September 30, 2009

Surrogates

زندگی نیابتی آدمها از طریق جانشین ها

 

surrogate_2فیلم جانشین ها، یک فیلم حادثه ای و کارآگاهی است در لباس یک فیلم افسانه علمی، با استعاره های جدی در باره از میان رفتن رابطه های انسانی در جهانی که ما در آن زندگی می کنیم، که در هر حال، با حضور بروس ویلیس در نقش اصلی و به خاطر سبک کار کارگردان آن، «جاناتان ماستا» رنگ و طعم یک محصول پرخرج و فرمولی هالیوودی را دارد. «جانشین ها» دنباله کارهای دیگر کارگردان جانان ماستا می آید که در فیلم مشهورش «ترمینیتر 3» هم به موضوع آدمهای ماشینی پرداخته بود. در این فیلم، جانشین ها، استعاره رابطه های اینترنتی به خصوص چت اینترنتی و بازی های کامپیوتری در جهان امروز است که به کاربرانی که در خلوت منازل جلوی کامپیوترها نشسته اند، امکان می دهد از طریق شخصیت های مجازی که خلق می کنند با شخصیت های مجازی کاربران دیگر در ارتباط مجازی قرار بگیرند.

 

بعضی از منتقدها این فیلم را به خاطر ضعف دیالوگها و کلیشه ای بودن داستان کارآگاهی آن تا اندازه ای کوبیده اند. بعضی منتقدها هم ایراد گرفته اند از جمله از اینکه سعی کرده با چند تا صحنه تعقیب و گریز، به داستان یخ فیلم، تحرک ببخشد... اما کار جاناتان ماستا و بروس ویلیس، به خاطر فضاسازی و خلق جامعه ای در میان جامعه ما که آینده نگر و تخیلی است بدون اینکه ظواهر متفاوتی داشته باشد، تحسین شده است.

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

همچنین بازی بروس ویلیس که در دو نقش، یکی جوان تر و خوش تراش تر از خودش، ظاهر می شود، ستایش شده است. یکی از این دو نقش روبات یا آدم مصنوعی، یا جانشین خودش است که جوان تر است، و نمونه ارمانی خودش است، و دیگری در نقش آدم شصت و چند ساله و خسته و موریخته و پاکباخته... یکی از جذابیت های استفاده از تکنولوژی نقاشی کامیپوتری این است که آن را طوری به کار ببرند که با صحنه های فیلم مخلوط شود وقابل تشخیص نباشد. یعنی تماشاگر نداند که دارد نقاشی کامیپوتری نگاه می کند، هر چند که چنین داستانی، داستان آدمهائی که نشسته اند از دور دارند و به طور مجازی، از طریق روباتهای جانشین زندگی می کنند، اگر به نقاشی کامپیوتری هم کشیده شود، عیب نمی کند.

***

در جهانی که فیلم «جانشین ها» تصویر، آدمها در خانه می مانند و زندگی را از طریق جانشین های ماشینی که از خودشان جوانتر و خوشگل اندام تر هستند، زندگی را تجربه می کنند. بروس ویلیس کارآگاهی است که برای حل قتل مشکوک آدمی توسط جانشین اش، برای شرکت سازنده جانشین ها خطرناک می شود.

 

بروس ویلیس می گوید: «ایده جانشینی ابتدا به ذهن یکی از شخصیت های فیلم می آید، دانشمندی که روی تکنولوژی ساختن اجزاء ماشینی قابل کنترل بدن انسان کار می کند، تکنولوژی خوبی که روزی کاملش خواهیم داشت، اما آن را زیادی جلو می برد.» مشکل شخصیت بروس ویلیس این است که جانشین خود را از دست می دهد و در جهان جانشین ها، باید به توان نارسای اندام انسانی میان سال، بسنده کند.

surrogate_4 کارگردان جانان ماستا می گوید آنچه او را به این فیلم جذب کرد، اندیشه محوری آن بود که می گوید ما می توانیم نیابتا با استفاده از این آدم مصنوعی ها، زندگی را تجربه کنیم. که استعاره ای است برای زندگی در این دنیای دیجیتال - هر وقت که جلوی کامپیوتر می نشینید و ایمیل می زنید یا چت می کنید یا بلاگ می خوانید، در واقع یک لایه از تکنولوژی بین شما و طرف مقابل وجود دارد. این فیلم مستقیما در این باره است.

 

اینکه شخصیت بروس ویلیس برخلاف دیگر شخصیت های فیلم روبات نیست، تجربه خشونت صحنه های حادثه ای برای تماشاگر ملموس تر می سازد. کارگردان جاناتان ماستو می گوید به جای قراردادن داستان در آینده، آن را در زمان حال قرار داده، و می پرسد زندگی ما چی می شد اگر همه چیز مثل الان بود، با این فرق که این تکنولوژی هم بود- فرق اکنون فیلم این است که همه روی صندلی راحتی در منزل نشسته اند و از دور یک جانشین ماشینی را کنترل می کنند.

