August 17, 2009

500 Days of Summer

«500 روز سامر»: داستان توهم یک عاشق

 

500days_2 500 روز سامر -- با شرکت زوئی دشانل، در نقش «سامر» -- داستان عشق است از دیدگاه یکجانبه یک عاشق، که رفتار دوستانه و صمیمی دختر زیبای همکار اداری را به اشتباه نشانه علاقه او به خودش تعبیر می کند، و سرانجام دلش شکسته می شود وقتی رابطه به پایان می رسد. پایان غم انگیز فیلم از اسم فیلم معلوم است چون پایانی است برای رابطه. داستان در فیلم مثل خاطرات عاشق، پراکنده و بدون ترتیب زمانی بازگو می شود.

 

«پانصد روز سامر» از آن اسمهاست که به فارسی بی معنی می شود... چون معنی دوگانه دارد. سامر یعنی تابستان، که داغ است و تفنده و پرجوشش... ولی کلافه کننده -- و وقتی می گوئی 500 روز تابستان، شگفت انگیز است چون تابستان که 500 روز ندارد، اما سامر اسم دختر قهرمان داستان است. که در فیلم 500 روز سامر، داستان عشق او و مرد جوانی را داریم از دید این مرد جوان... فیلم از این نظر غیرمتعارف است که خلاف انتظار تماشاگر جلو می رود، هر چند که بیشتر صحنه ها و تصاویر آن، فرقی با فیلمهای کمدی عشق متعارف ندارد.. نقش دختر را زوئی دشانل بازی می کند هنرپیشه و خواننده ای که هم در سینمای غیرمتعارف و هم در موسیقی غیرمتعارف این روزها خیلی گل کرده است. فیلم کار اول مارک وب، کارگردانی است که در ساختن ویدیو کلیپ تجربه دارد.

 

***

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

کمدی رومانتیک «500 روز سامر» داستان آشنائی مرد جوانی است با دختر زیبائی که از او بدش نمی آید اما زیاد هم عاشق او نیست. جوزف گوردن لویت، بازیگر نقش تام، راوی داستان، می گوید فیلم، خاطرات این مرد جوان است از این عشق. آشنائی آنها و عشق تام به سامر 500 روز به طول می انجامد، هر چند معنی عشق برای شخصیت سامر معلوم نیست.

 

زوئی دشانل می گوید شخصیت سامر دختری است که واقعا نمی داند عشق چیست و به خودش اجازه نمی دهد که دل ببندد به چیزی که ممکن است خیالی باشد.

مرد عاشق، به خودفریبی دچار است و پیام های صریح زن را که عشق او را تلویحا رد می کند، نمی بیند. جوزف گوردون له ویت می گوید این مرد جوان به تصور کلیشه ای از عشق دل بسته و تعریفی از خودش ندارد اما در موقعیتی قرار می گیرد که انتظارش با واقعیت، تلاقی پیدا می کند و دلش می شکند.

 

او می گوید این یک کمدی عاشقانه است که برخلاف فرمول معمول فیلمهای هالیوودی، تماشاگر را با تصویری کاذب، فریب نمی دهد. گوردون له ویت در صحنه ای از فیلم از خوشحالی در خیال خودش به رقص در می آید. کارگردان مارک ویر می گوید صحنه را طور دیگری هم طرح کرده بود که گوردون له ویت مجبور نباشد برصد اما او گفت البته که می خواهد برقصد.

 

گوردون له ویت هم می گوید گفتم مگر شوخی داری.. چون بازیگر است و با موسیقی سروکار ندارد، شاید دیگر فرصت پیدا نمی کرد که رقص خودش را نشان بدهد. منتقدها رابطه ای که روی پرده بین دو بازیگر به وجود آمده، ستایش کرده اند. مارک وب، کارگردان، می گوید نمی شود آ و ب را کنار هم گذاشت بلکه باید پویائی، یا کشش یا ترکیب آنها را در فیلم گذاشت پویائی رومانتیک بین آنها، محور قصه است.

