فیلم تخیلی - علمی حادثه ای، حاصل همکاری پیتر جکسن، کارگردان خداوندگار حلقه ها با کارگردان نیل بلومکمپ، که در این نخستین کار بلندش، تماشاگر را به زادگاهش ژوهانسبرگ می برد تا زندگی حقیرانه در مخروبه های شهرکهای تبعیض و فقر را به نمایش بگذارد.</font><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">***</font></p><font size="2" face="Georgia"> <p dir="rtl" align="right"><br>در خبرها بود که جکسن تهیه کننده فیلمی شده بر اساس قصه های «هی لو» Halo-- پیتر جکسن، سازنده مجموعه «ارباب حلقه ها» Lord of the Rings در نیوزیلند استودیو و تجهیزات دارد و مشغول تولید است.</p> <p dir="rtl" align="right"> </p> <div style="padding-bottom: 0px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 20px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:3b22ec65-8814-4988-aafa-79626e418ae1" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6065305&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6065305&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right">اما تنها ربط فیلم District 9 به پروژه Halo که جکسن سه سال روی آن کار کرد، این است که کارگردانی که برای آن فیلم انتخاب کرده بود، نیل بلومکمپ کارگردان «ناحیه 9» است، و امتیاز فیلم و دلیل اینکه فیلم ناحیه 9 ساخته شده، حضور این کارگردان است، نیل بلومکمپ، هنرمند متولد آفریقای جنوبی، مقیم کانادا، که در واقع می شود گفت کشف پیتر جکسن است -- فیلم کوتاه نیل بلومکمپ «زنده در جوبرگ» یا زنده در ژوهانسبرگ نام داشت که آن هم مثل فیلم تخیلی ناحیه 9، ریشه داشت در شهر عجیب و غریب ژوهانسبورگ، که سالها در آن تبعیض یا جداسازی نژادی به شدت رعایت می شد و سیاهپوستها در آنجا حکم شهروندان درجه دوم را داشتند. </p> <p dir="rtl" align="right"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">وقتی فیلم Halo که برای ساختن آن نیل بلومکمپ از محل زندگی اش در کانادا، به نیوزیلند نقل مکان کرده بود، به خاطر مذاکرات پیچیده بین استودیوهای بزرگ، ساخته نشد، نیل بلومکمپ فکر «ناحیه 9» را پیشنهاد کرد و به فاصله یک روز، تمام استودیو و کارکنان آن تجهیز شدند برای کار کردن روی پروژه جدید، که یکی از وجوه مشخصه اش این است که استودیو و سرمایه هالیوود در آن نیست و به طور مستقل تهیه شده. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در این فیلم نیل بلومکمپ ما را به زادگاهش ژوهانسبرگ می برد و به بهانه نشان دادن شهرکهای یا Township ها جداسازی شده -- و مخروبه های ح اصل از زوال شهری -- در فیلم «ناحیه 9» این خرابه ها، محل زندگی آدمهای فضائی درمانده ای است که به کره زمین پناه آورده اند ، فیلمی ساخته است در باره تبعیض نژادی و بهره کشی شرکتهای چندملیتی -- و رفتار توهین آمیز جامعه انسانی با مستمندان ودرماندگان. در قالب یک داستان هیجان انگیز و حادثه ای تخیلی - علمی. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">*** </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoKnio3oADI/AAAAAAAACBw/3p0DD4dmx3o/s1600-h/District9_neil_blomkamp%5B4%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="District9_neil_blomkamp" border="0" alt="District9_neil_blomkamp" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoKnjHN0r2I/AAAAAAAACB0/prmBg_oU2Vs/District9_neil_blomkamp_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="210"></a> «ناحیه 9» جائی است که بیست سال پیش سفینه فضائی به پهنای یک شهر بر فراز ژوهانسبرگ متوقف شد و یک میلیون آدم فضائی بی خانمان که سوخت و غذا نداشتند، به شهروندان درجه دوم تبدیل شده اند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">هزینه ای که جامعه انسانی برای کمک به این همه موجود فضائی فقیر و مریض می پردازد، با اعتراض فقرا روبرو شده است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">بازیگر شارتلو کوپلی می گوید یک شرکت چند ملیتی، تولید کننده بزرگ اسلحه در جهان ضمنا مسئولیت خدمت رسانی به موجودات فضائی مهاجر را برعهده دارد. او توضیح می دهد که نقش شخصیت او این است که به منطقه ممنوعه برود و مهاجران فضائی ساکن آنجا را به ناحیه دیگری منتقل کند.<br></font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">نویسنده و کارگردان نیل بلومکمپ می گوید در محور این داستان دو نژاد قرار دارند در برابر هم -- و این حاصل تجربه بزرگ شدن اوست در کشور دو نژادی آفریقای جنوبی. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلم لحنی شبه مستند دارد با استفاده از اخبار تلویزیون و مصاحبه با شخصیت ها. در یک صحنه از فیلم، یکی از مسئولان شرکت چندملیتی توضیح می دهد که موجودات فضائی ابتدا به دلایل انسانی جابه جا می شدند اما علت اصلی توجه به آنها، اسلحه های آنهاست که انسانها نمی توانند از آنها استفاده کنند چون مهندسی بیولوژیک دارد و فقط با ترکیب ژنتیک آنها کار می کند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">تهیه کننده فیلم پیتر جکسن می گوید نیل بلومکمپ فیلمساز شجاعی است که از خطر کردن نمی هراسد. او می گوید از اصالت نیل بلومکمپ خوشش می آید، چون از روی دیگران یا براساس فیلمهای دیگر، کار نمی کند بلکه تصویری یگانه و اصیل از دنیا دارد که در فیلمهایش می گذارد، و این قابل احترام است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">کارمند دون پایه خدمات اجتماعی، در جریان کشف یک لابراتوار مخفی موجودات فضائی، به معجون سیاهرنگی آلوده می شود که ناگهان او را به باارزش ترین موجود عالم تبدیل می کند برای اینکه تنها انسانی است که قادر می شود از سلاحهای لیزری موجودات فضائی استفاده کند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">کارگردان نیل بلومکمپ می گوید از فیلمهائی خوشش می آید که واقعیت های چندگانه دارند و از دیدگاه های مختلف می شود به آنها نگریست، مثل خلاقیت سه بعدی... او می گوید هر چند فقل کردن داستان سرانجام کمی دردناک بود اما حرکت در گوشه وکنار ناحیه 9 برای تعیین مسیر داستان، خیلی با حال بود.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">*** </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoKnjVQTyVI/AAAAAAAACB4/II7RFUPtgBc/s1600-h/District9_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="District9_4" border="0" alt="District9_4" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoKnjyLPh5I/AAAAAAAACB8/9gC4_b72Gys/District9_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="146"></a> فیلمش طوری ساخته شده که تشخیص آن از گزارش تلویزیونی در باره آن ممکن نیست. چون از همان تکنیک گزارش استفاده کرده در ساختن فیلم. فیلم تاحدودی وامدار سبک مستندهای تمسخر آمیز یا ماکومنتری است که در فیلم «زنده در ژوهانسبرگ» امتحان کرده بود -- اما داستانش تا حدودی برداشتی است از ET که موجود درمانده فضائی بود که به زمین پناه آورده بود. اگر یک میلیون ای تET یا موجود فضائی بیمار و گرسنه و بدون سوخت بیایند چی می شود؟ چه فشاری به نظام رفاهی زمین وارد می شود؟ که یعنی، فقرا و آوارگان چه فشاری به بودجه کشورها و جوامع وارد می کنند، و چه تبعیض ها و حقارت هائی را تحمل می کنند؟ </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">این را هم در سال 1988 در فیلم Alien Nation دیدیم که موجودت فضائی مخفیانه آمده بودند بین آدمها زندگی می کردند، که یعنی در باره مهاجران خارجی است مثل مکزیکی ها یا ایرانی ها که در جامعه آمریکا هستند اما به قول منتقد مجله تخصصی «ورایتی»، زبان فیلم، به وسایل بیانی زمان حال تعلق دارد، یعنی ملهم است از اخبار سی ان ان و برنامه های تفسیر تلویزیون... و ضمنا خیلی هم وامدار فیلمهای سینمائی است که با camcoder یا دوربین های دستی ساخته شدند، مثل Blair Witch Project یا Cloverfield ... ولی همه اینها را روی یک داستان استاندارد تعقیب فراری بیگناه استوار کرده.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">کارشناسان سینما این فیلم را با فیلم Cloverfield مقایسه می کنند که تماما با دوربین های ارزان روی دست و بدون هنرپیشه عمده کار شده بود در باره نابودی نیویورک در اثر یک خیزاب و توفان سهمگین، و علیرغم آنکه هنرپیشه مهمی در آن نبود، اکران اولش 171 میلیون دلار د رجهان فروش کرد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلم «ناحیه 9» هم بدون داشتن حتی یک چهره معروف از ستارگان سینما، در جستجوی مخاطب انبوه است در سینمای جهان. ولی به قول «ورایتی»، ستاره این فیلم در واقع خود «پیتر جکسن» تهیه کننده آن است و انتخاب او، کارگردان نیل بلومکمپ، به اضافه کشش جلوه های ویژه... و تبلیغات هوشمندانه ای که برای آن شده. حاصل فیلمی است که به قول منتقدها، اصیل است و شما را بلافاصله اسیر می کند و تا آخرین صحنه فیلم، یخه ی تماشاگر را ول نمی کند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoKnkSiyVDI/AAAAAAAACCA/8iIsCuPQkgY/s1600-h/District9_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="District9_poster" border="0" alt="District9_poster" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoKnkgoDTPI/AAAAAAAACCE/uYVd6gdVs5k/District9_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="166" height="244"></a> به قول منتقد هالیوود ریپورتر، بهترین جزئیات بهترین فیلمهای افسانه علمی بعد از جنگ جهانی در این فیلم ترکیب شده اند با دینامیسم و پویائی ی نبض کوب تکنولوژی امروزی سینما، که می تواند موجودات فضائی تخیلی را بدون مشکلی وارد فضائی رالیستی و واقعی گرایانه انسانی بکند، فضائی مبتلا به زوال شهری و زوال اخلاقی. به قول کرک هانیکات، منتقد هالیوود ریپورتر، که آن را در «کامیک کان» چند هفته پیش دیده، فیلمی است که با عظمت لاس می زند. او نوشته که هیچ علاقمند واقعی فیلمهای افسانه علمی یا اساسا سینما، نمی تواند از تماشای این فیلم به هیجان نیاید.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">داستان کلاسیک تعقیب فراری بیگناه است، منتهی در این فضا... همه دنبال گیر انداختن این آدم هستند -- آن شرکت عظیم چندملیتی MNU می خواهد اجزای بدن او را تجریه وتحلیل کند برای صنایع اسلحه سازی، و یک یاغی نیجریائی که قاچاقی، مقدار زیادی از آن ماده ژنتیک آدمهای فضائی خریداری کرده، او را لازم دارد که دسترسی اش را به قوی ترین اسلحه جهان تقویت کند. در مابقی فیلم، او در حال گریز، می خواهد با کمک موجودات فضائی این ماده بیگانه را از بدن خودش بیرون کند وضمنا با این شرکت چند ملیتی اسلحه سازی و خدمت رسانی، که خودش روزگاری کارمند خوشحال آن بود، مبارزه کند</font><font size="2" face="Georgia">.