 

مشکل در جهان جانشین ها که پای کارآگاه اف ب آی را به ماجرا باز می کندف مرگ دو نفراست در حالیکه از دور به جانشین های خود مربوط بوده اند. شرکت سازنده جانشین ها نمی خواهد جانشین ها به کشتن صاحبان خود متهم شوند و سعی می کند کارآگاه را از میان بردارد.

ماستا می گوید با خلق شخصیت کارآگاه اف بی آی، که باید در تحقیق جنائی خود به همه جنبه های دنیای جانشین دار را بررسی کند، ستون فقرات داستان است به صورت که این جهان را در یک تحقیق کارآگاهی بررسی می کند. ماجرای خصوصی زندگی زناشوئی خود کارآگاه، ماجرا را پیچیده می کند.

 

***

 

شخصیت های این فیلم، آدمهائی هستند که دنیای ملموس را رها کرده اند و ترجیح می دهند در دنیای مجازی زندگی کنند. از این نظر، این استعاره خیلی به اوضاع امروز شبیه است. چند نفر را می شناسید که افتاده اند روی فیس بوک پنج ساعت مشغول لینک گذاشتن و چت کردن و کامنت گذاشتن زیر لینک های دیگران هستند، دیگرانی که معلوم نیست کجای دنیا باشند و چه شکل و حسی داشته باشند... دیگران مجازی -- ولی توجه ندارند به آدمی که بغل دستشان ایستاده و گرمی تنش را می توانند حس کنند و لبخندش واقعی است و عشق و مهرش... حالا این را آورده لباس یک داستان کارآگاهی را تنش کرده و چند صحنه تعقیب خطرناک هم گذاشته...

 

surrogate_5 از سوی دیگر، می توان گفت مبنای داستان، تقلیدی است، یعنی از خط های اصلی داستانی فیلم هائی مثل Blade Runner استفاده کرده، در باره روبات ها یا آدم مصنوعی که برای پرسیدن راز مرگ خود، مخفیانه به کره زمین بازگشته بودند. آن را مخلوط کرده با مبنای داستان مجموعه متریکس Matrix که زندگی و جنگ و رقابت بود در جهان مجازی، و همچنین نمونه نزدیک تر به این داستان، فیلم I Robot با شرکت ویل اسمیت، که در آن آدم مصنوعی ها می خواستند دنیا را بگیرند، برای اینکه در تصویر فاشیستی از جهان، خود را برتر و کامل تر و کم نقص تر از انسانها می دیدند...

 

منتقد مجله موقر سالن، خانم استفانی زکرک فضای فیلم را «بهشت پلاستیکی» توصیف کرده و ایرادی که از این فیلم گرفته این است که در داستان مضحک و غیرمحتمل خودش، غرق شده و از حماقت خودش لذت می برد. در چند روز بعد از اکرانش، این فیلم حدود 14 میلیون در 3 هزار 600 اکران فروش داشت، که به قول یک کارشناس بازار سینما، آن را همقطار فیلمهای کم فروش این ژانر قرار می دهد، فروش اکران اولش کمتر از I Robot بود که داستانی مشابه دارد و مشابه فیلمهای جزیره بود و همچنین روز ششم با شرکت همین بروس ویلیس، که آن هم فیلم جالبی بود با اینکه فروش نکرد.

 

برندن گری، کارشناس گیشه در آمریکا می نویسد سرنوشت فیلمی مثل جانشین ها نشان می دهد که حرف نهائی در فروش فیلم را قصه می زند و ایراد گرفته از بازاریابی فیلم جانشین ها که در آن بیشترین هزینه روی توصیف جهان تخیلی فیلم است و زمینه قصه و در آگهی ها وقتی را به تشریح قصه فیلم و شخصیت ها اختصاص نداده اند و بنابراین تماشاگر نمی داند که انتظار چه چیزی را می تواند داشته باشد. تاد مککارتی، منتقد مجله تخصصی ورایتی هم فیلم جانشین ها حق اش است فروش خوبی داشته باشد اما اگر چنین نشود، تقصیر تبلیغات گمراه کننده و زننده فیلم است.

 

اما کارگردان جاناتان ماستا هنرمند قابل اعتنائی است، دست کم در فضای هالیوود، و بسیاری از منتقدان در کار او جنبه های ستایش آمیز هم پیدا کرده اند. کایل اسمیت، منتقد نیویورک پست، می نویسد وقتی صحبت فیلم های تخیلی – علمی آبکی باشد که قرار است مردم را به فکر بیاندازند، فیلم «جانشین ها» فیلمهای دیگر از جمله «ناحیه 9» District 9 برتری دارد برای اینکه ژانر فیلمهای هیجانی روباتی را به جهت متفاوتی می برد.

