December 9, 2008

Aghdashloo in House of Saddam

شهره آغداشلو در «خانه صدام»

house_of_saddam_aghdashloo2سریال «خانه صدام» آخر تابستان، یعنی ماه آگست 2008 در انگلستان از کانال BBC پخش شد و نقدهای خیلی خوبی هم گرفت از مطبوعات آن موقع بریتانیا، اما پخش آن در آمریکا به تاخیر افتاد. ظاهرا اختلاف بود بین تهیه کنندگان سریال، یعنی موسسه آمریکائی HBO که یکی از واحدهای شرکت تایم وارنر است و موسسه انگلیسی بی بی سی. آمریکائی ها نمی خواستند این سریال، که به هرحال به یک موضوع سیاسی مطرح در آمریکا مربوط می شود، قبل از انتخابات پخش بشود که احیانا تاثیری روی نتیجه انتخابات ریاست جمهوری بگذارد، ولی بی بی سی زیر بار نمی رفت، برای همین، نشد که این سریال در بریتانیا و آمریکا همزمان پخش بشود.

 

سریال «خانه صدام» همانطور که از اسمش پیداست، بیننده را می برد به درون قصرها و آپارتمان ها و تالارهای مجللی که صدام، همسرش، پسرها و دخترهاش و دامادهایش و سایر فامیل ها که مقامات مختلف حزب بعث و حکومت عراق را تشکیل می دادند، در آنها زندگی و کار می کردند، و تاریخ معاصر عراق را از طریق روابط درون این خانواده نشان می دهد... جنایات و سیاه دلی و تنگ نظری صدام حسین را پنهان نمی کند، ولی به آن یک رنگ و روی و بعد انسانی می دهد، و جالب است که داستان حکومت این آدم، قتل تدریجی اطرافیانش است، یکی بعد از دیگری، نزدیک ترین دوستان و خویشان خودش، حتی دامادها، یعنی شوهران دو دخترش را هم یا خودش مستقیما یا به غیر مستقیم، به خاک و خون می کشد... شهره آغداشلو در این سریال نقش زن صدام را بازی می کند، که دختر عموش بود، و از بچگی، که صدام را به خاطر ازدواج مجدد مادرش به خانه عموش می فرستند، با هم بزرگ شده بودند.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

شهره آغداشلو در مصاحبه با صدای آمریکا می گوید در سریال صدام در نقش همسر صدام روبرو می شود که دختر عموی او بود و خانواده اش از صدام که بچه یتیمی بود نگهداری می کرد، به این ترتیب، صدام و همسرش با هم بزرگ شده بودند. شهره آغداشلو که در این نقش بارها با صدام روبرو می شود و او را به چالش می طلبد می گوید شخصیت او هیچ واهمه ای از صدام ندارد، برای اینکه با او بزرگ شده است.

 

***

 

سریال چهار قسمتی خانه صدام، براساس تحقیقی گسترده ساخته شده است از وقایع پشت پرده حکومت عراق و آنچه در اطراف صدام حسین و بر نزدیکان او گذشت. این مجموعه، روایت وفاداری، خیانت و جنایت است، در دور تسلسل خونریزی و جنون فزاینده، که بیشتر منتقدان آن را به فیلمهائی تشبیه کرده اند که از زندگی خانواده های جنایتکار مافیائی در ایتالیا و آمریکا ساخته شده است.

 

 

هنرمند برجسته هالیوود و نامزد جایزه اسکار، خانم شهره آغداشلو، نقش سجیده خیرالله، دختر عمو و همسر صدام حسین را ایفا می کند، زنی که از کودکی در کنار صدام بود و با او بزرگ شد و همراه او بود وقتی صدام با کنار زدن دوست و همکار، حسن البکر، مقام ریاست جمهوری عراق را تصاحب کرد.

 

house_of_saddam_aghdashloo1خانم آغداشلو در مصاحبه با صدای آمریکا در باره آماده کردن نقش خود می گوید: «بی بی سی به ما سی دی داد، سی دی از مراسم واقعی که صدام و همسرش در خیابان دارند راه می روند که صدام و همسرش می روند به دیدن پسرشان در بیمارستان و یک مقدار زیادی صدا داد و من دو تا کتاب روش خواندم، یک کتاب که یک نویسنده انگلیسی نوشته و یک کتاب که یک نویسنده عراقی نوشته. جالب این جاست که کتابی که نویسنده عراقی نوشته در زمان خود صدام سانسور می شود و صدام سانسورش می کند و نویسنده به محض اینکه متوجه می شود صدام دستگیر شده و می داند که عاقبت صدام چیه و دیگه نمی تواند بیاید سراغش و بلائی سرش بیاورد تمام چیزهائی که صدام در آورده بوده بر می گرداند سرجاش در کتاب اما بیشترین کمک را به من یوتوب کرد برای اینکه یک عالمه کلیپ دارد از هر دو تاشون و تمام شبهائی که من بر می گشتم -- من تقریبا هر روز کار میکردم – وقتی بر می گشتم محل زندگی ام اولین کاری که می کردم می رفتم سراغ یوتیوب، چون دنبال یک سری کاراکتریستیک یا اعمال و رفتار این زن بودم که بتوانم خود را بذارم در آن شخصیت و این دو تا را به هم پیوند بزنم و احتیاج داشتم به چند تا چیز ظاهری، جدا از کارهائی که از درون باید می کردم به چند تا تمثیل ظاهری احتیاج داشتم.»

 

صدام حسین سخت می توانست به کسی اعتماد کند و به همین سبب، همه همکاران او از اقوام و نزدیکان خود از قبائل تکریت بودند، اما تمامی آنها، حتی دو دامادش که نزدیک ترین همکارانش بودند، به تدریج قربانی سوء ظن فزاینده او شدند و هر بار، این سجیده، همسر او بود که عزادار می شد.

در یک صحنه از فیلم وقتی با صدام دعوا می کنم که چرا شوهر بهترین دوستم حمدانی را کشته بهش پرخاش می کنم. کارگردان آمد گفت نمی ترسی ازش؟ گفتم برای چی ازش بترسم؟ ما با هم بزرگ شدیم تو جنگل های تکریت توی سرهم زدیم با چوب حیوانها را کتک زدیم و احتمالا سجیدا بوده که اولین بار صدام را بوسیده و او بوده که پیشنهاد داده این مثل برادرم است و شوهرم است و همسرم است و همه کسی است که شخصیت من در زندگی اش داشته؟

 

House_of_Saddam_shohreh_BN بعد از آنکه صدام حسین عاشق یک زن موطلائی جوانتر می شود، سجیده موهایش را طلائی می کند و در این صحنه در مقابل همه فامیل، تحقیر می شود، وقتی صدام به او می گوید موی رنگ شده، او را کم ارزش کرده است.

 

خانم آغداشلو می گوید از شخصیتی که بازی کرد، درس گرفت. او می گوید: «چیزی که یاد گرفتم از این زن بردباری اش تحملش که همان باز صبرش است و عشقش است به این مرد fatal attraction واقعا بیشتر از صدام برای خودش این جذابیت کشنده و می توانم تصور کنم چرا چون این تنها مردی بود که در زندگی داشته، تنها کسی بود که در زندگی داشته و چیز دیگری که یاد گرفتم موقعی که کتابها را می خواندم همه اش می دیدم چقدر وقایع شبیه به همان وقایعی هستند که در ایران اتفاق افتاد.»

 

از جمله قربانیان صدام، برادرزن و پسرعمویش، ژنرال خیرالله است که سالها فرماندهی کل ارتش عراق را بر عهده داشت. غم از دست دادن برادر برای سجیده همسرش بسیار گران آمد. خانم آغداشلو طوری نقش را بازی می کند که انگار صدام و اطرافیانش انگار حالت هیولا یا موجودات نفرت انگیزی برایش ندارند. او می گوید: «وقتی آدمها را می شناسی، فرق نمی کند، دیکتاتور، هنرمند، انسان مشهور به هر دلیل... از دور یک جلوه دیگر دارند و یک تصویر دیگر... وقتی از نزدیک... اسم این سری هست خانه صدام یعنی از درون خانه صدام فیلمبرداری شده و نقل قول می شود، بنابراین وقتی درون خانه یک کس می روید به آشپزخانه یک کس سر می زنید، صحبت های رختخوابش را گوش می کنید با همسرش از بچگی اینها را دنبال می کنید، ازشان وحشت ندارید آنها را دیگر می شناسید.»

 

سریال در سال 1979 همزمان با سقوط حکومت ایران و روی کار آمدن جمهوری اسلامی شروع می شود. صدام حکومت آیت الله خمینی در ایران را خطری نه تنها برای امنیت نظام عراق، بلکه خطری برای کل جهان عرب می دانست.

 

خانم آغداشلو در باره اصالت تاریخی وقایع سریال می گوید: «الکس هولمز نویسنده و کارگردان دو اپیزود اول، چهار سال از زندگی اش را وقف کرد.. البته جوان است می تواند این کار را بکند فکر کنم سی و چند سالش است... هار سال از زندگی اش را گذاشته روی این کار، تا جائی که توانسته تحقیق کرده و به گفته آنها که من هنوز کاملش را ندیدم، به گفته آنها که هر چهار تا را دیده اند، بسیار دقیق ساخته شده نسبت به واقعیت صدام.»

 

House_of_Saddam_BN_Shohrehولی چهار ساعت تماشای جنایت های بیرحمانه صدام حسین واقعا انرژی می برد. و جالب اینجاست که در این سریال، جنایت های فجیع صدام حسین را تقریبا اصلا نشان نمی دهد، یعنی از کنارش رد می شود. فقط چند ثانیه، اما تاکیدش بر جنایت هائی است که در خانه، یا بهتر بگوئیم، در کاخ ها مرتکب می شود علیه نزدیکانش، و در این جا هم یک داستان است که مدام تکرار می شود. دور تسلسل بدگمانی است و غیبت و رقابت های اطرافیان دیکتاتور، که هر یک دیگری را جلوی تیر می اندازد، قبل از آنکه خودش هم قربانی شود، و طبعا همه این ها که کشته شدند، از نزدیکانش بودند.