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در فیلم «ناحیه 9» ساختاری هست که در همه فیلمهای تعقیب دار می بینیم، ولی اینجا با این چاشنی سیاسی - اجتماعی، با اشاره به موضوع فقر، و تبعیض نژادی و جداسازی یا آپارتید، این چارچوب ساده را به یک ادعانامه خشن و دردمند تبدیل کرده علیه آپارتید، علیه سودجوئی غیرانسانی اسلحه سازان... یعنی فیلم حادثه ای تخیلی با پیام اجتماعی.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">ولی جالب است که تنها پیام اجتماعی اش همین انتخاب لوکیشن داستان است. یعنی هیچ توضیحی هیچ نظری هیچ حرفی غیر از اینکه کشتی فضائی درآسمان شهر ژوهانسبورگ گیر کرده، نمی دهد و همین کافی است برای اینکه این شهر، هنوز هم با تجربه جداسازی یا اپارتید که سالها آنجا حکمفرما بود، دست به گریبان است. از طرف دیگر، برای همین است که موجودات فضائی عمدا مشمئز کننده ساخته شده اند، همین آنها بیشتر ترحم برانگیز کرده... ترکیبی هستند از اندام حشرات و انسان.. و در فیلم، انسانها به آنها میگو می گویند به خاطر اینکه از آشغال و کثافات دورریختنی تغذیه می کنند، و مثلا کنسرو غذای سگ و گربه بهترین خوراکی آنهاست.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoKnlHxwENI/AAAAAAAACCI/BLwKsWeOJc0/s1600-h/District9_5%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="District9_5" border="0" alt="District9_5" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoKnlho4i3I/AAAAAAAACCM/N3vHr6LxKCI/District9_5_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="146"></a> خیلی از منتقدها شتابزده رفتند هفته پیش این فیلم را در نمایش اولش در کنفرانس «کامیک کان» Comic Con کتابهای نقاشی مصوردیدند فیلم District 9 آنجا خیلی گل کرد. حالا تا دوسه روز دیگر، شاهد نقدهای زیادی در تحسین این فیلم خواهیم بود، مثل نقدهائی که تا حالا در آمده.</font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">جاستین چنگ، منتقد ورایتی نوشته فیلمی است که خیلی بهتر وجامع تر از آنچه از یک کار مستقل و بدون بودجه انتظار می رود، ساخته و پرداخته شده، و خبر از تولد کارگردان چابکی به عالم سینما می دهد. نقص فیلم این است فقط یک شخصیت انسانی سه بعدی در آن هست، با بازی کوپلی، که با این حال، به قول منتقد ورایتی بازی خارق العاده ای ارائه می دهد، فیلم روی دوش اوست. چون هم دگرگونی فیزیکی این آدم را باید باورپذیر بسازد و چرخش اخلاقی که در ذهن شخصیت اتفاق می افتد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">ورایتی ضمن ستایش جلوه های بصری فیلم، نوشته ظاهر فی البداهه ی فیلم غلط انداز است چون در واقع نقابی است روی برنامه ریزی شدید و صحنه های دقیقا حساب شده که نه تنها در بخش فیلمبرداری، بلکه در همه بخش های تولید، ضرورت داشت که همچه فیلمی ساخته شود. منتقد دیگر، تیم گیرسون، در اسکرین اینترنشنال، ساختار داستان فیلم District 9 و پرورش آن را ضعیف می داند و می نویسد اشاره به آپارتید و فقر جوامع مرکز شهرها در غرب، بهانه ای است برای رسیدن به صحنه های پرخروش جنگ که تقریبا تمام نصف دوم فیلم را پر کرده اند. از دید این منتقد، هر چند که این فیلم ستاره سینما ندارد اما تبلیغات هوشمندانه که براش شده، تماشای جلوه های بصری خیره کننده و ارتباط فیلم با ابرستاره ای مثل پیتر جکسن، سه عامل موفقیت آن در گیشه خواهد بود. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-6834941664676962122009-08-10T17:22:00.000-04:002009-08-11T17:23:32.572-04:00Paper Heart<h4 dir="rtl">قصه شرمگین و معصوم عشق: «قلب کاغذی» </h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoHhKe9qCiI/AAAAAAAACBY/KrKsdmSAqnI/s1600-h/paper_heart_1%5B6%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="paper_heart_1" border="0" alt="paper_heart_1" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoHhKgBd_FI/AAAAAAAACBc/a5rQamAPFP4/paper_heart_1_thumb%5B4%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="167"></a> فیلم «قلب کاغذی» با شرکت دو هنرمند جوان، شارلین یی و مایکل سرا -- یک فیلم کمدی عاشقانه است در دل نیمه مستندی درباره عشق و عاشقی. فیلمی است سنت شکن که می خواهد قراردادهای سینما را زیر سئوال ببرد اما هر چند شروعی پرسشگر و بدعت آمیز دارد، ولی وقتی به قصه عشق می رسد، لحنی متعارف و آشنا پیدا می کند. حجب و شرم هر دو بازیگران، جاذبه اصلی فیلم است که با تصور تماشاگر از واقعی و ساختگی، مستند و داستانی، بازی می کند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلم «قلب کاغذی» که نمایش آن از جمعه در سینماهای شهرهای بزرگ شروع شده. نیمه مستند است. فیلمی است که زیرکانه تمام قراردادهای سینما را زیر سئوال می برد و روی پاشنه شان می چرخاند... این جور فیلمسازی را تاحدودی در فیلم بورات و برونو، کار بعدی ساشا بارون کوهن هم می بینیم -- و فیلمهای نظائر آن که ماکومنتری Mockumentary خوانده می شوند، یا تمسخر مستند. هنرمندی که دارد نقش بازی می کند و تماشاگر می داند دارد نقش بازی می کند، در بده بستان با آدمهائی که نقش بازی نمی کنند، قرار می گیرد. مثل برنامه های دوربین مخفی، یا شبیه تمهیدی که فیلمساز برجسته سینمای ایران عباس کیارستمی در خیلی از فیلمهایش به کار برد -- هم به صورت مصاحبه با مردم کوچه و خیابان بدون تمرین، و هم به صورت مصاحبه با بازیگرانی که وانمود می کردند بی تمرین دارند حرف می زنند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 20px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:ba7bf4d9-f51f-4165-9137-d1249801a4f5" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6043311&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6043311&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">هنرمند می خواهد تزویر فیلم را، ساختگی بودن صحنه های زندگی در سینما را یک درجه اضافه کند با تظاهر به حذف آن، یعنی تزویر دوگانه... هدف فیلمساز این است که تماشاگر خیال کند لحظه هائی خصوصی را نگاه می کند که قرار نبوده اتفاق بیافتد یا قرار نبوده فیلم گرفته شود. این همان تزویر سینماست که ما را به درون زندگی های خصوصی می برد اما اینجا تزویر را با واقعی جلوه دادن زندگی، شدت بخشیده. مضاعف کرده، چون شارلین یی، که عشقش با مایکل سرا موضوع داستان این فیلم است، در زندگی واقعی هم دوست دختر مایکل سرا است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">شارلین یی، هنرپیشه و کمدین جوانی که در فیلم Knocked Up نقش نسبتا مهم جانبی داشت، شروع می کند به ساختن فیلمی در باره نظر مردم دور آمریکا در باره عشق چون خودش نه عشق را می شناسد نه فکر می کند روزی به آن خواهد رسید. ولی ضمن ساختن این فیلم، عاشق می شود.. اگر گیج کننده است، برای این است که این جوانهای زرنگ، اصلا با هدف گیج کردن تماشاگر فیلم ساخته اند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">*** </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلم «قلب کاغذی» با فیلم مستندی شروع می شود که کمدین غیرمتعارف شارلین یی، برای درک باور خودش و مردم در باره عشق می سازد، در مصاحبه با مردم دور آمریکا، اما آشنائی او هنگام فیلمبرداری با جوانی با بازی مایکل سرا، به عشق می انجامد و این این داستان عاشقانه، بخشی از فیلم می شود.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoHhLn8hERI/AAAAAAAACBA/uTLwHxEArKc/s1600-h/paper_heart_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="paper_heart_4" border="0" alt="paper_heart_4" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoHhMcdtzFI/AAAAAAAACBE/e3PLw7PahhE/paper_heart_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="183" height="244"></a> نویسنده و کارگردان فیلم، نیکلاس جیسنوویک می گوید ما می دانستیم که این فیلم ممکن است بعضی ها را گیج کند ولی همین شوق انگیز بود که تماشاگر نمی داند کجای فیلم مستند است و کجای آن ساختگی است او می گوید فکر اصلی این بود که اگر شما فکر کنید آنچه می بینید می تواند بالقوه واقعی باشد، شاید بیشتر از داستانی که می دانید ساختگی است، جذب آن بشوید. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در این صحنه، شارلین یی به کارگردان فیلم مستندش می گوید که قرار است با مایکل سرا بیرون برود ولی می گوید این یک قرار معمولی است و قرار عاشقانه نیست. </font><font size="2" face="Georgia">شارلین می گوید صحنه های مستند هست از مصاحبه با مردم واقعی و صحنه های ساختگی است در باره رابطه عاشقانه بین شخصیت او و شخصیت مایکل سرا، که فیلم سعی می کند آنها را با هم مخلوط کند. او می گوید خلاصه ای داشتند و دیالوگها را فی البداهه گفتند به امید اینکه واقعی جلوه کند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">علاقمندان هنرمند جوان سینما و صحنه، شارلین یی از این فیلم استقبال می کنند به خصوص به خاطر حضور مایکل سرا، که در زندگی واقعی هم دوست پسر اوست و حتی به صحنه های ساختگی هم رنگ واقعیت داده است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">کارگردان نیکلاس جیسنویک می گوید در این سبک فیلمبرداری، نمی شود هیچ نوع کشش ساختگی درست کرد بین شارلین و مایک، یا بین شارلین و شخصیت کارگردان. او می گوید این داستان به قدری شخصی و خودمانی است که همه عناصر آن باید این جنبه را نشان دهد، از جمله طرز ساخته شدن فیلم -- او می گوید ترکیب مستند و داستانی از خود شارلین بود که دلش نمی خواست یک مستند سنتی درست کند از مصاحبه ها. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در یک صحنه، بازیگر نقش کارگردان به شارلین یادآوری می کند که حالا که از مایکل سرا خوشش آمده، آنها می خواهند همه لحظات آنها را با هم فیلمبرداری کنند و در فیلم بگذارند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در صحنه ای دیگر، بوسه و کنار دو دلداده کمرو و جوان، در خلوت، در یک صحنه خصوصی، به خاطر حضور فیلمبرداران، شرم و خجالتی بر می انگیزاند، که ممکن است ساختگی باشد یا نباشد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلمبردار جی هانتر می گوید سعی کردیم فیلم داستانی و مستند شکل مشابهی داشته باشند که تماشاگر صحنه های ساختگی را هم واقعی تصور کند. مهم بود که روی دست فیلمبرداری شود و طبیعی باشد انگار همه چیز برای اولین بار جلوی ما اتفاق می افتد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در صحنه های فیلم، مردم واقعی در باره عشق اظهارنظر می کنند. کارگردان نیکلاس جیسنوویک می گوید شارلین یک بازیگر سنتی سینما نیست و همین برای ما شوق انگیز بود که او را در محور یک فیلم قرار بدهیم و چنین فیلمهائی همیشه جالب می شوند برای اینکه شخصیت اصلی کسی نیست که قبلا در جائی در سینما دیده باشید. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">*** </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoHhM7lsuaI/AAAAAAAACBI/HyFyI4KRJQE/s1600-h/Paper_Heart_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Paper_Heart_poster" border="0" alt="Paper_Heart_poster" align="left" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoHhNWtz8aI/AAAAAAAACBM/zKPswmI23nY/Paper_Heart_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="163" height="244"></a> موفقیت این فیلم، اگر توفیقی داشته باشد، در این است که با همه این تمهیدها، یعنی مستندسازی، خجالت ظاهری از دوربین، شرم حضور، با تظاهر اتفاقی بودن و فی البداهه بودن، دست آخر، آن جادوی اصلی سینما را روی تماشاگر بازی کند، یعنی حس و عاطفه را بیدار کند و این تنها وقتی ممکن است که ما در عشق و رابطه شخصیت ها سهیم بشویم، و وقتی سهیم می شویم که باور کنیم -- برای همین، هر چند شارلین یی، با موضع رادیکالی فیلم را شروع می کند که عشق وجود ندارد و دروغ است، ولی در مصاحبه با انواع آدمها در اطراف آمریکا، درست به عکس این نتیجه می رسد. یعنی در نهایت، همان باور که در یک فیلم عاشقانه متعارف وجود دارد و همان حس به تماشاگر می رسد منتهی ضمن اینکه خیال می کند کسی نخواسته با تصویربازی، هوش را از سرش برباید. ولی شیرینی کار شارلین یی، و همکار کارگردانش، نیکلاس جیسینووک در این است که تصویربازی خودشان را به تماشاگر به عنوان واقعیت نشان داده اند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">به این ترتیب، فیلم مدام این سئوال را بر می انگیزد که آیا صحنه ای واقعی است یا تمرین شده؟ به قول جاستین لو، منتقد هالیوود ریپورتر، که این فیلم را در جشنواره ساندنس دیده، عینیت گرائی این فیلم در لایه های متعددی که روی آن اضافه شده، به تدریج کمرنگ می شود، مثلا چطور مستندی است که در آن یک نفر دارد نقش کارگردان را بازی می کند. مثل فیلم «زندگی و دیگر هیچ» عباس کیارستمی است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">بعد هم داستان عشق شارلین و مایکل سرا، این سئوال که آیا کل فیلم ساختگی است یا بعضی قسمت هاش فی البداهه است، و بعضی اش از قبل نوشته شده، ذهن منتقدها را هم به خودش مشغول کرده، ولی منتقد هالیوود ریپورتر می نویسد این بازی با فرمت فیلم در حالیکه شارلین یی به جستجوی رازهای عشق می پردازد، به تدریج تحت الشعاع یک قصه متعارف عاشقانه یا آنچه در فیلم «رابطه» خوانده می شود، قرار می گردد و این خط داستانی گیرا هم، در پایان حل نشده باقی می ماند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">ولی این شاید بی انصافی باشد که فیلمی را به خاطر اینکه عشق متعارف در آن هست، بکوبیم. ولی این انتقاد را خود فیلم با ژست پیچیده ای که می گیرد، در واقع برای خودش می خرد، اما به قول کلودیا پوئیگ، منتقد USA Today حتی دیرباورترین آدمها هم نمی توانند در برابر دلبری فیلم «قلب کاغذی» مقاومت کنند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoHhN9ylv3I/AAAAAAAACBQ/Jev5PrmdtCM/s1600-h/paper_heart_5%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="paper_heart_5" border="0" alt="paper_heart_5" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoHhOEqYj0I/AAAAAAAACBU/KiZCNeHpXn8/paper_heart_5_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="166"></a> از دید منتقد یو اس ای تودی، ترکیب مستند و عشقی، فیلمی است با طراوت و روح افزا، و لجبازانه اصرار دارد بدعت گذار باشد، و البته بخش بزرگی از جذابیت فیلم هم حضور شرمگین هنرپیشه عینکی و بی پیرایه، خانم شارلین یی است که هم شوخ است و هم صریح و صادق. خانم پوئیگ نوشته فیلم گاهی مغشوش به نظر می رسد اما همین هم بخشی از دلربائی آن است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">بتسی شارکی در لس انجلس تایمز می نویسد حتی اسم این فیلم نوعی شیرینی به ذهن متبادر می کند، انگار این فیلم جشن عشق است، با استفاده از کاغذ برشهای کاردستی کودکستان، قبل از آنکه بلوغ، تلاش برای آشنائی و عشق، و نومیدی های بعدی، تصویر عشق را رنگین کند. یعنی فیلمی است به معصومیت همان کاردستی های کودکستان.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">بتسی شارکی البته یادآور شده که در بخش های مستند فیلم «قلب کاغذی»، حرف تازه ای از مردم در باره عشق نمی شنویم، ولی در بهترین صورتش، اینها سرگرم کننده هستند، ولی هدف از اینها رسیدن به این پیام است که برخلاف تز اول فیلم، مردم هنوز هم عاشق می شوند و راهی می یابند که عشق خود را برای یک زندگی سرپا نگه دارند که یعنی خوش ترین پایان متصور را دارد. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-80555834124677226082009-08-09T00:49:00.000-04:002009-08-11T00:50:12.837-04:00Orphan<h4 dir="rtl">بیگانه در جمع خانواده: «یتیم»</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoD4Xny8JAI/AAAAAAAACAQ/NWNSq_rJyVI/s1600-h/Orphan_1%5B4%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="یتیم" border="0" alt="یتیم" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoD4XxcLM2I/AAAAAAAACAU/fHwfP0LFWTQ/Orphan_1_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="165"></a> قهرمان فیلم ترسناک «یتیم» که اکران آن از همین جمعه در سینماهای آمریکا شروع شد، یک بچه پرورشگاهی شیطان صفت است که زوج فرزندباخته ای او را به فرزندی قبول می کنند. هیچکس به هشدارهای مادر در باره نافرزندی غیرعادی توجه ندارد. «یتیم» که یک فیلم فرمولی از سینمای ترسناک بچه محور است، در دست کارگردان اسپانیائی هوم کولت - سرا، از محدودیت های ژانر فراتر می رود و منتقدها انسجام وصلابت آن را ستوده اند.</font><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">وسط ماه آگست است و ظاهرا وقتی است که هر کس هر چه دستش برسد اکران می کند. به طور سنتی، این ماه فیلمهای عمده تابستانی را همه دیده اند و فیلمهای فصل جدید هنوز شروع نشده، خیلی از مردم در سفر هستند برای تعطیلات و بچه ها هنوز هم همه دنبال سرگرمی می گردند -- برای همین جدول اکران فیلمها در هم است -- از یک طرف جی آی جو را داریم فیلم جنگی 180 میلیون دلاری شرکت پارامونت که قرار است پسربچه ها را به خودش بکشاند و از طرف دیگر، یک سری فیلم مختلف است که هر کس «جی آی جو» را نخواهد، می تواند یکی از آنها را انتخاب کند. فیلم ترسناک «یتیم» در این دسته بندی می افتد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 20px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:f491cc65-5d70-4d61-9e8d-5bbbf7bee39b" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6043423&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=6043423&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلم «یتیم» کار یک هنرمند سی و چهار ساله اسپانیولی است به نام هوم کولت سرا Jaume Collet-Serra که فیلم موفقی دارد با شرکت کیونو بکر، در نقش سانیاگو مونس، فوتبالیست رال مادرید، و با فیلم خانه مومی House of Wax به تماشاگران معرفی شد. فیلم یتیم سومین فیلم هوم کولت سرا است و فیلمی است که خواسته در درون یک ژانر مشخص، نوآوری بکند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> به قول میک لاسال، منتقد سنفرانسیسکو کرانیکل، فیلم «یتیم» است فیلمی است شلخته، فرومایه و بی شرم و بسیار سرگرم کننده، که هر چه در یک فیلم ترسناک بچه محور هیجانی بخواهید، در خود جمع دارد و با چنان افراط و سرخوشی که علیرغم سوژه تکراری، همچنان شگفتی و خیرگی دارد، و از صحنه تولد بچه مرده در آغاز فیلم، که انگار تجلیل از دیوید کروننبرگ، خالق فیلمهای ترسناک است، تا اوج وحشت و خشونت در پایان فیلم، دوساعت فروپاشی روانی است، که حتی وقتی به قدری مسخره است که خنده دار می شود، و حتی وقتی غیرمنطقی است و حتی وقتی قابل پیش بینی است، باز هم اعصاب خردکن است تماشای آن، و جذابیت آن هم به این خاطر است که از همان اوائل فیلم پیام می دهد که می خواهد تماشاگر را فراتر ببرد از جائی که انتظار دارد برده شود یا حتی می خواهد او را ببرند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoD4YIxeFrI/AAAAAAAACAY/PLMG_96b6No/s1600-h/orphan_peter_sarsgaardt%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="orphan_peter_sarsgaardt" border="0" alt="orphan_peter_sarsgaardt" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoD4YaHaokI/AAAAAAAACAc/Bg4PZSBAP_s/orphan_peter_sarsgaardt_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> در فیلم ترسناک «یتیم» بچه ظاهرا ساکت و سربه زیری که یک زوج آمریکائی به فرزندی قبول می کنند، زندگی آنها و اطرافیان را به ورطه وحشت و جنایت می کشاند. پیتر سارزگارد نقش پدرخوانده را بازی می کند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">پیتر سارزگارد می گوید این داستان براساس روانشناسی است و به همین جهت، یک فیلم هیجانی روانی است اما می افزاید که فرق این چیزها را نمی داند ولی معتقد است فیلمی که قرار است شما را بترساند، باید صادقانه بترساند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">مادر جوان با بازی ورا فارمیگا، بعد از غرق شدن دختر خردسالش در دریا و سقط جنین ناخواسته، تصمیم می گیرد بچه ای از پرورشگاه به فرزند خواندگی بپذیرد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فارمیگا می گوید شخصیت مادر فرزند باخته، خود را گناهکار می بیند و به خاطر بچه ای که مرده و اعتیادش به الکل و جنینی که از دست داده، روحیه خوبی ندارد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">هنرپیشه