 

surrogate_poster کایل اسمیت ناخواسته جواب منتقدهائی را که داستان فیلم را مضحک و غیرمحتمل دانسته اند و می نویسد باور ندارید آدمهائی که تجربه زندگی واقعی را رها کرده اند و از طریق آدمهای مجازی جانشین در جهان جانشین زندگی می کنند؟ پس مجموعه بازی های کامپیوتری Sims چیست که دهها میلیون کاربر دارد، یا میلیونها آدمی که در دنیای مجازی Second World زندگی و کار می کنند و حتی پول در می آورند... در آنجا از طریق جانشین های مجازی خود همین Avatar ها زندگی می کنند...

 

کایل اسمیت جذابیت فیلم را نه در داستان کلیشه ای کارآگاهی و کشف جرم آن و نه در چند صحنه تعقیب و گریز خیابانی هیجان انگیز فیلم، بلکه در دنیائی می داند که جاناتان مستا در این فیلم خلق کرده... از دید این نویسنده، مبنای فیلم، یک ابزار هزل اجتماعی قابل انعطاف است که در عین حال، هم کاربران ویدیو و بازیهای کامپیوتری و اینترنتی را مسخره می کند و هالیوود را دست می اندازد، با تصویری که از اجتماع آدم مصنوعی های شسته رفته و خوش تراش، عرضه می کند، و هم از تنبلی و خانه نشینی انتقاد می کند و هم از اعتقاد به مواد مخدر. آدم لازم نیست تخیل زیادی به کارببرد که دنیای این فیلم، یعنی آدمهای کج و کوله و ریش نتراشیده در لباس های چروکیده منزل، که از طریق تصویرهای خودشان در جهان مجازی با هم رابطه می گیرند را به جهان امروز وصل کند.

 

از طرف دیگر، فیلم در این که ما را از دنیای خودمان به جهان خودش منتقل کند هم موفق است و منتقدها، موفقیت جانان ماستا کارگردان فیلم را در جهان تخیلی ای می دانند که درست وسط دنیای ما به وجود آورده، یعنی بدون اینکه از طراحی های خیالی و آینده نگر استفاده بکند، یک جهان تخیلی به وجود آورده. لیزا شوارتزبام می نویسد روباتهای فیلم با حال هستند، ایده های فلسفی خوبی در فیلم هست.

 

استفانی زکرک می نویسد «جانشین ها» خود را سرپا نگه می دارد، از طریق جدی نگرفتن خودش، و تشخیص این حقیقت که فیلمی در باره آدم مصنوعی ها نباید لزوما ساخته آدم مصنوعی ها باشد.

تای بر در باستن گلوب فیلم جانشین ها یک فیلم افسانه علمی قابل دیدن اما درجه دوم می داند و نتیجه تلاش کارگردانی خوب و یک مقدار ایده های جالب که تلاش می کنند بر داستان فرمولی و دیالوگ یخ و یک سری حماقت جدی فائق بیایند.

ویدیو و دنباله مقاله...

September 27, 2009

Cloudy with a Chance of Meatballs

ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی: وفور نعمت

meatballs_2 فیلم نقاشی متحرک «ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی»، که بعد از دو هفته، همچنان قهرمان گیشه در سینماهای آمریکاست، دو داستان شهری است که در آن از آسمان نعمت می بارد، به صورت غذاهای خوشمزه، -- روایت سینمائی یک کتاب 30 صفحه ای رویائی برای بچه هاست که فکر کتاب را تا نهایت های هولناکی پیش برده، چون این ادعانامه سیاسی - اجتماعی در باره عواقب وفور نعمت، مردم شهر با مشکلاتی مثل پرخوری، چاقی و آلودگی محیط زیست روبرو می شوند.

فیلمCloudy with a Chance of Meatballs با 30 میلیون دلار فروش در سه روز اول هفته پیش، از دیگران جلو بود ولی این هفته هم توانست در برابر فیلم جدید بروس ویلیس مقاومت کند، فیلم Surrogates یا جانشین ها... بین روباتهائی که از دور کنترل می شوند، و آسمانی که غذاهای غول آسا بر سر مردم می بارد، خانواده ها، دومی را انتخاب کردند. فیلم «ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی» بر اساس یک کتاب مصور و موفق کودکان است به همین نام از جودی و ران برت Barrett -- در فیلم، کمدین بلوند سینمای آمریکا، خانم انا فاریس، صدای خبرنگار تلویزیونی است که هوشمندی خود را پشت ظاهر آفتابی اش پنهان می کند، در گزارش در باره پدیده بارش نعمت از آسمان، و نقش دانشمند جوان قهرمان داستان را بیل هیدر Bill Hader ایفا کرده.

***

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

«ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی» داستان تلاش دانشمند جوانی است برای حل مشکل گرسنگی در دنیا، اما وفور غذاهای خوشمزه که بر سر مردم می بارد، برای مردم شهرها، مشکل ساز می شود. خانم انا فاریس می گوید این اولین فیلمی است که صدا می گذارد. کتابش را در بچگی دوست داشت، خوشحال است کاری بکند که بچه های زیر ده سال هم نگاه کنند.

برای بازیگرهای سینما، صداگذاری روی شخصیتهای کارتونی، تجربه تازه ای است.