 

تا چه حد موفق است در نشان دادن چهره واقعی صدام حسین؟

 

چهره واقعی صدام حسین، یک چیز ذهنی است، بسته به این است که از کی بپرسی، ولی تا جای ممکن، سعی کرده اند وقایعی که نشان می دهند بازسازی واقعیت های ثبت شده ی تاریخی باشد که این یک امتیاز است ولی در عین حال، یک نقص هم محسوب می شود برای یک چنین سریالی، برای اینکه به قول منتقد تد کاکس، منتقد دیلی هرالد، پراز حقایق است اما خالی از تخیل، و فرقش با سریال موفق و درخشانی مثل سریال سوپرانو در باره یک خانواده مافیائی در نیوجرسی هم همین است که در سوپرانو، نویسنده و کارگردان ذهنیت درونی این آدم ها را از طریق تخیل بازآفرینی کرده اند در حالیکه در سریال صدام حسین، یک سری ماجرای ثبت شده است که دراماتیزه شده.

 

house_of_saddam_1به قول خیلی از منتقدها، هر چند که به هر حال، خیره کننده است تماشای این کاخ ها و این خشونت و این زندگی که ترکیب روابط نزدیک خانوادگی و قتل و کشت و کشتار بیرحمانه از نزدیک است، چیز شگفت انگیز و تازه ای در سریال صدام حسین نیست. منتقدها، این سریال را به فیلمها و سریالهائی تشبیه کرده اند که در باره مافیا ساخته شده است، مثل گادفادر Godfather یا Scarface و سوپرانو. مثلا صحنه شروع، که ما را می برد به دوران انقلاب ایران، در یک میهمانی جشن تولد است برای هفتمین سالگرد دختر صدام. در باغ مجلل ویلای صدام حسین که آن موقع معاون ریاست جمهوری عراق بود و در اطاق پشتی همین مجلس بود که رئیس جمهوری عراق را می آورند و همراه با دوستانش او را وادار می کنند که به نفع صدام از قدرت کنار برود.

 

رابرت لوید، منتقد تلویزیونی لس آنجلس تایمز یادآور شده که این صحنه خیلی شبیه اش می کند به صحنه ای در فیلم Godfather که از تضاد میان میهمانی خانوادگی و بازی بچه ها در لباسهای قشنگ با خشونت و تبهکاری که در اطاق پشتی در جریان است، استفاده کرده... و اینطور که این سریال نشان می دهد، اطرافیان دیکتاتور هم دست کمی از اطرافیان گادفادر نداشتند، یعنی عملا این یک خانواده مافیائی بود که چنگ انداخته بود بر حکومت یک کشور و جز اراده ی یک نفر که همه از او به شدت می ترسیدند، قانون دیگری وجود نداشت... و این قدرت هم به تدریج او را به جنون کشانید.

 

هنوز هم بحث هست در باره شروع جنگ عراق. حالا در آمریکا، رئیس جمهوری و وزیر امور خارجه در مصاحبه هائی که اخیرا داده اند از نبود اطلاعات کافی در باره برنامه اتمی عراق، شکایت کرده اند و هر دو گفته اند اگر اطلاعات دقیق تر می داشتند، دست به حمله نمی زدند، اما طرف دیگری هم این بحث دارد که به قول منتقد تلویزیونی روزنامه نیویورک تایمز، الساندرا استنلی، در این سریال، هر چند که با نطق بوش در باره آغاز حمله به عراق شروع می شود، اشاره ای به سیاست خارجی عراق یا حتی سلاحهای کشتار جمعی نمی شود، و حتی توضیحی هم پیدا نمی شود که چرا صدام اینطور با سازمان ملل و بازرسان بین المللی و جامعه جهانی بازی می کرد، تا جائی که آمریکا را به جنگی کشید که خودش می دانست نمی تواند در آن پیروز بشود، اما شخصیتی که سریال با بازی خارق العاده ولی یک جانبه هنرپیشه عرب تبار اسرائیلی، ایگال نائور از صدام به دست می دهد، یک آدم غیرعقلائی است... نیویورک تایمز می نویسد این سریال در باره تروریسم اسلامی یا سیاست خارجی آمریکا نیست بلکه رد باره زندگی خصوصی یک دیکتاتور کشتارگر است که خود را نابود کرد، به هزینه عراق، و به هزینه آمریکا... هزینه ای که هنوز هم آمریکا و هم عراق دارند می پردازند.

ویدیو و دنباله مقاله...

December 7, 2008

Santouri by Mehrjui

پخش «سنتوری» در آمریکا – دیدار با مهرجوئی

 

santouri2 لونا شاد:  تقریبا  دو سال از ساخته شدن فیلم سنتوری می گذرد، و این فیلم هنوز در ایران اجازه نمایش پیدا نکرده... ولی شاید خنده آور و شاید هم گریه دار باشد... (گریه دار برای تهیه کنندگان فیلم) که  تقریبا همه این فیلم را دیده اند، یا از طریق DVD غیرمجاز، یا از طریق کپی های اینترنتی...

 

بهنام ناطقی: فیلمسازی در راه خدا همین است که فیلم را به رایگان همه تماشا کنند... می دانی که آقای مهرجوئی هفته گذشته یک تور تقریبا یک ماهه دور آمریکا داشت، که از جمله ایستگاه های آن، دانشگاه های لس آنجلس و پنسیلوانیا بودند، و همچنین جلسه شلوغی در انجمن آسیا در نیویورک و چند جلسه نمایش فیلم در آتلانتا و شیکاگو و جاهای دیگر... که همه این ها با سئوال و جواب همراه بود با تماشاگران و دانشجویان... در سئوال و جواب جلسه انجمن آسیا، تماشاگرها بند کرده بودند به موضوع سانسور فیلم در ایران... و در آنجا اشاره شد به همین نکته که تو اشاره کردی، که از نظر اقتصادی فیلم عملا سوخت شده، و دادگاهی هم در ایران برای اولین بار به نفع آقای مهرجوئی و تهیه کنندگان فیلم رای داده... ولی از نظر فرهنگی و هنری، فیلم سنتوری چون پخش گسترده داشته و همه آن را دیده اند، تاثیر داشته... آقای مهرجوئی بارها می گفت از تماشاگرانش شنیده که بعد از دیدن فیلم، به قدری منقلب شده اند که  مصرف مواد مخدر را ترک کردند.

 

لونا شاد: حالا که DVD فیلم در آمریکا به بازار آمده، باید دید واکنش تماشاگران و منتقدان آمریکائی به فیلم چطور خواهد بود، و دانشجویان...

 

بهنام ناطقی: در دانشگاه لس آنجلس و همچنین دانشگاه پنسلیوانیا، آقای مهرجوئی با دانشجویان جلسه بحث و گفتگو داشت بعد از نمایش فیلم سنتوری. در دانشگاه پنسلیوانیا، در فیلادلفیا، شش سال است که به همت یک استاد ایرانشناس، دکتر پردیس مینوچهر، سینمای بعد از انقلاب در ایران به صورت یک درس انتخابی تدریس می شود و از طریق فیلمها، جامعه معاصر ایران و فرهنگ ایران را در این کلاس بررسی می کنند.  این جلسه ای بود که هفته پیش ما رفتیم و فیلم گرفتیم.

 

***

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

سحر موسویان (دانشجوی دانشگاه پنسیلوانیا) می گوید در کلاس سینمای ایران بعد ازانقلاب، «هفته ای یک فیلم نگاه می کنیم، و این فیلمها همه شان ساخت ایرانند...  و همه این فیلمها، ما تو کلاس نگاه می کنیم و  و بعد راجع به شان صحبت می کنیم، و راجع به زن ها در فیلمها، راجع به اسلام در فیلمها، راجع به چه فامیل ها در فیلمها همینجور راجع به فیلمها صحبت می کنیم و راجع به شان یک (رساله)  paper می نویسیم.

 

بهنام ناطقی: راجع به فیلمهای مهرجوئی چی فکر می کنید؟  چه فیلمهائی از او دیدید در این کلاس؟

 

سحر موسویان: ما دو تا از فیلمهاشان را دیدیم در این کلاس. میهمان مامان و  سنتوری و من از سنتوری خیلی  خوشم آمد برای اینکه برای بچه های کلاس که همه آمریکائی هستند و تا حالا راجع به ایران هیچی ندیدند و نرفته اند ایران و نمی شناسند، خیلی بهشان نشان داد که ایران هم بچه هائی شبیه ما دارند که سختی دارند و زندگی هاشان آسان نیست و بیشتر شبیه به ما هستند. من از آن خیل ی خوشم آمد.

 

بهنام ناطقی: خانم پردیس مینوچهر، استاد دانشگاه پنسیلوانیا که شش سال است کلاسی در باره فیلم ایرانی بعد از انقلاب تدریس می کند در باره فیلم سنتوری می گوید:

 

پردیس مینوچهر:  فیلم سنتوری خیلی فیلم جالبی است از چند جانب. یکی مسئله این است که درست است که این داستان یک موسیقیدان هست ولی این چه نوع موسیقیدانی است و این یک موسیقیدانی است که با یک ساز  سنتی کار می کند ولی از این ساز سنتی چه جوری استفاده می کند این ساز سنتی را به صورت تکنو و پاپ و راک ازش استفاده می کند و این برای دانشجویان ما خیلی جالب آمد، هرچند که آشنائی با ساز سنتور ندارند،  ولی چون آن قسمت تکنو و پاپش را می شناسند، می توانستند  ارتباطی با این برقرار کنند با این موزیسین و برای من این جالب است که شما یک ساز سنتی را نشان می دهید و جامعه ایران هم یک جامعه سنتی است ولی در عین حال جوانها و مردم دارند  با مسائل دنیای مدرن دارند خودشان را هماهنگ می کنند و وفق می دهند و برای من این قضییه خیلی جالب بود و در شروع کلاس سنتور راجع به این مسئله صحبت کردیم  که چی فکر می کنند  دانشجوها که الان شما دارید یک ساز سنتی را می بینید ولی این ساز سنتی چیکار دارد می کند این موسیقی سنتی را که نمی زند این دارد  موسیقی مدرنی را می زند و فکر می کنم در حقیقیت همانطور که خود آقای مهرجوئی هم گفتند یک  معناهای پنهانی آنجا هست که ما باید یواش یواش اینها را کشف کنیم. مسئله دیگر، زاغه نشین ها در ایران هستند اطراف تهران و اینکه در فیلمهای ایرانی کمتر می بینیم که بروند کوچه پسکوچه های زندگی های معتادها و فقرا را نشان بدهند و این خودش مسئله جالبی بود.

