حسرت عمرهای ناکرده

چارلی کافمن، هنرمندی است که با سناریوهای ابتکاری اش، به همراه کارگردانان مبتکری چون اسپایک جونز و میشل گوندری، که آثارش را فیلم کرده اند، به وجود آورنده یک سبک است در سینمای جدید آمریکا، سبکی شبیه به واقعی گرائی جادوئی در ادبیات معاصر آمریکای لاتین، ولی از نوع ذهنی آن، شاید بشود گفت واقعی گرائی پوچ.
گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی همراه با لونا شاد
سینکداکی کلا به مفهوم جانشین کردن مفاهیم است به جای کلمات... و ضمنا کافمن اینجا بازی کرده با واژه سینداکی، برای اینکه خیلی شبیه به اسم یک شهر است نزدیک نیویورک، به نام اسکنکتدی Schenectady که بخشی از داستان فیلم در آن می گذرد، شهری است که این کارگردان قهرمان فیلم با بازی فیلیپ سیمور هافمن، کارش را در یک تئاتر کوچک آنجا شروع کرده، و فیلم هم آغاز می شود با وقایع مربوط به روی صحنه آوردن اجرائی واقعی گرایانه از نمایش «مرگ یک فروشنده» از آرتور میلر.
فیلم «سینکداکی، نیویورک» در باره کارگردانی است می خواهد با روی صحنه آوردن یک نمایش عظیم و پرخرج در ستایش لحظات کوچک و جزئی زندگی، به عمر خودش معنی و مفهوم ببخشد – ایفای نقش تقلید زندگی در هنر، کار هنرپیشه، فیلیپ سیمور هافمن را دشوار کرده بود.
فیلم «سینکداکی»، نخستین تجربه چارلی کافمن، سناریست نواندیش هالیوود است در مقام کارگردان، و فیلمی است در باره روند خلاقیت. چارلی کافمن در این مصاحبه می گوید کارگردانی از سناریونویسی آسان تر است برای اینکه روز آدم برنامه ریزی شده است و تکلیف هر لحظه از قبل معلوم است. او می گوید هر چند کارگردانی سخت و خسته کننده است، ولی نشستن جلوی کامپیوتر و نوشتن چیزی که هیچکس منتظرش نیست، برای او خیلی سخت تر است.
فیلیپ سیمور هافمن، بازیگر نقش اول فیلم، می گوید آدم در زندگی هیچوقت بیشتر از میزان لازم انرژی مصرف نمی کند اما هنگام بازیگری آدم یکباره انرژی بیشتری می گذارد، و متوجه می شود که مشکل در زندگی هم همین است، آدم به کارهای لازم نمی رسد، منحرف می شود، و به تدریج می فهمد که بازیگری به زندگکی شبیه است و این نکته است که چارلی هافمن روی آن انگشت گذاشته، شخصیت کارگردان، می خواهد هنر و زندگی را توام کند.
نقدها
فیلم اول است و به قول تاد مککارتی، منتقد ورایتی، مثل همه فیلم اولی ها، خیال می کند که دیگر فرصت بهش نمی دهند، بنابراین، فیلمش بسیار بلندپروازانه است، که می خواهد در آن تکلیف زندگی، عشق، هنر، تطاول ایام و زوال و پیری، و مرگ را روشن کند، و همه اینها را در دو ساعت بگنجاند... و شگردهای سناریونویسی که چارلی کافمن را تا حالا معروف کرده، اینجا می بینیم، تداوم داستان در لایه های مختلف، بازی با زمان و مکان.
فیلمهای چارلی کافمن، هر چند به خیلی از کارگردانهای نسل نوی سینمای آمریکا کمک کرد که تثبیت بشوند، آدمهائی مثل اسپایک جونز، و میشل گوندری، ولی به طرز غریبی همه در باره چارلی کافمن هستند و ذهن چارلی کافمن حتی مثل Adaptation یا اقتباس، دومین فیلمی که برای اسپایک جونز نوشت، شخصت محوری اصلا خود چارلی کافمن است که نقشش را نیکلاس کیج بازی می کند... در حال تلاش برای نوشتن یک سناریو است، براساس یک مقاله هفته نامه نیویورکر در باره ارکیدهای وحشی.
از تخیل بی مرز این آدم که بگذریم، فیلمهاش معمولا در باره دلواپسی های آدمهاست که به قول دیوید ادلستاین، منتقد هفتگی نیویورک، می توانست خیلی فرویدی، و خیلی قرن بیستمی، بیاید جستجو کند در احساسات و عواطف سرکوب شده یا افشاگری در باره بچگی یا گذشته اینها که توجیه کننده حالت روانی آنها باشد، اما آنچه کار کافمن را متفاوت می کند این است که عکس روش فرویدی را به کار می برد، یعنی گرداب سرگیجه آور داستانهای او، در اطراف حقایق دردناک شخصی آدمها دور نمی زند، بلکه از آنها فرار می کند و از مرکز می گریزد و هویت آنها را نیروهای عظیم تری می بلعند.
آدمها می آیند و می روند و می میرند، و شخصت اصلی پیرتر می شود آدمی که همیشه تنها بوده، تنهاتر و تنهاتر می شود و عبور می کند از هویت خودش، از ویژگی اش، از استعدادش و حتی از اعتقاد خودش به علت و معلولی حوادث، و فیلم تبدیل می شود به سوک زندگی های نکرده، و حتی منتقدی اشاره کرده بود که شاید شخصیت اصلی مرده است و خودش نمی داند. به هرحال، فیلمی است که به قول منتقد ورایتی، باید چند بار آن را دید، ولی باز هم نمی شود دیاگرامی از همه روابط آن ترسیم کرد.
No comments:
Post a Comment
نظرهای شامل آدرس سایت ها و بلاگهای شخصی، بدون استثنا حذف می شوند