در آسمان، بلاتکلیف
کار جدید جیسن رایتمن، فیلمساز مبتکر سینمای متعارف، «در آسمان» بر اساس کتابی از نویسنده نیویورکی والتر کرن، مردی کوسه مانند را در محور خود دارد که در قامت موقر و خوشپوش و خوش رفتار و خونسرد و حاضرجواب جرج کلونی، شغلش این است که مدام در سفر باشد از شهر به شهر دیگر، برای بیرون کردن کارمندان شرکتهائی که روسای آنها دل ندارند خودشان آنها را بیرون کنند. فیلم طنز گزنده ای را با نظاره گری اجتماعی موشکافانه در هم می آمیزد، برای تصویر تاثیر تکنولوژی های نوین ارتباطات در سرعت بخشیدن به رابطه ها، ولی در عین حال، در قطع کردن ارتباط انسانی واقعی میان آدمها.
مدتی است که از این فیلم حرف می زنیم به خاطر گردشش در فستیوالها... جیسن رایتمن Jason Reitman، انتقاد اجتماعی را با کمدی عاطفی در می آمیزد، یعنی از دو راه اشک تماشاگر را در می آورد. زادگاهش کانادا و شهرت استوار پدرش به عنوان هنرپیشه، کارگردان و تهیه کننده هم شاید به کارگردان جوان کمک کرد. در هر حال، جیسن رایتمن، از راویه هزل وارد سینما شد با فیلم «ممنون که سیگار می کشید»، که نشان داد می تواند دوروئی ها و نفاق های ذاتی در روابط اجتماعی را برملا کند.
حالا در فیلم «در آسمان» با هنرپیشه طراز اولی مثل جرج کلونی کار می کند و سوژه ای که در Up in the Air کتاب تحسین شده نویسنده و منتقد سابق ادبی مجله نیویورک، والتر کرن Walter Kirn، پرورانده شده، یعنی بلائی که ارتباطات جدید، و سهولت تماس با هزاران آدم، بر سر رابطه های انسانی آورده... کتاب، در باره زندگی یک آدم در حالت بی وزنی است، برای همین هم اسمش در آسمان است که در انگلیسی بی جهت و هدف و بلاتکلیف هم معنی می دهد... اما این بی وزنی ممکن است ظاهری سرخوش و بی خیال داشته باشد، اما همانطور که در کتاب نشان داده، به تدریج نومیدی و افسردگی، این سرخوشی فربینده را از بین می برد.
***
در فیلم «در آسمان» جرج کلونی، کارشناس اخراج کارکنان شرکتهاست و از شهری به شهر دیگر، مدام در حال پرواز است، با همسفران ناشناس، که تلاشش برای شکستن رکورد ذخیره مسافت پرواز، دچار وقفه می شود وقتی با زنی مشابه خودش آشنا می شود که مثل خودش عاشق پرواز و سفر مداوم، و عشقبازی بدون عشق است.
برای شرکت در مراسم افتتاح اکران همگانی فیلم در آسمان Up In The Air که در جشنواره های دنیا درخشیده، هنرمندان فیلم در لس آنجلس روی فرش قرمز حاضر بودند -- از جمله جرج کلونی، که همراه با مادرش نینا بروس کلونی به مراسم آمده بود. همبازی کلونی، ورا فارمیگا، در لباسی از دولچه و گابانا... فرش قرمز را نورباران کرد. سناریست و کارگردان فیلم جیسون رایتمن، هم با پدرش، ایوان رایتمن کارگردان و تهیه کننده برجسته کانادائی آمده بود، که از جمله تهیه کنندگان فیلم «در آسمان» هست.
کلونی می گوید مطرح کردن اخراج کارمندان شرکتها، باید با حساسیت در فیلم مطرح می شد که فقط کمدی نباشد، و آنچه این آدمها می کشند، تصویر شود و جیسن هم هوشمنمدانه عمل کرد که فیلم را با آدمهای واقعی شروع می کند.
زندگی بی پروا و بی پیوند اما سرخوش مسافر دائمی وقتی به وقفه دچار می شود که مجبور می شود همکار جوانی با بازی Anna Kendrick را در سفری دور آمریکا، همراه خود ببرد. سناریست و کارگردان جیسن رایتمن می گوید این فیلم در باره اکنون است، فیلمی در باره ارتباط انسانی، تکنولوژی که آشکارا در باره این اقتصاد هم هست... فیلمی است قابل رابطه گرفتن.
قهرمان فیلم که به سالی 322 روز پرواز می بالد، روزهایش را در کنار صدها ناشناسی می گذراند که هرگز دوباره آنها را نخواهد دید.