***

داریوش مهرجوئی برای گرفتن چند جایزه وحضور در چندین جلسه بحث و گفتگو مشغول سفری است یک ماهه به دور آمریکا و در فیلادلفیا، در دانشگاه معتبر «پنسلیوانیا» حاضر شده است برای شرکت در یک جلسه از کلاس سینمای ایران بعد از انقلاب. او در باره سفرش در آمریکا می گوید:

 

mehrjui داریوش مهرجوئی: این اتفاقا مصداق همان حرف آقای هالو است در فیلم  هالو آخرش بعد از آن بدبختی هائی که سرش آمد و داشت برمی گشت، گفت بله بله، سفر بسیار چیز خوبی است. آدم را پخته می کند. حالا ما هم دیگر به انتهای سفرمان داریم نزدیک می شویم و پخته شده ایم. نه دیگه. از نظر اینکه این تماس جدید با مردم آمریکا به خصوص با جوانها و با این نسل جدید ایرانی هائی که این جا هستند و این شهر و این دیاری که من، خوب، خیلی خاطره دارم اینجا. مدتها در اینجا، در خود دانشگاه UCLA درس خواندم و می آمدم این طرفها، به خصوص فیلادلفیا که پسرم هم اینجا زندگی می کند... چندین بار اینجا آمده ام و رفته ام.

 

در جلسه کلاس، و در طول سفر، در دیدارهائی با دانشجویان دانشگاه لس آنجلس، و با اعضای انجمن آسیا، مهرجوئی از فیلمهایش و از خاطره هایش گفت.

 

داریوش مهرجوئی: چیزی که برای من شگفت انگیز بود این است که هنوز این فیلمها زنده است و هنوز می تواند رابطه برقرار کند و نه تنها با خود ایرانی ها بلکه با جوانهای آمریکائی... مثلا همین فیلم سنتوری، آخرین فیلم... خیلی واکنش های خیلی مثبت قشنگی داشتم که اینها از یک نوع انرژی و شوری که در این فیلم هست از آن صحبت می کردند.

 

بهنام ناطقی:  خیلی مثبت بود به خاطر مقطع فرهنگی که از جامعه ایران نشان می داد این  چند فرهنگی بودن جامعه که در این موسیقی متجلی شده بود، که این تکنو و سنتور، یا موتزارت و سنتور... و این که جوانهای ایرانی این قدر با تمام فرهنگ دنیا در ارتباط بودند همه این ها از توی این فیلم به هر حال داشت می آمد بیرون و برای شخص من به عنوان یک بیننده... و بچه هائی که این جا نشسته بودند این را می دیدند و می گفتند...


داریوش مهرجوئی:  ... و این اولین فیلمی بود که ما در آن شهر تهران را  واقعا شناختیم و دیدیم و بعد اصلا فضای ایران را حس کردیم  و فضای شهری ایران را حس کردیم و دیدیم که چقدر  اینها شبیه  به ما هستند و چقدر زندگی ها مثل هم است و چقدر انسانها مثل هم شده اند  و مثلا آن شات که از بالای تهران را گرفته بودیم با آن برج و آن..  عین این که مثلا همین جا از دور به یکی از شهرهای بزرگ نگاه کنی...و بعد پروبلماتیک این آدم چقدر جهانی بود و چقدر از جوانهای اینجا آمریکائی ها  این را حس کردند و اتفاقا خیلی  تاثیر مثبت گذاشت. وقتی این فیلم در آمد، خیلی نامه های متعدد به من رسید که کسانی که معتاد بودند گفتند ما وقتی این فیلم را دیدیم حتی سیگار را هم انداختیم پائین و اعتیاد را ترک کردیم کامل برای اینکه واقعا خیلی آموزنده است از نظر زجری که این پسره می کشد... خیلی آموزنده است و خیلی موثر.

 

مهرجوئی می گوید که فیلمش را نباید فیلمی در باره موسیقیدانان و نوازندگان دانست، چون قهرمان فیلم قبل از هر چیز یک معتاد است.

 

داریوش مهرجوئی: من در این فیلم راجع به موسیقیدان ها صحبت نمی کنم. من راجع به یک موسیقیدان و آن هم موسیقیدان پاپ نه همه موسیقی ها... یادت باشد آن صحنه که گلشیفته می گوید ما تمام موسیقیدان هائی که می شناسیم همه مثل شما کراوات می زنند و خیلی اهل نظم و ترتیب..  برای این که موسیقی یک چیز ریاضی است و من واقعا هر موسیقیدانی که دیدم دورو برم  یا شاگردش بودم مثل استاد پایور مثل ابوالحسن صبا همه اینها خیلی آدمهای مرتب و منظم و حتی دست به هیچی سیگار هم نمی کشید...

 

بهنام ناطقی:  جنبه فیزیکی هم دارد، کار بدن است.

 

داریوش مهرجوئی:  ریاضی است. فیزیک است و باید همیشه آماده باشی برای اجرای این قضییه و انرژی همیشه باید در دستهای تو باشد... نمی توانی مواد بزنی اگر  مواد بزنی نابودی. ... و من هم در این فیلم نظرم به آن تیپ آدمها بود و جوانی که به اصطلاح از آن قشر موزیسین ها، موزیسین های پاپ می آید بیرون، و در نتیجه فقط راجع به او است، نه راجع به تمام موزیسین ها.

 

مهرجوئی می گوید که در نوشتن سناریو، از جامعه و اطراف خودش مایه می گیرد.

 

santouri1 داریوش مهرجوئی: فکر می کنم آن کاری اصیل است که تو به همان واقعیت دور و بر خودت، یعنی آن چیزی که تجربه کردی به آن خیره بشوی و هر چه به این واقعیت که خیلی نزدیک به تو است و محدود است خیره تر بشوی و عمیق تر به آن بشوی، به یک کلیت خیلی بیشتری می رسی... یعنی در واقع آن ایده هولوگرافیک که این جزء، جزء جزء، تمام این کل نهفته است و هر چقدر تو به آن جز بیشتر خیره بشوی و کلا چیز است... این است که من همیشه در فیلمهام به واقعیت دور و بر خودم نگاه می کنم به حس ها و عواطف و   تجربه های شخصی و حسی ی خودم نگاه می کنم و تنها راهش هم این است که این ها را بکاوم و بکشم بیرون و منبع کارم بشود برای اینکه از همه چیز به من نزدیک تر است و می تواند از همه چیز واقعی تر و درست تر باشد، حالا به همین دلیل است که خیره هستم به دور و بر و همه فیلمهام یک نشانه ای از این خیرگی درش دیده می شود. روی این اصل است که فیلمهای من همیشه ربط دارد به آن دور و برم و به آن تاریخ معاصرم و به آن چیزی که دارم زندگی می کنم توش... و همیشه اولین به اصلاح اهمیتی که من می دهم این است که یک داستانی را تعریف بکنم که این ربط داده بشود به زندگی خصوصی نه تنها من بلکه همه دیگران که می آیند و می نشینند نگاه می کنند نه این که راجع به یک چیز آبستره ی دور از ذهن و فلان و اینها.

 

فیلم سنتوری هر چند در ایران ممنوع شده است، اما به سبب آنکه به صورت قاچاق به صورت وسیع انتشار یافته است، تاثیر خودش را بر جامعه به عنوان  یک اثر هنری گذاشته است.  برای دانشجویان دانشگاه پنسیلوانیا جالب بود که فیلمهای مهرجوئی و سایر هنرمندان ایران، بدون کمک مالی و حمایت دستگاه های دولتی نمی تواند ساخته شود، هر چند که سانسور هم می شوند.

 

داریوش مهرجوئی:   فیلم برای اینکه دوام بیاورد و سرمایه گذار پیدا کند باید حتما یک بخشی اش را دولت به آن کمک کند سوبسید بدهد یا حتی قرض مالی بدهد این است که همه فیلمها بی چون و چرا به هرحال از این موهبت برخوردارند و تهیه کننده که این فیلمها را می گردانند، اولین کاری که می کنند این است که پروژه را می دهند  به بنیاد فارابی که وامشان را مطمئن باشند آن 20 درصد آنجا هست و آن وقت بر اساس آن می روند از بخش خصوصی می گیرند و می گذارند آنجا. 20:26  این است که فیلمهای من هم همینطور و شامل همین می شوند این نبود که من حالا بخوام بروم از خارجی ها بگیرم یا از این بگیرم یا از آن بگیرم احتیاج نبود.

 

***

 

کلاس سینمای ایران بعد از انقلاب در دانشگاه پنسیلوانیا از معدود کلاسهای نوع خود در آمریکاست. خانم پردیس مینوچهر، که دکترای خود را در رشته ایرانشناسی از دانشگاه کلمبیای نیویورک گرفته است،  استاد این کلاس است، و در مصاحبه با صدای آمریکا می گوید:

پردیس مینوچهر (استاد دانشگاه پنسیلوانیا): یکی از معدود کلاسهای سینمای ایران است که در دانشگاههای آمریکا درس داده می شود و الان سال ششم است که ما این کلاس را اینجا در دانشگاه پنسیلوانیا درس می دهیم... برای همین فقط نه تنها سینمای ایران درس داده می شود بلکه تاریخ و فرهنگ و تمدن و دین و مسائل مربوط به زنان و مسائل معضلات مختلف ... می شود، از طریق این فیلمها.

