October 21, 2008

Synecdoche

حسرت عمرهای ناکرده


وجه مشترک سناریوهای کافمن، نوعی جستجوی ذهنی است در باره طبیعت و مسیر خلاقیت هنری. حالا در فیلم جدیدش، که خودش هم برای اولین بار آن را کارگردانی کرده، فیلم سینکداکی، آمده یک کارگردان تئاتر را نشان می دهد که بعد از گرفتن جایزه نبوغ از بنیاد مک آرتور به پول زیادی رسیده، و با دقتی وسواس آمیز می خواهد تمام نیویورک را در یک انبار بازسازی کند، و هنرپیشه هاش را وادار می کند که زندگی روزمره شان را به داخل دکور عظیمی که ساخته منتقْل کنند، ضمن اینکه با جزئیات زندگی خودش، با زنان زندگی اش، از جمله همسر سابق و دخترانش، درگیری عاطفی پیدا می کند.
 

 
چارلی کافمن، هنرمندی است که با سناریوهای ابتکاری اش، به همراه کارگردانان مبتکری چون اسپایک جونز و میشل گوندری، که آثارش را فیلم کرده اند، به وجود آورنده یک سبک است در سینمای جدید آمریکا، سبکی شبیه به واقعی گرائی جادوئی در ادبیات معاصر آمریکای لاتین، ولی از نوع ذهنی آن، شاید بشود گفت واقعی گرائی پوچ.
 
 
گزارش تلویزیونی بهنام ناطقی همراه با لونا شاد
سینداکی Synecdoche یکی از ترفندهای کلامی است که معادلش را در بدیع داریم در شعر فارسی، به خصوص مکتب تبریز... شعرائی که خیلی با کلمه بازی می کردند... مثل ایهام و ایجاز و جناس و نظائر آن... مثلا این که اسم یکی از اجزا آورده می شود به نمایندگی از کل شیء، یا گروه، و بالعکس، یا اسم صفت یک چیز آورده می شود به معنی آن چیز، مثل نرگس به معنی چشم معشوق... از نرگسش مرواید بارید، که مثلا یعنی گریه کرد.
 

سینکداکی کلا به مفهوم جانشین کردن مفاهیم است به جای کلمات... و ضمنا کافمن اینجا بازی کرده با واژه سینداکی، برای اینکه خیلی شبیه به اسم یک شهر است نزدیک نیویورک، به نام اسکنکتدی Schenectady که بخشی از داستان فیلم در آن می گذرد، شهری است که این کارگردان قهرمان فیلم با بازی فیلیپ سیمور هافمن، کارش را در یک تئاتر کوچک آنجا شروع کرده، و فیلم هم آغاز می شود با وقایع مربوط به روی صحنه آوردن اجرائی واقعی گرایانه از نمایش «مرگ یک فروشنده» از آرتور میلر.
 
فیلم «سینکداکی، نیویورک» در باره کارگردانی است می خواهد با روی صحنه آوردن یک نمایش عظیم و پرخرج در ستایش لحظات کوچک و جزئی زندگی، به عمر خودش معنی و مفهوم ببخشد – ایفای نقش تقلید زندگی در هنر، کار هنرپیشه، فیلیپ سیمور هافمن را دشوار کرده بود.
 
synec_shotهافمن در مصاحبه ای در معرفی فیلمیش، می گوید سختی بازی این نقش، دقیقا به خاطر شیوه ای است هافمن به سختی حفظ یک زندگی می پردازد. او می گوید البته همه ما برای زندگی و چیزهائی که داریم شکرگذار هستیم، اما حفظ زندگی واقعا خیلی سخت است، با واهمه ها و پارانویا و همه چیزهائی که همراه آن است.
 
فیلم «سینکداکی»، نخستین تجربه چارلی کافمن، سناریست نواندیش هالیوود است در مقام کارگردان، و فیلمی است در باره روند خلاقیت. چارلی کافمن در این مصاحبه می گوید کارگردانی از سناریونویسی آسان تر است برای اینکه روز آدم برنامه ریزی شده است و تکلیف هر لحظه از قبل معلوم است. او می گوید هر چند کارگردانی سخت و خسته کننده است، ولی نشستن جلوی کامپیوتر و نوشتن چیزی که هیچکس منتظرش نیست، برای او خیلی سخت تر است.
 
فیلیپ سیمور هافمن، بازیگر نقش اول فیلم، می گوید آدم در زندگی هیچوقت بیشتر از میزان لازم انرژی مصرف نمی کند اما هنگام بازیگری آدم یکباره انرژی بیشتری می گذارد، و متوجه می شود که مشکل در زندگی هم همین است، آدم به کارهای لازم نمی رسد، منحرف می شود، و به تدریج می فهمد که بازیگری به زندگکی شبیه است و این نکته است که چارلی هافمن روی آن انگشت گذاشته، شخصیت کارگردان، می خواهد هنر و زندگی را توام کند.
 
synec_seymourدر فیلم سی نک داکی هافمن از جمله با «کترین کینر» همبازی است، که در چند فیلم قبلی براساس نوشته های چارلی کافمن هم نقش دارد. خانم کینر می گوید کافمن موقع نوشتن انتظار ندارد دیگران خوششان بیاید، و در کارگردانی هم همینطور. خانم کینر می گوید کافمن در مقام کارگردان تلاش ندارد نظر خودش را به بازیگر با تماشاگر تحمیل کند. خانم کینر می گوید برای کافمن به وجود آوردن هنر سخت است، خوب یا بد فرق نمی کند، و کافمن می گوید هنر بد ساختن آسان تر است ولی می افزاید به نظر او کترین کینرهنر بد نمی سازد.
 