 

خانم فاریس می گوید کار صدا چالش آمیزتر از آن بود که تصور می کرد، چون هر خط دیالوگ بیست بار تکرار می شود... تا جائی که خط داستان گم می شود و آن وقت است که کارگردانها توضیح می دهند که اینجا داری از روی یک خلال سیب زمینی در حال سرخ شدن در روغن داغ، روی خلال سیب زمینی دیگر می پری. در این حالت چیکار می کنی؟

چالش بیل هیدر برای درآوردن شخصیت مخترع جوان، دست کمی از اناهاریس نداشت. بیل هیدر می گوید گاهی نقش را بازی می کنی جلوی میکروفن به این خیال که آن را درآوردی ولی می گویند بله، از حرکاتت معلوم می شود اما در صدایت در نیامده. این شگردی است که باید یاد گرفت که باید هیجان صدا را بالا برد وچون شخصیت او در همه صحنه ها هست، گاهی خیلی خسته می شد و باید می نشست. مستر تی و جیمزکان، از جمله هنرپیشگان دیگری هستند که نقش های فیلم را اجرا کردند.

نماهای درشت غذاها در صحنه های فیلم، هم دهان تماشاگر را آب می اندازد و هم می تواند وحشت انگیز بشود به خصوص در نمایش سه بعدی. انا فاریس می گوید بیشتر بچه ها غذاهائی مثل پیتزا دوست دارند و این فیلم تجربه سه بعدی پرواز غذا به سوی شماست... بیل هیدر می گوید بارش غذا از آسمان، نهایت رویاهای بچه ها و بزرگسالهاست، اما این را با صورتی حق به جانب می گوید که طنز نهفته در برداشت فیلم از این داستان را برساند.

***

میلیونها نفر در آمریکا این کتاب را به یاد می آورند که حدود سی سال پیش بیرون آمد -- و به قول استیون فاربر، منتقد هالیوود ریپورتر، با توجه به موضوع این کتاب که دانشمندی دستگاهی اختراع می کند که غذائی که هر بچه ای آرزو دارد از آسمان برایش نازل می کند، تعجب است که این کتاب در این سی سالی که از انتشارش می گذرد، تا حالا به فیلم تبدیل نشده بود. با این حال، تحولات تازه در سینمای نقاشی متحرک سه بعدی، زمان کنونی را برای فیلم کردن این کتاب از همیشه مناسب تر ساخته است.

meatballs_6 نقاشی متحرک سه بعدی، تجربه فروریختن غذاهای غول آسا از آسمان را لمس پذیر و حیرت انگیز کرده و یکی از موفقیت های جدید در قلمرو نقاشی متحرک سه بعدی است که به فروش این فیلم هم کمک کرد برای اینکه بلیط سینماهائی که امکانات سه بعدی دارند، گران تر است و با تماشاگر کمتری، این فیلم توانست از مرز 30 میلیون دلار فروش عبور کند. فیلم «ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی» البته برای سینمادارها هم جالب است از آنجا که این تصاویر درخشان و خوشرنگ از خوردنی های جوراجور، تماشاگران و به خصوص بچه ها را گرسنه می کند و می فرستد سراغ بوفه ها...

اصل آن، یک کتاب سی صفحه ای است برای بچه ها با یک داستان ساده که قرار است اشتها را تحریک کند... و میلیونها نسخه از آن هنوز هم فروش می رود... و هنر فیل لورد و کریستوفر میلر، کارگردانهای این فیلم، که بعد از موفقیت مجموعه تلویزیونی Clone High در شبکه MTV اولین فیلم بلندشان را ارائه می دهند، در این است که این کتاب سی صفحه ای را که شخصیتی به یادماندنی غیر از دختر خبرنگار ندارد، به یک فیلم 90 دقیقه تبدیل کرده اند با شخصیت های مختلف، که پیتر دیبروج Debruge منتقد ورایتی آن را بوفه ای اشتهاآور توصیف کرده است.

کارگردانها با استفاده از نقاشی متحرک سه بعدی، توانسته اند به تجربه شهری در کتاب که در آن از آسمان سوسیس کبابی و سوس گوجه فرنگی می ریزد، ابعادی در حد یک فیلم فاجعه ای عظیم ببخشند. این در حالی است که در نهایت سعی کرده اند به کتاب وفادار بمانند، حتی به صحنه های نقاشی شده در کتاب، فرود غذاها از آسمان، بعضی جاها عینا سه بعدی شده.