 

خانم مینوچهر می گوید امسال دو فیلم از کارهای مهرجوئی در این کلاس نمایش داده شده و به بحث گذاشته شده. او در باره دانشجویان کلاس خود می گوید:

 

پردیس مینوچهر:  در دانشگاه پنسلیوانیا دانشجویان ایرانی زیادی نیستند ولی هر سال دو سه تا از دانشجویان ایرانی کلاس را می گیرند و بعد نزدیک به سی چهل نفر دیگرشان دانشجویان آمریکائی هستند یعنی غیر ایرانی هستند که این خودش مطلب جالبی است که چطور کسانی که اصلا ایرانی نیستند این علاقه را دارند که راجع به فرهنگ ایران راجع به سینمای ایران آشنا بشوند و این درس درس الکتیو است و انتخابی است و اجباری نیست و واقعا از روی علاقه شخصی می آیند و همانطور که دیدید دانشجویانی که می آیند خیلی وقت می گذارند و زمان می گذارند و تحقیق می کنند و راجع به این فیلمها می نویسند هر هفته و بعد می روند مطالعه می کنند در کنار فیلمی که نمایش می دهیم کتابهای مختلف راجع به مسائل ایران می خوانیم راجع به ایران امروزی... و فکر می کنم یکی از... . چون از طریق تصویر  داریم راجع به فرهنگ و تاریخ ایران صحبت می کنیم فکر می کنم یکی از موفق ترین راه هائی هست که می توانیم راجع به تاریخ اخیر ایران تاریخ معاصر ایران را به دانشجویانی که بین 18 تا 22 ساله هستند با مسائل هنر و فرهنگ  ایران آشنا کنیم.

 

***

 

لونا شاد: مرسی بهنام از این گزارش...   فیلم سنتوری در جشنواره فجر، که یک جشنواره داخلی ایران است، هم نمایش داده شد و جایزه بهترین بازیگر را به بهرام رادان دادند برای بازی در این فیلم، و آهنگهای محسن چاووشی از این فیلم را میلیونها نفر داونلود کرده اند... ولی  بحث ها،  همیشه بر سر تصویری است که فیلم سنتوری از جامعه ایران بدست می دهد...

 

santouri_poster بهنام ناطقی: ...  فیلم به هر حال در باره یک معتاد است و داستان سقوط او و سرانجام، رستگاری او را نشان می دهد در آسایشگاه... که می توانی بگوئی همانجا می ماند که به بقیه درس سنتور بدهد و می توانی هم بگوئی همانجا می میرد، صحنه آخر فیلم که یک موزیک ویدیوی طولانی است از ماندن او در آسایشگاه، می تواند تخیلی تعبیر شود، اما برای آنها که در جامعه ایران نیستند، تصویری که فیلم سنتوری از جامعه ایران نشان می دهد، درست عکس سقوط انسانی است که در محور فیلم قرار دارد... جامعه ای را نشان می دهد پرجوش و خروش و پر از التهاب خلاقیت، زنده و شکوفا... دینامیک، که همانطور که آن استاد دانشگاه اشاره کرد، در این موسیقی، در موسیقی آقای محسن چاووشی متجلی می شود که ترانه های فیلم و صدای خواننده را تامین کرده و اردلان کامکار، که سنتور  و موسیقی متن را زده... ترکیبی از سنتی و معاصر، پر از حرکت و جوشش و رقص... پر از خواستن و تمنای عشق...  این موسیقی و مونتاژ بی قرار مهرجوئی، فیلم را دینامیک کرده.

 

کوین تامس منتقد لس آنجلس تایمز نوشته اعتیاد این جوان در فیلم سنتوری، بازتابی تصویری می شود از برخورد سنت سختگیرانه و دگرگونی سریع وناگزیر... و یادآور شده که فیلم سرشار از احساسات سرکش است و موسیقی وجدآمیز آن را به موسیقی ادیت پیاف تشبیه کرده در فیلم La Vie En Rose . 

 

منتقد نشریه فرهنگی Time Out شیکاگو هم نوشته بهترین قسمت های فیلم، ربطی به مواد مخدر و اعتیاد ندارد که داستانش در همه جا مشابه است، بلکه راجع به جزئیات دل انگیز عشق علی و هانیه است که عشق شدید علی به موسیقی.  بروس فلد، در  اینترنشنال فیلم جورنال، نوشته استادی مهرجوئی در این است که این فیلم پرجنبش و عاطفی، قربانی زیاده روی هائی که تصویر می کند، نشده.

 

نویسنده و تهیه کننده متن ها و گزارش ویدیوئی: بهنام ناطقی
مجری: لونا شاد

ویدیو و دنباله مقاله...

November 16, 2008

Billy Elliot on Broadway

پیروزی در اوج فلاکت

 

بیلی الیوت نمایش موزیکال بیلی الیوت، با موسیقی ساخته «التون جان» سرانجام بعد از سه سال موفقیت در لندن، در آمریکا در برادوی، محله تئاترهای حرفه ای، روی صحنه می رود. در این نمایش، که روایت موزیکال فیلم «بیلی الیوت» است، شاهد تلاش یک نوجوان کارگرزاده شهرستانی هستیم که در تنگنای اعتصابهای کارگران معادن ذغال سنگ، آرزو پیدا می کند استعداد رقص باله خود را با رفتن به هنرکده سلطنتی باله بریتانیا تقویت کند.

 

نمایش بیلی الیوت در حالی به نیویورک می رسد که سقوط ارزش سهام بورس و ضررهای عظیم شرکتهای وال استریت، از جمله روی کار تئاتر هم تاثیر گذاشته، و برای اولین بار، تئاترهای برادوی هم با کاهش قابل ملاحظه فروش بلیط ها روبرو شده اند. ظاهرا وقت خوبی به نظر نمی رسد برای شروع اجراهای یک نمایش جدید. ولی این نمایش با همه نمایش ها فرق می کند. این نمایشی است که به قول منتقد نیویورک تایمز برای دوران سخت اقتصادی درست شده، و همانطور که آثار فرهنگی دوره رکود بزرگ اقتصادی در آمریکا نشان می دهد، و فیلمهای هندی دهه های گذشته، فقر و سختی اقتصادی، فرصت خوبی است برای رویابافی و جستجوی رهائی در عالم خیال. این هم داستان گریه انگیز والهام بخش پسری است که در اوج بحران اقتصادی و بیکاری اطرافش، می خواهد رقصنده باله بشود.

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

چند شب پیش در تئاتر ایمپریال در برادوی، محله تئاتر حرفه ای نیویورک، موزیکال بیلی الیوت رسما افتتاح شد، با حضور جمعی از مدعوین سرشناس، ازجمله وودی الن و نیام نیسن، خواننده پاپ بیلی جین کینگ. و ستاره کمدی بن استیلر، اینجا در کنار کریستین تایلر...تهیه کننده برجسته هالیوود برایان گریزر، و کارگردان سینما، ران هاوارد و همسرش، و هنرپیشه و کارگردان تئاتر وسینما، کوین اسپیسی.

 

بعد از اجراهای موفق در لندن، این نمایش از این هفته به جاذبه های تئاتری نیویورک اضافه می شود. موزیکال بیلی الیوت، بر اساس فیلم سینمائی به همین نام، داستان پسر یک کارگر معدن ذغال سنگ است که آرزو دارد به مهم ترین هنرکده باله کشور راه پیدا کند.

 

بیلی الیوت سومین کار التون جان در مقام آهنگساز صحنه است. التون جان می گوید این نمایش، داستان پیروزی است در اوج فلاکت، و چیز زیبائی است که از مصیبت بیرون می آید. التون جان می گوید شخصا از دوران اعتصاب کارگران ذغال سنگ در انگلیس خاطرات تلخ دارد، چون آنها زندگی و آینده و جامعه و همه چیز خود را از دست دادند و بعد، از میان آن همه فلاکت، این رقصنده زیبای باله بیرون می آید.

نویسنده و ترانه سرا، لی هال، می گوید این نمایش داستان بچگی خود اوست، و رقص اینجا تمثیل بصری آروزی نویسنده شدن است، چون هیچکس حاضر به تماشای موزیکالی در باره نویسندگی نیست. او می گوید این نمایش درباره تحقق بخشیدن به آرزوهاست.

 

کارگردان استیون دالدری، که فیلم بیلی الیوت را هم ساخته است، بسته شدن معادن ذغال سنگ در این نمایش را با موقعیت جهان فراصنعتی مترادف می داند که همراه است با بسته شدن تدریجی کارخانجات فولاد و اتوموبیل سازی. او می گوید در گیرودار این بحران اجتماعی، یک پسربچه ی جادوئی پیدا می شود که اول نمی خواهند بگذارند رقصنده بشود، ولی بعد آماج همه رویاها و آرزوهای جامعه اش می شود.

 

***

 

التون جان در پایان مراسم، التون جان 61 ساله فرصت پیدا کرد برای پوشیدن دامن باله، و در کنار هنرمندان دیگر نمایش در دامن «توتو» ظاهر می شود، اما خوب بود که با آن هیکل، سعی نکرد باله برقصد.

 

فیلم بیلی الیوت از این نظر جالب بود که نشان می داد آروزی رقص چه تضادی داشت با زندگی و فرهنگ اجتماعی سخت این پسر بچه... که اصلا آرزو داشتن را نفی می کرد.در نمایش هم از این تضاد، بین واقعیت اجتماعی و رویا یا آرزو، خیلی استفاده کرد. و در هر قسمت آن با به تماشاگر یادآور می شود... تضاد بین آرزو، و واقعیت های آرزوکُش.

 

تمرکز داستان فیلم بر این پسربچه است که در خودش استعداد باله را کشف کرده، و حالا باید خانواده اش را متقاعد کند که به او در پرورش این استعداد کمک کنند در حالیکه آنها مسائل دیگری دارند – مثل دوره اعتصاب کارگران معدن است در اواسط دهه 1980 زمان مارگرت تچر، که پدرش و شوهر عمه اش با هم اختلاف نظر سیاسی دارند در باره ادامه اعتصاب که دارد موجب تعطیل شدن معادن می شود.

 

معدن کاران باله رقصیدن یک پسر را دور از شان مردانگی او می دانند. و این نکته، با اشاره به یکی از همکلاسی های بیلی الیوت که در خودش همجنسگرائی کشف کرده، تاکید بیشتر پیدا می کند. همه اینها در فیلم گنجانده شده بود، اما در نمایش موزیکال بیلی الیوت، تاکید بر رقص به مراتب بیشتر است، و این مفاهیم در طراحی رقص تجلی پیدا می کنند.