خردسال ایزابل فورمن که او را دو سال پیش در فیلم Hounddog دیدیم، نقش یتیم شیطان صفت فیلم «یتیم» را بازی می کند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">ایزابل فورمن می گوید احساس کرد واقعا می تواند این شخصیت دیوانه و مجنون را بازی کند و سعی می کند به غریزه های خودش اعتماد کند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">قهرمان شرور فیلم «یتیم» به راحتی با جنایت همه را از سر راه خود بر می دارد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلم «یتیم» به خاطر تصویر خشونت آمیزی که از اعمال شیطانی یک بچه پرورشگاهی نشان می دهد، از سوی هواداران حقوق کودک و سازمانهای فعال در یافتن والدین برای بچه های یتیم مورد انتقاد قرار گرفته است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoD4Y5xbjeI/AAAAAAAACAg/hEjB4pJJqAY/s1600-h/Orphan_3%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Orphan_3" border="0" alt="Orphan_3" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoD4ZR8PHTI/AAAAAAAACAk/eqsLboGAYeg/Orphan_3_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="165"></a></font>ایزابل فورمن می گوید این داستان که واقعی نیست ووقتی این راز را فهمیدید، همه فکرهای شما راجع به فیلم عوض می شود. </font><font size="2" face="Georgia">فارمیگا می گوید معترضین اگر فیلم را ببینند متوجه می شوند که منظور فیلم این نیست که در باره پرورشگاه ها یا فرزند خواندگی بیانیه ای صادر کند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">پیتر سارزگارد اگر آدمی هستید که با دیدن این فیلم نظرتان راجع به فرزندی پذیرفتن یک یتیم عوض می شود، خوب است، برای این که شخصی مثل شما نباید فرزند داشته باشد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">خیلی فیلم در این ژانر ساخته شده. با رفتن در یک ژانر، فیلمساز ها کار خودشان را راحت می کنند. ولی کار تماشاگر را هم راحت می کنند، برای اینکه تلگراف می زنند به او که منتظر چه چیزی در این فیلم می تواند باشد و آن وقت رقابت بر سر عرضه همان کالاست در بسته بندی های جدید و هیجان انگیز... این آشنائی با تم و قراردادهای یک ژانر، تماشاگر را در آسایش جهانی شناخته قرار می دهد که آرامش می دهد -- نمونه های قبلی این نوع فیلم مثلا اگزورسیست یا جن زده از ویلیام فردکین... یا Omen یا کری از برایان دو پالما... یا بچه روزماری از رومن پولانسکی است که به قول راجر ایبرت، منتقد شیکاگو سان تایمز، بچه فیلم «یتیم» در خبیثی و شیطان صفتی، رودست همه آنهاست. ایبرت هم نوشته که فیلم «یتیم» فیلم ترسناک موثری است که روی یک شخصیت یک بچه استوار است، یعنی شیطان صفت ترین تبهکار سینما. ولی هنر این کارگردان، هوم کولت سرا هم در همین است -- در فیلم اولش خانه موم هم همین کار را کرد. یک ژانر آشنا و یک داستان کاملا فرمولی را برداشت بود تبدیل کره بود به یک فیلم کاملا گیرا و موثر.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در باره بچه خبیث اخیرا هم فیلم دیگری دیدیم به نام «جاشوا» (از سال 2007) که در آن یک خانواده مرفه یهودی در نیویورک، قربانی می شوند. نقش پدر را سم راک ول بازی می کرد ولی نقش مادر در آن فیلم هم با «ورا فارمیگا» بود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoD4Zuc47nI/AAAAAAAACAo/OvBUAFM5p8w/s1600-h/Orphan_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="Orphan_poster" border="0" alt="Orphan_poster" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoD4Z7dnI3I/AAAAAAAACAs/1dTanVdz030/Orphan_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="166" height="244"></a> اما اعتراضی که به فیلم «یتیم» شده ظاهرا زیاد بی خود نیست، به خاطر تصویر خبیثی که از این بچه یتیم و بچه های پرورشگاهی بدست می دهد. ولی همانطور که سارزگارد گفت، اگر کسی بخواهد با دیدن یک فیلم از فرزندخوانده گرفتن یک بچه یتیم منصرف شود، بهتر است که منصرف شود. ولی چنین داستانی قطعا می خواهد در واهمه های تماشاگر از ناشناخته ها، دستاویزی بجوید، ولی طبعا از همان چیزی که دارد انتقاد می کند، بهره برداری هم می کند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">ولی اینجا، این بچه شیطان صف، شاید نماینده شیطانهای درون خود مادر باشند. یا آرزوی انتقام باشند برای شخصیت مادر، که از مسیر زندگی و هنر خودش منحرف شده و فکر می کند همه با او در زندگی بد تا کرده اند... محور داستان فیلم، شخصیت مادر است، و حس استیصالی که تماشاگر همراه با او حس می کند که این هم یک فرمول سینمای جنائی و هم سینمای ترسناک است و ترسناک هم هست وقتی یک نفر باشد که حقیقت وحشتناک و حیرت انگیزی را می داند و به دیگران می گوید اما علیرغم نشانه های آشکاری که تماشاگر و این شخصیت به راحتی می بینند، دیگران حرفش را باور نمی کنند و حتی او را دیوانه می پندارند و به تیمارستان می اندازند... خانم فارمینا، شخصیت مادر، اینجا نماینده تماشاگر در قصه است و این نقش را خوب در آورده. ولی نقش آن دو بچه دیگر، نابرادری و ناخواهری های دختر خبیث محور داستان، خیلی مورد انتقاد قرار گرفته به خطر استفاده ابزاری، چون با قرار دادن دو بچه معصوم در مخاطره دائم، فیلم در واقع دارد تماشاگر را بازی می دهد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">اما جالب است که چطور کارگردان توانسته به ژانر آشنا و داستان فرمولی، طراوت بدهد. معمولا کارگردان های جوان سراغ تصویر می روند و ترفندهای بصری، برای اینکه در یک ژانر مثلا نو آوری کنند، ولی هوم کولت سرا، کارگردان این فیلم، به قول میک لاسال، منتقد سنفرانسیسکو کرانیکل، با تصویرپردازی خارق العاده نیست که فیلمش را برای تماشاگر تاثیرگذار می سازد، بلکه از طریق شناخت غریزی از روانشناسی تماشاگر. صحنه هایش را با دقت می سازد و وقت می دهد به تماشاگر به درون شخصیت ها نزدیک شود و آن وقت طوری صحنه ها را ترتیب می دهد که تماشاگر نه فقط از از این بچه خبیث متنفر می شود، بلکه می خواهد با غیظ و خشم، او را تکه پاره کند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">اما «یتیم» فیلمی است که چوب خور برای منتقد زیاد دارد، همین که تقلیدی بودن و تعلقش به یک ژانر سینمائی را پنهان نمی کند و از داستان فرمولی که دارد، شرمگین نیست، کافی است که منتقدها را برانگیزاند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoD4aPLN2pI/AAAAAAAACAw/VUJ5oj4lyAQ/s1600-h/orphan_ben%2Bparisa%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="بهنام با پریسا" border="0" alt="بهنام با پریسا" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SoD4aXg3JKI/AAAAAAAACA0/wUntVf2Uoqc/orphan_ben%2Bparisa_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="180" height="137"></a> مثلا منتقد هالیوود ریپورتر، کرک هانیکات، نوشته فیلمی است اطواری، هر چند که تاثیر گذار است، فیلمهای ترسناک کودن، مناسب فصل تابستان... هانیکات از کارگردان انتقاد کرده به دستمایه ای دارد اطمینان ندارد و برای همین قبل از ورد دختر بچه، سروصدای زائد و موسیقی شدید می خواهد به تماشاگر هشدار بدهد ولی تعریف کرده از فضاسازی فیلم که از یخبندان شهرهای شرق کانادا استفاده خوبی شده. </font></p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">تای بر، منقد باستون گلوب نوشته چرخش دیوانه وار داستان فیلم در بیست دقیقه آخر، که به دنبالش بیست دقیقه هرج و مرج جهنمی به راه می افتد، بهترین بخش ان استو کلادیا پوئیگ در یو اس تودی می نویسد یک سرو گردن ناز فیلمهای ترسناک نوجوانها بالاتر است و چرخش آخر داستان آن را متفاوت می کند. </font></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com6tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-23823183765286712392009-08-06T11:38:00.000-04:002009-08-09T00:01:34.415-04:00Heath Ledger Video for Modest Mouse and Manchester Orchestra<h4 dir="rtl">منچستر ارکسترا و مادست ماوس: دو گروه راک پیشتاز از دو دوره </h4> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKgoBfl5I/AAAAAAAAB_g/s904QL86zIs/s1600-h/ledger_mouse_1%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="ledger_mouse_1" border="0" alt="ledger_mouse_1" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKg5nAeZI/AAAAAAAAB_k/oHWYnht24_0/ledger_mouse_1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="200"></a> در این گزارش نگاهی داریم به دو گروه راک آمریکائی - یکی گروه باسابقه و تثبیت شده «مادست ماوس» است که موفقیت آن، نمونه انتقال یک گروه مستقل و غیروابسته موسیقی راک است از حاشیه به متن و همچنین می پردازیم به گروه نوپای راک جنوبی، «منچستر ارکسترا» که مادست ماوس را از جمله منابع الهام خود می داند. در انتهای گزارش، ویدیوی جدید ترین ترانه مادست ماوس را پخش می کنیم که آخرین اثر هنری هیث لجر، هنرپیشه جوانمرگ استرالیائی است. </font></p><span class="fullpost"> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">گروه منچستر ارکسترا Manchester Orchestra، بر عکس مادست ماوس، که 16 سال است فعالیت می کنند، گروه نوپائی ست که سال 2006 به وجود آمد و بعد از بیرون دادن اولین آلبومش توجه منتقدها و کمپانی های صفحه پرکنی را جلب کرد. این گروه را اندی هال به وجود آورده که استعدادش در موسیقی را قبل از اینکه دبیرستان را تمام کنند کشف کردند و اصلا سال آخر دبیرستان را خانه ماند که کارموسیقی اش را پرورش بدهد. این گروه از آتلانتا برخاسته اند و نوع موسیقی آنها را راک جنوبی یا ساترن راک Southern Rock می گویند که الان جالب ترین و پیشتازترین نماینده آن گروه My Morning Jacket است که اتفاقا تهیه کننده آخرین آلبوم آن گروه که تهیه کننده گروه راک مستقل و موفق شینز Shins هم هست، در تهیه این البوم با گروه منچستر ارکسترا همکاری کرده.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">*** </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:4a451628-cf77-4f4a-90f6-d565e3bed6d5" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=5990566&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=5990566&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">گروه راک آمریکائی منچستر ارکسترا، از آتلانتا، در ایالت جورجیا برخاسته اند با آلبوم جدید خود «به معنی همه چیز به هیچ چیز» Mean Everything to Nothing در دنیا گل می کنند، با موسیقی مبتنی بر سنت راک جنوبی آمریکا که روایتی رویائی و شاعرانه در برابر راک سخت کوب تر شرق و غرب آمریکا قرار می دهد.