 

***

 

500days_5 اما شبیه این فیلم زیاد دیده شده است. یعنی کمدی عشقی با موسیقی راک غیرمتعارف؟ آدم یاد Garden State می افتد که حتی البوم ترانه هاش هم بیرون آمد. آدم به این صحنه ها که نگاه می کند، یاد دهها فیلم دیگر می افتد از سینماگران جوان و اهل حال، با شرکت هنرپیشه های جوان و اهل حال، در باره مردها و زنهای جوانی که عشق مشترک شان به یک گروه راک اهل حال، باعث آشنائی و ازدواج آنها می شود... و شاید جذابیت فیلم «500 روز سامر» هم در این باشد که با همین فرمول که گفتی، بازی کرده، یعنی خلاف جهت آب شنا کرده و به همین سبب، فضای آن آشناست در حالیکه مفهوم متفاوتی دارد. به قول رنه رادریگز، منتقد میامی هرالد، فیلمی است که روی پرده، با تصور قبلی تماشاگر کاملا متفاوت است، فیلمی است خنده دار و در عین حال غمگین، سرخوش ولی دلتنگ، و همچنین وجدآور.

 

خانم رادریگز می گوید این کمدی عشقی است که اصلا فکر سینمای کمدی عشقی را که تکراری و خسته کننده شده، از نو، تازه و گیرا می سازد، و یادآور می شود که کمدی عشقی تا چه اندازه می تواند تاثیر گذار باشد و انتقال دهنده باشد. پیتر تراورس در رولینگ استون نوشته این فیلم، نوع دیگری از داستان عاشقانه است که چیزی از دل تماشاگر می کندو می برد

 

در این داستان، تام، شخصیت مرد جوان، نقشی را دارد که معمولا دخترهای جوان در فیلمهای رومانتیک دارند، یعنی اوست که عاشق است و اوست که به خاطر این عشق، خودفریب شده و حرفها و اشارات طرف مقابل را یا غلط متوجه می شود یا خیالی تعبیر می کند. شغل این جوان در فیلم نویسندگی کارتهای تبریک است و این دختر، با بازی زوئی دشانل، آنجا کارآموز می شود.

 

جذابیت و ابهام رابطه آنها در این است که دختر از این جوان بدش نمی آید اما با او وقت می گذراند تا عشق اصلی اش را پیدا کند و طبیعی است که در پایان این فیلم، دل این جوان شکسته می شود.. داستان برای سناریست فیلم، اسکات نوستاتر Scott Neustadter اتفاق افتاده که عاشق دختری می شود که می گفت دوست پسر دائمی نمی خواهد و آنا عاشق او شد و دنبالش بود تا اینکه دختر رابطه اش را قطع کرد.

 

500days_1 فیلم خیلی غمگینی است، به خصوص که از دید مرد جوان بازگو می شود. ولی این داستان دلتنگ کننده تر و غم انگیزتر به گوش می رسد، ولی در فیلم این قدر سنگین و سخت نیست. مثلا اینکه سامر عاشق این جوان نیست، هر چند معلوم است، اما زیاد برجسته ی شود و تماشاگر حتی از اسم فیلم هم می تواند حدس بزند که روزگار تام با سامر، پایانی مشخص دارد.

 

اما ساختار فیلم خطی نیست، یعنی تام در خاطراتش بین روزهای مختلف پس و پیش می پرد، و ما شاهد این هستیم که رابطه آنها، هم گل می کند و می شکفد، و هم می پژمرد و فرو می ریزد... و این ساختار، لحن تلخ و شیرینی به فیلم می دهد. به قول راجر ایبرت منتقد شیکاگو سان تایمز، وقتی ما به رابطه های عشقی شکست خورده گذشته خود فکر می کنیم، هیچوقت ماجراها را به ترتیب تاریخی به یاد نمی آوردیم بلکه در مغزمان بین لحظه های سرخوشی و دلتنگی، امید و یاس، می پریم... معمولا مردم می گویند داستان را از اولش بگو، ولی آدم وقتی خودش اول یک داستان عشقی قرار دارد، نمی داند که آنجا اول داستان است، و فیلم 500 روز سامر هم همینطور است، از روز 488 شروع می شود.