 

استیون دالدری نمایش بیلی الیوت در لندن بعد از سه سال، هنوز هم پرفروش ترین نمایش روز است. تا حالا بیشتر از50 میلیون پاوند فروش کرده.. و معمولا هم تئاترهای موزیکال از نیویورک، که زادگاه این هنر است، به لندن برده می شوند. اما در باره این اثر، کار برعکس است.

 

کار سختی هم هست جا انداختن این نمایش روی صحنه تئاتر نیویورک، برای اینکه موضوع این نمایش هم خیلی انگلیسی است، یعنی جامعه کارگران معدن، اعتصاب آنها که بخشی از تاریخ معاصر بریتانیا است، و انگلیسی آن یعنی زبانش هم خیلی خاص است، به طوریکه حتی برای تماشاگرهای لندنی هم فرهنگ لغت چاپ کرده بودند برای معنی کردن اصطلاحات زبان کوچه و بازار که این شخصیت ها در نمایش به کار می برند.

 

billy_markee اما از دید بن برنتلی، منتقد تئاتر نیویورک تایمز، موفقیت بیلی الیوت مدیون این است که هنرمندانه، اساسی ترین و ماندگارترین جاذبه های تئاتر موزیکال را کالبدشکافی می کند و بعد هم گستاخانه از آنها بهره برداری می کند، ولی خوب، منتقد لس آنجلس تایمز که از اجرای این اثر در انگلیس خیلی تعریف کرده بود، نوشته که هنرپیشه های اجرای نیویورک در نقش آدمهای شمال انگلیس، جا نیفتاده اند.

 

چندین فیلم انگلیسی ساخته شده که تقلای مردم طبقه کارگر در شهرهای دورافتاده را برای مطرح شدن در صحنه ملی نشان می داد، مثلا Full Monty در باره کارگرهائی که روی صحنه لخت می شدند، یا Brassed Off در باره ارکستر محلی در رقابت ملی ... و خیلی فیلمهای دیگر. فیلم بیلی الیوت بعد از همه اینها آمد.

 

خیلی از جنبه های داستان این فیلم، و این نمایش، هم کلیشه ای است و تلاشش برای اشک درآوردن از تماشاگر، برای بچه یتیمی که پدر فداکارش درکش نمی کند، هم گاهی آبکی می شود - اما به قول منتقد نیویورک تایمز، موفقیت کارگردان استیون دالدری و همکارانش در این است که از این دستمایه آبکی و کلیشه ای، با نمایش جذابیت قصه شاه پریان کلاسیک، که جوهر این قصه است، یک پیروزی هنری به وجود آورده اند، که نه تنها برای ما تماشاگران، بلکه برای مردمی که روزمرگی کسالت بار زندگی هاشان، زندگی شخصیت اصلی، بیلی الیوت را لمس می کند، جذاب است

 

billy_eliot_parisa بردلی نوشته با این حال، این نمایش هرگز فراموش نمی کند که در زندگی آنچه تداوم دارد، لحظه های سرمستی نیست، بلکه هشیاری بعد از آن است، و همین باعث می شود که قدر آن لحظه های سرمست کننده هنر، وقتی بدنهای سنگین در هوا به پرواز در می آیند و سروصدا به هارمونی تبدیل می شود را بدانیم.

ویدیو و دنباله مقاله...

October 30, 2008

Buckminster Fuller: “Retrospective"

معمار آینده نگر، باکمینستر فولر

 

باکمینستر فولر Buckminster Fuller نمایشگاه موزه ی ویتنی  نیویورک از آثار و اندیشه «آینده پرداز» برجسته آمریکائی، باکمینستر فولر -- معمار، مخترع، ریاضی دان و فعال محیط زیست بار دیگر اندیشه پیشتاز او در باره معماری در خدمت «حداکثر بهره، از حداقل امکانات» را یادآورشد. کمتر کسی پیدا می شود که هم فیلسوف و هم پیشه ور، هم مخترع باشد و هم هنرمند، هم شاعر باشد و هم نظریه پرداز حفظ محیط زیست... و  وقتی کسی همه کاره بشود، معمولا نتیجه اش این است هیچکاره می شود. باکمینستر فولر واقعا یک همه کاره هیچکاره بود، و از خیلی جهات دیگر هم جمع اضداد بود. پیغمبری بود بدون دین، دانشمندی بود بدون تحصیل، که دو بار از دانشگاه هاروارد بیرونش انداختند، معماری بود بدون جواز و مدرک.

 

خودش دوست داشت بگوید موفق ترین شکست خورده ی دنیاست، برای اینکه از این همه طرح و نظریه و فلسفه  باکمینسترفولر، که الان در آرشیوی به وزن 45 تن، یعنی 45 هزار کیلو، در دانشگاه استنفورد نگهداری می شود، هیچکدام در زمان خودش و به دست خودش به مرحله تولید نرسید، نمایشگاه مرور بر آثار باکمینستر فولر در موزه ویتنی، تحت عنوان «آغازیدن از جهان» یادآور یاد آور ماموریت شخصی باکمینستر فولر است برای خودش، شبی در 32 سالگی و در نهایت بی پولی و بی کاری با زن و یک بچه، که معروف است گفته است مثل این بود که به او وحی شد، که ماموریتی دارد در این دنیا، که کمتر از تغییر کل جهان نیست و تصمیم گرفت از خودش به عنوان یک خوکچه آزمایشگاهی استفاده کند برای این تجربه عملی، که یک انسان منفرد، به تنهائی قادر به چه کارهائی است، از طرف بشریت و برای کل بشریت. از آن به بعد، باکمینستر فولر تلاش برای رفاه بشریت را آغاز کرد، از طریق تغییر بنیادین همه چیز جهان، و از دو نیاز اصلی بشر شروع کرد، مسکن و حمل و نقل، که می خواست با تولید انبوه و صرفه جوئی رادیکال در مصالح، بهترین و پیشرفته ترین را در اختیار بیشترین قرار دهد.

 

***

 

گزارش بهنام ناطقی

مرد هفتاد ساله ای که اینجا در سبزه زار زیر آفتاب نشسته، مسافری است بلندپرواز درکهکشان، سوار بر کشتی فضاپیمائی به نام «کره زمین» که در 32 سالگی، عمر خود را وقف کرد برای دگرگون کردن جهان و چاره اندیشی برای همسفرانش، میلیاردها انسان آن روز و آینده، با پروژه هایی عظیم ودورپرواز، از جمله حبابی به روی شهر نیویورک برای کنترل هوا، شهرکهائی پرنده در میان ابرها، خانه ای زیر آبی با مجمتع های مسکونی شناور در اقیانوس، برجهای ده طبقه ای سبک و قابل حمل به هر جای دنیا، اتوموبیل سه چرخه ای که قرار بود هلیکوپتر هم بشود، و شهرکهائی از خانه های همشکل پیش ساخته با استفاده از پیشرفتهای بشر در هواپیماسازی.

 

موزه ویتنی نیویورک در نمایشگاه بیسابقه اش در پائیز امسال، منزلگاه های سفر پر بار باکمینستر فولر را به روی نسل امروز گسترده است -- نسلی که در چاره جوئی های باکمینستر فولر برای صرفه جوئی رادیکال در منابع طبیعی کمیاب، چیزی بیشتر از هذیان ذهنی مغشوش می یابد. دینا میلر، برگزار کننده نمایشگاه در موزه ویتنی، در مصاحبه با بهنام ناطقی، از صدای آمریکا، می گوید: «شاخکهای آدم تیز می شود وقتی می بیند نسل های متعدد هنرمندان طی هفتاد سال به یک نفر توجه نشان می دهند. به نظر می رسد امور مورد علاقه فولر، به امروز خیلی مربوط هستند: محیط زیست، قابلیت تجدید منابع، نگاه به آینده از دیدگاه جهانی و دغدغه هنرمندان نسبت به این مسائل، باکمینستر فولر را در محور توجه ها قرار می دهد.»

 

Dana Miller, Curator دینا میلر باکمینستر فولر در یک فیلم مستند که در هفتاد سالگی از او درست شده، می گوید نخستین فکر او این بود که چگونه می توان از منابع کره زمین طوری استفاده کرد که همگان از آن بهره مند شوند و از اینجا به فکر ساختن خانه های سبک ده طبقه ای افتاد که می توانستند با استفاده از بالن های پرنده به نقاط مختلف جهان، از جمله قطب شمال منتقل شوند. پروژه بعدی او خانه ای بود برای یک خانوار به شکل کلاه فرنگی، که طبقات آن از یک ستون میانی آویزان می شدند و می توانستند دور همان ستون جمع شوند برای انتقال به شهری دیگر. فولر می گوید خانه ای مشابه که به طور سنتی با مصالح بنائی ساخته شده باشد، 150 تن وزن دارد در حالیکه وزن خانه «دایمکسیون» او از سه تُن تجاوزنمی کرد. دینا میلر، برگزارکننده نمایشگاه می گوید این نمایشگاه در حول دلمشغولی های اصلی باکمینستر فولر طرحریزی شده و این دلمشغولی ها در همه کار های او دیده می شود.

 

bucky_car فولردر سال 1933 اتوموبیلی ساخت سه چرخه که قرار بود مثل هلیکوپتر قابل پرواز هم باشد. به خاطر پائین بودن مرکز ثقل، این اتوموبیل چپه نمی شد و سه چرخه بودن، قابلیت مانوری بیشتر از اتوموبیل های معمولی به آن داده بود به طوریکه برای دور زدن در خیابانهای تنگ بهتر بود و همچنین به راحتی پارک می شد. بخشی از نمایشگاه به همکاری فولر با شرکت هواپیماسازی بیچ کرفت Beechcraft اختصاص دارد برای تولید خانه های مدور از آلومینوم، که به راحتی قابل حمل و نصب بودند. این خانه ها که هرگز به مرحله تولید انبوه نرسیدند، به کمک بادگیرهای دوار روی سقف تهویه می شدند و انواع وسایل مدرن زندگی در آنها پیش بینی شده بود، مثل هواپیما. روکش این خانه ها از آلومینیوم بود و ستون محوری آنها، از فولاد ضد زنگ درست شده بود به درازای 22 پا و وزن ده پاند، یا پنج کیلو. موزه ویتنی در کنار نمونه یکی از این خانه ها، ماکت دهکده ای که باکمینستر فولر از جمع آنها طرحریزی کرده بود، سفارش داده که بیننده را به ذهنیت او از تولید انبوه و ارزان آینده ای برای استفاده همه بشریت نزدیک می کند.