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">اعضای گروه فقط دو سال است که با هم کار می کنند. اندی هال، خواننده گروه منچستر ارکسترا می گوید سفر دائم و بیش از 300 اجرا در سال 2007 تجربه ای بود که موقع نوشتن آلبوم جدید، کار آنها را به هم جفت کرد... نوازنده کیبورد کریس فریمن هم می گوید نوشتن آلبوم به سادگی جریان پیدا کرد، سیال بود. این ویدیو، برای ترانه I've Got Friends از آلبوم جدید منچستر ارکسترا ست که ماه پیش بیرون آمد. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">اعضای گروه که ماه پیش دور اروپا را زدند، همچنان به سفر خستگی ناپذیر خود دور آمریکا ادامه می دهند. اندی هال می گوید سفر در وانتی و یدک کشی که خودمان رانندگی می کنیم کار سختی است اما کسی نباید دلش برای ما بسوزد، برای اینکه ما در یک گروه راک می زنیم.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKhSooREI/AAAAAAAAB_o/WlUr5OIE-QQ/s1600-h/Manchester_Orchestra%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Manchester_Orchestra" border="0" alt="Manchester_Orchestra" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKh8Wg3TI/AAAAAAAAB_s/_akKE3Pgd9o/Manchester_Orchestra_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="244"></a> ترانه های آلبوم جدید منچستر اورکسترا، بازتاب زندگی سخت اعضای گروه است جاده در حالیکه اجرای کنسرت از شهری به شهر دیگر می روند.. این آلبوم در مجلات تخصصی موسیقی راک نقدهای خوبی گرفته. اندی هال می گوید در ازای هر نقد خوب، پنج نقد بد هم هست و چون در آمریکا آنها آلبوم را خودشان توزیع می کنند، باید خیلی چیزها بدانند و ضمنا از بعضی نقدها برای اجرا استفاده می کنند مثلا اگر کسی نوشته باشد از چیزی در اجرا خوشش نیامده، آن را بیشتر و بیشتر میکنند ببینند چقدر می توانند هواداران را عصبانی کنند. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">اما آلبوم تازه و نقدهای خوب و تور مدام دور آمریکا و اروپا، برای اعضای گروه شهرتی نسبی به ارمغان آورده. اندی هال می گوید وقتی دو تای آنها با دیگر اعضای گروه فرق می کنند و قیافه های غیرعادی شان باعث می شود وقتی وارد رستوران می شوند یا همه خیال می کنند آمده اند آنجا برای سرقت، یا می دانند که آنها از برو بچه های گروه منچستر اورکسترا هستند. پس یکی از دو از چیز است... </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">***</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">نام گروه «منچستر ارکسترا» Manchester Orchestra در عالم اسامی عجیب موسیقی راک، اسم غلط اندازی است، مثلا ممکن است آدم فکر کند مال منچستر بریتانیا است، که در عالم موسیقی راک خیلی معنی دارد، یعنی مثلا Oasis و Smiths و Arctic Monkeys با هم جمع شده باشند ارکستری تشکیل داده باشند و یک موسیقی پانک جدید می زنند، ولی این موسیقی ربطی به پانک ندارد و می شود گفت ترکیب ایمو است با گرانج.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">شبیه موسیقی ایمو emo یا راک عاطفی است، شبیه به نوع تک صدائی آن، مثل کار Dashboard Confessional -- ولی در کار منچسترارکسترا، این موسیقی با موسیقی راک معروف به «گرانج» Grunge سیاتل دهه 1990 مخلوط شده، که آن هم نوع عاطفی از گاراژ راک بود. البته این یک توصیف ناقص است.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">در واقع باید گفت موسیقی منچستر ارکسترا، ترکیبی است از پیانو مغموم، با گیتار گه لالائی گونه، وگاه پرشیون، با آوازی اوج های شدید عاطفی پیدا می کند، یعنی از لالائی به فریادها و ناله و شیون های ایمو emo تبدیل می شود، مثل همان ترانه I’ve Got Friends که شنیدی... </font><font size="2" face="Georgia">ترانه های منچستر ارکسترا، پر از شکوه ها و دردهای نوجوانی است... درد شنیده نشدن، درک نشدن، جا نشدن در اندام آدم بزرگ ها... سرخوردگی های عاطفی، عشقی، تنهائی… </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">***</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">موسیقی راک ایالات جنوبی آمریکا، یا راک جنوبی، سادرن راک Southern Rock که در دهه 1960 در صفحات جنوبی آمریکا که موسیقی بلوز نفوذ زیادی داشت، پا گرفت، ترکیبی است از موسیقی راک با کاونتری موسیقی، یا به اصطلاح موسیقی روستائی آمریکا که ریشه در فولک اروپائی دارد، به اضافه موسیقی بلوز سیاهان آمریکا. شروعش با هنرمندانی مثل الویس پرسلی و لیتل ریپارد و بو دیدلی بود و در دهه 1970 با گروه هائی مثل آلمان برادرز Alman Brothers و لنورد اسکینرد Lynard Skynard به اوج شهرت رسید. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">وارثان این ها، در دهه های بعد، گروهی مثل Drive By Truckers هستند و Black Crowes اما حالا گروه هائی این زبان را امروزی و مدرن کرده اند، سرآمد اینها الان که از محبوبیت و شهرت جهانی هم برخوردار شده، گروهی مثل Kings Of Leon است و Band of Horses و My Morning Jacket – که هرکدام پیچشی تازه به ژانر قدیمی دادند. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">کار گروه منچستر ارکسترا بیشتر به My Morning Jacket نزدیک است به خاطر تاکیدش بر همراهی رویائی زخمه های پرپیچش گیتار و نوع استفاده خواننده از صدایش در کل سازبندی. اما اجرای خواننده همان طور که گفتم بیشتر emo است تا راک جنوبی، چون از آرام و زمزمه وار شروع می کند و به فریاد و ضجه می رسد. بعد از موفقیت اولین آلبومش که سال 2007 در سطح جهانی توزیع شد، </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKiN6xaHI/AAAAAAAAB_w/fLzN0AGEKPY/s1600-h/manchester_orchestra_Andy_Hull%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="manchester_orchestra_Andy_Hull" border="0" alt="manchester_orchestra_Andy_Hull" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKisIoMGI/AAAAAAAAB_0/lXj01hpMPJI/manchester_orchestra_Andy_Hull_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="184"></a> گروه منچستر ارکسترا آلبوم جدیدش را Mean Everything to Nothing را با همکاری جو چیکارلی ضبط کرد که آلبوم گروه های طراز اولی مثل My Morning Jacket و The Shins را تهیه کرده بود.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">منتقد مجله هفتگی رولینگ استون، ملسیا مارز، کار این گروه را به موسیقی گروه کینگز او لیون Kings of Leon شبیه می بیند، و می نویسد این موسیقی گاسپل است به روایت اندی هال... یعنی الهام از موسیقی کلیساهای سیاهان در همان حوالی جورجیا... </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">این منتقد، اندی هال، خواننده منچستر ارکسترا را تشبیه کرده به پسر بچه ای که در فیلم «خون به پا خواهد شد» There Will Be Blood مورد سوء استفاده پدر سود جوش قرار می گرفت... به خصوص در یکی از ترانه های این آلبوم به نام The River که اندی هال، در باره غسل تعمدی خودش، ضجه می زند.</font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">اما همه منتقدان در ستایش اندی هال و گروهش یکصدا نیستند، مثلا منتقد سخت گیر مجله تخصصی پیچفورک می نویسد اندی هال، نیروی خلاق پشت گروه Manchester Orchestra مثل همه بچه ها عجله دارد که زود بالغ شود و برای همین احساسات خیلی پیش پا افتاده را با ابزارغلو شده، ابراز می کند، و نوشته هرچند در آلبوم جدید گروه Mean Everything to Nothing همچنان عواطف خام و نه چندان عمیق بزرگ شده اند اما موسیقی بلوغ پیدا کرده و و بدون شک، سفرهای مکرر گروه در نضج گرفتن موسیقی این ها موثر بود. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">ابراز احساس بی معذرت و عاطفی عریانی که در آهنگهای این آلبوم عرضه می شود، به قول منتقد باستون گلوب، برای کسانی که موسیقی راک جنوبی را دوست دارند و به خصوص از کار گروه های هنرمندی مثل ویزر Weezer خوششان می آید و همچنین پیروان مادست ماوس...خوشایند است. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKjC8KSeI/AAAAAAAAB_4/mIS5dkmGNUU/s1600-h/Moddest_Mouse%28Band%29%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="Moddest_Mouse(Band)" border="0" alt="Moddest_Mouse(Band)" align="left" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKjROEI8I/AAAAAAAAB_8/dSHopKOdNJA/Moddest_Mouse%28Band%29_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="148"></a> گروه «مادست ماوس» Modest Mouse که هم یکی از منابع الهام گروه Manchester Orchestra یاست و هم از گروه های کلیدی راک غیرمتعارف و مستقل، از نزدیکی سیاتل برخاسته. مادست ماوس بعد از موفقیت متوسطش سرانجام سال 2001 با کمپانی سونی قرارداد بست و یکی از گروه هائی است که کمک کرد موسیقی راک مستقل و غیروابسته به خط اصلی موسیقی وارد بشود.. موفق ترین آلبومش سال 2004 بیرون آمد به نام Good News for People Who Love Bad News یا «اخبار خوب برای آدمهائی که اخبار بد دوست دارند». </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">این روز ها، گروه مادست ماوس در خبرهاست به خاطر اینکه پریروز، روز سه شنبه همزمان با انتشار آلبوم جدیدش که البومی کوتاه است EP به نام No One’s First, and You’re Next که نقدهای ستایش آمیزی هم گرفته... یک ویدیو منتشر کرد که خیلی ها منتظرش بودند...از هیث لجر، بازیگر جوانمرگ استرالیائی. .این ویدیوی ترانه King Rat یا شاه موش است از گروه مادست ماوس مادست ماوس در جهان موسیقی راک غیرمتعارف یا مستقل، Indie Rock پیشکسوت حساب می شوند. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">در این آلبوم به قول منتقد پیچفورک، نمونه هائی از کارهای قدیمی مادست ماوس است و همچنین کارهائی که به جهت آینده آنها اشاره می کند و در واقع نشان می دهد که این گروه مبتکر، در آن واحد هم به جلو و هم به عقب در حرکت است. منتقد هفتگی پرتیراژ اینترتینمت ویکی Entertainment Weekly نوشته آلبوم جدید مادست ماوس خاصیت اصلی اش این است که مثل کارهای دیگر این گروه، هیچوقت کسالت آور نمی شود. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">منتقد مجله اسلنت نوشته گروه مادست ماوس زیر نظر آقای آیزک براک Isaac Brock، بین پوچی کامل و معمولی کامل، همیشه در نوسان است. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKju5wygI/AAAAAAAACAA/MFZIJtmb33o/s1600-h/heath_ledger_AP_File_Photo%5B3%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="heath_ledger_AP_File_Photo" border="0" alt="heath_ledger_AP_File_Photo" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKkHNCymI/AAAAAAAACAE/_Kgylh_TWb4/heath_ledger_AP_File_Photo_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> مادست ماوس که در سال 1993 در شهرک ایزاکش ایالت واشنگتن در غرب آمریکا به وجود آمد و در واقع یک گروه سیاتلی حساب می شود برآمده از موج گرانج Grunge راک آنجا.. ولی طی 16 سالی که از تاسیس آن می گذرد، از گروه راک غیرمتعارف، به یکی از ستارگان موسیقی راک مدرن تبدیل شده است. درکار جدیدش، باز هم شعرهای گزنده ایزاک براک را داریم با ضجه های کشدار یا آرامش لالائی ادا می شوند، در کنار سازبندی غیرعادی که در هر ترانه متفاوت است یک جا از بانجو و موسیقی فولکور استفاده شده و جای دیگر از پیانو، و در ترانه King Rat که ویدیوش را هیث لجر درست کرده، از سازهای بادی به سبک جاز دیکسی Dixie استفاده شده. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">آهنگساز و نوازنده و خواننده اصلی این گروه، آیزاک براک با هیث لجر دوست بود. در خبر ها بود که چندماه قبل از مرگش در استرالیائی هیت لجر طرح ویدیوی انیمشن برای یکی از ترانه های گروه را به دوستش ایزاک براک نشان داد و او هم خیلی خوشش آمد ویدیوئی است بر علیه شکار غیرقانونی و بی رویه وال های یا نهنگ های دریائی بسازد. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKkSKQxUI/AAAAAAAACAI/caT4nSwVnRU/s1600-h/modest_mouse_video%5B6%5D.jpg"><img style="border-right-width: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top-width: 0px; border-bottom-width: 0px; border-left-width: 0px" title="modest_mouse_video" border="0" alt="modest_mouse_video" align="left" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnxKk8K8-2I/AAAAAAAACAM/9M_vDFdnDTo/modest_mouse_video_thumb%5B4%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="190"></a></font>برای نشان دادن آنچه بر سر این ماهیان غول آسا می آید، در این ویدیو نقش ها برعکس شده و ماهی ها هستند که آدمها را شکار می کنند و پوست می کنند. جمعیت های خیریه متعددی در سراسر دنیا برای پایان دادن به شکار بی رویه وال ها یا نهنگ های دریائی تلاش می کنند. مادست ماوس اعلام کرد که این ویدیو، آخرین کار هنری شخصی هیث لجر است که قبل از مرگش تمام جزئیات آن را به پایان برده بود. </font></p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <p dir="rtl"><font size="2" face="Georgia">اما ابتدا شایع شد و حتی روزنامه ها از جمله گاردین چاپ لندن نوشتند ویدیو کار هنرمند برجسته سینمای بریتانیا تری گیلین است. تری گیلیان کارگردان فیلمهائی مثل دوازده میمون و Fear Loathing in Las Vegas که ا کار خودش را با ساختن انیمشن های مانتی پایتون شروع کرد. اما بنا به گزارش هائی که بعدا در آمد، این را خود هیث لجر کارگردانی کرده، ولی تاثیر های سبک مشخص تری گیلین خیلی شکار است، مثل ترومپت هائی که از توی ابرها بیرون می آیند... این ویدیو محصولی است از کمپانی Masses که هیث لجر در آن سهام داشت. </font></p><font size="2" face="Georgia"> <p dir="rtl" align="right"></p></font></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-71044708946493531002009-08-05T09:13:00.000-04:002009-08-07T09:14:38.372-04:00G. I. Joe: The Rise of Cobra<h4 dir="rtl">جی آی جو: خیزش کبرا – دور از چشم منتقدها </h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnwojVahm7I/AAAAAAAAB-4/lXH9CHDYJF4/s1600-h/GI_Joe_1%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="GI_Joe_1" border="0" alt="GI_Joe_1" align="right" src="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwoj2I0X_I/AAAAAAAAB-8/cKBPDiHKO8U/GI_Joe_1_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="163"></a> فیلم عظیم و حادثه پرخرج هالیوودی «جی آی جو: خیزش کبرا» که اکران سراسری آن تقریبا همزمان در سراسر جهان از فردا شروع می شود، بیشتر از 300 میلیون دلار خرج داشته. ظاهرا شرکت پارامونت تهیه کننده و پخش کننده فیلم «جی آ جو» دل زیادی بسته به موفقیت تجاری آن، ولی اینکه نخواسته فیلم را قبل از پخش منتقدها ببینند، خیلی ها را به محتوای این فیلم بدبین کرده است. این فیلم براساس شخصیت های اسباب بازی درست شده که دهه هاست نسلهای مختلف را سرگرم کرده و قرار است حسن نیت ایجاد کند نسبت به پوشندگان یونیفرم های جنگی. </font><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلم «جی آی جو: خیزش کبرا» که داستان تخیلی حادثه ای یک جوخه از سربازان نمونه است که از همه کشورهای جهان گردآوری شده اند و ماموریت آنها شکست دادن یک دلال پلید اسلحه است. اما شرکت پارامونت روی این چند هفته اول اکران فیلم حساب می کند که اشتیاق مردم برای این داستان و آشنائی که نسل های مختلف با شخصیت های جی آی جو دارند، تماشاگر این فیلم را از قبل تضمین بکند.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font></p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 0px; padding-right: 20px; display: inline; float: left; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:7bb588eb-a523-42a8-aff8-a35615dc5dc7" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=5987599&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=5987599&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">«جی آی جو» که اسم یک سری اسباب بازی سربازگونه است معرف شاخه های مختلف نیروهای مسلح آمریکا. دو حرف G.I. مخفف Government Issue یا دولتی معنی می دهد. جی آی جو، یک سری اسباب بازی یا عروسک ریز ولی طبیعی شکل هستند، که شرکت عروسک سازی هسبرو از دهه 1980 در اندازه سه چهار اینچی آنها را بیرون می دهد. اما این عروسکها براساس یک سری قصه مصور یا کامیک استریپ ساخته شده اند که در دوران جنگ دوم جهانی بیرون آمد اول هم اسمش Private Breger یا سرباز وظیفه برگر بود ولی آنچه به شهرت این قصه کمک کرد فیلمی بود که بلافاصله بعد از جنگ بیرون آمد با شرکت رابرت میچم و برجس مردیت که ستایش و بزرگداشت فداکاری های پیاده نظام آمریکا در جریان جنگ بود از دید یک خبرنگار... </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">داستان جی آی جو در کتاب مصور به جنگ کره منتقل شد و اولین عروسکهای جی ای جو را در اندازه ده تا 12 اینچی، شرکت هسبرو hasbro از اوائل دهه 1960 بیرون داد که اول از هر کدام از اجزای نیروی مسلح آمریکا، یعنی تفنگداران دریائی، نیروی دریائی، ارتش و نیروی هوائی یک عروسک بود بعد عروسک سیاهپوست و عروسک زن به این جوخه اضافه شد تا بیشتر بازتاب افکار اجتماعی دوران خودش باشد... و بعد هم جهانی شد، در دهه 1970 یعنی واحدی شد مرکب از سربازان نخبه جهان.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در دهه 1980 سری موفق تر و ریز تر GI Joe به بازار آمد و هر چند سال یکبار، با تغییری نسل تازه ای از آنها را شرکت هسبرو به بازار می فرستد و همین چند روز پیش هم اعلام شد که این شرکت در سه ماهه گذشته 5 درصد بر سودش اضافه شده که بهتر از پیش بینی بوده... منظور این است .. چندین فیلم و نقاشی متحرک از این شخصیت ها درست شده که نشان می دهد کمپانی پارامونت برای به بازار آوردن چنین فیلمی چرا این همه خرج می کند اما این که مورد استقبال مردم قرار می گیرد یا نه بحث دیگری است که بعد از دیدن این گزارش به آن می پردازیم.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در لندن هنرپیشگان فیلم جی ای جو، از جمله چنینگ تی تم و سی ینا میلر، با قایق روی فرش قرمز حاضر شدند. کمپانی پارامونت بیش از 150 میلیون خرج می کند که فیلم 180 میلیون دلاری اش جی آی جو را به جهانیان بفروشد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnwokZV-I8I/AAAAAAAAB_A/wHBSEazKZeo/s1600-h/GI_Joe_Stephen_Summers%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="استیون سامرز، کارگردان" border="0" alt="استیون سامرز، کارگردان" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnwokiXIeRI/AAAAAAAAB_E/McUZ4rhPjyg/GI_Joe_Stephen_Summers_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="160" height="244"></a> درکره جنوبی جمعیت زیادی آمده بودند به مصاحبه مطبوعاتی، که از جمله تهیه کننده فیلم لورنزو دی بوناونتورا نیز در آن حاضر بود اما کشش اصلی حضور ابرستاره کره ای فیلم بود، لی بونگ هون... و در توکیو... هواخواهان جی آی جو هجوم آوردند برای دیدن ستارگان فیلم ... مراسم افتتاح فیلم در توکیو از باشکوه ترین بود، و با چراغانی و آتش بازی در آسمان شهر همراه شد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"><font face="Georgia">چنینگ تی تم، هنرپیشه فیلم، از استقبال تماشاگران ژاپنی از لی بونگ هون و سی ینا میلر شگفت زده نیست، ولی می گوید از محبوبیت عظیم عروسکهای جی ای جو در ژاپن در حیرت است.</font></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2"><font face="Georgia"><b></b></font></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در فیلم جی آی جو: خیزش مار کبرا ، جوخه نخبه سربازان جهان، مشهور به جی آی جو، که با الهام از عروسکهای جی ای جو ساخته شده اند، با سازمان مخوفی به رهبری یک دلال اسلحه مبارزه می کنند، به کمک آخرین پیشرفتهای علمی و نظامی، و در صحنه های هیجان انگیز تعقیب و گریز وانفجار، از جمله برج ایفل.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">استیون سامرز، کارگردان فیلم می گوید هزاران ساعت روی آن صحنه کار شده و بعد از آنکه تمام جزئیات لحظات آن روی کاغذ از قبل طراحی شد، ولی برج ایفلی که در فیلم هست، خود برج ایفل است که از زوایای مختلف فیلمبرداری شده و بعد در کامپیوتر بازسازی شده، بنابراین خود برج ایفل است در فیلم، که در کامپیوتر آن را خم کرده ایم.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">سی ینا میلر می گوید شش هفته برای صحنه نزاع او در فیلم تمرین شد و علاوه بر دعوای زنها، خیلی دوندگی در فیلم هست و شبها و روزها به بالا و پائین پریدن گذراندند ولی فایده اش این بود که برای اولین بار در زندگی اش، به تناسب اندام کامل دست پیدا کرد. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">بیشتر فیلم صحنه های تعقیب و گریز حادثه ای است که از بازیگرها توانائی بدنی طلب می کند. بازیگر دیگر فیلم ریچل نیکولز می گوید گاهی یک روز کامل روی یک نوار نقاله می دوید و چنان از پا می افتد که تا دو روز بعد نمی توانست راه برود. او می گوید اگر بودجه فیلم پائین بود این همه خرج آماده سازی بازیگر ها نمی کردند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">سی ینا میلر ی گوید کار روی این فیلم خیلی سنگین بود و بزرگترین کاری بود که کرده ولی از نتیجه خوشحال است. بازیگر کره ای لی بونگ هون می گوید اوائل با زبان انگلیسی و کار در فرهنگ بیگانه مشکل داشت اما همکاران آمریکائی خصوصیت هائی داشتند که باعث شد او خیلی سریع به آنها نزدیک شود و آدمهای خیلی ساده ای هستن و به او کمک کردند به محیط جدید خو بگیرد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">سی ینا میلر می گوید از کار با هر دو بازیگر همکارش راضی است، چنینگ تی تم و لی بوینگ هون و هر دو را خوش قیافه ترین مردانجهان می داند و خوشحال است که در یک فیلم با آنها بوده...</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwok88pGBI/AAAAAAAAB_I/RTpnBzKTf1w/s1600-h/GI_Joe_4%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="GI_Joe_4" border="0" alt="GI_Joe_4" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnwolBWcqeI/AAAAAAAAB_M/sYG75tuafes/GI_Joe_4_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="114"></a> اما در حالیکه یکی دو روز به اکران سراسری فیلم در جهان باقی است، در مطبوعات آمریکا نقدی در باره آن در نیامده. معمولا وقتی فیلمی هست که روی استقبال هواخواهان اصلی کتاب یا شخصیت یا کل مجموعه حساب می کنند، می خواهند تا جائی که می توانند در روزهای اول بلیط بفروشند قبل از این که این هوادارانی که قطعا می آیند بلیط بخرند، از اینطرف و آن طرف چیزهای منفی در باره فیلم بشنوند و نیایند... برای همین است که بعضی مواقع فیلمها را بدون نشان دادن به منتقدها پخش می کنند. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">به قول روزنامه لس آنجلس تایمز، شرکت پارامونت که بیشتر از 300 میلیون دلار روی جی آی جو قمار کرده، پیامی که به منتقد ها می دهد این است که مثل بقیه بروید توی صف و 12 دلار پول بلیط بدهید. یک سخنگوی استودیو هم همین را تائید کرد. به این ترتیب، اگر منتقدها بخواهند فیلم را ببینند باید جمعه یا نصف شب پنجشنبه به سینما بروند و بعد تا نقد آنها در بیاید، چند روز می گذرد. اما این کار معمول است. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">هفته پیش دو فیلم دیگر، یکی Aliens in the Attic از شرکت فاکس و دیگری Collector از شرکت فری استایل، هیچکدام به منتقدها نشان داده نشدند. اما لس آنجلس تایمز می نویسد برای یک فیلم پرهزینه غیرعادی است که به منتقدها نشانش ندهند. برای اینکه این فیلم بازار بزرگی لازم دارد، و فیلمهائی مثل Wolverine یا ترنسفومرز همین چندماه گذشته با اینکه استودیو ها می دانستند منتقدها نقدهای بیرحمانه ای خواهند نوشت، باز هم به آنها نشان دادند و علیرغم نقدهای بد، فروش هم داشتند. یعنی کسی که آن فیلم ها را می رود، خواننده نقد نیست. ولی پارامونت برای رسیدن به هواخواهان، فیلم را به منتقدان پایگاه های اینترنتی مخصوص سینمای تخیلی و حادثه ای نشان داده، و نقدهای مثبی هم در آن پایگاه های اینترنتی گرفته. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">برای تولید کننده کیفیت کارش فقط جائی اهمیت دارد که پول را برگرداند و خوب بفروشد. مجله هفتگی نیویورک می نویسد علامت هائی که در باره این فیلم می رسد از حالا خیلی منفی است. مثلا، بارها از ستارگان فیلم نقل شده است که فیلم کم مغزی است که در آن فقط تاکید بر نشان دادن برجستگی های اندام آنهاست... سی ینا میلر به خصوص خیلی انتقاد کرده... شایع بود که کارگردان استیون سامرز وسط کار اخراج شده که بعد معلوم شد اینطور نبوده.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwolka-DuI/AAAAAAAAB_Q/sui00MEUC18/s1600-h/GI_Joe_2%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="GI_Joe_2" border="0" alt="GI_Joe_2" align="right" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwol5GRsMI/AAAAAAAAB_U/Jn68dHzGQ6A/GI_Joe_2_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="106"></a> به هرحال، در واکنش به خبرهای منفی که مطبوعات وقتی اعلام شد فیلم را به منتقدها نشان نمی دهند، چاپ کردند، شرکت پارامونت چند تا مقاله چاپ کرد که قصد ندارد فیلم را مخفی کند ولی امروز خبرگزاری آسوشیتدپرس از معاون پارامونت، آقای راب مور، نقل قول کرده که گفته جی آی جو یک فیلم بزرگ و عمده تابستان است که ما دیده ایم تماشاگرها از فرودگاه ارتشی اندروز در مریلند، شرق امریکا گرفته تا فیلنیکس در آریزونا، غرب آمریکا، از آن لذت می برند و بعد از تجربه ترنسفورمرز که شکاف عظیمی بود بین واکنش تماشاگر ها و واکنش منتقدها، تصمیم گرفته شد که جی آی جو بدون نقدها پخش شود.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/SnwomWIijpI/AAAAAAAAB_Y/Ldt5zgEiWww/s1600-h/GI_Joe_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="GI_Joe_poster" border="0" alt="GI_Joe_poster" align="left" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwomuwc2tI/AAAAAAAAB_c/TzhRQtXlQGY/GI_Joe_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="164" height="244"></a> چشمداشت مردم از این فیلم این است که به عروسکهائی که در بچگی داشته اند، جان بدهد. این فیلم ملهم از سری جدید عروسکهای هسبرو است که در اوائل 1980 بیرون آمدند و از این نظر، خیلی به استراتژی پارامونت به فیلم ترنسفورمرز که برای این شرکت خیلی پول در آورد، شباهت دارد که آن هم سری فیلمی بود که بر اساس موفقیت یک مجموعه عروسک اسباب بازی درست شده بود.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">اما بنا به گزارش یو اس تودی، فیلم وقتی اولین آنونس در فوریه 2009 بیرون آمد کسی را ذوق زده نکرد و تبلیغ آن که در فاصله گران قیمت مسابقه فوتبال سال سوپربال پخش شد، واکنش ولرمی از تماشاگرها داشت. انونس های بعدی فیلم هم نتوانست کمک بکند. از جمله انتقاد هائی که شده بود، مثلا ماده قارچ سبزی بود که در داستان فیلم برج ایفل را در هم می شکند، که به حتی در آنونس ها هم خیلی کارتونی به نظر می رسید... و خیلی از انفجارهای فیلم، تقلید انفجارهای فیلم مرد آهنی بودند و خلاصه فیلم قرار است یک سری اسباب بازی برای آینده معرفی کند ولی اگر در گیشه شکست بخورد، خیزش کبرا در همین حرکت اول، فرو می نشیند. </font></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8206040391517475220.post-68153010667150879922009-08-04T08:40:00.000-04:002009-08-07T08:42:03.138-04:00Thirst<h4 dir="rtl">«تشنگی»: شبرو خون آشام پارسا</h4> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwg4N18OZI/AAAAAAAAB-Y/1oJ3uLLna5w/s1600-h/thirst_5%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="thirst_5" border="0" alt="thirst_5" align="left" src="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwg4Yg7ipI/AAAAAAAAB-c/PFxJTRYchd0/thirst_5_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="147"></a> در فیلم «تشنگی» ابرستاره سینمای کره جنوبی، نقش یک کشیش پرهیزگار و پارسا را بازی می کند که به یک دراکولای خون آشام تبدیل می شود و از زن بهترین دوستش کام می گیرد و در ورطه هفت گناه کبیره سقوط می کند. «تشنگی» هم یک فیلم خونین دراکولائی است هم یک داستان عاشقانه پرشور. این فیلم به خاطر اینکه یک روحانی را به دراکولا تبدیل می کند و به ورطه لذت های جسمانی می کشاند، در محافل مذهبی به خصوص کاتولیک، جنجال برانگیز شده. در گزارشی که داریم کارگردان به این انتقاد پاسخ می دهد.</font><span class="fullpost"> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">فیلم تشنگی، کار کارگردان برجسته سینمای کره جنوبی، پارک چن ووک Park Chan-wook که آن را شرکت فوکوس فیچرز که فیلمهای مستقل را پخش می کند، دارد در آمریکا اکران می کند، با کارنامه درخشانی وارد آمریکا می شود. این فیلم به اصطلاح فیلم ژانر است، یعنی به یک دسته فیلم در باره دراکولاهای خون آشام تعلق دارد و هم اولین فیلمی از نوع خودش بود که به بخش مسابقه جشنواره کن راه پیدا کرد و بعد هم طبعا اولین فیلم دراکولائی بود که توانست جایزه هیات داوران جشنواره کن را دریافت کند که جایزه دوم جشنواره محسوب می شود. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> </p> <div style="padding-bottom: 10px; margin: 0px; padding-left: 20px; padding-right: 0px; display: inline; float: right; padding-top: 0px" id="scid:5737277B-5D6D-4f48-ABFC-DD9C333F4C5D:734a27b9-62be-4be4-b977-fa4bec772da5" class="wlWriterEditableSmartContent"><div><object width="400" height="300"><param name="allowfullscreen" value="true" /><param name="allowscriptaccess" value="always" /><param name="movie" value="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=5987220&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" /><embed src="http://vimeo.com/moogaloop.swf?clip_id=5987220&server=vimeo.com&show_title=1&show_byline=1&show_portrait=0&color=ffffff&fullscreen=1" type="application/x-shockwave-flash" allowfullscreen="true" allowscriptaccess="always" width="400" height="300"></embed></object></div><div style="clear:both;font-size:.8em;">گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی</div></div> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">تشنگی، فیلمی است که منتقدها در همه دنیا هم به عنوان یک نمونه متعالی از ژانر خون آشام و هم به عنوان یک داستان عاشقانه پرشور، تحسین کرده اند. </font><font size="2" face="Georgia">قهرمان فیلم یک کشیش است که دراکولا می شود، در اثر یک اتفاق علمی، یعنی خون آشام و شبرو می شود. ماجرای کشیش خون آشام فیلم «تشنگی» وقتی پیچیده می شود که همسر دوستی از او برای جدا شدن از شوهرش کمک می خواهد، و به تدریج، پرهیزگار سابق، در جهانی از لذت های جسمانی غرق می شود.