جاده: از آخرالزمان تا بی نهایت
«جاده» فیلم تازه ای است بر اساس یکی از کتابهای جدید کورمک مککارتی، که اخیرا فیلم «کشور جای پیرمردها نیست» را از کار وی دیدیم. در فیلم جاده، که دنیائی پس از فاجعه (آخر الزمان) را تصویر می کند، پدری (با بازی ویگو مورتنسن) بعد از مرگ همسر (با بازی شارلیز تران) به امید یافتن نور و گرما و چیزی برای خوردن، همراه پسر خردسالش به راه می افتد به سوی جنوب، علیرغم خطرات جاده ای که حالا انسانها برای خوردن یکدیگر کمین کرده اند.
هنگام بحث در باره فیلم 2012 که آن هم آخرالزمان را تصویر می کند، اشاره کردیم که فیلمهای فصل سینمائی حاضر، تصویر تاریک و تلخی از جهان را تصویر می کنند -- فیلم امروز هم ظاهرا در همان دسته قرار می گیرد، برای اینکه این هم در باره جهان بعد از قیامت است و آخرالزمان.
فانتزی در باره قیامت زیاد شده. تازگی فیلم نقاشی متحرک «9» در این باره بود. دو ماه دیگر، فیلم جدید دنزل واشینگتن، به نام «کتاب الای» در این باره است The Book of Eli و دیروز فیلم 2012 هم همین بود. اما فیلم جاده که در جشنواره ونیز توجه خیلی از منتقدهای جدی را جلب کرد، وبعضی آن را موفقیتی خیره کننده در سینمای امروز می دانند و بعضی شکست بزرگ، روایت وفادارانه ای است از رمان تکان دهنده و تیره نویسنده برجسته آمریکائی، کورمک مککارتی، که به خاطر آن جایزه پولیتزر هم گرفت.
رمان جدیدش است که مک کارتی آن در سال 2006 یعنی یک سال بعد از نوشتن «کشور جای پیرمردها نیست» نوشته -- در جاده، دهمین رمان کورمک مکارتی، که برای آن جایزه پولیتزر گرفت، کارگردان استرالیائی تبار، جان هیلکوت با کمک فیلمبرداری وهم آلود و فراموش نشدنی هاویه اگیره ساروب Javier Aguirresarobe جهانی شبیه به پیامد توفان کترینا را تصویر می کند در صفحات جنوب لوئیزیانا... در فیلمی که انتظار می رود از رقبای عمده برای جوائز سینمائی فصلی که در راه است، باشد.
***
برای افتتاح فیلم «جاده» کار جدید کارگردان استرالیائی جان هیلکوت، ستارگان فیلم، چند شب پیش در سینمای تاریخی چاینیس هالیوود، روی فرش قرمز می درخشیدند، از جمله ویگو مورتنسن، که به قول منتقدها، بازی عمرش را در این فیلم ارائه داده، و خانم شارلیز تران... اینجا در مقابل برق دوربین ها. کارگردان استرالیائی، «جان هیلکوت» John Hillcoat کوشیده است جهان تاریکی که مککارتی در جاده توصیف کرده را با همه جزئیات آن به تصویر بکشد. رابطه پدر و پسر، در محور این داستان قرار دارد.
مورتنسن می گوید در این داستان می بینیم که پسر اشتباهات پدر را یادآور می شود و می گوید این درسهائی نیست که به من آموختی و درس اخلاقی که پدر می گیرد، امیدبخش است. پدر و پسر در سفر هولناک خود در طول فیلم، تلاش می کنند از سرمای تاریک و آسمان تیره از خاکستر اتمی، راهی به سوی دریای جنوب بجویند و در برابر فجایعی که می بینند، حس ترحم و همدردی با انسانیت را در خود بیدار نگه دارند.
شخصیت مادر، با بازی شارلیز تران، ماندن و مرگ را به سفر خطرناک ترجیح می دهد. شارلیز تران می گوید شاید الان راحت بشود گفت تصمیم چه باید باشد اما به هر دو حق نمی دهد و نمی خواهد در باره تصمیم شخصیت زن قضاوت کند.
فجایعی که پدر و پسر در سفر خود با آنها روبرو می شوند، نمایانگر برداشت تلخی هستند که نویسنده کورمک مککارتی از طبیعت انسان رقم زده. مورنتسن می گوید مایه فرد، جامعه و دولت و حتی خانواده، در شرایط دشوار است که به آزمون گذاشته می شود.
فیلم جاده تلاش می کند به فضای شاعرانه و حماسی رمان کورمک مککارتی وفادار بماند و درس اخلاقی آن را به تماشاگر منتقل کند. شارلیز ترون می گوید این فیلم تصویرگر بدترین شرایط است، و در بدترین مقضیات است که ما باید به چیزی پاک در درون خود ایمان داشته باشیم برای اینکه ما در عین حال به بدترین و خوب ترین قادر هستیم و این فیلم، یادآور و تاکید کننده این نکته است.