 

دینا میلر می گوید: «اساس فکرفولر دیدن جهان به صورت یک کل بود و این عقیده که نباید به خط های تمایز ملتها و ادیان اندیشید زیرا همه ابناء بشر در جهان سهیم است و با هم می برد و با هم می بازد؛ و او این فکر را در سال 1927 داشت، دهه ها قبل از آنکه بشری تصویر کره زمین را از فضا ببینند. و ما یادمان می رود که این اندیشه در اواخر دهه 1920 چه قدر نادر بود.»

 

Buckminster fulle _Whitney اما طرح و اختراعی که فولر سرانجام بعد از 20 سال کار با آن به شهرت جهانی رسید، گنبد صاف یا Geodesic Dome بود، گنبد سبک و هندسی با استفاده از قطعات پیش ساخته آلومینیومی و پوشش پلکسی گلاس، ساختمانی بود خیره کننده و آینده نگر، ترکیبی بود از هنر و تخیل و صنعت پیشرفته که زینت بخش غرفه آمریکا در نمایشگاه جهانی مونترال در سال 1967 شد، که پیامی برای همه جهان در بر داشت در باره دستاورد آمریکا برای آینده ای روشن برای همه بشریت.  و برای اولین بار جهانیان با معمار آینده پردازی روبرو شدند که برای ساختن فضاهای عظیم از سبک ترین دستمایه ها، راه تازه ای جسته بود.

 

دینا میلر، محقق هنر و برگزار کننده نمایشگاه می گوید: «فولر در طول سالها مفرهای متفاوتی برای یک سری ایده مشخص و مربوط به هم پیدا می کرد، از جمله ماشین، نقشه، یا گنبد صاف و هندسی. همه این ایده ها و نکته ها، حول یک محور دور می زند و آن صرفه جوئی در منابع است. هدف اصلی او این بود: دست یافتن به بیشترین با استفاده از کمترین.»

 

bucky_and_domeفولر از این ایده ها برای طرح جوامع آینده استفاده می کرد، از جمله انبوه سازی به روی دریا... اندیشه های فولر برای ساختمان سازی، دورپروازانه بودند، بیشتر به افسانه علمی شباهت داشتند تا معماری و مانند طرح های دیگر عمر او، هیچکدام آن طور که می خواست به تولید انبوه نرسیدند و عملی نشدند. دینا میلر می گوید: «ایده های فولر هیچوقت عمومیت نیافتند و از طرح های او هیچوقت ساختمانی به دست خود او ساخته نشد، اما شکل گنبدهندسی او بارها تقلید شده، از جمله مثلا در اپکات سنتر، در دیزنی ورلد Disney World, Florida و برای فولر همین کافی است که این اندیشه ها به امروز بیشتر از گذشته مربوطند، و مردم بیشتری این روزها کتابهای او را می خوانند و معنی آن این است که فولر، شکست خورده نیست، و میراث او بعد از مرگش همچنان ادامه دارد.»

 

***

 

باکی فولر، چهره یگانه ای است از تاریخ معاصر آمریکا، که شاید نسل امروز در ایران با او کاملا آشنا نباشند. جالب است دوره ای که این ابتکار ها مطرح شدند. مثلا، اتوموبیل های هشتاد سال پیش، شکل درشکه بودند، ولی اتوموبیل فولر مثل یک کپسول فضائی بود. کار باکمینستر فولر مصداق آن شعر حافظ است که می گوید فلک را سقف بگشائیم و طرحی نور در اندازیم – نمایشگاه ویتنی نشان می دهد قبل از هر چیز، باکمینستر فولر یک طراح است، و روی هنرمندان و معماران معاصر تاثیر عمیق داشته، و از دید هنرشناسی، ارتباطی وجود دارد بین فرضیه های فولر در باره منابع و بهسازی و تولید انبوه، با زیبائی شناختی امروز، که از ماشین، و تکنولوژی تولید انبوه، ملهم است.

 

فلسفه معماری انسانگرایانه فولر، آن موقع هذیان به نظر می رسید، اما الان که بشریت خود را در چالش با تغییرات جوی و پدیده هائی مثل گرمایش زمین و آلودگی شدید هوا می بیند، جدی گرفته می شود. افکار و پروژه های باکمینستر فولر، در زمان خودشان، موضوع توجه و حساسیت مردم و مطبوعات و دانشگاه ها بودند. در ناخودآگاه جمامع وارد شدند و دیگران را الهام دادند و می دهند. برای این است که او را پیامبر بدون دین می خوانند، و معمار بدون مدرک.

 

bucky_model او شرکتهای عمده را به این پیشنهادها و اختراع ها جلب کرد و سرمایه های زیادی را جلب کرد در طرح و تحقیق، مثلا در نمایشگاه جهانی شیکاگو، فروشگاه زنجیره ای Marshal Field خانه Dymaxion را در غرفه اش عرضه کرده بود دایمکسیون هاوس... همکاری با هواپیماسازی Beech Aircraft بود که فولر معتقد بود از تکنولوژی هواپیماسازی باید برای ساختن خانه های مقاوم و سبک استفاده کنند، و حاصلش آن طرح خانه های گرد و فلزی بود. شرکت اتوموبیل سازی فورد اولین گنبد جیودیزیک را ساخت. گنبدی که یک واژگان تازه در معماری امروز به وجود آورد که تکرارش را در طرحهای معمارهای عمده از جمله آی. ام. پی I. M. Pei جیمز اینگو فرید James Ingo Freed، رنزو پیانو Renzo Piano و دیگران می بینیم، از جمله لوئی کان Kahn، (گالری هنر دانشگاه ییل Yale) یا نورمن فاستر Norman Foster که خود را رسما مرید باکی فولر اعلام کرده. بعضی از این ایده ها الان هم دور از ذهن هستند، چه رسد به پنجاه سال پیش... ولی شرکتهای عمده آمریکا اسپانسر این طرح ها می شدند.

 

bucky_luna با این حال، هر کدام از اینها، با وعده تولید انبوه و میلیونر شدن صاحبانش درست شده اند، مثل کامپیوتر اپل Apple یا برنامه عامل ویندوز Windows، در همه اینها، یک جور آرزو و تمایل وجود دارد برای گسترش طبقه متوسط در آمریکا و گسترش بی پایان بازارها در سراسر جهان، و این رویائی بود که فولر و شرکتهای عمده آمریکائی در آن مشترک بودند. با این حال، بعضی از این پروژه ها از دید امروز، کهنه شده اند، و مثل فیلمهای افسانه علمی قدیمی، شبیه به آینده ای هستند از دید گذشته، و برخی از این ها هم حاکی از تضادهای غیرقابل توضیح ذهنیت باکمنینستر فولر هستند، که ضمن اینکه به شدت به اصالت فرد و ابتکار شخصی معتقد بود، تا جائی که می خواست ببیند یک آدم با دست خالی چه کاری می تواند از طرف بشریت و برای بشریت انجام دهد، در عین حال، اعتقادش به تولید انبوه مسکن های یک شکل و قالبی، به نوعی نافی همان فردگرائی است برای اینکه یک جور همشکلی را به همه تحمیل می کند که الان نتیجه اش را می بینم در ده ها هزار شهرک زشت با ساختمانهای قالبی که حتی کارآئی و ایجاز طرحهای فولر را هم ندارند، اما در تولید انبوه و قالبی، به ایده ها او شبیه اند. شاید ریشه ی این در بدبینی فولر باشد به ناتوانی ذاتی بشر برای تغییر. فولر در مصاحبه ای در سال 1966 به مجله تایم گفته مخترع شدن او به این دلیل بود که دید انسانها قابل اصلاح نیستند، و می خواست فضاهائی بیافریند که بشر را به مسیر درست هدایت کند.

ویدیو و دنباله مقاله...

October 21, 2008

Synecdoche

حسرت عمرهای ناکرده


وجه مشترک سناریوهای کافمن، نوعی جستجوی ذهنی است در باره طبیعت و مسیر خلاقیت هنری. حالا در فیلم جدیدش، که خودش هم برای اولین بار آن را کارگردانی کرده، فیلم سینکداکی، آمده یک کارگردان تئاتر را نشان می دهد که بعد از گرفتن جایزه نبوغ از بنیاد مک آرتور به پول زیادی رسیده، و با دقتی وسواس آمیز می خواهد تمام نیویورک را در یک انبار بازسازی کند، و هنرپیشه هاش را وادار می کند که زندگی روزمره شان را به داخل دکور عظیمی که ساخته منتقْل کنند، ضمن اینکه با جزئیات زندگی خودش، با زنان زندگی اش، از جمله همسر سابق و دخترانش، درگیری عاطفی پیدا می کند.
 

 
چارلی کافمن، هنرمندی است که با سناریوهای ابتکاری اش، به همراه کارگردانان مبتکری چون اسپایک جونز و میشل گوندری، که آثارش را فیلم کرده اند، به وجود آورنده یک سبک است در سینمای جدید آمریکا، سبکی شبیه به واقعی گرائی جادوئی در ادبیات معاصر آمریکای لاتین، ولی از نوع ذهنی آن، شاید بشود گفت واقعی گرائی پوچ.
 
 
گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی همراه با لونا شاد
سینداکی Synecdoche یکی از ترفندهای کلامی است که معادلش را در بدیع داریم در شعر فارسی، به خصوص مکتب تبریز... شعرائی که خیلی با کلمه بازی می کردند... مثل ایهام و ایجاز و جناس و نظائر آن... مثلا این که اسم یکی از اجزا آورده می شود به نمایندگی از کل شیء، یا گروه، و بالعکس، یا اسم صفت یک چیز آورده می شود به معنی آن چیز، مثل نرگس به معنی چشم معشوق... از نرگسش مرواید بارید، که مثلا یعنی گریه کرد.
 