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">تشنگی، برنده جایزه هیات داوران جشنواره کن، برداشت آزادی از افسانه شبرو خون آشام دراکولا است، که قهرمان آن یک کشیش کاتولیک است از سر خیرخواهی تسلیم یک آزمایش تجربی پزشکی می شود و با انتقال خون آلوده، تبدیل می شود به یک خون آشام شبرو، چیزی شبیه به دراکولا...</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"> </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">پارک چن ووک می گوید قصد شرور نمایاندن کشیش های کاتولیک را نداشته، بلکه عکس آن است برای اینکه از دید او، کشیش کاتولیک، یکی از مقدس ترین و قابل تکریم ترین مشاغل است. او می گوید می خواست نشان داد چطور آدمی به پرهیزگاری کشیش می تواند خون آشام بشود، که یعنی تنزل فرومایه مرتبه اخلاقی. </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">زبان بصری و بینش سینمائی پارک چن ووک، به فیلم تشنگی کمک کرده که از مرز زبان عبور کند و در دهها کشور جهان با استقبال تماشاگران روبرو شود. </font><font size="2" face="Georgia">موفقیت جهانی فیلم «تشنگی» نظر تهیه کنندگان غربی را به هنر پارک چن ووک جلب کرده و او می گوید اگر از سناریوهائی که برایش فرستاده اند خوشش بیاید، به آمریکا یا فرانسه یا ژاپن خواهد رفت برای ساختن فیلم بعدی.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">***</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">این کارگردان نسبتا جوان کره جنوبی، پارک چن ووک، یکی از چهره های برجسته رنسانس یا نوزائی سینما در سینمای شرق آسیا است. به خاطر سه فیلم مجموعه «انتقام» که در آمریکا روی DVD منتشر شد، بین خوره های سینما در آمریکا هم شهرت دارد به عنوان استاد خشونت عاطفی، و از موقعیت یگانه ای برخوردار است یعنی هم هنردوستان سینما در جهان، او را بزرگ می دارند و هم خوره های ژانر سینمای ترسناک و تصویرگری خشونت.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh5.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwg4pcaWUI/AAAAAAAAB-g/1sfSIa4f9DM/s1600-h/thirst_chan-woo-park%5B4%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="پارک چن ووک" border="0" alt="پارک چن ووک" align="right" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwg4z023RI/AAAAAAAAB-k/L-IxrdUzHwI/thirst_chan-woo-park_thumb%5B2%5D.jpg?imgmax=800" width="221" height="244"></a> به قول اندرو اوهیر، منتقد مجله اینرتنتی سالان، پارک چن ووک ترکیبی است کوئنتین ترنتینو، اکیرا کوراساوا، رومن پولانسکی، هیچکاک... که در یک دستگاه مخلوط کن برقیف شدت بزنند تا کف کند و بعد هم مدتی بگذارند در شیشه در گلخانه داغ فرهنگی کره جنوبی، که تخمیر بشود.... حاصلش می شود پارک چن ووک... به قول منتقد لس آنجلس تایمز، پارک چن ووک در فیلمهایش همیشه در فیلمهاش سستی اراده انسان را </font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">در فیلم «تشنگی» پارک چن ووگ مهارت بیان عاطفی خودش را که برای یک فیلم ترسناک خیلی مهم است، به اوج رسانده، ولی یکی از جاذبه های فیلم تلاش آن است که از نمونه های هالیوودی متمایز نباشد، یعنی در خط ژانر حرکت کند و وفادار بماند به آن قراردادها، ولی همه جنبه های ژانر را به شدت پیش می برد -- مثلا مردی که به دراکولا تبدیل می شود یک کشیش است اهل ریاضت که هر روز برای بیماران مشرف به مرگ دعا می کند و برای مقاومت در برابر خواهش های تن، خودزنی می کند، و مسیحاگونه، می خواهد دنیا را با رنج کشیدن و ریاضت، نجات دهد.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">اما تسلیم شدن او به نیازهای تن است که این فیلم را متمایز می کند در صحنه کلیدی فیلم، تنش جنسی بین کشیش که حالا خونخوار شده و زن جوان دوستش، سرانجام به عشقبازی شهوت آلودی می انجامد که بقیه فیلم را شکل می دهد. تاحدود زیاد متاثر است از یک داستان امیل زولا به نام ترزا راکن راجع به زنی که به کمک معشوقش، شوهرش را سر به نیست می کند. به قول منتقد تایم، نتیجه الهام از بزرگان سینمای آمریکا و تخیل بصری پارک چن وو، فیلمی شده که به قول منتقدها، تماشاگر را روی صندلی میخکوب می کند سرشار از لذت حیرت زده... منتقد تایم آن را به لذیذترین گازی تشبیه کرده که از گردن گرفته شود.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">تم دراکولا یا مرد خون آشام هر از چند سال یک بار به سینما بر می گردد... اخیرا هم فیلم Twilight با تم مشابهی به پرده آمد. شخصیت مرد خون آشام، این شخصیت شبرو، دراکولا، در اساس در باره وسوسه تن است و آن فیلم Twilight در باره خودداری و پرهیز بود از تسلیم شدن به این وسوسه، متعلق به جنبشی بود در میان اخلاقیون و محافظه کاران که پرهیز از تماس جنسی قبل از ازدواج را به جوانها توصیه می کنند... در فیلم «تشنگی» هم همان تم بر می گردد و این بار، همانطور که خودش اشاره کرد، قربانی، پرهیزکار ترین و پارساترین آدمها است.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">اما این شخصیت دراکولا، یا شب رو خون آشام، که در غرب ریشه ادبی دارد و در سینما و تئاتر تخیل خیلی از هنرمندان را تحریک کرده -- منتقد هفتگی تایم، ریچارد کورلیس، در نقد ستایش آمیزی که در باره فیلم «تشنگی» نوشته، محبوبیت شخصیت دراکولا یا خون آشام را مقایسه کرده با شخصیت دیگر فیلمهای ترسناک، زامبی ها، که به خصوص به خاطر ویدیوی Thriller مایکل جکسن این روزها در برابر دیدها بودند و شاهد بازگشت آنها بودیم در فیلمهای متعددی این اواخر، از جمله کار تازه جرج رومیرو، مبتکر فیلمهای زامبی.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh4.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwg5EPXN6I/AAAAAAAAB-o/T-t7a0-eD6M/s1600-h/thirst_poster%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 20px 0px 0px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="thirst_poster" border="0" alt="thirst_poster" align="left" src="http://lh6.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwg5rcPBbI/AAAAAAAAB-s/sY8nX9RysKA/thirst_poster_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="165" height="244"></a> ولی ریچارد کورلیس در تایم می نویسد زامبی ها بدترین صفات و لحظات ما آدمها را نشان می دهند، وقتی خسته و بی حال از کار روزانه بر می گردیم در ماه های سرد زمستان، یا وقتی پشت هم صف می بندیم برای گذشتن از مراحل بازبینی امنیتی قبل از سوار شدن به هواپیما، یا وقتی صبح ها با سردرد از بدمستی شب گذشته، از خواب بر می خیزیم. ولی دراکولا، عاشق و عاشق پیشه درون هر انسان را خطاب قرار می دهد، نیاز ما را برای داشتن تماس انسانی، تماس نزدیک، دندان به رگ گردن...</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">شبروان خون آشام ها جنبه اروتیک یا شهوتگرایانه انگیزه شکار یا به دام انداختن را متجلی می کنند، برعکس زامبی ها که در و دیوار را می شکنند، خون آشام ها مثل گربه شب از پنجره ها وارد اطاق خوابها می شوند و سرو کله قربانی را نمی کوبند، بلکه دو تا جای دندان تزئینی روی گردن یا سینه باقی می گذارند و وقتی داخل سیستم قربانی شدند، دیگر بیرون نمی روند... قربانی است که دنبال آنها می رود... همیشه عاشق پیشه و شیک پوش هستند مثل جانی دپ برعکس زامبی ها که لباسهای کهنه و پاره به تن دارند... به این ترتیب، نتیجه گیری کرده که خون آشام ها، اشراف هیولاها هستند، نخبه ها هستند، در حالیکه زامبی ها را می شود خس و خاشاک توصیف کرد. در فیلم تشنگی، شخصیت خون آشام تازه ای معرفی می شود که کشیش کتولیک است، با بازی ابرستاره سینمای کره جنوبی، سونگ کانگ هو Song Kang-ho</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">همه منتقدها در آمریکا از انتخاب سونگ کنگ هو، هنرپیشه نقش کشیش تعریف کرده اند... که جنبه مسیحاگونه این شخصیت را تشویق می کند و همه آنها مسابقه می دهند برای پیدا کردن تعریف های متعالی از این فیلم.. مثلا همان اندرو اوهیر در سالان Salon می نویسد اثری درخشان و سهمگین، از بدعت سینمائی و همینطور یک داستان عاشقانه پراحساس.</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"><a href="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwg5w-PR7I/AAAAAAAAB-w/9pxcNJqH6g0/s1600-h/thirst_3%5B3%5D.jpg"><img style="border-bottom: 0px; border-left: 0px; margin: 0px 0px 0px 20px; display: inline; border-top: 0px; border-right: 0px" title="thirst_3" border="0" alt="thirst_3" align="right" src="http://lh3.ggpht.com/_zvFwadIwtIA/Snwg6A96qBI/AAAAAAAAB-0/aBFiRaYtCEE/thirst_3_thumb%5B1%5D.jpg?imgmax=800" width="244" height="146"></a> بتسی شارکی در لس آنجلس تایمز می پرسد اگر برای گرسنه باشید برای یک فیلم دراکولائی با وزن سنگین روشنفکری، با نیشی تیز ولی مسحورکننده و زنده، و یک مقدار کافی طنز، کار مولف سینمای کره جنوبی پارک چن ووک گرسنگی شما را ارضا می کند. مگی لی کیفیت تصاویر و کار سینمائی فیلم را خیره کننده توصیف کرده. لیزا شوارتزباوم در EW فیلم تشنگی را یک اثر پرنقش و لعاب، جسورانه و اپراگونه توصیف کرده که ملودرامی تحریک آمیز..</font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia"></font> <p dir="rtl" align="right"><font size="2" face="Georgia">ای او اسکات، سرمنتقد فیلم در روزنامه نیویورک تایمز، می نویسد: این فیلم در تشریح خواهش یا تمناهای جسمی خیلی موفق است و روشن ترین آنها، تمنای خون، تمنای ارضای جنسی، و همچنین تمنای برای چیزی متعالی تر و آرامبخش از ارضای جنسی... و جالب اینجاست که در همه موارد، تمناهای این کشیش، از احساس گناه او رنگ می گیرند. به قول این منتقد، هم مثل کشیش قهرمان آن، چیزهای مختلف است برای آدمهای مختلف. از یک طرف یک فیلم ترسناک خونین است از طرف دیگر یک کمدی سیاه است و از طرف دیگر یک درام روانی در باره جنایت و مکافات، و ضمنا، یک ملودرام یا داستان احساساتی در باره عشق دیوانه وار و البته یک فیلم دراکولائی... اما از دید ای او اسکات، مشکل فیلم این است که کل آن از جمع اجزای آن کمتر است. یعنی به وحدت روائی در کارش توجه نکرده، و بیان عاطفی را فدای انسجام کرده. </font></p></span> همکارانhttp://www.blogger.com/profile/00713605846133773387noreply@blogger.com3