جیسن رایتمن می گوید ما در عصر عجیبی زندگی می کنیم که آدم ممکن است هزاران دوست در فیس بوک داشته باشد که حتی یکی را هم از نزدیک ندیده است. ارتباط انسانی به حال عجیبی افتاده و پرواز مداوم تمثیل خوبی برای آن است برای اینکه آدم با غریبه ها همسفر است و با صندلی بغل دستی حرفهائی می زندکه با آشنایان خودش نمی تواند بزند. او می گوید تکنولوژی، تجدد، یا مدرنیته، و سفر، آدمها را به هم نزدیک و در عین حال، از هم دور کرده اند و رابطه انسانی را باید ارزش گذاشت برای اینکه در شکست همه چیز، تنها چیزی است که برای آدم باقی می ماند.
***
کتاب والتر کرن متاثر از ریزش ارزش سهام و رکود کوتاه اقتصادی پایان دهه 1990 بود که در سال 2001 بیرون آمد و در فیلم، زمینه اصلی کتاب کاملا حفظ شده، ولی خوب، ضمن اینکه کمدی است، با نشان دادن بیکاران واقعی از نزدیک و شنیدن تجربه بیکار شدن این آدمها، در آغاز فیلم، پسزمینه واقعی به این داستان می دهد. چارچوب کتاب والتر کرن، بر مبنای تلاش آدمی است برای رسیدن به یک هدف مشخص. اما هدف پوچ و بی معنی ای مثل جمع کردن یک میلیون مایل در کارت پرواز آدمی که اخراج آدمها و نشان دادن همدردی ظاهری به آنها و توضیح بسته اخراج و بیمه بعد از اخراج و نظائر آن است، خودش نگران است که اخراج زودهنگامش از شرکتی که این کار رویائی را به او داده، باعث شود به هدفش یعنی یک میلیون مایل نرسد، و جالب است شخصیت این آدم در آغاز به اندازه همین هدف، پوک و فرصت طلب و سطحی به نظر می رسد... کوسه کشتارگری است و نقشی شبیه به یک جلاد دارد، چون آدمها را باید با پنبه سر ببرد موقع اخراجشان از شرکتها. فیلم «در آسمان» مثل کتاب، خود این شخصیت روایت می کند و جالب است که جملاتش بیشتر به عبارات تبلیغات بروشورهای داخل پرواز شبیه است... انگار مغزش از مطالب مجلات مجانی داخل پرواز پر است، ریه هایش به هواپیمای کنترل شده اطاقهای هتل ها و معده اش به غذای رستورانها و فرودگاه ها خو کرده، خودش جائی در فیلم می گوید 322 روز سال را در سفر است و 43 روز مرارت بار در آپارتمانش... و طبیعی است که در طول داستان فیلم، شاهد انسان شدن تدریجی این آدم هستیم هر چند که برخلاف فیلمهای این طوری، رستگاری در پایان داستان وجود ندارد.
موضوعی که در باره فیس بوک می گفت را خیلی ها حتما از نزدیک لمس کرده اند. آدمهائی را می بینیم که در لابی هتل ها یا درسراسراهای فرودگاه، ساعتها مشغول فیس بوک هستند. شاید آنها خودشان را تنها احساس نمی کنند، ولی منظره انسانی که خم شده روی کامپیوتر و کامنت های پوچ و بی معنی دیگران زیر لینک ها را می خواند و به این و آن سر می زند، به طرز رقت آوری تنهاست و چیز مجازی را جانشین ارتباط انسانی کرده.
این را در صحنه های مختلف، به خصوص در صحنه های رابطه او با الکس، زنی با بازی ورا فارمیگا، که در یک بار هتل پیدا می کند، نشان می دهد وقتی هر دو نشسته اند روی تختخواب هتل، و جلوی کامپیوتر یا پای تلفن... و حتی رابطه آنها باهم سطحی است.. وقتی در کنار هم نیستند، برای هم با تکست عشقبازی مجازی می کنند اما برخلاف سکس تلفنی یا کامپیوتری، هیچکدام با بدنشان کاری ندارند... بلکه در حال عشقبازی تکستی، دارند پال تلفن هم حرف می زنند.
اما این شخصیت جلادمانند و از خود راضی و توخالی، که مهم ترین چیز براش گرفتن صندلی بهتر یا سرویس مجانی از میهماندار هواپیماست، به قول انتونی لین، منتقد نیویورکر، شخصیت خونسرد و با متانت و خوش پوش جرج کلونی خیلی شبیه شخصیت کری گرنت است مثلا در فیلم Bringing Up Baby ولی آنچه فیلم جیسن رایتمن را تازگی و طراوت تحریک آمیزی می بخشد این است که برخلاف آن فیلم و برخلاف تمام فیلمهای کمدی عشقی سنتی، در این فیلم زنی مثل کترین هپپورن وجود ندارد که این مرد سطحی و بدون زندگی درونی و عاطفی را متوجه کند که چه چیزهائی را دارد از دست می دهد. برعکس، در این فیلم، جرج کلونی مثل کری گرنت است که در شخصیت الکس با بازی ورا فارمیگا، به نوع مونث خودش برخورد می کند، به نسخه ای از خودش برخورد می کند. هرچند هیچوقت نمی دانیم شغل این زن چیست اما او هم کوسه ای مثل خود این آدم...او هم مشغول تکنولوژی و سفر مداوم است و رابطه بدون عشق و پیوند را ترجیح می دهد.