سینکداکی کلا به مفهوم جانشین کردن مفاهیم است به جای کلمات... و ضمنا کافمن اینجا بازی کرده با واژه سینداکی، برای اینکه خیلی شبیه به اسم یک شهر است نزدیک نیویورک، به نام اسکنکتدی Schenectady که بخشی از داستان فیلم در آن می گذرد، شهری است که این کارگردان قهرمان فیلم با بازی فیلیپ سیمور هافمن، کارش را در یک تئاتر کوچک آنجا شروع کرده، و فیلم هم آغاز می شود با وقایع مربوط به روی صحنه آوردن اجرائی واقعی گرایانه از نمایش «مرگ یک فروشنده» از آرتور میلر.
 
فیلم «سینکداکی، نیویورک» در باره کارگردانی است می خواهد با روی صحنه آوردن یک نمایش عظیم و پرخرج در ستایش لحظات کوچک و جزئی زندگی، به عمر خودش معنی و مفهوم ببخشد – ایفای نقش تقلید زندگی در هنر، کار هنرپیشه، فیلیپ سیمور هافمن را دشوار کرده بود.
 
synec_shotهافمن در مصاحبه ای در معرفی فیلمیش، می گوید سختی بازی این نقش، دقیقا به خاطر شیوه ای است هافمن به سختی حفظ یک زندگی می پردازد. او می گوید البته همه ما برای زندگی و چیزهائی که داریم شکرگذار هستیم، اما حفظ زندگی واقعا خیلی سخت است، با واهمه ها و پارانویا و همه چیزهائی که همراه آن است.
 
فیلم «سینکداکی»، نخستین تجربه چارلی کافمن، سناریست نواندیش هالیوود است در مقام کارگردان، و فیلمی است در باره روند خلاقیت. چارلی کافمن در این مصاحبه می گوید کارگردانی از سناریونویسی آسان تر است برای اینکه روز آدم برنامه ریزی شده است و تکلیف هر لحظه از قبل معلوم است. او می گوید هر چند کارگردانی سخت و خسته کننده است، ولی نشستن جلوی کامپیوتر و نوشتن چیزی که هیچکس منتظرش نیست، برای او خیلی سخت تر است.
 
فیلیپ سیمور هافمن، بازیگر نقش اول فیلم، می گوید آدم در زندگی هیچوقت بیشتر از میزان لازم انرژی مصرف نمی کند اما هنگام بازیگری آدم یکباره انرژی بیشتری می گذارد، و متوجه می شود که مشکل در زندگی هم همین است، آدم به کارهای لازم نمی رسد، منحرف می شود، و به تدریج می فهمد که بازیگری به زندگکی شبیه است و این نکته است که چارلی هافمن روی آن انگشت گذاشته، شخصیت کارگردان، می خواهد هنر و زندگی را توام کند.
 
synec_seymourدر فیلم سی نک داکی هافمن از جمله با «کترین کینر» همبازی است، که در چند فیلم قبلی براساس نوشته های چارلی کافمن هم نقش دارد. خانم کینر می گوید کافمن موقع نوشتن انتظار ندارد دیگران خوششان بیاید، و در کارگردانی هم همینطور. خانم کینر می گوید کافمن در مقام کارگردان تلاش ندارد نظر خودش را به بازیگر با تماشاگر تحمیل کند. خانم کینر می گوید برای کافمن به وجود آوردن هنر سخت است، خوب یا بد فرق نمی کند، و کافمن می گوید هنر بد ساختن آسان تر است ولی می افزاید به نظر او کترین کینرهنر بد نمی سازد.
 
نقدها
 
فیلم اول است و به قول تاد مککارتی، منتقد ورایتی، مثل همه فیلم اولی ها، خیال می کند که دیگر فرصت بهش نمی دهند، بنابراین، فیلمش بسیار بلندپروازانه است، که می خواهد در آن تکلیف زندگی، عشق، هنر، تطاول ایام و زوال و پیری، و مرگ را روشن کند، و همه اینها را در دو ساعت بگنجاند... و شگردهای سناریونویسی که چارلی کافمن را تا حالا معروف کرده، اینجا می بینیم، تداوم داستان در لایه های مختلف، بازی با زمان و مکان.
 
synec_charlieاما به عنوان یک فیلم اول، کار غیرعادی ای است، برای اینکه خیلی شبیه فیلمهائی است که در آن هنرمند به زندگی و حاصل عمرش نگاه می کند، مثل هشت و نیم فلینی، یا آن همه جاز All That Jazz از باب فاسی... چون شخصیت محوری فیلم، هنرمندی است با ضعف جسمی ناشی از گذر ایام دست به گریبان است و ترس از مرگ، آن هم در حالیکه دارد بزرگترین پروژه ی تئاتری عمرش را انجام می دهد. حتی جنبه های جسمی کهولت را به طرز چندش آوری تصویر می کند. ولی ضمن اینکه فیلم در وهله اول ممکن است برای تماشاگر مغشوش و گیج کننده باشد، از دید این منتقد، بازی های درجه اول هنرمندانش، به این ادعانامه فلسفی علیه پیری و مرگ و حسرت روزهای از دست رفته، زندگی می بخشند، حتی وقتی تماشاگر نمی داند واقعا چه اتفاقی در بعضی صحنه ها دارد می افتد.
 
فیلمهای چارلی کافمن، هر چند به خیلی از کارگردانهای نسل نوی سینمای آمریکا کمک کرد که تثبیت بشوند، آدمهائی مثل اسپایک جونز، و میشل گوندری، ولی به طرز غریبی همه در باره چارلی کافمن هستند و ذهن چارلی کافمن حتی مثل Adaptation یا اقتباس، دومین فیلمی که برای اسپایک جونز نوشت، شخصت محوری اصلا خود چارلی کافمن است که نقشش را نیکلاس کیج بازی می کند... در حال تلاش برای نوشتن یک سناریو است، براساس یک مقاله هفته نامه نیویورکر در باره ارکیدهای وحشی.
 
synec_synecاولین فیلم سینمائی اسپایک جونز و چارلی کافمن، فیلم خیره کننده وباورنکردنی «جان مالکوویچ بودن» که در آن شخصیت هنرمند، با بازی جان کیوسک، یک سوراخ پیدا کرده بود زیر میزش در یک ساختمان اداری، که راه پیدا می کرد به داخل مغز جان مالکوویچ، هنرپیشه سینما... یا فیلمی که برای سناریوی آن جایزه اسکار گرفت، آفتاب ازلی ذهنی بی خدشه The Eternal Sunshine of a Dangerous Mind از میشل گوندری، کارگردان فرانسوی... با بازی جیم کری، که در آن زوجها بعد از جدا شدن از هم می روند دکتر که خاطره طرف دیگر را از ذهنشان پاک کنند.
 
از تخیل بی مرز این آدم که بگذریم، فیلمهاش معمولا در باره دلواپسی های آدمهاست که به قول دیوید ادلستاین، منتقد هفتگی نیویورک، می توانست خیلی فرویدی، و خیلی قرن بیستمی، بیاید جستجو کند در احساسات و عواطف سرکوب شده یا افشاگری در باره بچگی یا گذشته اینها که توجیه کننده حالت روانی آنها باشد، اما آنچه کار کافمن را متفاوت می کند این است که عکس روش فرویدی را به کار می برد، یعنی گرداب سرگیجه آور داستانهای او،  در اطراف حقایق دردناک شخصی آدمها دور نمی زند، بلکه از آنها فرار می کند و از مرکز می گریزد و هویت آنها را نیروهای عظیم تری می بلعند.
 
synec_ls_bn اینجا هم مثل فیلمهای قبلی، روایت های متعددی از چارلی کافمن را داریم، از جمله شخصیتی که او را تعقیب می کندو بعد قهرمان نمایشش می شود.. و سئوالی که فیلم می خواهد مطرح کند، هرچند به زبان آورده نمی شود، روبرو شدن با مرگ است. در فیلم، وقتی زن کارگردان با بازی کترین کینر، که نقاش است، برای نمایشگاهش به برلین می رود، و بر نمی گردد، این کارگردان ضمن اینکه با نارسائی های جسمی ناشی از پیری روبروست، رابطه های جدیدی برقرار می کند با زنهای جوانی که وارد زندگی اش می شوند. ولی تماشاگر خط زمان و مکان را گم می کند. مثل خود این آدم.
 
آدمها می آیند و می روند و می میرند، و شخصت اصلی پیرتر می شود آدمی که همیشه تنها بوده، تنهاتر و تنهاتر می شود و عبور می کند از هویت خودش، از ویژگی اش، از استعدادش و حتی از اعتقاد خودش به علت و معلولی حوادث، و فیلم تبدیل می شود به سوک زندگی های نکرده، و حتی منتقدی اشاره کرده بود که شاید شخصیت اصلی مرده است و خودش نمی داند. به هرحال، فیلمی است که به قول منتقد ورایتی، باید چند بار آن را دید، ولی باز هم نمی شود دیاگرامی از همه روابط آن ترسیم کرد.

ویدیو و دنباله مقاله...

September 7, 2008

Aghdashloo on “Stoning Soraya M”

نمایش «سنگسار ثریا میم» در جشنواره تورونتو

 

stoningofsorayam در باره این فیلم، که برای اولین بار،  یکی از مجازتهای اسلامی را که این روزها خیلی در باره اش در خبرها می خوانیم، به صورت یک فیلم سینمائی در آورده – فیلم سنگسار ثریا میم را یک کارگردان ایرانی زاده هالیوودی ساخته که کار قبلی اش یک سریال مستند برای شبکه ABC به نام Path to Nine Eleven خیلی سروصدا کرد. نقش اول این فیلم را که راوی داستان، زهرا است، شهره آغداشلو بازی می کند، بازیگری که به خاطر تصویر کردن یک زن ایرانی در فیلم خانه شن و مه نامزد جایزه اسکار بود، و شاید  از جذابیت های فیلم، معرفی دو بازیگر دیگر باشد، مژان تورنو، که در نقش ثریا خیره کننده است و نوید نگهبان، در نقش علی، شوهر دیوصفت او... هر دو اینها در فیلمهای متعددی در هالیوود بازی کرده اند و مثل اینکه هر دو برای اولین بار است که در فیلمی با تم ایرانی شرکت می کنند.