ولی دیدن این همه غذا، یا دیدن آن همه پنیر مذاب که فواره می زند از وسط میدان شهر، شاید بعضی ها را گرسنه کند، اما ممکن است اشتهای بعضی ها را هم کور کند... و این یکی از جنبه های دیگر این فیلم است که از یک طرف می تواند مورد ستایش قرار گیرد، به خاطر اینکه توجه را جلب می کند به پرخوری و بیماری چاقی که در آمریکا رایج است، و یکی از عواقب این وفور نعمت دانسته می شود. ولی به همین خاطر هم می توان از آن ایراد گرفت.

meatballs_poster جزیره خیالی داستان فیلم با مشکل محیط زیستی روبروست نمی دانند با اضافه غذاها چه کنند و مشکل چاقی مردم هم مزید بر علت شده ... به قول ایمی بیانکولی، منتقد سنفرانسیسکو کرانیکل، می نویسد «کوفته قلقلی» در واقع یک کار جدی است، ونمونه فیلمسازی فعالانه سیاسی - اجتماعی، و هشداری است در باره پرخوری، چاقی و غذاهای حاصل از مهندسی ژنتیک محصولات کشاورزی... و با بزرگ کردن تصاویر رویای فرود غذا از آسمان که موضوع کتاب است، فیلم می خواهد درد پرخوری و چاقی را ازراه مشمئز کردن تماشاگر، درمان کند.

آنچه ابتدا فروریختن نعمت از آسمان به نظر می رسد... با بزرگتر و چاق تر شدن غذاها و سنگین تر شدن توفان خوراکیها، و چاق شدن مردم از پرخوری، دانشمند جوان را خجالت زده می کند. کایل اسمیت منتقد نیویورک پست، در شهری که زیر باران کباب و سالاد غرق می شود، جامعه ای می بیند که در وفور نعمت غرق شده، و می نویسد راه حلی که این فیلم ارائه می دهد، قطع این نعمت است و می پرسد چرا این همه غذا را صادر نمی کنند؟ و می نویسد دلیلش این است که دیگر پیامی سیاسی علیه تقصیر دسته جمعی آمریکا در آن باقی نمی ماند.

کایل اسمیت، پیام دست چپی و ضد پیشرفت این فیلم را کوبیده و می نویسد کمدی را تبدیل کرده اند به چیزی شبیه به فیلم فاجعه محیط زیستی «یک روز بعد از فردا» The Day After Tomorrow که فانتزی کابوس واری بود در باره فاجعه پیامد گرمایش زمین، که به یخبندان بخشی از آمریکا منجر می شد. فرقش این است که اینجا سوس گوجه فرنگی هم با آن مخلوط شده.

اسمیت از پیام ضد دانش فیلم ایراد می گیرد و می گوید چطور است که تلاش برای مبارزه با گرسنگی بشر، کار غلطی می شود از نظر اخلاقی؟ و فیلم را در بی خبری از واقعیت، به ماری انتوانت ملکه دوران انقلاب فرانسه تشبیه کرده است که به مردم گرسنه ای که نان می خواستند می گفت شیرینی بخورید.

meatballs_7 ولی بیشتر منتقدها این فیلم را ستایش کرده اند. ارنست هاردی در LA Weekly آن را فیلمی هوشمندانه توصیف کرده پر از دینامیک رابطه ها وپر از حادثه سریع، و به خصوص از این تعریف کرده که کارگردانها، در پیام فیلم بین اعتماد به نفس و کله شقی، تفاوت می گذارند.

الیزابت وایتزمن در دیلی نیوز نیویورک می نویسد از جذابیت های فیلم این است که کارگردانها در هر گوشه تصویر جوکهای بصری قرار داده اند و همین کار را هم با سناریوی بانمک فیلم انجام داده اند که هم بچه ها و والدین آنها را سرشوق می آورد.

دن کویس Dan Kois در واشنگتن پست می نویسد اگر در بچگی این کتاب را دوست داشتید، فیلم برایتان گیج کننده خواهد بود و اگر روی آن تعصب داشته باشید، این فیلم را خیانت به کتاب می دانید، اما هر سینماروی اهل خنده ی دیگری که باشید، نمی توانید جلوی خنده خود را بگیرید، چون این قدر شوخی در این 90 دقیقه گنجانده شده که قطعا تماشاگر را شکم سیر می کند ولی خوبی اش این است که خیلی از شوخی هاش عالی هستند.

دنیل گولد در نیویورک تایمز می نویسد والدین از اشاره های متعدد به نمایش های تلویزیونی و فیلم ها، لذت می برند. و ایمی بیانکولی Amy Biancoli، منتقد نشریات هرست Hearst ، می نویسد کارگردانهای فیلم، کتابی که نه قصه قابل روایتی داشت و نه شخصیت های قابل ذکری داشت و نه موضع اخلاقی، اقتباس نکرده اند، بلکه ذات ژنتیک آن را مهندسی کرده اند... ولی جادوی ساده ای که در نقاشی های بارش خوراکی ها از آسمان در کتاب هست، از دست رفته است، که از دید این منتقد معنی اش این است که اگر حالا به کمک تکنیک های نقاشی متحرک کامپیوتری شما می توانید یک ساندویچ را با همه محتویاتش به برج ایفل پاریس بکوبید، معنی اش این نیست که باید لزوما از این تکنولوژی اینطور استفاده کنید.

ویدیو و دنباله مقاله...