 

به قول اوئن گلیبرمن، منتقد EW می نویسد برخلاف کمدی های عشقی متعارف که معمولا چند حالت مشخص را توصیف می کنند، فیلم «500 روز سامر»، حالتهای مابین آن حالتهای مشخص را نشان می دهد و هنر کارگردان مارک وب در این است که هر صحنه را هوشمندانه مثل یک عکس مقطعی از خاطره نشان داده و حس بازیگوشی او، بی نهایت است.

 

500days_poster هر دوره ای فیلم عشقی خاص خودش را دارد. مثلا دهه 1970 را فیلم وودی آلن، انی هال، تعریف می کرد و از نظر اوئن گلیبرمن، فیلم «500 روز سامر»، می تواند همان کار انی هال وودی آلن را بکند برای نسل بیست و چندساله امروز، و او را تشبیه کرده به وس اندرسن، کارگردان نسل جوان، ولی با این فرق که وس اندرسن، کارگردان فیلمهائی مثل راشمور و دارجیلینگ لیمیتد، از هوش و ابتکارش برای برتری پسامدرن استفاده می کند در حالیکه کارگردان 500 روز سامر، مارک وب، از هوش و ابتکاری در خدمت انسانیت استفاده کرده...

 

مایکل اسراگو در بالتیمور سان هم حالت فیلم را به انی هال وودی آلن تشبیه کرده به خصوص به خاطر تلاش تام شخصیت مرد جوان، برای بازسازی صحنه ها. ینطور که منتقدها نوشته اند، فیلم 500 روز سامر با کمدی عشقی هائی که دائم ساخته می شود فرق دارد. خیلی ها از عمق دیالوگها و طرز فکر شخصیتها تعریف کرده اند. مثلا راجر ایبرت یادآور می شود که شخصت دو عاشق در این فیلم در باره ارزش های زیبائی شناختی خودشان در معماری صحبت می کنند، راجع به تقابل زیبائی و حقیقت... و کمتر فیلمی را سراغ داریم که چنین بحثهائی زمینه رابطه عشقی را تشکیل بدهد.

 

شخصیت تام یک شاعر کارتهای تبریک است ولی درس معماری خوانده و مناظری از شهر لس انجلس به سامر نشان می دهد که تماشاگر در فیلمهای دیگر ندیده است. اما انتقادی که از فیلم شده، ابهام شخصیت سامر است، برای اینکه تام هیچوقت او را به درستی نمی شناسد، تماشاگر هم بیشتر از آنچه تام از سامر می داند، نمی داند.

 

دیوید ادلستاین، منتقد هفتگی نیویورک هوشمندی سناریوی فیلم را به کارهای سناریست و فیلمساز مبتکر نسل نوی سینمای آمریکاچارلی کافمن تشبیه کرده ولی نوشته در تحلیل نهائی، این فیلم، رقصی است روی خلاء -- و درام واقعی نمی تواند وجود داشته باشد وقتی شخصیت زن قهرمان فیلم اینقدر در پرده پوشیده شده -- حتی اگر موضوع فیلم همین باشد... باز هم فرق نمی کند، بازهم نمی تواند برخورد و درام بیافریند. اما جو نومایر در دیلی نیوز نیویورک نوشته این فیلم یک کمدی عشقی است که حس زندگی واقعی را دارد و دیوید واینگند در سنفرانسیسکو کرانیکل می نویسد فیلمی است غیرقابل مقاومت در باره عشق خوبی که بد می شود.

No comments:

Post a Comment

نظرهای شامل آدرس سایت ها و بلاگهای شخصی، بدون استثنا حذف می شوند