نقدها
 
فیلم اول است و به قول تاد مککارتی، منتقد ورایتی، مثل همه فیلم اولی ها، خیال می کند که دیگر فرصت بهش نمی دهند، بنابراین، فیلمش بسیار بلندپروازانه است، که می خواهد در آن تکلیف زندگی، عشق، هنر، تطاول ایام و زوال و پیری، و مرگ را روشن کند، و همه اینها را در دو ساعت بگنجاند... و شگردهای سناریونویسی که چارلی کافمن را تا حالا معروف کرده، اینجا می بینیم، تداوم داستان در لایه های مختلف، بازی با زمان و مکان.
 
synec_charlieاما به عنوان یک فیلم اول، کار غیرعادی ای است، برای اینکه خیلی شبیه فیلمهائی است که در آن هنرمند به زندگی و حاصل عمرش نگاه می کند، مثل هشت و نیم فلینی، یا آن همه جاز All That Jazz از باب فاسی... چون شخصیت محوری فیلم، هنرمندی است با ضعف جسمی ناشی از گذر ایام دست به گریبان است و ترس از مرگ، آن هم در حالیکه دارد بزرگترین پروژه ی تئاتری عمرش را انجام می دهد. حتی جنبه های جسمی کهولت را به طرز چندش آوری تصویر می کند. ولی ضمن اینکه فیلم در وهله اول ممکن است برای تماشاگر مغشوش و گیج کننده باشد، از دید این منتقد، بازی های درجه اول هنرمندانش، به این ادعانامه فلسفی علیه پیری و مرگ و حسرت روزهای از دست رفته، زندگی می بخشند، حتی وقتی تماشاگر نمی داند واقعا چه اتفاقی در بعضی صحنه ها دارد می افتد.
 
فیلمهای چارلی کافمن، هر چند به خیلی از کارگردانهای نسل نوی سینمای آمریکا کمک کرد که تثبیت بشوند، آدمهائی مثل اسپایک جونز، و میشل گوندری، ولی به طرز غریبی همه در باره چارلی کافمن هستند و ذهن چارلی کافمن حتی مثل Adaptation یا اقتباس، دومین فیلمی که برای اسپایک جونز نوشت، شخصت محوری اصلا خود چارلی کافمن است که نقشش را نیکلاس کیج بازی می کند... در حال تلاش برای نوشتن یک سناریو است، براساس یک مقاله هفته نامه نیویورکر در باره ارکیدهای وحشی.
 
synec_synecاولین فیلم سینمائی اسپایک جونز و چارلی کافمن، فیلم خیره کننده وباورنکردنی «جان مالکوویچ بودن» که در آن شخصیت هنرمند، با بازی جان کیوسک، یک سوراخ پیدا کرده بود زیر میزش در یک ساختمان اداری، که راه پیدا می کرد به داخل مغز جان مالکوویچ، هنرپیشه سینما... یا فیلمی که برای سناریوی آن جایزه اسکار گرفت، آفتاب ازلی ذهنی بی خدشه The Eternal Sunshine of a Dangerous Mind از میشل گوندری، کارگردان فرانسوی... با بازی جیم کری، که در آن زوجها بعد از جدا شدن از هم می روند دکتر که خاطره طرف دیگر را از ذهنشان پاک کنند.
 
از تخیل بی مرز این آدم که بگذریم، فیلمهاش معمولا در باره دلواپسی های آدمهاست که به قول دیوید ادلستاین، منتقد هفتگی نیویورک، می توانست خیلی فرویدی، و خیلی قرن بیستمی، بیاید جستجو کند در احساسات و عواطف سرکوب شده یا افشاگری در باره بچگی یا گذشته اینها که توجیه کننده حالت روانی آنها باشد، اما آنچه کار کافمن را متفاوت می کند این است که عکس روش فرویدی را به کار می برد، یعنی گرداب سرگیجه آور داستانهای او،  در اطراف حقایق دردناک شخصی آدمها دور نمی زند، بلکه از آنها فرار می کند و از مرکز می گریزد و هویت آنها را نیروهای عظیم تری می بلعند.
 
synec_ls_bn اینجا هم مثل فیلمهای قبلی، روایت های متعددی از چارلی کافمن را داریم، از جمله شخصیتی که او را تعقیب می کندو بعد قهرمان نمایشش می شود.. و سئوالی که فیلم می خواهد مطرح کند، هرچند به زبان آورده نمی شود، روبرو شدن با مرگ است. در فیلم، وقتی زن کارگردان با بازی کترین کینر، که نقاش است، برای نمایشگاهش به برلین می رود، و بر نمی گردد، این کارگردان ضمن اینکه با نارسائی های جسمی ناشی از پیری روبروست، رابطه های جدیدی برقرار می کند با زنهای جوانی که وارد زندگی اش می شوند. ولی تماشاگر خط زمان و مکان را گم می کند. مثل خود این آدم.
 
آدمها می آیند و می روند و می میرند، و شخصت اصلی پیرتر می شود آدمی که همیشه تنها بوده، تنهاتر و تنهاتر می شود و عبور می کند از هویت خودش، از ویژگی اش، از استعدادش و حتی از اعتقاد خودش به علت و معلولی حوادث، و فیلم تبدیل می شود به سوک زندگی های نکرده، و حتی منتقدی اشاره کرده بود که شاید شخصیت اصلی مرده است و خودش نمی داند. به هرحال، فیلمی است که به قول منتقد ورایتی، باید چند بار آن را دید، ولی باز هم نمی شود دیاگرامی از همه روابط آن ترسیم کرد.

No comments:

Post a Comment

نظرهای شامل آدرس سایت ها و بلاگهای شخصی، بدون استثنا حذف می شوند