September 22, 2009

Iran Election in Media – 18

بازتاب بحران ایران در رسانه ها – 18 - «من  اعتراف می کنم»

 

 

Election_092209-video_cover در این هجدهمین گزارش از سری جهان دارد نگاه می کند، که سه شنبه شب از تلویزیون فارسی صدای آمریکا پخش کردم، مروری داریم بر بازتاب رسانه ای تظاهرات روز قدس و حرفهای رهبر در روز عید فطر، به اضافه کارتون ف...الوده سازی از احمدی نژاد و استقبال سبز در نیویورک از رئیس جمهوری اسلامی به اضافه ترانه ای با نام «من اعتراف می کنم» که اعتراف در دادگاه های نمایشی را که اخیرا رهبر گفت بعضا نامسموع است منبع الهام قرار داده است برای یک ترانه رقص دار از موسیقی پاپ که نمایشی است در برابر نمایش فجیع اعترافات در آن دادگاه ها.

 

 

 

 

 

 

 

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

ویدیو و دنباله مقاله...

September 20, 2009

O’keefe, Lifetime Movie

زندگی و عشق جورجیا اوکیف، نقاش صحرانشین

 

Georgia_O'Keeffe_1 همزمان با برگزاری نمایشگاه عظیمی از نقاشی های آبستره و انتزاعی جورجیا اوکیف، نقاش برجسته آمریکائی، در موزه ویتنی نیویورک، شبکه لایف تایم فیلم داستانی جدیدی پخش می کند به نام «اوکیف» که در آن، هنرپیشه برنده جایزه اسکار، جون الن، نقش اوکیف را بازی می کند، از 29 سالگی، هنگامی که برای اولین بار به نیویورک قدم گذاشت و با شوهرش آلفرد استیگلیتز آشنا شد، تا پایان عمرش، هنگامی که توفان رابطه زناشوئی غیرمتعارف، همه چیز را رها کرد و در گوشه صحرای نیومکزیکو کنج عزلت گزید. جون الن، علاوه بر ایفای نقش اصلی، کار تهیه کنندگی این فیلم را نیز بر عهده داشت که شامل انتخاب کارگردان و نویسنده و عوامل تولید می شود.

 

نمایشگاه مرور بر آثار جورجیا اوکیف در موزه ویتنی و آغاز نمایش این فیلم، همزمان شده با یکصدوبیستمین سالگرد تولد جورجیا اوکیف، هنرمندی که هم به خاطر حضورش در عصری که غول های نقاشی آمریکا مردان بودند، و همه به خاطر اینکه این حضور یگانه، حالت زن محوری هم پیدا کرد و تصاویر او از گلها، با تاکیدش بر اندامهای تولید مثل، پیام نوعی فمینیسم یا زن گرائی در هنر بود، هر چند که قدرت او درنقاشی، درست متضاد همین برداشت از زنانگی را در بر می گرفت در تصاویری که از آسمانخراشهای نیویورک و اسکلت های فولادی ساخت....

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

در فیلم شبکه لایف تایم، هنرمند برجسته سینمای آمریکا خانم جون الن نقش جورجیا اوکیف را بازی می کند و فیلم از آشنائی اوکیف شروع می شود با شوهرش و عشق زندگی اش، گالری دار و عکاس، آلفرد استیگلیتز، که بیست و پنج سال از او مسن تر بود هم زیبائی و هم شوریدگی و هم هنر این زن جوان را کشف کرد و بال و پر داد و هم با خیانت عشقی که بعدها به او کرد، دل او را شکست و فراری اش داد از نیویورک به دشتهای نیومکزیکو و زندگی تازه ای که حاصلش نقاشی های خیره کننده اوست ازغرب آمریکا... و یک فصل از تاریخ نقاشی معاصر... نقش آلفرد استیگلیتز را در این فیلم جرومی آیرنز بازی می کند.

 

فیلم زندگینامه جورجیا اوکیف از سال 1916 شروع می شود، هنگامی که اوکیف 29 ساله، روستائی زاده و معلم سابق مدرسه از ویسکانسین، با یک بغل طرح و نقاشی از ویسکانسین، تازه به نیویورک می رسد و عاشق گالری دار 45 ساله آلفرد استیگلیتز می شود که به کارهای او در گالری اش نمایشگاه داده.

 

بازیگر جون الن می گوید مردم جورجیا اوکیف را به عنوان نقاش کویرهای نیومکزیکو می شناسند ولی وقتی در باره زندگی اولیه او می خوانیم، می بینم که زن خیلی مصممی بود و رنج های زیادی هم کشید و خیلی آسیب پذیر بود، و مدام، بین یک زن قوی و یک آدم کاملا درمانده و از پای افتاده، در نوسان بود مثلا بعد از مرگ مادرش تا دوماه نمی توانست از تخت بیرون بیاید یا وقتی ازدواجش با استیگلیتز در هم پاشید، گریخت به نیومکزیکو، که دور باشد -- رابطه های شخصی در زندگی اش خیلی عمیق بودند.