انتونی لین می گوید الکس شخصیتی است که ورا فارمیگا منتظرش بود برای اینکه برخلاف خیلی از بازیگران دیگر، از این موهبت برخوردار است که یکباره می تواند سرد و یخ بشود ولی ناگهان ذوب بشود در فاصله چند ثانیه... و چنان در ابراز خواسته های خودش صراحت دارد و آزاد است، که شخصیتی مثل کلونی و تماشاگر را راغب می کند که بیشتر او را بشناسند و این آرزو، چیز خطرناکی است، به خصوص برای مردی که به عشق می خندد.
جذابیت شخصیت کلونی در این فیلم وقتی معلوم می شود که در کنار شخصیت ورا فارمینا که مثل خودش است، در مقابل شخصیت دختر جوان قرار می گیرد، دختر بیست و چندساله، ناتالی، با بازی دشواری برای انا کندریک... مقایسه از این نظر جالب است که این دختر جوان با همه زرنگی و عمق کم آگاهی اش از جهان، خیال می کند حساب همه چیز را کرده و برای همه عمرش برنامه مشخصی ریخته از تحصیل و کار گرفته تا ازدواج و بچه و بازنشستگی، شخصیت رایان بینگام کلونی هم خیال می کند که همه چیز را در کنترل دارد، البته تا جائی که به آدمی عشق نداشته باشد و وابستگی پیدا نکند.
کلونی در این نقش، هم خونسردی و هم طنز درونی اش را با این شخصیت در آمیخته، و هم غم و یاس تیره های که به تدریج بروز می کند. به قول تاد مککارتی، منتقد ورایتی، کلونی تا حالا به این اندازه روی پرده از جاذبه مغناطیسی برخوردار نبوده. در این شخصیت خوش پوش و به دقت آراسته، کلونی آدم سرزنده و حاضر جوابی است که هر کاری می کند، به نظر خودش طبیعی و درست می آید.
ورایتی نوشته زمانبندی در صحنه های بین کلونی و فارمیگا، مثل بازی تنیس است و انگار هرکدام دیگری را با ضربه تازه ای شگفت زده می کنند و مسابقه همینطور بی نفس ادامه پیدا می کند. شخصیت کلونی در سخنرانی های روحیه بخشی به عنوان بخشی از کارش بعضی مواقع ایراد می کند، به شغل باختگان توصیه می کند که آدم نباید به جائی یا کاری وابسته باشد و باید همه دارائی های مورد علاقه اش را در یک کوله پشتی خلاصه کند که وابستگی نداشته باشد. شخصیت کلونی در فیلم «در آسمان» همین توصیه را زندگی می کند.
ولی به قول دیوید ادلستاین، قهرمان فیلم، همان اندازه که خونسرد و با حال است، همان اندازه هم آدم گمشده است، یا خودباخته ای است که در عین حال، هم عشق و جاذبه کاپیتالیسم یا نظام سرمایه داری را تصویر می کند و هم بی روحی ذاتی آن. فیلم جیسن رایتمن هم همینطور است... زیر ظاهر روشن و درخشان یک کمدی پر از اشارات با نمک، عمقی غم انگیز و ماتم زده دارد که به خصوص با اشاره ها به سرنوشت آدمهائی که اخراج می شوند، جهان واقعی را هم انعکاس می دهد.
فیلمی است که خیلی تحسین برانگیخته و حتی صحبت از اسکار می شود برای کلونی و حتی برای رایتمن... هنر رایتمن از دید منتقد نیویورکر این است که در فیلمهایش کمدی را با عاطفه و آگاهی اجتماعی ترکیب می کند. دیوید جرمین، منتقد خبرگزاری آسوشیتدپرس، می نویسد کم پیش می آید که کتابی که به فیلم هالیوودی تبدیل شده، به آن فیلم خدمت کرده باشد و در این مورد چنین است که شخصیت ضعیف و بیمار و دلگیر محور کتاب، حالا با یک آدم با اعتماد به نفس و دوست داشتنی عوض شده... که برخلاف شخصیت بینگام در کتاب، که از اول دلزده است، شخصیت کلونی دست کم در ابتدای فیلم خیلی راضی و مغرور است از زندگی که دارد. این منتقد معتقد است که رایتمن همانطور که در «ممنون که سیگار می کشید» نشان داد، استعداد خارق العاده ای دارد در بیرون کشیدن ستون فقرات کتابها، و فیلم کردن آنها و هر لحظه فیلمش به اندازه کتاب والتر کرن، هوشمندانه است.