مورتنسن می گوید هر مکتب معنوی، از بودائی گرفته تا یهودیت، با مسیحیت و اسلام، همه مهرورزی را کمال عقل می دانند وقتی مثل شخصیت های این فیلم همه چیز از خانه و غذا و وطن و امید از دست رفته، چیز ساده ای باقی می ماند: اینکه سر آخر متوجه می شوند همدیگر را دارند.
***
به خصوص که این نویسنده و کتابهاش برای تماشاگران ما در ایران هم آشناست به خاطر ترجمه های فارسی. مثلا رمان جاده همین چند ماه پیش در ایران در آمد به ترجمه حسین نوش آذر، توسط انتشارات مروارید. قبل از آن انتشارات چشمه کتاب « کشور جای پیرمردها نیست» را با ترجمه امیراحمد آریان بیرون داده بود، با اسم «جائی برای پیرمردها نیست» -- خیلی در ایران مقاله و نقد در باره اش منتشر شده....
مککارتی، را اغلب با فاکنر مقایسه می کنند به خاطر علاقه اش به تصویرکردن زندگی در دشتهای غرب آمریکا و صفحات جنوب، و فضای خالص وسترن ها، اما اغلب جهانی را تصویر می کند در پیامد یک انهدام یا فروپاشی... جالب است که در هفتاد سالگی دارد بهترین کارهایش را منتشر می کند.
رمان آخری او، جاده، رمان دهمش را از بهترین کارهاش می دانند. داستان فیلم، ده سال بعد از آخرالزمان شروع می شود، زمین لرزه ها و آتشسوزی هائی که بیشتر دنیا را نابود کرده، ده سال پیش بوده... که البته برخلاف فیلم 2012 که دیروز توصیف کردیم، این فجایع و خرابی ها اصلا در فیلم نمایش داده نمی شود.
جهانی تصویر می شود در پیامد قیامتی عظیم، وقتی فاجعه ای جهانی، مثل جنگ اتمی مثلا، بیشتر دنیا ویران و نابود کرده. ویگو مورتنسن پدر گرسنه و لاغر اندامی است با چهره ای دردکشیده، شبیه به کنده کاری های «ال گرکو» هنرمند برجسته اسپانیا، که دست پسرش را می گیرد و سفری طولانی و طاقت فرسا را شروع می کند در قحطی و وحشت این سرزمین قیامت زده، آمریکای سوخته و بمب زده، و تمام دارائی شان را می گذارند در یک چرخک خرید و راه می افتد در جهانی که خطر آدمخواران و نومیدی پدر را بارها به طرف خودکشی می راند اما تنها چیزی که آنها را نجات می دهد، عشقشان به همدیگر است.
شخصیت تران، که هنگام فاجعه حامله بوده، هم ضعیف است هم قوی، برای اینکه سرسختانه و شاید واقع بینانه تر از شوهرش، معتقد است که تنها راه نجات، خودکشی است. در این دنیای مرگبار و خاکستری، تقریبا حیوانی نیست، و آدمهای اندکی توانسته اند زنده بمانند، برای اینکه چیزی از زمین نمی روید و ذخیره های غذائی کره زمین، سالهاست تمام شده. تعبیر آن شعر فروغ است که «و آنگاه خورشید سرد شد و برکت از زمین ها رفت...و سبزه ها به صحراها خشکیدند و ماهیان به دریاها خشکیدند... و در غارهای تنهائی… زنها... بچه های بی سر…»
اما در ساختن فیلم از رمان های مشهور و برجسته ادبی، همیشه بحث وفاداری مطرح است... به خصوص از طرف هواداران نویسنده... که در مورد فیلم جاده ظاهرا راضی به نظر می رسند. ولی به چه قیمتی. از دید منتقد ورایتی، تاد مکارتی، این وفاداری باعث شده است که فیلم بی بخاری از آب در بیاید.
تاد مککارتی، نویسنده ورایتی، می نویسد چالش کارگردان این بود که اولا چیزی بسازد که در برابر این رمان عرض اندام کند و ضمنا چیزی باشد که در جهانی به این تیرگی که تصویر می کند، ارزش تماشا داشته باشد ولی غیر از جنبه های بصری حماسه تیره سفر این پدر و پسر در جهان پسا اخرالزمان، این فیلم در همه قسمت های دیگر کار، کم می آورد. تاد مککارتی منتقد ورایتی نوشته برادران کوئن برای اولین بار ثابت کردند که می شود یک رمان کورمک مککارتی را به فیلمی هنری و قابل تماشا تبدیل کرد، و جالب است که برعکس آن کتاب، رمان «جاده» خیلی سینمائی نوشته شده، پر از تصویرسازی های دقیق از آمریکای بعد از قیامت، و با دیالوگ خیلی کم، که واقعا تصاویر سینمائی اش از صفحه روی پرده می جهند.