 

Georgia_O'Keeffe_2جون الن، که خودش 53 سال دارد، نقش جورجیا اوکیف را در بیست و چند سالگی و جرجیا اوکیف را در شصت و چند سالگی در صحنه های مختلف این فیلم ایفا کرده است. خانم الن می گوید جورجیا اوکیف دوست نداشت در باره کارش صحبت کند و خیلی متمرکز بود در کارش، ولی غلو نمی کرد. می گفت بگذار کاری که احساس می کنم درست است، آن را بکنم و اهل حرفهای زیادی نبود. خانم الن این حالت جورجیا اوکیف را شبیه خودش می داند.

 

خانم الن می گوید جرمی آیرنز خیلی برای نقش استیگلتیز مناسب بود و چون در نمایش امپرسیونیسم هم با هم بازی کردند، عملا سال گذشته شش ماه با هم همکار شدند در حالیکه قبلا همدیگر را نمی شناختند.

 

***

 

جورجیا اوکیف از چند جهت چهره برجسته ای در هنر امروز آمریکاست، برای اینکه در دوره ای که هنرشناسان در آمریکا تازه داشتند هنر اروپا را کشف می کردند و همین آلفرد استیگلیتز و گالری دار های دیگر، داشتند راه را باز می کردند برای نمایش آثار هنرمندان پاریسی، مثل ماتیس، جورجیا اوکیف با عرضه نقاشی ای که توصیف دیگری غیر از آمریکائی برایش ممکن نبود، یگانه بود، و همچنین یگانه بود به خاطر زنانگی که به صورت اندام تولید مثل گلها، در نقاشی های عظیمش برجسته کرد و در صراحت اینها و در عظمت این ها، تصویری از زنانگی ساخت که قبلا وجود نداشت و این تصویر را با زندگی خودش، با استقلالی که در زیستن در دوردست های کویر نیومکزیکو از خود نشان داد، با شجاعتی که در روبرو شدن با مردم و طبیعت داشت و با نحوه ابتکاری زندگی که برای خودش برگزید، تکمیل کرد و به طوریکه در زیر عنوان همین فیلم هم نوشته، زندگی جورجیا اوکیف خودش یک کار هنری بود.

 

اوکیف که در سال 1986 در 99 سالگی درگذشت، به خاطر نقاشی های ابتکاری و خیره کننده اش ازگل ها و جمجمه ها، نیویورک و دشتهای نیومکزیکو که محبوبیت عام دارند و حتی روی تقویم ها و کتابهای مصور مدام چاپ می شوند، در یادها مانده است و به همان حضورش در تاریخ هنر معاصر به اندازه نقاشی هایش، مدیون عکسهائی است، بعضی از جزئیات بدنش، بعضی برهنه، که استیگلیتز از او گرفته و به این ترتیب، چهره او را جاودانه کرده... به مناسبت نمایشگاه مرور بر آثار جورجیا اوکیف در موزه ویتنی نیویورک در برنامه های دیگر راجع به جورجیا اوکیف باز هم قطعا حرف خواهیم زد. امروز موضوع این فیلم است.

 

Georgia_O'Keeffe_5 چیزی که در فیلمهائی که می خواهد یک زندگی را در چند ساعت خلاصه کند جلب توجه می کند، تغییر سن بازیگرهاست. یک بازیگر باید چند سن را بازی کند. معمولا بازیگر جوانی را گریم می کنند که نقش پیری شخصیت را بازی کند و در خیلی از موارد هم جا می افتد چون سن روی صورت و اندام گذاشتن آسان تر است از سن را برداشتن، مثل اینکه این پدیده چنان برگشت ناپذیر است که حتی در سینما و تئاتر هم از هنرمندی مثل خانم جون الن که الان 53 سال دارد، قبول نمی کنند که برگردد در نقش جورجیا اوکییف 29 ساله ظاهر بشود. لیندا استاسی، ستون نویس روزنامه نیویورک پست امروز صبح در نقدی در باره این فیلم از همین تفاوت های سنی خیلی جا خورده و نوشته نه تنها خانم الن 53 ساله نقش اوکیف 29 ساله را بازی می کند که جرمی آیرنز 61 ساله آمده نقش آلفرد استیگلیتز 42 ساله را بازی کند و بعد کتلین چلفند Chalfant 64 ساله نقش مادر استیگلیتز را بازی می کند. نوشته می دانم که دوره، دوره سوررآلیسم بود ولی نه این قدر.

 

یکی از تشبیه های جالب در باره این فیلم، از دیوید وایگند Weigand منتقد روزنامه سنفرانسیسکو کرانیکل است که این فیلم را به نقاشی های جورجیا اوکیف تشبیه می کند که ابتدا ساکت و آرام به نظر می رسند ولی اگر کمی بیشتر دقیق شوی، جلوی چشمانت منفجر می شوند... هر چند که این منتقد نوشته در فیلم برای این انفجار باید خیلی صبر کنی و وقتی هم از راه می رسد، نمی تواند این فیلم را از متوسط و میانحال بودن، نجات بدهد. ضعف فیلم را این منتقد در کارگردانی می داند که فیلم را بی حال از آب در آورده و این علیرغم حضور هنرپیشه گیرائی با قدرت جون الن در نقش اول است که جلب او برای کانال کابلی لایف تایم که بودجه زیادی هم ندارد، پیروزی بزرگی بود ولی ظاهرا شکست فیلم هم همراه با همین پیروزی آمد، برای اینکه جون الن را راضی کنند، او را کرده بودند یکی از تهیه کننده با حق انتخاب سناریست و کارگردان و عوامل دیگر، و به این ترتیب.. و انتخاب باب بالابان با مسئولیت جون الن بوده.