 

***

 

گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی

فیلم «سنگسار ثریا م» در باره توطئه سران یک دهکده با شوهر یک زن به نام ثریا برای بستن اتهام زنا به این زن و گرفتن حکم سنگسار او از دادگاه شرع، بر اساس کتابی به همین نام نوشته شده به قلم نویسنده ایرانی – فرانسوی، فریدون صاحب جم، که بیست سال پیش در فرانسه، و بعد در آمریکا و انگلستان، به یک کتاب پرفروش روز تبدیل شد.

 

شهره آغداشلو (در مصاحبه با بهنام ناطقی، از تلویزیون فارسی صدای آمریکا): هنوز هم فعالان حقوق بشر و حقوق زنان   ازایران گزارش  می دهند که احکام سنگسار داره صادر می شه، اگر چه که رئیس قوه قضائیه آن را ملغی کرده، بخشنامه داده و معلق نگه داشته، ولی همچنان داره صادر می شود. وقتی این فیلمنامه آمد، من متوجه شدم که با ساختن این فیلم شاید بشود کمکی کرد به آگاهی افکار عمومی در جهان و آنها را متوجه این مجازات اسلامی کرد و بیشتر تاکید فیلم هم روی بخش جسمی یا فیزیکی این مجازات است از دید این زن که زیر بار سنگسار داره جان می سپره و هم  همه شادی من از بردن این آگاهی به سمت وسوی مردم جهان است که هیچ اطلاعی از این مجازات اسلامی ندارند.

 

بهنام ناطقی: نقش خود شما چیه در این فیلم؟

 

شهره آغداشلو: زهرا... زهرا، قهرمان این قصه است، که این قصه را برای ما تعریف می کند، یا برای خبرنگاری که از آن ده دارد می گذرد تعریف می کند. زهرا، همانطور که قبلا هم گفتم، به نظر من، نقش بسیار تمثیلی است و مام میهنه. در واقع این صدای زهرا است که همچنان ادامه دارد. این خواست زهرا است که ما این قصه را ببینیم و بشنویم. خودش در یک جائی با صدای بلند می گه، وقتی با خدا حرف می زنه، که حالا این قصه به گوش همه دنیا می رسد.

بهنام ناطقی: هر چند فیلم به زبان فارسی تهیه شده، اما مخاطب دلخواه آن، تماشاگران بین المللی هستند. اینکه هنرپیشه های ایرانی انتخاب شدند... چه دلیلی داشت؟

 

stoning_shohreh شهره آغداشلو: فیلم در آغاز قرار بود به انگلیسی تهیه بشود با هنرمندان ایرانی و آمریکائی، ولی بعد از مدتها فکر و شور، تهیه کننده، که همان تهیه کننده هائی هستند که فیلم The Passion of the Christ  یا «رنجهای مسیح» را ساخته اند، و کارگردان و من به این نتیجه رسیدیم که این به زبان فارسی، اصیل تر و واقعی  تر جلوه خواهد کرد و Steve McGreevity با فیلم «رنجهای مسیح» متوجه شده بود که وقتی قصه اهمیت دارد کلام مهم نیست و این صدای کلام است که مهم است مثل اینکه در فیلم رنجهای مسیح، از زبان آرامیک استفاده شده بود. زبان فارسی هم دست کمی از آرامیک نداره و همان قدر پر از صدای های عجیب و غریبی داره، خودش، و قصه هم پریمیتیو است و این ها را به هم دیگر خوب پیوند می زند.

 

stoning_cyrus کارگردان و سناریست فیلم، سیروس نورسته، که همراه همسر نویسنده اش بتسی بیش از ده سال برای به راه انداختن این فیلم تلاش کرده است، تمرکز فیلم را بر نمایش دردناک و خونین صحنه سنگسار قرار داده است که ممکن است بعضی، خشونت آن را چندش آور بدانند.

  سیروس نورسته می گوید نشان دادن سنگسار باید هم مخوف و چندش آور باشد ولی من نمی خواهم تماشاگر با حال تهوع از سالن بیرون برود. او می گوید سعی شده در حد امکان با سلیقه نشان داده شود، ولی در عین حال دهشت انگیز. او می افزاید خشونت هم مثل پورنوگرافی، نظر بیننده شرط است و یکی ممکن است خشونتی را چندش آور بداند و دیگری نه. نقش ثریا را خانم مژان تورنو بازی کرده است در مقابل نوید نگهبان، در نقش شوهرش علی – هر دو از بازیگران هالیوود.

 

بتسی گیفن نورسته سناریست دیگر فیلم می گوید سنگسار، شکنجه آهسته تا دم مرگ است و نمی شود آن را خوشگل کرد یا ماستمالی کرد، چون حقیقت را از دست می دهیم.  وحشیگری، جوهر این داستان است.

 

علی پورتاش در نقش ملای دهکده و دوست علی، شوهر ثریا ظاهر می شود.

 

stoning_ali علی پورتاش: اگر یک زنی حتی اگر قبول کنیم به شوهرش خیانت کرده به کسی مربوط نیست به خودش مربوط است و به شوهرش. به ده مربوط نیست به society مربوط نیست، به هیچکس مربوط نیست. به خودش مربوط است و شوهرش. دوستش ندارد طلاقش بدهد و دوست دارد ادامه بدهد زندگی اش را. ولی به آن دو تا مربوط است ولی دین، حکومت،  دولت، می خواهند توی همه کار دخالت بکنند و این به نظر من غلطه و برای همین یک همچه فیلمی باید ساخته می شد که تمام دنیا ببینند که سنگساری اصلا از... بابا! صد رحمت به حیوانها، برای اینکه قبول کرده ایم که حیوان هستند. اینها به اسم آدم کارهای بسیار حیوانی و جنگلی انجام می دهند.

 

سیروس نورسته می گوید سنگسار، مراحل خاصی دارد و این فیلم جزئیات دقیق آن را برای اولین بار در دنیا نشان می دهد و خواندن یا شنیدن در باره سنگسار یک چیز است و دیدن اینکه چه عمل دهشت انگیزی است، چیز دیگری است. او می گوید که تماشاگر را در حفره به جای قربانی قرار می دهد، که تجربه ای متفاوت است.

 

بهنام ناطقی (در مصاحبه با شهره آغداشلو):  وقتی خودتان برای اولین بار فیلم را دیدید چه احساسی داشتید؟

 

شهره آغداشلو: اول بار وقتی فیلم را دیدم، احساس غرور، احساس افتخار، احساس فارغ البالی، کاری بود تصمیم گرفته بودم باید انجام می دادم... فیلم مستقل خوبی از آب در آمده، بده من بگم، ولی روح مستقل خودش را دارد و صرفا برای گیشه ساخته نشده... برگ سبزی است تحفه درویش. من نمی گم که اتفاق عجیبی قرار است با این فیلم بیافتد ولی می تونم بگم که به گفته انتونین آرتو، من بازیگر حقیری هستیم که در آتش ایستاده و به حقیقت اشاره می کند، حقیقتی که در مقایسه با جهان به نظر هیچ می آید، اما به هر حال، فعلا در روشنائی قرار گرفته و به معرض نمایش عموم گذاشته شده.

 

نوید نگهبان، بازیگر نقش علی، شوهر  ثریا است که سقاوت زیادی در صحنه های فیلم نسبت  به این زن نشان می دهد. نوید نگهبان می گوید:

 

stoning_navid نوید نگهبان: برای من بازی کردن علی یک کم مشکل بود و سعی کردم از تمام دوستان و همکارانی که باهم کار می کردیم فاصله بگیرم. سعی می کردم یک مقدار خودخواه تر بشوم و خودخواه شدن برای من مشکل بود چون همیشه بزرگ که می شدیم همیشه این است که موقعی که بغل دست همکلاسی ات نشسته سعی کنی همکلاسی ات را نرنجانی و آدم با یک خصوصیات اینجوری که بزرگ می شود براش مشکل است احساسات خودخواهانه و خواهش های بیجا را درون خودش پیدا کند. طوری شده بود که موقعی که صحنه های سنگساری بودش، آن قدر برای من مشکل بود که بعد از هر صحنه که مثلا کات می کردند، من اشکم روان بود و نوید می آمد بیرون و نوید بود که از علی بدش می آمد و این جنگی که در سر من بود بین نوید و علی، تمام وقت که نقش را باید به بهترین وجه ممکنه پیاده کنم مشکلترین بود و حتی وقتی برگشتم دو سه هفته بعدش خانم و بچه ها می دیدند که من یک گوشه نشسته ام و از آنها کناره می گیرم.

شهره آغداشلو: آنچه را که من می خواهم تماشاگر از این فیلم بگیرد، این مجازات سنگسار است. می خوام با چشم خودش ببیند که این مجازات چگونه اتفاق می افتد.

 

دست اندرکاران فیلم سنگسار ثریا میم تلاش می کنند با نمایش آن در جشنواره های بین المللی، ضمن بالابردن سطح آگاهی در باره محتوای فیلم، برای نمایش آن در دنیا، پخش کننده مناسب پیدا کنند. 

 

***

 

stoning_bn_kam این فیلم به خاطر صحنه های سنگسارش فیلم بحث انگیزی خواهد شد، نه تنها آگاهی ایجاد می کند نسبت به سنگسار، بلکه در باره اش بحث خواهند کرد که تا چه حد سینما می  تواند در نشان دادن خشونت انسانی جلو برود. در این فیلم، جزئیات سنگ خوردن به یک زن، حس و حالی که جمعیت پرتاب کننده سنگ پیدا می کنند، نقشی که روحانی در تحریک مردم برای سنگ انداختن ایفا می کند، به ظرافت ودقت طوری بازسازی شده که بعضی از تماشاگرها ممکن است نتوانند تماشای آن را تحمل کنند، همانطور که تماشای قتل یک انسان از طریق شکنجه آهسته که سنگسار است، برای همه انسانها امکان پذیر نیست.

 

تا سه ساعت دیگر نخستین نمایش جهانی فیلم سنگسار ثریا میم در جشنواره تورانتو شروع می شود، و در خبرها بود که استقبال از آن در تورانتو به قدری بود که بلیط های سه نمایش این فیلم در فستیوال تورانتو ظرف ده دقیقه پیش فروش شد. حالا باید دید منتقدها بعد از دیدن آن در باره اش چه خواهند گفت. مرسی بهنام از این گزارش.

ویدیو و دنباله مقاله...