اما این منتقد معتقد است که کارگردان و فیلمبردارش در حالیکه که غرق تصویرگری این جهان بودند، تصویراصلی و بزرگتر را گم کردند، که همان زمانبندی یا pacing درام داستان باشد... به این ترتیب، بهائی که کارگردان برای وفاداری به فضاهای توصیف شده در فیلم پرداخته، از دید دیگری، دور کردن فیلم از عرف هالیوود و سینمای رایج است.
فضای دودزده و تیره فیلم که کورمک مککارتی اول کتاب توصیف می کند که سیاهی شب هایش عمیق است و روزهایش تیره و تار، وفاداری به این جهان، به قول دبورا یانگ، منتقد هالیوود ریپورتر در این فیلم به قیمت فداکردن رنگ، صحنه های بزرگ و تصویرگری استاندارد هالیوودی تمام شده از جهانی پیامد قیامت در آمریکا، که از دید این منتقد باید برای آن به کارگردان جان هیلکوت آفرین گفت.
کارگردان هیلکوت به کمک فیلمبردارش هاویه اگیرساروب -- هنرمند برجسته ای که زیبائی فیلم های دراکولائی مدرن Twilight مدیون کار اوست --- در فیلم «جاده» دنیائی هولناک و سترون ساخته اند، که وجه مشخه ی آن، فقدان رنگ است، که همه چیز آن از گرد نرم خاکستری رنگی پوشیده شده است و حتی دریا، خاکستری است، تنها لحظه ای که این فضای مرگبار گریبان تماشاگر را رها می کند، در لحظه های فلاشبک است به دنیای پیش از قیامت، که در جهان گرما و عشق و موسیقی هست.
منتقد نیویورک ابزور،نویسنده کهنه کار، رکس رید، کار جان هیلکوت در روایت سینمائی این اثر را یک موفقیت هنری خارق العاده توصیف کرده. ظاهرا حتی اگر به خاطر فضای سیاهش فروش زیادی نداشته باشد، تمجید بعضی منتقدها را در کنار خود دارد.
خیلی ها مسحور تصاویر این فیلم از جهان سوخته و سترون بعد از قیامت شده اند. منتقد ورایتی که آن را یک پله بالاتر از فیلمهای زامبی توصیف می کند به خاطر اینکه مهاجمان آدمخوار یا آدمهائی که اجزائی بدن خودشان را کباب کرده و خورده اند، دست کمی از زامبی ها ندارند.
علاوه بر ورایتی که زیاد از این فیلم خوشش نیامده، باید از راجر ایبرت هم اسم برد که در نقدش نوشته کارگردان جان هیلکوت تصاویر رمان مککارتی را زنده کرده است اما فیلمش از احساس عاطفی خالی است و مثل این می ماند که به قول آن جوک مشهور، آهنگ ترانه ای را یاد گرفته اما شعرهاش را نه. یا به قول مارک تواین، شعرهای ترانه ای را یادگرفته و آهنگش را نه.
منتقد روزنامه پرتیراژ گلوب اند میل کانادا، که این فیلم را در جشنواره تورانتو تماشا کرد، می نویسد این رمان هم مثل «کشور جای پیرمردها نیست» داد می زد برای تبدیل شدن به فیلم، و بعد از تمجید از تصاویر خارق العاده فیلم از جهانی هولناک و سترونی که در کتاب توصیف شده، از بازی ها تعریف کرده و از کارگردان جان هیلکوت هم تعریف کرده به خاطر کارگردانی خوددار و امساک آمیزش، اما نوشته چیزی که کم دارد، سنگینی جگرسوزی تقریبا غیرقابل تحملی است که ریتم اثر است، بافت اثر است و آن پژواکهای کمرنگ انجیلی در نثر کورمک مککارتی است که با آنها، داستان «جاده» یک اودیسه، یا سفرحماسی است و بدون آنها، یک گردش.
سلام . چرا دیگه ادامه نمیدین کار اینجا رو؟ خیلی وبلاگ مفیدی بود و همه فیلم هایی رو که نقدش رو خونده بودیم اینجا میگرفتیم و میدیدیم . اما از آخرین پست شما به بعد دیگه نمیدونیم چی رو نگاه کنیم . کاش امکان ادامه فعالیت اینجا میسر بود .
ReplyDeleteبا درود و سپاس فراوان : شهرام