 

Georgia_O'Keeffe_4 اما فیلم راجع به زندگی زناشوئی است و تاثیری که خیانت استیگلیتز در عشق، بر زندگی مشترک آنها گذاشت و بر هنر جورجیا اوکیف. خانم اوکیف قبلا به شوهرش هشدار داده بود و سرانجام هم همان حرکات، را گریز پا کرد و فرستاد به جای دوری مثل نیومکزیکو و آنجا عشق به طبیعت خیره کننده ای که قبلا ندیده بود و دوری آن از همه آدمها، پایبندش کرد...

 

در این میان استیگلتیز با اینکه معشوق جوانی برای خود گرفته بود ولی از دوری اوکیف مدام در فقان و شکوه بود. اما تنها در قسمت آخر فیلم است که فیلم به هیجان می آید واین شخصیت ها را در نزاع های توفانی جلوی هم قرار می دهد. روزنامه نیویورک پست، در مقاله ای از دیوید هینکلی نوشته اوکیف فقط نصف این فیلم است بقیه فیلم به استیگلیتز تعلق دارد، عکاس مشهوری که جرومی آیرنز تصویر شکوهمندی از او می دهد، و بعد می افزاید باید هم اینطور باشد برای اینکه استیگلیتز بیست سال از زندگی اوکیف را در دوره عشق توفانی شان، غصب کرد و بنابراین چرا نباید نصف فیلم او را هم غصب کند؟ از دید این منتقد جای خوشحالی است که عشق پرشور آنها که گاهی شکنجه آور هم می شد، به خوبی تصویر شده به طوریکه بیننده احساس نمی کند که فقط تصویر را دارد می بیند. این منتقد از جاذبه های فیلم را لحظاتی دانسته که فیلم به اوکیف اجازه می دهد که حرف بزند، از هنرش، و از زندگی و از افکارش، و خوشبختانه منابع زیادی هم برای درست کردن این فیلم در اختیار داشته -- اوکیف نامه نگار قهاری بود و نامه هاش بارها به چاپ رسیده و بخشی از دیالوگ فیلم براساس این نامه هاست.

 

با نقدهای خوبی که گرفته، این فیلم می تواند بعد از پخش از تلویزیون کابلی، زندگی جدیدی به صورت dvd و یک فیلم آموزنده داشته باشد. به قول هینکلی، این هنری نیست که بخواهد تقلید زندگی را بکند بلکه هنری است که در نمایش زندگی دو تا از بااستعدادترین هنرمندان قرن بیستم، خوب عمل می کند. اما نیویورک تایمز در مقاله ای از جینا بلافانته، منتقد تلویزیون، فیلم را کوبیده به خاطر اینکه نوشته این دو بازیگر خیلی از اطوارهای صحنه ای نمایشی که در برادوی با هم کار کردند را آورده اند داخل این فیلم و بعد هم دیالوگهائی که در دهان آنها گذاشته شده، از صافی گذشته است و عقیم شده به نظر می رسد. این منتقد برداشت فیلم از شخصیت استیگلیتز را هم غیرقابل دفاع می داند و نوشته لطمه می زند که هنرمندی مثل اوکیف با چنین آدم دمدمی مزاج، کودک صفت و نیازمند، دمخور بود که تنها هنرش کشف هنرمندها بود.

ویدیو و دنباله مقاله...

September 13, 2009

Bassidji (Basiji) – Merhan Tamadon Interview

بسیجی: نگاهی به آن سوی خط عقیدتی

 

bassidji_subjects در میان فیلم های ایرانی جشنواره تورانتو فیلم بسیجی از مهران تمدن از این جهت متفاوت بود که به آن طرف خط رفته بود و در حالیکه دیگر فیلمها در باره خیزش اعتراض و نسل جوان شهری بودند که خواهان تغییر هستند و در تظاهر...ات چماق خوردند، فیلم بسیجی سراغ آنها می رود که احتمالا می توانستند در میان چماق زنندگان باشند و تلاش می کند منطق آنها را آنطور که خودشان بیان می کنند، به تماشاگر عرضه کند و آن را در مقابل سئوال هائی قرار دهد که پاسخ شان دست کم با محک عقلانیت، قانع کننده نیست.

 

 

 

 

 

فعلا ویدیوی این گزارش را اینجا لینک می دهیم تا متن آن حاضر شود.

ویدیو و دنباله مقاله...